1

دیپلماسی و نقش آن در گذر ایران از پیچ‌های تاریخی قرن چهاردهم

يك قرن؛ 7 واقعه

محمدحسين لطف‌الهي

قهرمانان هميشه كساني نيستند كه زره و كلاهخود به تن كرده‌اند، به قلب دشمن يورش برده‌اند و در پايان يا پيروز شده‌اند يا با خون خود پيامي را در تاريخ ثبت كرده‌اند؛ قهرمان‌ها مي‌توانند شبيه همان ديپلمات آلماني باشند كه در 1919 در دهكده‌اي در نزديكي پاريس پاي توافق ورساي را امضا كرد و تا مي‌توانست به متفقين امتياز داد تا آلمان باقي بماند و براي هميشه تاريخ بدنام شد. قهرمان‌ها گاهي به شكل سياست‌مداري هستند كه به تنهايي كار يك ارتش را مي‌كند و مانع از آن مي‌شود كه تماميت ارضي كشورش به خطر بيفتد. قهرمان مي‌تواند همان سياست‌مداري باشد كه از زندگي خود مي‌گذرد تا آرمان‌ها و عقايد ملتي پابرجا باقي بماند. اين قهرمانان كه اغلب در زمانه خود قدري نمي‌بينند و به ضعف متهم مي‌شوند، با نگاهي واقع‌گرايانه و مبتني بر منافع ملي كوشيده‌اند تا ملتي را از پيچي تاريخي عبور دهند و در اين مسير با موانعي جدي روبرو بوده‌اند. ايران كه قرن چهاردهم را در سايه قحطي و كودتا آغاز كرده بود و چالش‌هايي بزرگ‌تر را انتظار مي‌كشيد، نياز داشت تا چنين نگاهي در ساختار حاكميت گسترش يابد تا براي كشوري خسته از زخم‌هاي تاريخ رمقي براي ادامه باقي بماند.

