1

وزارت خارجه از دیپلماسی بحران‌های منطقه‌ای حذف شده است

تحولات افغانستان در گفت‌وگوي «اعتماد» با محسن امين‌زاده، معاون وزارت خارجه دولت اصلاحات

گروه ديپلماسي

شامگاه دوشنبه آخرين نيروهاي نظامي ايالات متحده امريكا پس از 20 سال خاك افغانستان را ترك كردند و همزمان شبه‌نظاميان طالبان با آتش‌بازي در آسمان كابل به استقبال افغانستان عاري از حضور نيروهاي نظامي خارجي رفتند. صبح روز گذشته نيز برخي مقام‌هاي ارشد طالبان با حضور در ميدان هوايي كابل اعلام كردند كه در شكست ايالات متحده در افغانستان درس‌هاي بسياري براي مردم اين كشور وجود دارد. تحولات افغانستان در دو هفته اخير مردم اين كشور، همسايگان و ساير بازيگران منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي را شگفت‌زده كرده و در اين ميان مغفول‌ترين پرسش اين است كه ايران در اين تحولات چه نقشي داشت و مهم‌تر از آن در شطرنج امروز افغانستان، ايران چه جايگاهي دارد و چه نقشي مي‌تواند ايفا كند. محسن امين‌زاده، معاون وزارت خارجه دولت اصلاحات در گفت‌وگو با «اعتماد» انتقادهاي زيربنايي را به سياست ايران در افغانستان وارد مي‌داند و تاكيد دارد كه آنچه اين‌بار دست ايران را در تحولات افغانستان بست، عدم هماهنگي نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي و نهادهاي موازي با وزارت خارجه بود. مشروح اين گفت‌وگو را در ادامه مي‌خوانيد.

دوران مسووليت شما در وزارت امورخارجه دولت اصلاحات با رويدادهاي مهمي در افغانستان همراه بود. مديريت تحولات پس از كشتار ديپلمات‌هاي ايران در مزارشريف و پس از حمله امريكا به افغانستان همه بسيار مهم بود. پرسش اول من درباره اين پيشينه است.

بله بحث بسيار مهمي است. يك سال اول فعاليت من در وزارت امور خارجه با ترورهاي مكرر ايرانيان در پاكستان شروع شد و با قتل عام ديپلمات‌هاي ايران در كنسولگري ايران در مزارشريف افغانستان پايان يافت. سال بسيار تلخ و پرحادثه‌اي بود. من در مقاله‌اي تحت نام «هفتاد روز بحراني در سياست خارجي دولت اصلاحات» به اين حوادث پرداخته‌ام و وضعيت بي‌سامان سياست خارجي در اين منطقه را در شروع كار دولت اصلاحات تاحدي كه قابل نشر بوده، تشريح كرده‌ام. در پايان هفته سوم شروع به كارم در وزارت امور خارجه، ۵ تكنيسين نيروي هوايي سپاه كه به دعوت ارتش پاكستان براي يك دوره آموزشي به پاكستان رفته بودند در جلو پادگان ارتش پاكستان در داخل يك اتومبيل ون به رگبار بسته شدند و همه به قتل رسيدند. ۱۵۷ روز بعد در دوم اسفند ماه دو تكنيسين ايراني كه طبق قرارداد يك شركت ايراني با شهرداري كراچي در حال ساختن پل فلزي كليفتن در اين شهر بودند؛ در محل كار با رگبار مسلسل‌هاي تروريست‌ها به قتل رسيدند و ۱۶۸ روز بعد در ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ فاجعه قتل عام پرسنل كنسولگري مزارشريف اتفاق افتاد.

البته در فاصله اين ۳۴۶ روز و ماه‌هاي پس از آن برخي اتباع عادي ايراني مقيم پاكستان و تعداد زيادي از شخصيت‌هاي شيعه و سني پاكستاني نيز ترور شدند. گروه‌هاي افراطي سني پاكستاني هم ضمن پذيرش مسووليت برخي از اين ترورها متقابلا ترور شخصيت‌هاي اهل سنت را به ايران و گروه‌هاي نزديك به ايران نسبت مي‌دادند.

شما منشا مشتركي براي عوامل اين جنايات قائل بوديد؟

هم بله، هم خير. در پاكستان لشكر جهنگوي، سپاه صحابه، طالبان پاكستان و گروه‌هاي افراطي مشابه متهم به چنين جناياتي بودند. در مورد جنايت مزارشريف هم شك معقولي وجود داشت كه ممكن است عوامل افراطي پاكستاني كه فعالانه با طالبان افغانستان همكاري مي‌كردند در اين جنايت دست داشته باشند. اما طالبان هرگز اين را نپذيرفت و دايما تاكيد داشت كه عوامل خودسر افغانستاني مرتبط با طالبان اين جنايت را مرتكب شده‌اند و البته هرگز آنها را نيز دستگير و مجازات نكرد. البته حتي رهبران طالبان و جريان‌هاي افراطي متحد طالبان در افغانستان نيز ريشه در تروريسم پاكستان و در آموزه‌ها افراطي برخي مدارس علميه و آموزش‌هاي سازمان‌هاي اطلاعاتي نظامي پاكستان (ISI) داشتند. جنايتكاراني كه پيش از اين ترورها، دو رايزن فرهنگي ايران را نيز در پاكستان ترور و عمليات انفجار حرم امام رضا(ع) در مشهد را در سال ۱۳۷۱ اجرا كرده بودند.

