1

قلم و قلمدان کاتبان امروز

ابراهيم عمران

از شگفتي‌هاي روزگار است كه بايد روز خبرنگار؛ زماني باشد كه خون همكار به زمين ريخته و گروهي كه دو دهه قبل عامل اين كردار زشت بودندهم، حاليه به ددمنشي رفتار خويش با قدرت بيشتر، ادامه دهند. شايد جبر زمان سبب‌ساز اين نامگذاري باشد.
وگرنه اگر اين صنف و دسته ارج و قربي داشت نزد بزرگ و كوچك اين ديار؛ به حتم نام نهادن براي بزرگداشت آنها نيز مي‌شد روزهاي شادتر و برتر ملي و مذهبي باشد.
قصه خبرنگاران و روزنامه‌نگاران اين ديار آنقدري موجب حرمان و تاسف است و به اندازه‌اي مابه‌ازاي تاثر‌كننده دارد كه گويي هر روز به نام‌شان است.
چهل واندي روز پيش، آخرين آزگار نيز سر اتوبوس نصف و نيمه خبرنگاران، هوار شد و دو همكار پرپر شدند. به راستي خبر و خبرنگاري و پوشش دادن به گفته‌هاي ديگران، مگر نبايد ارج و قيمتي درخور داشته باشد؟
اگر نگاه شود به جامعه آزاد خبر و جايگاه والاي روزنامه‌نگاران، به شوخي مي‌ماند آنچه ما اينجا روز خبرنگار مي‌ناميم.
سال‌ها گفته شد خبرنگار است كه جامعه را از فساد در همه زمينه‌ها آگاه مي‌سازد و بايد فضا براي اين واگويه‌ها باز باشد.
و احدي نبايد حق تخطي به اين گروه از افراد را داشته باشد. از طرفي گفته شد خبرنگار كه نبايد دنبال قيل و قال دنيا باشد. و درويش‌مسلكي پيشه نمايد. تو گويي گزاره اول اصولا جايي ندارد بين هيچ نهادي و گزاره دوم است كه رخنه كرده بين همه و نهادينه شده اين بي‌نوايي خبرنگاران ميان ريز و درشت.
از كفر ابليس و زهد اسفنديار مشهور‌تر است. داستان فقر و فاقه خبرنگار و ناله‌هايي از اين دست طي سال كم نيست.
و كم هم نيست گوش ناشنوا البته! در آمد اندك و حق‌التحريري كه پرداخت نمي‌شود؛ دوگانه هميشگي اين قشر است. و كارت هديه‌هايي كه طي سال رد و بدل مي‌شود كه آن هم به مدد كرونا ديگر از يادها رفته است. هر چند خود اين كارت دادن و گرفتن‌ها نيز نقض غرضي است بزرگ در اين صنف.
از جامعه‌اي كه هنوز آگاه نيست به جنس كار خبر و خبرنگار در نزدش، فردي است كه در كوچه و خيابان ميكروفن به دست مي‌گردد تا چند پرسش كليشه‌اي بپرسد؛ نمي‌توان توقع داشت اين گروه از افراد را قدر بداند و به طريق اولي اصلا بشناسد. حال بماند قدر دانستن!
به واقع در اطراف‌مان اصولا خبرنگار و روزنامه‌نگار را شغل نمي‌دانند! چه برسد به اينكه آگاه باشند به مخاطرات اين كار. اينجاست كه واژه كم مي‌آيد براي ادامه نوشتن و چه نوشته شود كه تا به حال به زيور طبع آراسته نشده باشد از بزرگان قلم اين ديار. شايد اشرف الدين گيلاني (نسيم شمال) نيك مي‌دانست كه سرود: ‌اي قلم تا مي‌تواني در قلمدان صبر كن!
و پند ماندگار ابن شاذان عميد بلخ هم بد نباشد كه ذكر شود كه به خواجه نظام‌الملك مي‌گفت: تو كاتبي، قلمي تو را بس باشد. هم قلم در قلمدان ماند و هم گويا قلم به راستي ماند براي اين قشر و بس…

منبع: روزنامه اعتماد 17 مرداد 1400 خورشیدی