شهريور 1320؛ تنها در ميان اشغالگران

اسفند 1299 يعني تنها يك سال پس از «قحطي بزرگ»، كودتايي در ايران شكل گرفت كه در پي آن رضاخان ميرپنج قدرت را در اختيار گرفت و در فاصله‌اي كوتاه دودمان پهلوي را بنيان گذاشت. اين آغاز پرتنش و اين بهار پرآشوب كه حكايت از قرني نكو داشت نزديك به دو دهه بعد به هجوم متفقين به ايران و اشغال خاك كشورمان ختم شد تا يكي از سخت‌ترين لحظات تاريخ اين سرزمين كهن فرا برسد. روس‌ها از شمال و انگليسي‌ها از جنوب به ايران هجوم آوردند و قواي نظامي درهم شكسته و بدون فرماندهي ايران را ياراي آن نبود كه در برابر قواي مشترك دو ابرقدرت وقت جهان مقاومت كند. متفقين مدعي بودند كه دولت ايران همكاري‌هاي مخفي و گسترده‌اي با نيروهاي آلماني دارد و از همين رو حاضر نيست مستشاران آلماني را اخراج كند. آنها اخراج مستشاران آلماني را مي‌خواستند و روشن بود ديگر حاضر به تحمل رضاشاه نيستند؛ حالا ايران بايد انتخاب مي‌كرد كه براي شاهي كه با انتخاب‌هاي اشتباه بار ديگر كشور را در لبه پرتگاه قرار داده بود حمايت كند يا تصميم ديگري بگيرد. نقش محمدعلي فروغي در اين ميان بسيار برجسته مي‌نمود. او كه پيش از اين بحران از رانده‌شدگان دربار رضاخاني به حساب مي‌آمد دوباره به كار فراخوانده شد و تدبيري اتخاذ كرد كه ايران از گزند اشغال و ويراني در امان ماند. او از رضاشاه خواست استعفا دهد و متفقين را راضي كرد تا اجازه دهند وليعهد جايگزين شاه مستعفي شود. در بيست‌وپنجم شهريور 1320، فروغي در مقابل شاهي كه مي‌دانست نيروهاي شوروي به كاروانسراسنگي رسيده‌اند و بايد هرچه زودتر تهران را ترك كند متني گذاشت و شاه نيز ناچار به امضاي آن شد: «نظر به اينكه من همه قواي خود را در اين چند ساله مصروف امور كشور كرده و ناتوان شده‌ام حس مي‌كنم كه اينك وقت آن رسيده است كه يك قوه و بنيه جوان‌تري به كارهاي كشور كه مراقبت دايم لازم دارد بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد. بنابراين امر سلطنت را به وليعهد و جانشين خود تفويض كردم و از كار كناره نمودم. از امروز كه بيست‌وپنجم شهريور ماه 1320 است عموم ملت از كشوري و لشكري، وليعهد و جانشين قانوني مرا بايد به سلطنت بشناسند و آنچه از پيروي مصالح كشور نسبت به من مي‌كردند نسبت به ايشان منظور دارند- كاخ مرمر طهران -25 شهريور 1320- رضا پهلوي.»
با تدبير فروغي كه امضاي استعفا را گرفت، پسر را جايگزين پدر كرد و با متفقين توافق امضا كرد، ايران در آن مقطع سخت همچنان داراي دولت باقي ماند. هرچند اين تدبير به مذاق بسياراني خوش نيامد و انتقادات زيادي نسبت به فروغي مطرح شد اما تاريخ نشان داد كه تصميم او هرچند تبعاتي به همراه داشت اما در نهايت ايران را از يك ويراني بزرگ نجات داد. او 20 روز بعد در 15 مهر 1320 در نطقي گفت: «بار ديگر پا به دايره آزادي گذاشتيد و مي‌توانيد از اين نعمت برخوردار شويد. البته بايد قدر اين نعمت را بدانيد و شكر خداوند را به‌جا آوريد. از رنج و محنتي كه ظرف سي- چهل سال گذشته به شما رسيده اميدوارم تجربه آموخته و متوجه شده باشيد كه قدر نعمت آزادي را چگونه بايد دانست.» فروغي در نظر رجال زمان همچنان خائن به نظر مي‌آمد و حتي در مجلس شوراي ملي نيز خائن خطاب شد و سنگ‌هايي به سوي او پرتاب كردند اما به هرروي اقدام او بود كه سبب شد، تماميت ارضي ايران پابرجا بماند. تاريخ گواهي داد واقع‌بيني و دورانديشي او كه به جاي جنگي محكوم به شكست، ديپلماسي و توافقي هرچند در نگاه اول بد را انتخاب كرد چگونه ايران را از خطر فروپاشي در يكي از خطرناك‌ترين مقاطع خود نجات داد. فروغي مغضوبين رضاشاه را به دولت بازگرداند، زندانيان سياسي را آزاد كرد، سانسور مطبوعات را برداشت و در باز كردن مجدد فضاي باز سياسي كوشيد. 5 آذر 1321 اين سياستمدار به مرگ طبيعي از دنيا رفت و تا امروز نامش نزد ايرانيان آشناست.