آيا راهبرد مشخصي در مواجهه با اين فعاليت‌ها داشتيد؟

بله، فهرستي از راهبردهاي مشخص در دستور كار وزارت خارجه و معاونت حوزه كار من قرار داشت:

– فاصله گرفتن كامل وزارت امور خارجه و دستگاه ديپلماسي ايران از هرگونه ماجراجويي احتمالي و امور غيرديپلماتيك

– نظارت كامل و مديريت ديپلماتيك كليه فعاليت‌هاي نهادهاي نظامي و امنيتي و اطلاعاتي در خارج از كشور

-متوقف كردن دخالت نظاميان و اطلاعاتي‌ها و امنيتي‌ها در ديپلماسي منطقه‌اي و تصدي‌گري امور ديپلماتيك

-مديريت ديپلماتيك همه تحولات، از جمله تحولات بحران‌ساز در كشورهاي منطقه و در روابط ايران با اين كشورها

-توقف جنايات پاكستان چه عليه ايرانيان و چه عليه شخصيت‌هاي شيعه پاكستان با ديپلماسي و فشار به دولت پاكستان

-پيشگيري از وقوع هرگونه جنگ و درگيري ميان نظاميان ايران و نظاميان و شبه نظاميان كشورهاي همسايه

-مديريت ديپلماتيك براي مجازات جنايتكاراني كه در افغانستان به حريم امن ملت ايران تجاوز و تعدي كرده و نمايندگان ملت ايران را به طرز فجيعي به قتل رسانده بودند.

آيا در رسيدن به اين اهداف موفق بوديد؟

بله، تا حدي زيادي موفق بوديم. مديريت ديپلماسي توسط سپاه و سپاه قدس و وزارت اطلاعات و بقيه نهادها كاملا به رسميت شناخته مي‌شد و البته همكاري‌هاي مشترك موثر و ثمربخشي نيز دنبال شد كه براي ساير نهادها نيز موفقيت محسوب مي‌شد. به‌رغم اين همكاري‌ها، با برخي ماجراجويي‌هاي پراكنده مواجه مي‌شديم؛ اما با جديت از تكرار آنها پيشگيري مي‌شد. در مجموع همكاري‌هاي مشترك وزارت خارجه و نيروهاي نظامي و اطلاعاتي موفق بود. وضعيتي كه بعد از دولت اصلاحات از زمان دولت احمدي‌نژاد به كلي تخريب و عملا ديپلماسي منطقه‌اي از وزارت خارجه خارج شده و اين وضع تاكنون نيز تداوم داشته است.

موضع شما به عنوان معاون وزير خارجه نسبت به طالبان چه بود؟

طالبان گروهي بسيار افراطي و ماجراجو بود. ستم گسترده‌اي نسبت به مردم افغانستان به ويژه نسبت به زنان، ‌كودكان، اقوام غير پشتون و مسلمان غيرسني و شهروندان كارآمد و متخصص و تحصيلكردگان افغانستان روا مي‌داشت. نوعي فرقه‌گرايي با باورهاي بسيار افراطي و حتي غير عقلاني را به نام اسلام نشر مي‌داد و به اجرا در مي‌آورد. تقريبا تمامي نيروهاي با خرد و صاحب صلاحيت افغان از جمله اكثريت پشتون‌هاي شهرنشين افغانستان مخالف اين عملكردها بودند. طبعا براي ايران مدعي دموكراسي سازگار با اسلام نيز رفتار و اعمال طالبان مايه وهن اسلام و خلاف ارزش‌هاي اسلامي تلقي مي‌شد. ايران از دولت قانوني افغانستان و رياست‌جمهوري برهان الدين رباني حمايت مي‌كرد و هرگز طالبان را به رسميت نشناخت. طبعا جنايت مزارشريف حتي بزرگ‌تر از يك كشتار وحشيانه بود و به امنيت ملي و عزت ملي ايران مرتبط بود و بايد طالبان در شرايط مقتضي مجازات مي‌شد. به خصوص كه اين جريان حاكم در افغانستان، به شكل ماجراجويانه‌اي از هر نوع همكاري براي مجازات عوامل جنايت خودداري مي‌كرد.

در همين حال وزارت امور خارجه دولت اصلاحات شديدا با هر نوع جنگ با طالبان يا هر همسايه ديگري مخالف بود و معتقد بود هر نوع درگيري نظامي با هر همسايه‌اي مخالف مصالح ملت ايران است. وزارت خارجه تلاش زيادي هم كرد كه مانع وقوع جنگي ميان ايران و گروه طالبان شود. خوشبختانه نظر رهبري مويد موضع وزارت خارجه بود و در نتيجه از وقوع جنگ با طالبان كه مي‌توانست بسيار خطرناك باشد، جلوگيري شد.

آيا حتي پس از جنايت مزارشريف هم وزارت خارجه مخالف حمله به طالبان بود؟ گاه گفته مي‌شود كه وزارت خارجه مدافع حمله به طالبان در واكنش به قتل عام ديپلمات‌ها در مزارشريف بوده است.

