برای همکلاس سالهای دور، برادرم احمد مسعود
براي همكلاس سالهاي دور، برادرم احمد مسعود
محسن صولتي
روز بيستوچهارم مردادماه احمد مسعود درست در همان زمان كه از خارج به افغانستان بازگشت، فقط از اين لحظه به بعد است كه نهضت مقاومت ملي افغانستان با صداي بلند و مهمتر آنكه با صداي خويش آغاز به سخن ميكند. آخرين ديدارمان در سال 93 او افسر مهمان ارتش افغانستان در ناتو بود و در كينگز كالج لندن مطالعات جنگ ميخواند. برايم با صميميت از نقش «استخبارات» در مشق جنگ تعريف ميكرد و من با هيجان و با تعجب از اين همه پيشرفتي كه در اين دو، سه سال دوريمان برايش رخ داده به د استانش گوش ميدادم. ابتدا يكديگر را سال 82 وقتي با هم در مدرسه راهنمايي امام حسين مشهد همكلاس شديم، شناختيم. براي تصور حال روز او كافي است بدانيد كه احمد تنها كودك افغانستاني در بين دانشآموزاني از خانوادههاي متمول بود. بايد بگويم كه در مدرسه تقريبا هيچ كس از كوچك و بزرگ پدرش احمدشاه مسعود را كه دو سال قبل شهيد شده بود، نميشناخت. بزرگ شده در ميانه جنگ، پدر از دست داده، بازمانده از تحصيل، وطن از دست داده و برادرِ بزرگ پنج خواهر. به ايران پناه آورده بودند و سردار سليماني پناهشان داده بود. احمد از ما دو سال بزرگتر بود اما به دليل آموزش نامنظمش مجبور شده بود فشرده درس بخواند تا به ما برسد. من او را ميشناختم چون پدرم يك روز عكسهاي پدرش را نشانم داده و گفته بود انسان كمنظيري بوده و حيف شده كه ديگر نيست و بعد گفته بود كه پسرش قرار است همكلاسي تو بشود و هوايش را داشته باش و همين نصيحت را براي خواهرم كه با خواهر او همكلاسش شده بود، تكرار كرد. احمد مهربان با همه، خوش صحبت با لهجه شيرينش، جدي و سختكوش و البته دانشآموزي نه با نمرات درخشان بود. با چهرهاي زيبا و دستاني نيرومند و مجروح از تيري كه سابقا به پايش خورده بود و گاهي آزارش ميداد. معمولا خيلي بيصدا در انتهاي رديفهاي كلاس مينشست.
براي آن دسته كه نفعي از بههم ريختن نظم موجود در افغانستان نميبردند، روزهاي بين آغاز خروج نظاميان خارجي در 10ام خرداد تا سقوط ناگهاني حكومت كابل در 24 مرداد، دورهاي از تحير و حيرت بود. موسفيدان به جاي آنكه به عنوان احزاب در كشوري ميانه يك جنگ داخلي نقشي به عهده بگيرند، ترجيح دادند همچون نمايندگان جناح چپِ يك نظام دموكراتيك، نقش مخالفان وفادار را بازي كنند. همزمان با تجديد دستهبندي طالبان در كابل، مخالفان آنها در كوهستان پنجشير تجديد دستهبندي ميكردند. رقباي سابق در نقش همپيمان ظاهر شدند. خيلي زود افسران به نيروهاي مردمي چسبيدند و در سلسله مراتب جديد چهرههاي جديد به بالا بركشيده شدند. اما اين رزمندگان نميتوانستند با سيماي خود يك هيات فرماندهي بيافرينند، چون از خود سيمايي نداشتند. در ابتداي مرداد افسران و سياستمداران تقريبا بدون هيچ تلاشي در مقابل دشمن شكست خوردند اما در انتهاي همين ماه با انگيزهاي مقاومتناپذير تنها نقطه مقاومت را دوباره برپا كردند. طي اين بيست روز در ذهن و جهانشان چه رخ داد؟ همانطور كه پدر، همانطور كه پسر. دوستي ما يكسال بعد از اولين ديدار، زماني كه من با دو عصا زير بغل به مدرسه بازگشتم، جديتر شد. ما كه دو جدا افتاده از جمع ديگران بوديم زمان بيشتري با هم ميگذرانديم. همان روزها بود كه در مسيري به سمت مدرسه يك غريبه كه با دوچرخه از كنار ما عبور ميكرد، هوس كرد كه در جمع رفقا زير عصاي من بزند و خوشمزهتر آنكه پياده شود تا كتك اضافهاي هم به مني كه به زمين افتاده بودم حواله كند. اين احمد بود كه نميدانم از كجا براي نجات من سر رسيد. او اين دعواي بيمحل را براي من جنگيد و اتفاقا ضرب زنجيري هم به بازويش اصابت كرد. مردانگي همين كه هيچ دليلي براي اين كار نداشت و ديگران جز يك نفر همه ايستادند و تماشا كردند. از همين ناحيه بايد به دِين من به رفاقت با او پيبرد. اما شجاعت به يك دفعه در آدم دميده نميشود و هيچ كس به ناگاه عزيز ديگران نخواهد شد. يك تربيت راست و راسخ بايد هميشه پشتت بوده باشد تا ياد گرفته باشي كه در ميان جبن و تهور حد وسط را هميشه بر سر بزنگاه چطور پيدا كني. من و احمد هفت سال همكلاس بوديم. گاهي نزديك و گاهي دور. در ميان حلقهاي صميمي از دوستان. همه با هم درس ميخوانديم، شيطنت و حتي كمك ميكرديم تا از مدرسه فرار كنيم. آن اواخر يك تاكسي ون سبز رنگ در اختيار احمد و خواهرانش بود. پيرمرد مهربان راننده هر روز از يك ساعت زودتر جلوي در مدرسه كشيك ميداد كه نكند احمد با ما زودتر بيرون رود و البته مايي كه دستهجمعي هميشه چارهاي پيدا ميكرديم. مدتي بعد از اشغال افغانستان توسط امريكا و آزادي پنجشير، هر تعطيلات تابستان احمد را براي مشق جنگ و مبارزه نظامي و زندگي در فرهنگ افغانستان به آنجا ميبردند. تيراندازي را خوب فرا گرفته بود و بعد از چند عمل جراحت پايش نيز بهبود پيدا كرده بود. در اين ميان رفتهرفته از دشواري زندگي احمد و خانوادهاش كاسته ميشد. سال آخر مدرسه بود كه نامش به سر زبانها افتاد. با دعوت رسمي يك بازي رئال مادريد را از نزديك در اسپانيا ديده بود و بهرغم ديدار همان زمان فرمانده كل ناتو در پنجشير با او بالاخره اين جادوي فوتبال بود كه او را محبوب هممدرسهايهايش كرد. بعد مني كه به قصد دانشگاه به تهران رفتم و اويي كه عازم لندن شد. از لندن و اسپانيا تا دوبي و هند براي ما عكسها ميفرستاد. در اسكاتلند به ياد پنجشير بود و در دوبي به ياد مشهد. يكي از ما شنيده بود كه با دختري از خانواده سابق سلطنتي افغانستان در اسپانيا نامزدش كردهاند. ديگري از اولين سري توليد پلي استيشن 4 كه كادو گرفته بود ميگفت و ما كه همه 20 ساله بوديم و هم روياي پرنسس اسپانيانشين را داشتيم و هم آرزوي اولين نسخه آن اسباببازي را. از سه سال پيش حضورش در صحنه عمومي افغانستان جديتر شد. از كابل تا پاريس از اسلامي گفت كه از خشونت بيزار است. به دنبال قدرت غيرمتمركز در افغانستان بود و ميخواست همه در تعيين سرنوشتشان تصميمگير باشند. از دولتي كه مردم به آن اعتماد ندارند، بيزار بود اما از هر سخني كه اتحاد ملي را برهم زند، اجتناب ميكرد. احمد در دو سال گذشته نشان داده بود كه پيگيرترين فرد براي تحقق يك نظام دموكراتيك در افغانستان است، مذاكرات بُن را اشتباه تاريخي خواند و لوييجرگه قانون اساسي را فرصتي از دسترفته ميخواند. به صراحت به همه بارها اعلام كرد شكست مذاكرات فقط به جنگي خونينتر از قبل خواهد انجاميد. وقتي گزارشگر شبكه طلوع سه بار از او پرسيد آماده جنگ هستيد هر سه بار پاسخ داد ما آماده صلح هستيم. او اكنون به قامت يك فرمانده كامل بركشيده شده و جنگي تمامعيار را رهبري ميكند. از افسانه پدرش تنها چيزي كه هنوز به دست نياورده يك پيروزي مستمر است. سخنراني قدر و باهوش و با اعتماد به نفسي مثال زدني و اعتباري به پهناي جهان. او به درستي سعي كرده كه نزد خودِ مردم رود و مردم در جايجاي افغانستان در پاسخش به خيابانها سرازير ميشوند. حضور اجتماعي مردم در فضايي جنگزده حايز مهمترين و سادهترين عنصر تشكيل جامعه سياسي است. آنها اعلام ميكنند: «ما هر گاه لازم ببينيم، به خيابان خواهيم رفت. ما از مبارزه قريبالوقوع نميترسيم و مطمئن هستيم كه از اين مبارزه پيروز درميآييم.» و بدين شكل جامعهاي كه به راحتي سياستزدايي شده بود به دشواري مجددا سياسي ميشود. نه تماسپذير و نه تنظيمپذير. جماعت طالبان كه فقط براي اعمال قدرتشان دست به سلاح برده بودند چه افقي براي فردايي دورتر از نوك بينيشان قرار بود، بنا كنند؟ يكي از امتيازات كساني كه در پنجشير مقاومت ميكنند، اين است كه دشمن خود را به نحو احسن درك ميكنند و درون آنها را ميبينند. نه تماسپذير و نه تنظيمپذير. هر مقدار از تغيير و مدرن شدني را كه عدهاي به عنوان اقتضائاتِ تخلفناپذيرِ دولت شدن، براي طالبان به انتظار نشستهاند تنها پس از تلي ويراني يافته خواهد شد و مساله از اين ميان است كه برميخيزد: با دشمني چنين، چگونه بايد سخن گفت؟ و بايد در جواب گفت: «جنگ داخلي اجتنابناپذير است. فقط بايد اين جنگ را طوري سامان بدهيم كه حتيالمقدور درد و رنج كمتري در بر داشته باشد كه فقط از طريق مبارزهاي سرسختانه و شجاعانه براي كسب قدرت ميتوانيم به آن دست يابيم.» يكبار بيمقدمه از او پرسيدم كه چه شد كه سال 89 از ايران رفت. با كمي شرم، از رنجيدگياش از ناملايمتي كه با مردم شده بود، گفت. عميقا دل در گرو فرهنگ و مردم ايران داشت. اينجا بزرگ شده بود و مادرش از اين سرزمين بود. با پدرش بوستان و گلستان خوانده بود و دوستانش ما بوديم. فراتر از اين، پيشامد جدايي بين ملت و دولت را در كشورش جلوي چشم داشت. از ناراحتياش نسبت به اين جبر به ترك ايران برايم گفت اما اميدوار بود از اين فرصت طوري استفاده كند كه اگر زماني كشورش به او احتياج پيدا كند روسفيد باشد. حال كه همه كوششها در تعطيل زندگي مدني بسيج شده آيا جالب توجه نيست كه آنها كه خشمگينتر از ديگران درباره قربانيان جنگ داخلي سخن ميگويند خود مسبب عدم نتيجهگيري تلاش بيستساله براي برپايي حكومتي همهشمول در كشور هستند؟ موضعگيري صريح و اعلام كلي اصول حكومت بعدي براي به نتيجه رسيدن هر تلاشي براي توسعه افغانستان ضروري است. اكنون همه چيز دگرگون شده و با اين حال همه چيز به حال خود باقي است. حال آنچه سياست به فرجام نرسانده قيام به انجام خواهد رساند.
با معرفي دولت امارت اسلامي و درگيريهاي اين چند روز دره پنجشير انتظار كمتري براي كوتاه آمدن طرفين از مواضعشان پيشروست. هرچه ميگذرد، خيالِ فتح بدون مقاومت افغانستان براي طرفداران طالبان نقش برآب ميشود. بيشتر نيروهاي طالب تجربه نبرد واقعي ندارند و تاكنون هر چه بردهاند بيمقاومت بوده است يا ديگران برايشان جنگيدهاند. اما در جبهه روبهرو افسران ارتش افغانستان تجربه بودن در خط مقدم را دارند و فرماندهشان نيز مشق جنگ كرده و عزم آن دارد. هر چه زمان بگذرد ديگراني هم خواهند فهميد كه طالبان توان اداره حكومت را نخواهند داشت. مسعود فقط به يك پيروزي استراتژيك بيرون از دره پنجشير براي تسليم آنها به مذاكره احتياج دارد. ديري نخواهد پاييد كه دولت ايران نيز مانند باقي دولتهاي منطقه مجبور به ورود جدي در مساله افغانستان خواهد شد. منافع بلندمدت ايران در منطقه بدون ثبات دايمي در افغانستان قابل تصور نيست و افغانستان نيز جز ايران پنجرهاي به جهان نخواهد داشت. چه حيف است اگر در گرداگرد اتفاقات بيشمار اين روزها اهميت لحظهها كم تلقي شوند. براي برادرم احمد مسعود در كنار پيروزي آرزوي سلامتي ميكنم. او نشان داد كه وجود عزيزش چقدر در آينده افغانستان مشكلگشاست و هر چه شود هنوز آيندهاي در پيش خواهد بود.
منبع:روزنامه اعتماد 24 شهریور 1400 خورشیدی