روشنفکران و افغانستان
محسن آزموده
شك نيست كه روشنفكري و روشنفكران، در سالهاي اخير نه فقط در ايران كه در اكثر نقاط دنيا، به علل و دلايل گوناگون، ارج و قرب پيشين خود را از دست دادهاند. ديگر مثل دهه هفتاد خورشيدي و پيش از آن نيست كه عموم اهل فرهنگ در هر رخداد سياسي و اجتماعي، منتظر ديدگاههاي چهرههاي شاخص روشنفكري بودند و چشم به قلم و دهان آنها دوخته تا چه موضعي ميگيرند و چگونه اظهارنظر ميكنند. حالا مخاطبان اصلي روشنفكران نامآور پيشين، نه جوانان امروز كه افرادي دستكم ميانسال مثل نگارندهاند كه كماكان آخرين موضعگيريها و اظهارنظرهاي آنها را دنبال ميكنند، بدون اينكه توجه كنند اين بيانيهها يا اعلام مواضع، تاثير چنداني در جامعه ندارد و نهايتا در حلقههاي محدود خود آن روشنفكران بازتاب مييابد. ديگر همه به تعبيري خودشان روشنفكر شدهاند و صاحب تريبون و ميتوان با قاطعيت گفت، دستكم عصر روشنفكران بزرگ و شاخص به سر آمده. اين سخن اما به معناي پايان وظيفه روشنفكري و انكار آن نيست. روشنفكري به معناي گفتن بيلكنت و شجاعانه آنچه حقيقت ميپنداريم، به مردم و قدرت، فضيلتي اخلاقي است كه البته نميتوان آن را از همگان انتظار داشت، چراكه بالاخره افراد در زندگي روزمره دغدغهها و نگرانيها و مشكلات و كمبودهاي فراواني دارند. اما ميتوان روشنفكري به عنوان يك ارزش اخلاقي و عقلاني را ستود و آن را در گفتار و كردار هر روزه افراد بازجست و ارج گذاشت. با اين توصيف پرسش اصلي يادداشت حاضر آن است كه موضع روشنفكري و روشنفكران ما نسبت به آنچه امروز در افغانستان در حال وقوع است، چيست و چه بايد باشد؟ به تعبير دقيقتر، صاحب نظر يا موضع به عنوان روشنفكر، در قبال اين مسائل چه رويكرد يا موضعي بايد اختيار كند؟ آيا بايد ارزشهايي جهانشمول و عام را مدنظر قرار دهد و براساس آنها به داوري و قضاوت عملكرد سياستمداران بنشيند يا منافع خود و خانواده يا ملت- دولت خود را ترجيح دهد؟
آيا بايد به عنوان يك سياست پيشه، با در نظر گرفتن اقتضائات رئال پليتيك، قضاوت كند يا همچون انساني جهان وطن، فراسوي مرزها بينديشد و انسان به مثابه انسان پيش روي او باشد؟ در وهله نخست و پيش از پاسخ به پرسشهاي بالا، بايد تاكيد كرد كه روشنفكري چنان كه گفته شد، با حقيقت و خردورزي و استدلال سر و كار دارد و در نتيجه آگاهي و معرفت نقش اساسي در موضعگيري او ايفا ميكند. اين سخن به معناي آن نيست كه روشنفكران موجوداتي بيعاطفه و احساسند، قطعا جهتگيريها واظهارنظرهاي روشنفكر و سوءگيري او نسبت به مسائل، مثل ساير انسانها برآمده از احساسات و خواستههاي اوست، سخن بر سر آن است كه روشنفكر، فرزند حقيقت است و پيش از هر موضعگيري نسبت به يك موضوع عمومي بايد نسبت به آن آگاهي و شناختي وسيعتر و عميقتر از عموم داشته باشد. تا جايي كه به مساله افغانستان مربوط ميشود، يعني بايد اين كشور، تاريخ، فرهنگ و شرايط آن را فراتر از آنچه در رسانهها و مطبوعات ميگويند، بشناسد و براساس آن اظهارنظر كند. از اين حيث بايد اذعان كرد كه كميت روشنفكران ايراني سخت ميلنگد و متاسفانه روشنفكران ما بهرغم همسايگي ايران و افغانستان و قرابتهاي فرهنگي و تاريخي ژرف تاكنون گامهاي بسيار اندكي در شناخت اين كشور برداشتهاند. در مقام مقايسه شناخت روشنفكران ما از تاريخ و فرهنگ و ادبيات فرانسه يا آلمان يا انگليس، بارها بيشتر از افغانستان و البته ساير كشورهاي همجوار است. اما گذشته از آگاهي و دانش كه ضرورت هر گونه موضعگيري روشنفكري است، بايد ميان مقام روشنفكري با مقام سياستورزي يا مقام يك فرد ميهنپرست تمايز گذاشت. اقتضائات و لوازم هر يك از اين مواضع و جايگاهها متفاوت است و صد البته در هر جامعهاي، همه اين نقشهاي اجتماعي حضور دارند. اين نتيجه انتخاب آزادانه فرد است كه سياستپيشه باشد يا روشنفكر، انتخابي كه قطعا در نتيجه محدوديتهايي به وقوع ميپيوندد و هيچوقت صددرصد ارادي نيست. مهم آن است كه هر فردي با انتخاب يك جايگاه، ناگزير است كه شرايط آن را بپذيرد. اينكه فرد سياستمدار، ديروز به علل و دلايل سياسي، به طالبان ميتاخته و امروز به اقتضائاتي ديگر از نقد صريح عملكرد اين گروه دفاع ميكند، در چارچوب سياست رئال پوليتيك بايد ارزيابي شود و چنانكه برداشت عمومي از انديشه ماكياولي ميگويد (خواه اين برداشت درست باشد ياخير)، با معيارهاي اخلاق فردي چندان سنجيدني نيست. اما از روشنفكر در مقام سخنگوي سياست حقيقت نبايد انتظار داشت كه مطابق با سياست قدرت مستقر سخن بگويد. انديشه او تا سر حد امكان نبايد بدون ارايه استدلال عقلپسند و جهانشمول، تحت بند هيچ رويكرد و رهيافتي باشد. براي روشنفكر چنانكه كانت ميگفت، حقوق و وظايف انسانها، به عنوان انسانها اولويت و ارجحيت دارد. روشنفكر كاري ندارد كه طالبان امروز با منافع چه كساني همسو هستند يا خير، او بايد خير انسان به عنوان انسان را مدنظر قرار دهد. از ديد روشنفكر اگر قدرتي مانع تحصيل دختربچهها شود يا اقليتها را مورد آزار و اذيت و طرد قرار دهد، كاري غيراخلاقي و غيرانساني كرده و مستوجب نقد بيپروا و راديكال است. البته چنانكه گفته شد، نميشود از همه انتظار داشت كه در سطح كلان، روشنفكر باشند، اما ميتوان از جامعه و دولتها انتظار داشت كه صداي روشنفكري را تحمل كنند و نقدهاي تند و بيپرواي آنها را تاب آورند، به اميد اين آرمان عام و جهانشمول كه سياست حقيقت، سعادت و خير همگاني را محقق سازد، فارغ از مرزها و رنگ و نژاد و زبان و قوميت و جنسيت. با اميد.
منبع: روزنامه اعتماد 30 شهریور 1400 خورشیدی