مسلما وزارت خارجه به عنوان دستگاه ديپلماسي با حمله ايران به طالبان حتي بعد از جنايت فجيع مزارشريف مخالف بود. وزارت خارجه در پي مجازات طالبان با شيوه‌هاي ديپلماتيك بود. من در مقاله‌اي تحت عنوان « ۷۰ روز بحراني در دولت اصلاحات» اين موضوع را به‌طور كامل تشريح كرده‌ام. اخيرا كتاب خاطرات مرحوم هاشمي‌رفسنجاني در سال ۱۳۷۷ منتشر شده است. در اين كتاب نيز زوايايي از تلاش‌هاي فعال اصولگرايان براي حمله به طالبان و مخالفت وزارت امور خارجه تشريح شده است. قصد دارم با استفاده از مطالب مرحوم هاشمي روزشمار اين ماجرا را بازنويسي و تكميل كنم. طبق گواهي مرحوم رفسنجاني، شخصيت‌هايي اصولگرا با ايشان ملاقات مي‌كنند و ضمن انتقاد از مواضع وزارت خارجه، از ايشان براي تغيير نظر رهبري و وزارت خارجه در جهت موافقت با حمله به افغانستان درخواست كمك مي‌كنند. البته آقاي هاشمي هم مثل رهبري و وزارت خارجه با حمله نظامي به افغانستان مخالف بوده‌اند و با اين فعالان اصولگرا همراهي نمي‌كنند.

موضع وزارت خارجه در مورد حمله امريكا به افغانستان چه بود؟

لازم است كه من روي عبارتي كه در مورد ديپلماسي استفاده مي‌كنم، تاكيد كنم: «وظيفه سياست خارجي و ديپلماسي هركشوري مديريت ديپلماتيك تحولات بين‌المللي به منظور دستيابي به فرصت‌هاي بين‌المللي و كنترل و رفع تهديدات بين‌المللي عليه كشور است.» به خصوص در كشوري مثل ايران كه به شكل غير متعارف همسايگان متعدد دارد و در بحران‌سازترين موقعيت جغرافيايي جهان قرار دارد، وظايف سياست خارجي و ديپلماسي در اين دو زمينه بسيار جدي است. وزارت امور خارجه موظف به مديريت بحران ناشي از حمله تروريستي به امريكا بود و طبعا تلاش كرد كه اين وظيفه خطير را به خوبي انجام دهد. من در مقاله‌اي تحت عنوان « يازده سپتامبر در دولت اصلاحات » در اين مورد به تفصيل نوشته‌ام.

طبعا ايران و وزارت خارجه ايران با حمله امريكا به افغانستان و هر كشور ديگر منطقه شديدا مخالف بودند و اگر امكان جهاني جلوگيري از حمله امريكا وجود داشت بايد طبعا در اين جهت عمل مي‌شد. اما به عنوان ماموريت ذاتي وزارت خارجه، پيش از هر چيز وزارت خارجه موظف بود كه ايران را از گزند تهديدات خارجي احتمالي مصون نگه دارد. وزارت خارجه ايران بايد تلاش‌هاي مخالفان منطقه‌اي ايران را نيز كه مشوق حمله امريكا به ايران بودند، خنثي مي‌كرد. نهايتا امريكا با توجه به حضور بن‌لادن در افغانستان و مخالفت طالبان با دستگيري و تحويل يا اخراج بن‌لادن، مصمم به حمله به افغانستان شد. در اين وضعيت، سياست خارجي و ديپلماسي ايران موظف به مديريت تحولات ناشي از اين رويداد خطرناك بود. در اين جهت ايران تلاش كرد كه روند تحولات افغانستان پس از حمله امريكا را در جهت مصالح مردم افغانستان و حاكميت مناسب‌ترين رهبران افغانستان در آن شرايط، مديريت كند.

چنانكه در آن مقاله گفته‌ام، عمليات يازده سپتامبر در افغانستان در واقع از ۹ سپتامبر شروع شد. حركت اول القاعده پيش از حمله تروريستي به نيويورك، در افغانستان اجرا شد و در يك عمليات بسيار دقيق و پيچيده تروريستي، در گام اول احمد شاه مسعود ترور شد تا در هنگام حمله امريكا به افغانستان صحنه نبرد افغانستان فرماندهي مقتدر و محبوب مخالف طالبان كه مردم افغانستان را عليه امريكا و القاعده رهبري كند، وجود نداشته باشد. طبق طرح جنون‌آميز تروريست‌هاي عرب‌تبار، قرار بود افغانستان صحنه نبرد بن‌لادن و القاعده و افراطي‌ترين تروريست‌هاي جهان با امريكا، به قيمت تباهي ملت افغانستان و ديگر ملت‌هاي منطقه بشود. فعاليت‌هاي ديپلماتيك ايران و راهنمايي‌هاي ارزنده سپاه قدس كمك كرد كه فرماندهي نظامي جبهه متحد سازماندهي مجدد شود و نيروهاي صاحب صلاحيت افغان، شرايط استفاده از فرصت حمله امريكا را در جهت مديريت آينده افغانستان به دست آورند.

