1

دفاع از جامعه در برابر دولت و اقتصاد/ تاسیس دموکراسی شورایی

همبستگي اجتماعي و دشمنان آن در گفت‌وگو با آرمان ذاكري، پژوهشگر علوم اجتماعي

دهش در برابر انباشت

محسن آزموده

تعبير همبستگي اجتماعي، در وهله اول به نظر مفهومي تكراري و كليشه‌اي مي‌آيد كه گويي گوينده يا نويسنده آن مرادش نوعي توصيه ساده اخلاقي به ضرورت مشاركت و همدلي در عرصه عمومي است، امري كه معمولا در سطح شعار باقي مي‌ماند و گويي همگان مي‌د‌انند كه محقق‌شدني نيست. آرمان ذاكري، پژوهشگر علوم اجتماعي اما در كتاب مفصلي با اين عنوان ضمن دفاع از همبستگي اجتماعي، از ضرورت آن سخن گفته و با معرفي مكتب موس و دوركيم در جامعه‌شناسي، دشمنان آن يعني فايده‌گرايي ‌و فاشيسم را نقد كرده است. سارا شريعتي، استاد جامعه‌شناسي دانشگاه تهران در مقدمه‌اي خواندني به اين كتاب، به جامعه فراخوان داده است. جامعه چيست؟ همبستگي اجتماعي به چه معناست؟ منظور از دشمنان آن كيست يا چيست؟ مارسل موس كيست و چرا براي طرح بحث از همبستگي اجتماعي، بايد به انديشه‌هاي او رجوع كرد؟ كل اين مباحث چه ربطي به وضعيت اينجا و اكنون ما دارد؟ اين پرسش‌ها را با آرمان ذاكري، عضو هيات علمي گروه جامعه‌شناسي دانشگاه تربيت مدرس در ميان گذاشتيم:

عنوان كتاب حجيم شما كه در اصل تكميل شده فصل نظري رساله دكتراي‌تان است، چنان‌كه اشاره شد، «همبستگي اجتماعي و دشمنان آن» است، در ابتدا بفرماييد منظورتان از مفهوم همبستگي اجتماعي چيست؟

پرسش از همبستگي در واقع پرسش از چگونگي جامعه‌شدن جامعه است، به‌رغم همه تفاوت‌هاي دروني آن. پرسش از جامعه‌شدن در عصر تفاوت. همبستگي اجتماعي به پيوندهاي ميان اعضاي يك جمع، اشاره دارد كه جمع ‌بودن آنها را ممكن مي‌كند. اين جمع مي‌تواند يك گروه كوچك باشد، يك فرقه مذهبي، يك قوميت، يك ملت، يك طبقه يا يك جامعه. جامعه‌شناسان در مطالعه پيوندهاي اجتماعي و به وجود آمدن همبستگي اجتماعي عوامل متعددي را برشمرده‌اند، از جمله وجدان جمعي و اخلاقيات مشترك، وابستگي در اثر تقسيم كار، رهبري كاريزماتيك، منافع مشترك و نظاير آن. اين عوامل باعث مي‌شوند كه رفتار افراد در آن جامعه معين براي يكديگر قابل پيش‌بيني شود، هم‌زيستي مسالمت‌آميز اجتماعي ممكن شود و جامعه، عليهِ دشمنانِ همبستگي از خود دفاع كند.