غائله آذربايجان؛ داستان يك مذاكره

پايان جنگ جهاني دوم پاياني بر سياست‌هاي توسعه‌طلبانه شوروي نبود. مسكو كه در آن زمان به عنوان يكي از طرف‌هاي پيروز جنگ، به گسترش نفوذ و قلمرو خود مي‌انديشيد قصد داشت گام به گام كردستان و آذربايجان ايران را از طريق ايجاد جنبش كمونيستي- قومي ضميمه خاك خود كند و از سوي ديگر، در نقاط ديگري مانند گيلان، مازندران، خراسان و گرگان يعني نوار شمالي ايران در حاشيه درياي مازندران جنبش‌هاي مشابهي ايجاد نمايد. در بهمن 1324 در چنين شرايطي احمد قوام نخست‌وزير ايران شد و اولويت خود را مقابله با اين وضعيت قرار داد. برنامه قوام براي حل مساله آذربايجان از دو طريق پيگيري مي‌شد. نخست فعاليت‌هاي ديپلماتيك كه مبتني بود بر مذاكره مستقيم با مسكو و در صورت نياز اعطاي برخي امتيازات و سپس، تأسيس حزب دموكرات ايران جهت مقابله با احزابي مانند توده و حزب ايران كه از مشي فرقه دموكرات حمايت مي‌كردند.
محمدرضاشاه جوان به دلايل مختلفي، علاقه و اعتماد چنداني به احمد قوام و دولت او نداشت و در هر سه موردي كه در سال‌هاي بين ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۱ او را به نخست‌وزيري پذيرفت، تحت شرايط اضطرار و از سر استيصال به اين امر تن در داد. اين موضوع تاحدي به كمبود اعتماد به نفس شاه در سال‌هاي آغازين حكومتش برمي‌گشت. از سوي ديگر، شاه از ابتداي سلطنت خود تا به آخر، چندان ميانه خوشي با نخست‌وزيراني كه شخصيتي قدرتمند داشتند و مستقل از او عمل مي‌كردند، نداشت و اين موضوع را پس از قوام نيز در تجربه‌هاي ديگري چون دولت‌هاي محمد مصدق، فضل‌الله زاهدي و علي اميني نشان داد. نقش قوام در موضوع آذربايجان از چند جهت قابل توجه است. نخست در بازي سياسي او در سپهر سياسي ملتهب و چندلايه داخلي كشور، با دربار، مجلس، روزنامه‌ها، طوايف و ايلات، احزاب سياسي و به‌خصوص حزب توده و همچنين در برخورد با رقباي سياسي خود از قبيل دكتر مصدق، آيت‌الله كاشاني و سيد ضياءالدين طباطبايي. قوام از يكسو توانست تا مدتي نسبتا طولاني (و نه تا آخر عمر دولت خود) دربار و شخص شاه و خانواده سلطنتي را در مساله آذربايجان مطيع و پيرو سياست‌هاي خود نگه داشته و اجازه فعاليت عليه دولت را همچون سال‌هاي قبل و بعد از حكومت خود ندهد. از سوي ديگر، با تأسيس سازمان سياسي كم‌مايه و كم‌عمق ولي پرسروصدايي به نام حزب دموكرات ايران، از يكسو توانست شماري از رجال سنتي را با خود همراه كند، تعداد زيادي از نخبگان و تحصيلكردگان جوان جوياي نام را در اين حزب مطرح كند و بالا بكشد و همچنين با مشابه‌سازي داخلي آگاهانه و هدفمند، تا حدي سكه فرقه دموكرات آذربايجان را نيز كم‌رونق كند. سياست و عملكرد ايوان واسيلي اويچ سادچيكوف، سفير شوروي در ايران تحت تأثير و متكي به چند عنصر تعيين‌كننده بود.
نخست، سياست مركزي در مسكو كه توسط شخص استالين تأييد و ديكته مي‌شد و در چند مرحله تغيير كرد. در ابتدا بحث جداسازي آذربايجان جدي‌تر بود و بعد كه ماجرا در عرصه ايران، منطقه و جهان گره خورد، مساله گروكشي، امتيازگيري از ايران و رقباي بزرگ مسكو پيش آمد. عنصر دوم، حزب توده بود كه گرچه از نظر سازمان سياسي و هوادارانش بزرگ‌ترين جريان سياسي و حامي شوروي در برابر دولت قوام بود، ولي به دو دليل اصلي نتوانست آنگونه كه شوروي اميدوار بود به اهرم فشار جدي براي پيشبرد خواسته‌هاي برادر بزرگ عمل كند. نخست آنكه با الحاق حزب توده در آذربايجان به فرقه دموكرات، عده زيادي از روشنفكران ميهن‌دوست كه تا آن زمان حزب‌توده را گروهي ملي و مستقل مي‌دانستند، با وابسته شناختن آن حزب به مسكو، عملا يا رسما از آن كناره گرفتند و با وجود جو شديد تبليغاتي منفي عليه هرگونه بازنگري، ريزش‌هاي فردي يا سازمان‌يافته پياپي در درون حزب آغاز شد. ديگر آنكه با وجود موج ملي‌گرايانه و ميهن‌دوستانه براي دفاع از آذربايجان، حتي در بين سران و اعضاي مانده در حزب توده نيز همدلي و همبستگي جدي در دفاع از منافع شوروي در برابر منافع ملي ايران وجود نداشت.
مساله ديگر در شكست سياست و ماموريت سادچيكوف در ايران اين بود كه حكومت شوروي اميدوار بود كه موضوع آذربايجان را در يك بده‌بستان دوطرفه و منطقه‌اي با ايران حل و فصل كند، ولي قوام با پشتگرمي امريكا و تا حد كمتري بريتانيا موضوع را جهاني كرد و به سازمان تازه تأسيس ملل متحد و شوراي امنيت آن كشاند و موضوع آذربايجان و ايران را به نخستين رويارويي ثبت‌شده در تاريخ جنگ سرد در جهان تبديل كرد.
هرچند برخي تاريخ‌نويسان نقش امريكا را در افزايش فشار بر شوروي براي خروج از خاك ايران مهم ارزيابي مي‌كنند اما اغلب منكر اين موضوع نيستند كه سياست‌هاي كارآمد قوام و انتخاب مسير درست (فريب سياسي و ديپلماسي) براي بيرون راندن روس‌ها از خاك ايران نقش تأثيرگذاري در حفظ آذربايجان و تماميت ارضي اين كشور داشته است.