ايران همكاري اطلاعاتي هم با امريكا كرد؟

يك يا دو هفته پس از حمله امريكا، مشخص شد كه امريكا به شكل شگفتي فاقد اطلاعات دقيق مورد نياز از صحنه عمليات است. در مبادله اطلاعاتي كه در كار گروه ژنو زيرنظر نماينده دبيركل سازمان ملل در امور افغانستان انجام مي‌شد، مشخص شد كه اطلاعات ميداني امريكاييان به كلي غلط است. نماينده سپاه قدس اطلاعات دقيقي در مورد وضعيت نيروهاي جبهه متحد و طالبان و القاعده در اختيار گذاشت تا نيروهاي در جبهه متحد افغانستان از حملات هوايي امريكايي‌ها مصون بمانند و ضمنا محاصره اين نيروها در شمال افغانستان شكسته شود. براساس اطلاعات مبادله شده، به سرعت محاصره نيروهاي احمد شاه مسعود و شهر مزارشريف شكسته شد و عملا نيروهاي جبهه متحد توانستند ظرف مدت ۱۰ روز به كابل برسند. روند عمليات هم مانند حمله اخير طالبان بسيار سريع و غافلگير‌كننده بود. از مزارشريف و پنجشير تا كابل هيچ مانعي مقابل حركت نيروها وجود نداشت. با اين همكاري اولا مردم افغانستان از يك جنگ فرسايشي طولاني بسيار مخرب مصون ماندند و ثانيا دولتي كه در كابل تشكيل شد دولت ملي متشكل از همه اقوام و مذاهب در افغانستان بود. البته از نظر ايران پس از جنايت مزارشريف و عدم مجازات مرتكبان اين جنايت، نيروهاي طالبان صلاحيتي براي ادامه حاكميت در افغانستان نداشتند و بايد بركنار و مجازات مي‌شدند.

گاه گفته مي‌شود كه جنايت مزارشريف كار گروه‌هاي پاكستاني بوده و عامل جنايت طالبان نبوده است.

طالبان در شهريور ماه سال ۱۳۷۷ وقتي تحت فشار ايران و جامعه جهاني نهايتا كشتار ديپلمات‌هاي ايراني در مزارشريف را تاييد كرد، رسما اعلام كرد كه عوامل اين جنايت افراد خودسر طالبان بوده‌اند. ولي حاضر به دستگيري و مجازات آنها نشد. حتي به ادعاي معاون وزير خارجه طالبان كه او هم بعدها توسط طالبان ترور شد، نخست وزير پاكستان يك ماه پس از جنايت، با اعزام فرستاده‌اي نزد طالبان از آنان خواسته بود كه عوامل جنايت را شناسايي و دستگير كنند تا او بتواند براي كاهش تنش ميان طالبان و ايران تلاش كند. مقامات طالبان در پاسخ به‌شدت اين درخواست را رد كرده بودند. طالبان بارها پاكستاني بودن تبهكاران را نيز تكذيب كرده است. وقتي با اين اعترافات صريح، متهم اول جنايت، مسووليت ارتكاب جنايت مزارشريف را مي‌پذيرد، طبعا پافشاري برخي اصولگرايان در مطرح كردن متهمي جايگزين مثل عناصر پاكستاني، ظاهرا به قصد كاهش نفرت مردم ايران از طالبان است. چه علت اين تحريف همين باشد يا علت ديگري داشته باشد، اين اقدام، كنشي ذليلانه، غيراخلاقي، غيرملي و غيرعقلاني است. هرچند كه از ابتدا احتمال همكاري عوامل پاكستاني با طالبان در اين جنايت وجود داشته است.

به نظر شما آيا طالبان امروز نسبت به گذشته تغيير كرده است؟

طبعا طالبان نسبت به طالبان ربع قرن پيش تفاوت‌هاي زيادي دارد. در سال‌هاي دهه ۱۳۷۰ طالبان تمامي مباني دنياي مدرن را نفي مي‌كرد و عملا افراطي‌ترين رفتار را نسبت به زنان و مردان و كودكان افغان، نسبت به زبان فارسي و فارس‌زبانان، نسبت به ساير مذاهب اسلامي و حتي انديشه‌هاي اسلامي متفاوت اهل سنت، اعمال مي‌كرد. همچون داعش تصويري سياه، ضدانساني، خشونت‌بار و مرگ‌آفرين، ضدعقلاني، ضدتكنولوژي و ضدتوسعه را از اسلام به نمايش مي‌گذاشت. ظاهرا طالبان امروز حداقل بخش‌هايي از باورها و رفتار ناشايست گذشته خود را كنار گذاشته است؛ اما نشانه‌هاي اطمينان بخشي از تغيير رفتار واقعي و همه‌جانبه طالبان مشاهده نمي‌شود، بلكه برعكس نشانه‌هاي نگران‌كننده بسيار و نيز فزاينده است. به هر حال ملاك ايران براي قضاوت درباره دولت افغانستان، موافقت، سلامت و امنيت مردم افغانستان است.