همبستگي اجتماعي في‌‌نفسه داراي معناي مثبت يا منفي نيست، هر چند در افكار عمومي و حتي در ادبيات نظري معمولا با معنايي مثبت شناخته مي‌شود. اما نبايد فراموش كنيم كه قوي‌ترين اشكال همبستگي اجتماعي در جوامع فاشيستي يا در ميان گروه‌هاي بنيادگرا ديده مي‌شود. بنابراين ما براي داوري درباره اشكال مختلف همبستگي اجتماعي نيازمند معياريم. مهم‌ترين معيار براي داوري در مورد همبستگي اجتماعي كه قابليت عام‌شدن را داراست «انسانيت مشترك» است، يعني برابري انسان‌ها به واسطه انسان بودن‌شان فارغ از همه تفاوت‌هاي‌شان و به دنبال آن به رسميت‌شناسي انسان‌ها به‌رغم تفاوت‌هاي‌شان. براساس اين معيار ما مي‌توانيم همبستگي اجتماعي را به دو دسته «عام‌گرا» و «خاص‌گرا» تقسيم كنيم. همبستگي عام‌گرا كه در واقع همان معناي مثبت همبستگي اجتماعي است و معمولا وقتي از همبستگي اجتماعي صحبت مي‌كنيم همان را مراد مي‌كنيم شكلي از همبستگي است كه در آن روابط انساني درون و بيرون گروه مبتني بر برابري و به‌رسميت‌شناسي شكل‌ مي‌گيرد. در برابر همبستگي خاص‌گرا شكلي از همبستگي است كه جامعه بيرون از خود را به‌رسميت نمي‌شناسد، او را طرد مي‌كند و قادر به برقراري رابطه برابر و مسالمت‌آميز با آن نيست. اين تقسيم‌بندي را مي‌بايست در واقعيت اجتماعي به صورت يك طيف درك كرد. به زبان وبري آنچه در تعريف دو شكل «همبستگي خاص‌گرا» و «همبستگي عام‌گرا» گفته شد، تيپ ايده‌آل‌هايي هستند كه به ما كمك مي‌كنند واقعيت همبستگي را از حيث ميزان عام‌گرايي يا خاص‌گرايي در ميان گروه‌هاي اجتماعي مختلف درك كنيم. از طرف ديگر با توجه به كاربرد عمومي مثبت معناي همبستگي اجتماعي و تعلق آن به سنت‌هاي راديكال، بايد به مرز ميان همبستگي اجتماعي و سلطه نيز توجه كنيم. آنچه مرز همبستگي اجتماعي را با «سلطه» معين مي‌كند قرار داشتن افراد در جايگاه آزاد و برابر، در جامعه‌ يا گروه است. اگر قراردادهاي اجتماعي يا عوامل پيونددهنده افراد، ناشي از تصميم ارادي و آگاهانه افرادِ برابر نباشد، ما با صورت‌هاي مختلف سلطه روبه‌روييم نه همبستگي اجتماعي به معناي مثبت آن. بنابراين همبستگي اجتماعي، هم‌زمان هم يك مفهوم تحليلي است براي فهم واقعيت اجتماعي و هم يك آرمان است در مبارزه اجتماعي.

ضرورت پرداختن به اين مفهوم در روزگار كنوني و در جامعه ما چيست؟

ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه هر چه بيشتر به سمت دو قطبي شدن حركت مي‌كند. اقليتي فرادست در برابر اكثريتي فرودست. با پايان دوره دولت‌هاي رفاهي، توسعه نظام سرمايه‌داري در شكل سرمايه‌داري نئوليبرال در چند دهه گذشته باعث رشد سريع نابرابري در جهان شده است. طبقه مياني تضعيف شده است. ما با يك نظم اقتصادي جهاني‌شده روبه‌رو هستيم كه فرهنگ و علوم انساني و دانشمندان داراي قرابت ترجيحي با خود را ايجاد كرده است و منطق خود را در هر گوشه جهان با ويژگي‌هاي متنوع محلي سازگار كرده و پيش مي‌برد. در حوزه «فرهنگ» و «اخلاق» با سيطره ‌يافتن روحيه فايده‌گرايي، ديگرخواهي تضعيف مي‌شود و بنيان‌هاي اخلاقي قراردادهاي اجتماعي سست مي‌شود. قرارداد اقتصادي جاي قرارداد اجتماعي را مي‌گيرد. در حوزه علوم انساني با محوريت ‌يافتن مفهوم «تفاوت» و حاكم‌شدن پارادايم‌هاي پست‌مدرن، شباهت‌هاي «اكثريت فرودست» به حاشيه رفته و همبسته ‌شدن فرودستان عليه شرايطي كه به يكسان همه آنها را فرودست كرده است، ناممكن مي‌شود.