توافق الجزاير؛ ديپلماسي در مسير كنترل جنگ‌طلبي

در سال 1975 زماني كه ايران با خريداري گسترده تسليحات غربي و عراق با دريافت كمك‌هاي نظامي از دولت شوروي قدرت‌هاي نظامي منطقه خاورميانه به شمار مي‌آمدند و درگيري‌هاي مرزي گسترده ميان دو كشور هشدار مي‌داد كه ممكن است ايران و عراق به جنگي غيرقابل كنترل وارد شوند. در آن زمان وزارت خارجه ايران با هدايت عباسعلي خلعتبري، وزير وقت تصميم گرفت ابتكاري ديپلماتيك را براي حل و فصل اختلافات مرزي و همچنين جلوگيري از وقوع جنگي غيرقابل كنترل پيش ببرد.
اين تلاش‌ها در نهايت به امضاي توافق 1975 الجزاير منتهي شد. هرچند اين قرارداد و تمام پيوست‌ها و موافقتنامه‌هاي آن در بغداد به امضا رسيد، اما چون هواري بومدين (رييس‌جمهور الجزاير) و مقامات الجزاير در تمام مراحل ميانجي‌گر بودند، به پيمان الجزاير معروف شد.
در متن اين توافق آمده است «نظر به اراده طرفين به برقراري امنيت و اعتماد متقابل در طول مرز مشترك خود، نظر به پيوندهاي همجواري تاريخي و مذهبي و فرهنگي و تمدني موجود بين ملت‌هاي ايران و عراق، با تمايل به تحكيم پيوندهاي مودت و حسن همجواري و تشديد مناسبات فيمابين در زمينه‌هاي اقتصادي و فرهنگي و توسعه مبادلات و مناسبات انساني بين مردم خود، بر اساس اصل تماميت ارضي و مصونيت مرزها از تجاوز و عدم مداخله در امور داخلي، با تصميم به بذل مساعي در جهت برقراري عصري جديد در مناسبات دوستانه بين ايران و عراق بر مبناي احترام كامل استقلال ملي و سلطه حاكميت مساوي دولت‌ها، با اعتقاد به مشاركت در اجراي اصول و تحقق آمال و اهداف ميثاق ملل متحد از اين طريق، تصميم به انعقاد عهدنامه حاضرگرفتند.» بر اساس توافق الجزاير، مرز زميني دولتي بين ايران و عراق همان است كه علامتگذاري مجدد آن بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتكل مربوط به علامت‌گذاري مجدد مرز زميني و ضمايم پروتكل مذكور كه به اين عهدنامه ملحق مي‌باشند انجام يافته است. همچنين تأييد شد كه «مرز دولتي در شط‌العرب همان است كه تحديد آن بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتكل مربوط به تحديد مرز رودخانه‌اي و ضمايم پروتكل مذكور كه به عهدنامه حاضر ملحق مي‌باشند، انجام يافته است.»
سيد مرتضي موسوي‌خلخالي، ديپلمات پيشين در گفت‌وگو با «اعتماد» درباره اين توافق مي‌گويد: «عهدنامه 1975 بارزترين و مميزترين و شايد نزديك‌ترين توافق به حقوق حقه كشور ما با همسايه غربي، عراق باشد. در ميان 18 قرارداد در طول تاريخ ميان ايران و عراق، اين قرارداد منصفانه‌ترين، دقيق‌ترين و بهترين توافقي است كه ميان دو كشور قابل دستيابي بود.
تمامي عهدنامه‌هاي پيشين ميان دو كشور بين ايران و عثماني يا ايران با پادشاهي بريتانيا به عنوان دو حكومتي كه قيموميت سرزمين عراق را بر عهده داشتند امضا شده بود. اين اولين و تنها پيمان مرزي بود كه ميان ايران و عراق مستقل امضا شده است. به گمان من اين پيمان‌نامه سند افتخار و دستاورد عظيم، عباسعلي خلعتبري، وزيرخارجه وقت ايران بود، فردي كه امروز در ميان ما نيست، اما اين پيمان به يادگار از او باقي مانده است.»  عباسعلي خلعتبري، 22 فروردين 1358 به حكم دادگاه انقلاب به اعدام محكوم شد و صدام حسين رييس‌جمهور وقت عراق در شهريور 1359 با پاره كردن توافق الجزاير در مقابل دوربين‌ها حمله‌اي سراسري را عليه خاك كشورمان آغاز كرد.