گاه اصولگرايان از طالبان به عنوان بخشي از جبهه مقاومت ياد مي‌كنند. علت چنين اظهارنظرهايي چيست؟

ظاهرا اين عبارت به معناي گروه‌ها و جريان‌هايي است كه موضعي مشابه ايران نسبت به امريكا دارند و عليه امريكا فعال هستند. طالبان هرچند در مواردي همچون همراهي با القاعده و عدم تحويل بن‌لادن به امريكا، در مقابل امريكا قرار گرفته است اما طالبان آگاهانه يا جاهلانه خدمات بزرگي به امريكا و همه دشمنان اسلام و جمهوري اسلامي ايران كرده است و مي‌كند. منظورم تنها نمايش چهره‌اي سياه از اسلام و مسلمانان در سطح جهان نيست؛ بلكه همچنين فرصت‌هايي است كه طالبان براي امريكا به منظور تجاوز به خاك افغانستان و راه‌اندازي جنگ عليه مسلمانان ايجاد كرده است.

آيا علت اقبال بخشي از اصولگرايان نسبت به طالبان همين مواضع به ظاهر ضد امريكايي اين جريان است؟

ظاهرا اين وجه پر رنگ است؛ اما ظاهرا بخشي از جريان افراطي‌تر اصولگرا، نسبت به وضعيت فرهنگي، هنري و رسانه‌اي افغانستان نيز نگران بودند. آزادي مطبوعات و رسانه‌ها در افغانستان و حضور زنان با همه محدوديت‌هاي عرفي در محيط‌هاي سياسي و فرهنگي، به سرعت تبديل به پديده‌اي متفاوت در تاريخ اين كشور شده بود. اين كشور مي‌رفت كه در مقايسه با ايران و پاكستان در اين حوزه‌ها حرفي براي گفتن داشته باشد. متاسفانه طالبان نيز نسبت به همين موارد شديدا حساس بود و در ايام مذاكره با امريكا عمليات تروريستي متعدد پرتلفاتي عليه دانش‌آموزان دختر، عليه اساتيد و دانشجويان دانشگاه و نمايشگاه كتاب‌هاي فارسي دانشگاه كابل، عليه زنان مجري شبكه‌هاي تلويزيوني افغانستان، عليه برخي شخصيت‌هاي سياسي مستقل پشتو و غيره اعمال مي‌كرد و متاسفانه اين رويدادها توسط كشورهاي مذاكره‌كننده با طالبان به ويژه امريكا نيز ناديده گرفته مي‌شد.

عملا چه اتفاقي در افغانستان افتاد؟ چرا امريكا به اين شكل از افغانستان خارج شد؟ شكست بسيار سريع و غيرمنتظره نظاميان و دولت اشرف غني در برابر هجوم طالبان و بازگشت دور از انتظار طالبان به كابل و وضعيت نگران‌كننده امروز افغانستان. علل چنين تحولات دور از انتظاري چه بود؟ وظيفه جمهوري اسلامي ايران در قبال تحولات افغانستان چيست؟

امريكا قصد خروج از افغانستان داشت. علت خروج امريكا را بايد در چارچوب استراتژي‌هاي امريكا جست‌وجو كرد. حضور نظامي اين كشور در افغانستان بسيار پرهزينه بود و از سوي ديگر افغانستان بعد از جنگ سرد، جايگاه با اهميتي در استراتژي‌هاي امريكا نداشت. اگر در دوران جنگ سرد مقابله با سلطه‌جويي شوروي توجيهي براي حضور امريكا در اين منطقه بود، با پايان جنگ سرد اين توجيه براي حضور امريكا در افغانستان و پاكستان بسيار كاهش يافت. حتي در سال ۲۰۰۱ نيز حمله امريكا به افغانستان، نه يك كنش راهبردي امپرياليستي بلكه واكنش اجتناب‌ناپذير امريكا به حمله تروريستي القاعده به نيويورك بود. البته امروز راهبرد خروج امريكا از منطقه خاورميانه و غرب آسيا ابعادي خيلي وسيع‌تر از افغانستان دارد و برخلاف گذشته در برگيرنده سرزمين‌هاي نفتخيز خاورميانه نيز است. روزگاري اقتصاد جهان به ويژه امريكا و متحدانش شديدا به نفت خاورميانه وابسته بود و اين وابستگي حضور گسترده نظاميان ابرقدرت امريكا را به بهانه حفظ امنيت انرژي توجيه مي‌كرد. اما با استخراج نفت از منابع نفت شيل در امريكا و گرايش جهاني از جمله امريكا به سوي كاهش مصرف سوخت‌هاي فسيلي، اهميت راهبردي نفت براي امريكا كاهش يافت و اين تغيير راهبردي، ضرورت حضور نظاميان امريكا را كاهش داده است.

طبعا اين راهبرد خروج امريكا از منطقه توجيه‌كننده بي‌خردي اين كشور در مديريت خروج نيروهايش نيست. با مقايسه عملكرد امريكا در سال ۲۰۰۱ و ۲۰۲۱ مي‌توان مدعي شد كه امريكا برخلاف سال ۲۰۰۱ فريب پاكستان و عرب‌هاي خليج‌فارس را خورده است. امريكا در سال ۲۰۰۱ با اين واقعيت مواجه بود كه حداقل بخشي از حاكميت پاكستان از نبرد فرسايشي امريكا در افغانستان استقبال مي‌كند و لذا نهايتا به همكاري افغان‌هاي متحد ايران در افغانستان و توجه به اطلاعات و مشاوره‌هاي نظاميان ايران به‌رغم اختلافات ريشه‌دار دو كشور تكيه كرد و به يك پيروزي نظامي كوتاه و كم هزينه‌تر از حد تصور دست يافت. تحولي كه مردم افغانستان را از رنج‌هاي يك جنگ فرسايشي طولاني نجات داد.