اقليت صاحب ‌ثروت و قدرت، در سايه مقررات‌زدايي‌هاي انجام شده در اين چند دهه، قدرتي بي‌مهار يافته است. گردش سرمايه تا حد زيادي از كنترل دولت‌ها خارج شده است و حتي آنها را تابع منافع خود كرده است. نتيجه اين تحول علاوه بر رشد نابرابري، موقتي‌سازي قراردادهاي نيروي كار، ارزان‌سازي نيروي كار و تولد سرمايه‌داري «منعطف» و «پروژه‌اي»، تخريب گسترده محيط‌زيست، زوال فرهنگ و آموزش عمومي، تضعيف تشكل‌هاي اجتماعي و قدرت‌ گرفتن جريان‌هاي راست افراطي در جوامع مختلف بوده است. هراس از مهاجرين و ديگري متفاوت در جوامع مختلف تقويت شده است. با تهي‌ شدن هر چه بيشتر دولت‌ها از مسووليت‌هاي عمومي و رفاهي، دست راست دولت به تعبير بورديو بر دست چپ آن غلبه كرده است. منحصر شدن سياست به گردش قدرت در اقليتِ فرادست، سياست رسمي و احزاب كلاسيك را بي‌معنا كرده است. همان‌طور كه پژوهش‌هاي لوئيك وكان شاگرد و همكار بورديو در كتاب «مجازات فقرا» نشان مي‌دهد در اين دوره ماهيت كيفري دولت‌ها در برابر ماهيت ترميمي و رفاهي آنها تقويت شده و جمعيت زندان‌ها افزايش يافته است. فقر و نابرابري و بيكاري و حاشيه‌نشيني در جوامع مختلف تبديل به مساله شده‌اند. حاصل آن بوده كه از يك‌سو فرآيندهاي اتميزاسيون به سرعت در جوامع پيش رفتند و «موفقيت»، «تمايز»، «منزلت» و «ثروت» به ارزش‌هاي مسلط تبديل شدند. از سوي ديگر با محقق نشدن اين اهداف براي بخش بزرگي از جامعه، افراد منزوي و بي‌پناهِ رها شده در تهاجم «دولت» و «بازار» به شخصيت‌هاي اقتدارگرا پناه بردند. جوامعِ توده‌اي در واكنش به فرآيندهاي اتميزاسيون متولد شدند. در چنين شرايطي پژوهشگران علوم اجتماعي از بازگشت مساله اجتماعي سخن گفتند و دفاع از جامعه موضوعيت پيدا كرد. بحث‌هاي مرتبط با همبستگي اجتماعي نيز در همين چارچوب مجددا اهميت يافته است. اگر از واژگان نانسي فريزر استفاده كنيم اين مفهوم دو آرمان «بازتوزيع منابع» و «به‌رسميت‌شناسي هويت‌ها» را توأمان در خود دارد.

اما در مورد جامعه ايران؛ در اينجا ما از يك‌سو با سابقه طولاني استبداد سياسي روبه‌رو هستيم كه به خصوص در تركيب آن با روايت‌هاي معيني از دين، همواره از همبستگي اجتماعي به معناي تشكل‌يابي جامعه و شكل‌گيري شوراها و سنديكاها و انجمن‌ها و اصناف براي دفاع از خود و مشاركت در حيات اجتماعي هراس داشته‌ است. در دوره بعد از انقلاب، قدرت سياسي، همواره تلاش كرده با ايجاد شكلي از همبستگي توده‌اي برمبناي روايت معيني از دين براي خود پشتوانه سياسي به وجود آورد. از آنجا كه بخش مهمي از جامعه با اين روايت ديني همسو نشده‌اند، به تدريج خودِ اين تلاش، به يكي از عوامل گسيختگي جامعه ايران بدل شده است. تكثر واقعي جامعه ايران هرگز در سياست و فرهنگ و جامعه به رسميت شناخته نشده است.از سوي ديگر هژموني تدريجي بخش‌هاي مهمي از اقتصاد و از آن مهم‌تر فرهنگ نئوليبرال در دوره بعد از جنگ، به اتميزاسيون جامعه ايران دامن زده و به تولد سوژه «فردگراي خودخواه» منجر شده است. فردي كه در هراس از آينده هراسناك پيش رو، منافع خود را در كوتاه‌ترين زمان ممكن و بدون وارد شدن در قراردادهاي اجتماعي و در‌نظر گرفتن خير عمومي، طلب مي‌كند. با شدت گرفتن بحران‌هاي اقتصادي و انباشت مسائل اجتماعي در دهه گذشته، اكثريتِ فرودستِ جامعه ايران در برابر اقليتِ فرادست، بي‌پناه است و بدون انديشيدن به «همبستگي اجتماعي» ممكن است بخش‌هاي مختلف آن به ‌طور واكنشي به صورت‌هاي مختلفي از هويت‌هاي خاص‌گرا و ديگري استيز و گذشته‌گرا پناه ببرد. بنابراين پرسش از همبستگي اجتماعي، پرسش از امكان بازسازي جامعه و قدرت‌ گرفتن آن در برابر تهاجم دولت و بازار است. پرسش از ما شدن در عين تكثر. پرسش از امكان‌هاي مقاومت جامعه در برابر انواع هويت‌گرايي‌هاي غيريت‌ستيز مذهبي و ملي و قومي و حتي سكولار (آنچه از آن با تعبير سكولاريسم ستيزه‌جو ياد مي‌شود). تخيل آينده‌اي نو؛ متفاوت از گذشته؛ براي آفرينش جهاني ديگر.

