رنگینکمان ایران، خوزستان تشنه است
غلامرضا امامی
مرا با خوزستان، اهواز، خرمشهر و آبادان پیوندی دیرینه و عهدی و پیمانی پایدار است. مرا عهدی است با جانان که جانان جان من باشد. نوجوانیام در اهواز گذشته است. برادرم در اهواز زاده شد و خواهرم در اندیمشک. در دبیرستان کریم فاطمی اهواز درس خواندهام. بهترین دوستان زندگیام دوستان اهوازی، خرمشهری و آبادانیام هستند. در این صحیفه که در دل دارم هم یاران مهربان «صبی»های اهواز جای دارند و هم عربزبانهای ایرانیتبار. هم فریاد و داد رود «دز» را شنیدهام، هم کرشمه «کرخه» را دیدهام و هم کف «کارون» و هم کروفر «مارون» را. چه شبها که ساعتها بر کناره رود کارون آبتنی ماه را و انعکاس آینهوار رنگها را به تماشا نشستهام. دیدهام که در میانه شهر خرم «خرمشهر»، اروندرود با غرور میگذرد. هنوز شرجی آبادان را حس میکنم و آتشگاههای اهواز را که شعله به آسمان میکشید. هنوز خنکای طولانیترین خیابان اهواز را به یاد میآورم که سقف پیادهروهایش پنکه داشت. گاومیشها را دیدهام که دلداده آب بودند و در کارون شنا میکردند. نخلهای سرسبز را دیدهام که سرفراز رو به آسمان آبی ایستاده بودند. به یاد و افتخار ابراهیم، کفاش اهوازی و جانبازیاش در سالهای سخت و صعب جنگ کتاب «آی ابراهیم» را پیشکش او و همه دلاوران جان بر کف کردم. به مرزهای این خاک پاک گربه شکل که ایران نام دارد نمیتوانند موشان رخنه کنند. ایران رنگینکمانی است که مرزبانانش عربزبان و کرد و بلوچ و ترک و ترکمن هستند. ملتی یکپارچه با تاریخی کهن، وحدتی در کثرت با رنگهایی هماهنگ، همچون کاشیهای اصفهان و قالیهای کاشان. ملتی که در درازنای روزگار به جمع و ترکیب و وحدت دل بسته و از تفریق و تجزیه و تفرقه بیزاری جسته. چه روزها که با برادر بزرگم، جلال، جلال آلاحمد پای حرفها و درددلهای «صبی»ها و کولیهای خرمشهر نشستیم. چه یادها که در دل دارم و رویاروی دیدهام میگذرد. خانمها، آقایان: در این بلیه بلاگیر کرونا هفتصد روستای خوزستان آب برای نوشیدن ندارند، بطریهای اهدایی آب معدنی پیشکشتان. حالا شاهکار دوست هنرمندم «ایلیا تهمتنی» مرا به دوردستها میبرد و با خود میخوانم: تو قدر آب چه دانی، که در کنار فراتی.
منبع: روزنامه اعتماد 2 مرداد 1400 خورشیدی