در تحولات اخير، بدون شك پاكستان تا اينجا برنده اول خروج امريكا به اين شكل از منطقه است. پاكستان انتقام خود را بابت حذف شدن در تحولات سال ۲۰۰۱ افغانستان از امريكا گرفته است. حتي زلمي خليل‌زاد نيز كاملا در اين جهت عمل كرده است. شگفت آنكه امريكا با اين شيوه، بدون هيچ ضرورتي، عمده تلاش‌هاي ۲۰ ساله‌اش در افغانستان را نيز تخريب كرد.

اكنون در افغانستان طالبان و در منطقه پاكستان، برندگان اصلي شيوه بي‌خردانه خروج نيروهاي امريكا از افغانستان هستند. برندگان بعدي متحدان پاكستان يعني عرب‌هاي خليج‌فارس هستند. با نگاهي وسيع‌تر حتي اسراييل كه در مواجهه راهبردي با ايران است مي‌تواند خود را در زمره پيروزمندان اين تحول بداند.

با اين تعريف شما ظاهرا ايران را بازنده شيوه بي‌خردانه خروج امريكا در افغانستان تلقي مي‌كنيد؟

بله، به عقيده من بازندگان اصلي اين رويداد تلخ در داخل افغانستان، مردم افغانستان هستند و در منطقه بازنده اصلي ايران است. البته طبعا خروج نظاميان امريكا از افغانستان به درستي مايه خشنودي مردم افغانستان و ايران است، اما شيوه خروج امريكا باعث شد كه ابعاد خسارات اين خروج بسيار گسترده و بسياري از ساخته‌هاي مردم افغانستان در دو دهه گذشته تخريب و به منافع مردم افغانستان و ايران لطمات جدي وارد شود.

طبعا خيلي از مردم آزاده جهان از تحقير دولت امريكا و نظاميان امريكا در اين مقطع خشنود شده‌اند اما به هر حال امريكا از افغانستان خواهد رفت ولي مردم افغانستان و همسايگان افغانستان به ويژه ايران، بايد با پيامدهاي اين تحول زندگي كنند. در يك تصميم خردمندانه، طبعا بايد همه‌ چيز به شكلي تدارك مي‌شد كه خروج امريكا از افغانستان اين كشور را به سمت بحران و فاجعه نبرد.

به نظر شما مقصر اين وضعيت كيست؟

طبعا دولت امريكا و دولت افغانستان در اين زمينه بسيار بد عمل كرده‌اند. هيچ‌كدام برنامه جامعي براي خروج امريكا و پيامدهاي آن نداشته‌اند و توانايي طالبان را در غياب نيروهاي خارجي بسيار دست‌كم گرفته‌اند. به باور من، خليل‌زاد و جناحي از نومحافظه‌كاران امريكا، دولت حاكم و رييس‌جمهور را فريب داده‌اند و با اين فريب، او را به ‌شدت تحقير كرده‌اند. در منطقه نيز پاكستان با همكاري عرب‌هاي خليج‌فارس و شايد اسراييل، دولت امريكا را به لحاظ اطلاعاتي فريب داده‌اند. اما من دولت ايران و به ويژه نظاميان را هم در اين رابطه مقصر مي‌دانم . آنها به وظيفه خود مديريت راهبردي امنيت ملي ايران، براي مديريت وضعيت پس از خروج امريكا به درستي عمل نكرده‌اند. نقش دولت و وزارت امور خارجه در ديپلماسي منطقه‌اي از سال ۱۳۸۴ به حداقل رسيد و عملا اين بخش اساسي از ديپلماسي ايران در حوزه‌هاي نظامي و امنيتي در دولت احمدي‌نژاد به قهقرا رفت و در دولت روحاني هم به جايگاه طبيعي و كليدي خود در وزارت خارجه بازنگشت. نيروهاي نظامي با توجه به هويت رزمندگي و آمادگي ذاتي براي مقابله دايمي با دشمن، در جايگاه نظامي خود صلاحيت و خلاقيت و شجاعت كنش ديپلماسي حرفه‌اي خردمندانه را نداشته و ندارند.

قدرت ديپلماسي ايران در سال ۱۳۸۰ در مديريت حمله امريكا به افغانستان و تبديل آن به يك پيروزي زودرس براي مردم افغانستان و گروه‌هاي متحد ايران، بخش مهمي از اقتدار ملي ايران در منطقه و جهان شد و بايد در اين مرحله نيز اين قدرت بزرگ به‌كارگيري مي‌شد و ايران در روابط با مردم و دولت افغانستان و در منطقه، مقتدرتر عمل مي‌كرد. دو دهه پيش قدرت ديپلماسي ايران مولود هماهنگي جامع همه نهادها ذيل مديريت وزارت امورخارجه بود. ديپلماسي ايران كه به بخشي از اقتدار ملي ايران بدل شد، نتيجه همكاري تنگاتنگ همه نيروهاي نظامي و امنيتي تحت مديريت وزارت امور خارجه بود. در اين دوره نيز بايد چنين مي‌شد؛ اما عملا سال‌هاست كه وزارت خارجه از ديپلماسي بحران‌هاي منطقه‌اي حذف شده است و نهادهايي هم كه ديپلماسي منطقه‌اي را در دست دارند، صلاحيت و موقعيت مديريت خلاقانه، شجاعانه و خردمندانه ديپلماسي را ندارد.