قطعنامه 598؛ واقع‌گرايي نجات‌بخش

براي ايران كه آن روزها يك انقلاب مردمي و بزرگ را تجربه كرده و پنجه در پنجه امريكا افكنده بود و در سايه تحريم و فشارخارجي روزگار مي‌گذراند، جنگي 8 ساله بسيار فراتر از حد تحمل بود. هرچند با شجاعت‌ها و رشادت‌هايي كه صورت گرفت در پايان عراق حتي نتوانست ذره‌اي از خاك ايران كم كند اما جنگ آسيب‌هايي با خود به همراه داشت كه انكارناپذير بود و ادامه آن شرايط مي‌توانست بحراني عميق براي جامعه ايران ايجاد كند. ۲۹ تيرماه سال ۱۳۶۶ شوراي امنيت سازمان ملل با هدف پايان دادن به جنگ ميان ايران و عراق قطعنامه‌اي را صادر كرد كه به قطعنامه ۵۹۸ معروف شد و با اينكه عراق بلافاصله آن را پذيرفت، ايران حاضر به پذيرش آن در تاريخ مذكور نشد. مقامات سياسي و نظامي ايران پس از صدور قطعنامه ۵۹۸ در سال ۱۳۶۶ بنا به دلايل فراوان از جمله قرارگيري ايران در موضع قدرت و نيز لحاظ نشدن ملاحظات ايران مثل تعيين متجاوز اين قطعنامه را مورد پذيرش قرار ندادند. هاشمي رفسنجاني در مورد چرايي عدم موافقت ايران با اين قطعنامه در سال ۱۳۶۶ اعلام كرد كه ايران خواستار آن است كه اول متجاوز معرفي و بعد راه‌حل مسائل جدي هموار شود. وي به عنوان مقام فرماندهي جنگ تأكيد داشت كه محاكمه و تنبيه متجاوز و بازپرداخت غرامت بايد در قطعنامه ديده شود. علي‌اكبر ولايتي، وزير خارجه وقت ايران نيز عدم مشورت با ايران در مورد تصويب قطعنامه ۵۹۸ و عدم اعلام عراق به عنوان متجاوز و آغازگر جنگ را از دلايل عدم پذيرش قطعنامه ذكر كرد و آن را نشان‌دهنده خط‌مشي غيرعادلانه و يك‌طرفه شوراي امنيت دانست.
به صورت كلي مي‌توان گفت: بعد از تصويب قطعنامه در سال ۱۳۶۶ در ايران دو نوع برخورد متفاوت با قطعنامه وجود داشت. يك گروه از افراد اعتقاد داشتند كه قطعنامه را بايد صريحا و كلا رد كرد، ولي گروه ديگري به سياست نه رد، نه قبول، اعتقاد داشتند. عدم پذيرش قطعنامه توسط ايران در سال ۱۳۶۶، رژيم بعث عراق را وارد فاز جديدي از حملات خود كرد و نيروهاي اين رژيم حملات خود را به مناطق مسكوني و نفتكش‌هاي ايراني گسترش دادند. از طرفي حضور نظامي امريكا به بهانه حمايت از نفتكش‌هاي كويتي در خليج‌فارس، بحران را تشديد كرد.
در سال 67، اكبر هاشمي‌رفسنجاني، رييس وقت مجلس با مراجعه به امام خميني، رهبر انقلاب را راضي به پذيرش قطعنامه كرد و در نهايت با چند ماه تأخير جنگ ايران و عراق به پايان رسيد. هاشمي‌رفسنجاني در مورد پذيرش قطعنامه سال ۱۳۶۷ گفته بود: مگر ما ضمانت داده بوديم اگر جنگ به نفع ما هم نبود آن را ادامه بدهيم. آدم وقتي مي‌جنگد كه به سرباز نمي‌تواند بگويد شما يك سال ديگر بجنگ؛ اصلا آن شعارهايي كه در جنگ داده مي‌شد حتي اگر ما نياز داشتيم كه در فلان تاريخ جنگ را ختم كنيم، تا مي‌جنگيديم هم بايست همان (شعارها) را مي‌گفتيم. ما يكي- دو ماهي بود كه تصميم داشتيم، فكر و مقدمات را درست مي‌كرديم. براي اينكه ديگر جنگ تمام بشود؛ بنابراين اينكه قطعنامه را پذيرفتيم، دليل بر هيچ‌چي نمي‌شود، جز اينكه آدم عاقل كسي است كه وقتي مصلحت ملت و نظام را چيزي تشخيص داد به آن عمل كند. حتي اگر اشتباه كرده باشد وقتي تشخيص داد، بايد عمل كند.