به نظر شما جمهوري اسلامي ايران چه بايد مي‌كرد؟

طبعا بايد در وزارت امور خارجه با كمك‌هاي اطلاعاتي و فكري نيروهاي نظامي به ويژه سپاه قدس و نيروهاي اطلاعاتي به ويژه وزارت اطلاعات، وضعيت افغانستان و موقعيت و توان نيروهاي خارجي، نظاميان ملي و نظاميان طالبان با دقت بررسي و رصد مي‌شد. بر اساس اين بررسي‌ها، راه‌حل‌هاي ممكن در چارچوب‌هاي جهاني، طراحي و پيشنهاد و ايران به عنوان يك بازيگر بين‌المللي وارد تعامل با همه كشورهاي موثر جهان در اين رابطه مي‌شد. حتي اگر در ايران تمايلي به ارتباط با امريكا نبود امكان مبادله اطلاعات با جامعه جهاني از طريق كشورهاي ديگر و از طريق سازمان ملل به آساني وجود داشت. به اين ترتيب ايران مي‌توانست قدرت اطلاعاتي و راهبردي خود را به تمامي كشورهاي موثر جهان نشان و از اين جهت نيز موقعيت خود را ارتقا‌ دهد و مي‌توانست بار ديگر مثل ۱۳۸۰ نقشي كليدي در تحولات منطقه و افغانستان به نفع مردم افغانستان و امنيت ملي و منافع ملي ايران ايفا كند. ايران نبايد اجازه مي‌داد كه با فريبكاري كشورهاي رقيبش در منطقه، خروج امريكا از افغانستان منجر به فروپاشي تمامي آن بخش‌هايي از حاكميت افغانستان بشود كه بدون ترديد با همه نقاط ضعف و قوت‌شان، به دولت و ملت ايران و دوستان ايران در افغانستان بسيار نزديك‌تر بودند.

گفته مي‌شود كه ايران در يك دوره طولاني با طالبان ارتباط داشته است. آيا اين ادعاها صحت دارد؟

اطلاع دقيقي ندارم. ظاهرا اگر اين روابط هم وجود داشته، وزارت خارجه اطلاع چنداني نداشته است. اولين‌بار در ارديبهشت سال ۱۳۹۴ موضوع سفر هياتي از طالبان به ايران مطرح شد. در خرداد سال ۱۳۹۵ اعلام شد كه ملااختر منصور رهبر طالبان پنهاني به ايران سفر كرده است و در مسير بازگشت در داخل خاك پاكستان در نزديك مرز ايران و افغانستان با حمله يك پهپاد امريكايي به قتل رسيده است. بعدا دولت پاكستان اعلام كرد كه وي در گذرنامه‌اش رواديد ايران داشته و يك ماه در ايران بوده است. مدتي بعد هم ادعاي مشابهي در مورد سفر مقام ديگري به ايران و دستگيري وي در هرات مطرح شد. در اين ايام بخشي از مرزهاي افغانستان با ايران در اختيار طالبان بود و برخي ارتباط‌هاي ميان ايران و طالبان قابل توجيه بود اما روشن نبود كه تماس‌ها تحت چه راهبردي دنبال مي‌شود. ظاهرا وزارت امور خارجه از اين تحولات و ارتباط‌ها اطلاعي نداشت و به علاوه به نظر مي‌رسيد كه اين خبرها به صورت هدايت شده توسط سرويس‌هاي اطلاعاتي پاكستان منتشر مي‌شود. اين خبرها باعث سوءتفاهم‌هايي ميان دولت افغانستان و جامعه بين‌المللي با ايران در مورد فعاليت‌هاي پنهان ايران با طالبان شد . سوءتفاهم‌هايي كه ايران را از فرآيندهاي مديريت آينده افغانستان حذف و اين امور را به پاكستان و عرب‌هاي خليج‌فارس و امريكا محدود كرد. اندكي هم روسيه و چين و تركيه تلاش‌هايي كردند ولي ايران كاملا از مديريت ديپلماتيك اين تحولات حذف شد.