سعدآباد؛ توافقي كه تندروها به قتل رساندند

در اوايل دهه 80 شمسي با حساس شدن كشورهاي اروپايي و امريكا روي برنامه هسته‌اي ايران، مذاكراتي با تروييكاي اروپايي آغاز شد تا ضمن اعتمادسازي پيرامون برنامه هسته‌اي، ايران از امتيازاتي اقتصادي در قبال اين كار بهره‌مند شود و از امنيتي شدن پرونده هسته‌اي جلوگيري كند. مذاكرات فشرده‌اي ميان سه كشور اروپايي و ايران شكل گرفت كه نهايتا به توافق سعدآباد در مهر 1382 انجاميد. بر مبناي اين توافق ايران موافقت كرد كه غني‌سازي اورانيوم را تعليق كند و پروتكل الحاقي را به اجرا درآورد و در مذاكرات بعدي به ايران «امتيازاتي اساسي» داده شود كه اين رويكردهاي خود را ادامه دهد. به ثمر رسيدن اين توافق مي‌توانست باعث شود، توسعه اقتصادي ايران كه از اواسط دهه 70 شمسي سرعت گرفته و در اوايل دهه 80 به اوج خود رسيده بود، ادامه پيدا كند و علاوه بر آن، چالش‌هايي نظير ارجاع پرونده هسته‌اي جمهوري اسلامي به شوراي امنيت و تحريم‌هاي بين‌المللي اتفاق نيفتد. پس از توافق سعدآباد، كشورهاي اروپايي به سراغ امريكا رفتند كه در مذاكره با دولت بوش، واشنگتن را از اعطاي امتيازات اقتصادي در ازاي صلح‌آميز و محدود بودن فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران تشويق كنند. بر اساس شواهد، پيشرفت‌هايي در گفت‌وگوهاي تروييكاي اروپايي با كالين پاول وزير خارجه وقت ايالات متحده حاصل شد اما جرياني تندرو در درون دولت امريكا و به ويژه جان بولتون كه مسووليت بخش كنترل تسليحات وزارت خارجه آن كشور را بر عهده داشت، باعث شدند تا توافق سعدآباد شكست بخورد. جك استراو، وزير خارجه وقت بريتانيا در كتاب خاطراتش درباره اين موضوع مي‌نويسد: «كالين پاول بسيار همدل بود و تلاش زيادي كرد تا توافق دولت را كسب كند اما به مشكلات معمول با قواي تاريكي برخورد. مثلا دونالد رامسفلد در خاطراتش گفته است كه فكر مي‌كرد فرايند سه كشور اروپايي يك فاجعه است. كالين جزييات بيشتر و بيشتر (تا حد شماره‌هاي هر يك از قطعات) تقاضا كرد، اما اين هم كساني كه مايل به معامله با ايران نبودند و كساني كه به من و همچنين ايراني‌ها مشكوك شده بودند را راضي نمي‌كرد. آن شك و ترديدها در جولاي ۲۰۰۴ بروز كرد كه مجله تايم صفحه اول خود را به طرح نگراني‌ها پيرامون رويكرد من به ايران اختصاص داد. اين مقاله به نقل از يك منبع بي نام در دولت بوش مدعي مي‌شد كه لقب من «سرباز تهران» است. رديابي آن منبع كار دشواري نبود. جان بولتون معاون وزارت خارجه امريكا، در شهر بود. بولتون يكي از معدود آدم‌هايي است كه در دوران خدمتم ديده‌ام و آرزو مي‌كردم كاش نديده بودم. او را آدمي متعصب و دوست نداشتني ديده‌ام. مواضع او، مخرج مشترك نئوكان‌ها و راستگرايان اسراييلي بود… مهم‌ترين دليل پرخاشگري بولتون – و بسياري در اسراييل- به من، به دليل گرايش آنها به عمليات نظامي عليه ايران بود.»
به نوشته او، «چند ماه پس از آنكه (در دور دوم رياست‌جمهوري بوش) كاندوليزا سكان وزارت خارجه را در اوايل سال ۲۰۰۵ به دست گرفت (و بولتون به عنوان نماينده امريكا در سازمان ملل به نيويورك رفت)، تغييري خوشايند در رويكرد ايالات متحده به ايران ايجاد شد. ايالات متحده رسما به جمع مذاكره‌كنندگان در گروه E3+3 (ايالات متحده، روسيه و چين همراه با فرانسه، آلمان و انگلستان) پيوست و بسته‌اي از امتيازاتي را مطرح كرد كه ايراني‌ها بيش از يك سال قبل براي قطعات يدكي هواپيما و چيزهايي از اين قبيل تقاضا كرده بودند اما ديگر دير شده بود و به دليل متشنج شدن فضاي سياسي در داخل ايران، اين امكان از بين رفت كه توافق سعدآباد نجات پيدا كند.» با شكست اين توافق بود كه پرونده هسته‌اي ايران مسير امنيتي شدن به خود گرفت و اشتباهات دولت‌هاي نهم و دهم هم مزيد بر علت شد تا در نهايت ايران ذيل فصل هفتم منشور ملل متحد قرار گيرد.

برجام؛ سرنوشت توافقي به اغما رفته

يكي از درخشان‌ترين روزهاي تاريخ ديپلماسي ايران، روزهاي منتهي به امضاي توافق هسته‌اي ميان ايران و كشورهاي 1+5 بود. در سال 1392 مردم ايران با انتخاب دولتي كه وعده تعامل به جهان و شكستن تحريم مي‌داد، به حسن روحاني، دبير شوراي عالي امنيت ملي در دوران اصلاحات رأي دادند تا رييس‌جمهور ايران شود و او نيز با گرفتن پرونده هسته‌اي از شوراي عالي امنيت ملي و سپردن آن به محمدجواد ظريف، وزير خارجه گام بزرگي در راستاي تغيير مسير پرونده هسته‌اي ايران برداشت. ايران پس از مذاكراتي طولاني و با امضاي اين توافق در سال 2015 به اولين كشوري تبديل شد كه بدون جنگ از ذيل فصل هفتم منشور ملل متحد خارج شده و توانست با دستيابي به دستاوردي به نام قطعنامه 2231 تمامي تحريم‌هاي بين‌المللي عليه ايران را كه طي قطعنامه‌هاي قبلي شوراي امنيت وضع شده بود، لغو كند. هرچند بار ديگر با نقش‌آفريني تندروهاي امريكايي از جمله جان بولتون ايالات متحده از اين توافق خارج شد و واشنگتن سياست فشار حداكثري را در قبال تهران در پيش گرفت اما تحليلگران معتقدند با روي كار آمدن دولت جديد در امريكا هنوز شانسي براي احياي برجام وجود دارد. برجام دشمنان زيادي در داخل و خارج ايران داشت و امضاكنندگان آن با فشارهاي زيادي روبرو بوده‌اند اما در بازه زماني كوتاهي كه اين توافق اجرا شد، دستاوردهاي اقتصادي و سياسي آن براي مردم ايران ملموس بود و همين امر اين توافق را به توافقي متمايز با بسياري ديگر از قراردادهاي قرن اخير بدل مي‌كند.

منبع: روزنامه اعتماد 31 خرداد 1400 خورشیدی