اكنون وظيفه جمهوري اسلامي ايران در قبال تحولات افغانستان چيست؟

متاسفانه براي من هنوز روشن نيست كه در دولت جديد آيا ايران به دنبال ديپلماسي خردمندانه، قدرتمندانه و شجاعانه است يا همچنان سياست خارجي ايران گرفتار منازعات بخش‌هاي مختلف كشور باقي خواهد ماند. اكنون وزير خارجه شخصيتي است كه سابقه فعاليت در سپاه قدس داشته و سال‌هاست كه لباس نظامي را كنار گذاشته و ديپلماسي را تجربه كرده است. شايد او بتواند اين وضعيت بحراني را در سياست خارجي ايران حل كند و ديپلماسي را مانند همه كشورهاي جهان به جايگاه حرفه‌اي و تخصصي خود در وزارت خارجه برگرداند و كار را به دست حرفه‌اي‌ترين، ماهرترين، باتجربه‌ترين و شجاع‌ترين ديپلمات‌ها بسپارد. اگر چنين احتمالي محقق شود طبعا وزارت خارجه بايد به وظيفه خود عمل كند. با ديپلماسي خردمندانه و حرفه‌اي در پي ارتقاي اقتدار ملي ايران و امنيت ملي ايران با ابزار ديپلماسي در منطقه و جهان باشد. در اين صورت ايران بايد به همان شيوه مديريت سال‌هاي پيش از ۱۳۸۴، با مديريت همه نيروهاي موثر و با تسلط اطلاعاتي ملي، تحولات افغانستان را رصد كند و بهترين راه‌حل‌هاي ممكن سازگار با منافع ملت افغانستان و ملت ايران را طراحي و در سطح جهان و به ويژه از طريق سازمان‌هاي بين‌المللي دنبال كند. ممكن است كه ضرورت داشته باشد گروه بين‌المللي ۶+۲ متشكل از ۶ همسايه افغانستان و روسيه و امريكا بار ديگر تشكيل شود. ممكن است ضرورت داشته باشد كه نماينده دبيركل سازمان ملل درباره افغانستان نقش موثري در مديريت تحولات افغانستان بر عهده گيرد و از اين طريق فشار بين‌المللي براي كمك به مردم افغانستان و تا حد ممكن از حفظ ساختار انتخابي حاكميت در اين كشور حمايت شود.

آيا اين ماموريت دبيرخانه شوراي امنيت ملي نيست؟

دبيرخانه شوراي عالي امنيت ملي يك نهاد عالي هماهنگي براي تصميمات عالي در كشور است.آنچه من درباره‌اش صحبت مي‌كنم، انجام نقش موظف و كليدي و ذاتي وزارت امور خارجه است. در همه جهان وظيفه نهادهاي اطلاعاتي و نظامي ارايه اطلاعات روزآمد و كليدي به وزارت امور خارجه براي ايفاي نقش راهبردي ديپلماسي است. نقشي كه در ديپلماسي منطقه‌اي از سال ۱۳۸۴ به كلي به هم ريخته و عملا اين ماموريت‌هاي اصلي از كار وزارت امور خارجه تقريبا به‌طور كامل حذف شده و به نهادهاي ديگري سپرده شده است. در تصميم‌گيري‌هاي حساس طبعا شوراي عالي امنيت ملي بر اساس كارهاي كارشناسي شخصيت‌هاي حقوقي عضو شورا تصميم‌گيري مي‌كند.

به عقيده شما راه‌حل‌هاي راهبردي سازگار با منافع ملت افغانستان و ملت ايران چيست؟

منافع مشترك دو ملت در برقراري صلح و امنيت در افغانستان، با حفظ حقوق همه اقشار، اقوام، مذاهب و جناح‌هاي سياسي و نيز حفظ حقوق همه زنان و مردان و كودكان افغانستان است. بايد از تشكيل حكومتي فراگير، با اين ويژگي‌ها، با شاكله دموكراتيك و با حضور همه اقشار و اقوام و مذاهب حمايت شود. در سطح منطقه‌اي نيز همه كشورها به همكاري‌هاي اقتصادي و توسعه نياز دارند و بهترين راهبرد، برقراري روابط فعال اقتصادي و همكاري‌هاي صلح‌آميز در منطقه در جهت تحقق توسعه فراگير و پايدار در همه منطقه است.

روابط ملت‌هاي ايران و افغانستان ريشه‌هاي عميق تاريخي، فرهنگي، زباني دارد. ايران بايد همواره در كنار مردم افغانستان، همه زنان و مردان و كودكان افغان بوده و حامي حقوق همه آنان در سطح بين‌المللي باشد. ايران بايد در جامعه بين‌المللي در جهت كمك ديپلماتيك و سياسي به مردم افغانستان و دفاع از حقوق آنان، فعال باشد.


در مورد جنايت مزارشريف هم شك معقولي وجود داشت كه ممكن است عوامل افراطي پاكستاني كه فعالانه با طالبان افغانستان همكاري مي‌كردند در اين جنايت دست داشته باشند. اما طالبان هرگز اين را نپذيرفت و دايما تاكيد داشت كه عوامل خودسر افغانستاني مرتبط با طالبان اين جنايت را مرتكب شده‌اند و البته هرگز آنها را نيز دستگير و مجازات نكرد.

    به ادعاي معاون وزير خارجه طالبان كه او هم بعدها توسط طالبان ترور شد، نخست‌وزير پاكستان يك ماه پس از جنايت، با اعزام فرستاده‌اي نزد طالبان از آنان خواسته بود كه عوامل جنايت را شناسايي و دستگير كنند تا او بتواند براي كاهش تنش ميان طالبان و ايران تلاش كند. مقامات طالبان در پاسخ به‌ شدت اين درخواست را رد كرده بودند.
   بعد از دولت اصلاحات از زمان دولت احمدي‌نژاد عملا ديپلماسي منطقه‌اي از وزارت خارجه خارج شده و به سپاه قدس سپرده شد و اين وضع تاكنون نيز تداوم داشته است.
منبع: روزنامه اعتماد 10 شهریور 1400 خورشیدی