روي جلد كتاب، زير عنوان، دو چهره به چشم مي‌خورند؛ يكي براي آشنايان با جامعه‌شناسي، آشناتر، يعني اميل دوركيم و ديگري مارسل موس. دوركيم به عنوان يكي از بنيانگذاران جامعه‌شناسي تا حدودي براي كتابخوان‌ها و اهل فرهنگ آشناست، اما شناخت موس، بسيار محدود و احتمالا در حد چند جمله است، مثل اينكه خواهرزاده و ادامه‌دهنده راه دوركيم است و در زمينه‌هاي قوم‌شناختي مثل قرباني و پيشكش (هديه) و جادو تحقيق كرده است. به اختصار بفرماييد مرادتان از مكتب موس و دوركيم چيست و اين انديشه تا چه حد با شناختي كه ما از دوركيم داريم، منطبق است؟

مكتب دوركيم، مكتب بنيانگذار در جامعه‌شناسي است. در ايران از اين مكتب، فقط دوركيم شناخته شده است. از چهره‌هاي تاثيرگذار بر شكل‌گيري اين مكتب مانند سن‌سيمون و حتي اگوست كنت متن قابل توجهي به فارسي ترجمه نشده است. سوسياليست‌هاي فرانسوي مانند پي‌ير لورو، فوريه، كابه، ژان ژورس، شارل ژيد و… چندان در ايران موضوع بحث نبوده‌اند. چهره‌هاي سنت دوركيمي مانند فرانسوا سيمياند، سلستين بوگله، پل فوكونه، موريس هالبواكس و ديگران تقريبا به ‌طور كلي براي مخاطبان فارسي‌زبان ناشناخته‌اند. پيوندهاي اين مكتب با رشته‌هاي ديگر علمي به خصوص حقوق (چهره‌هايي مانند لئون دوگي و لئون بورژوا و تداوم مكتب دوركيمي در اين رشته)، تاريخ (تاثيرگذاري دوركيمي‌ها بر مكتب آنال از طريق دوركيمي‌هايي مانند فرانسوا سيمياند و آنتوان ميه)، اقتصاد (پايه‌گذاري حوزه مطالعاتي اقتصاد اجتماعي) برقرار نشده است. تداوم اين سنت در فرانسه در شاخه‌هاي مختلف آن و در آراي متفكراني مانند مارسل موس، لوي استراوس، اعضاي كالج جامعه‌شناسي مانند جرج باتاي تا تاثيرگذاري آن بر متفكران و جريان‌هاي معاصر مانند پي‌ير بوريو، لوك بولتانسكي، جريان ضدفايده‌گرايي در علوم اجتماعي و حتي ميشل مافزولي موضوع بحث و بررسي نبوده است. همه اين موارد باعث شده كه شناخت ما از اين مكتب و خودِ دوركيم، شناختي محدود باقي بماند. شناختي محدود به معرفي‌هاي سنت پارسونزي از دوركيم كه رابطه دوركيم را با زمينه و زمانه‌اش گسيخته و از او دركي محافظه‌كارانه ارايه داده است. روايتي كه اگرچه به اعتبار پاره‌اي از آثار دوركيم، مي‌تواند قابل دفاع باشد و پارسونز آنها را به شكل خوبي صورت‌بندي كرده است اما وجوه مهمي از انديشه دوركيم را به حاشيه مي‌برد. عدم انتشار برخي آثار دوركيم مانند «درس‌هاي جامعه‌شناسي، فيزيك اخلاقيات و حقوق» تا سال 1950 و پس از آن انتشار آن به همت دانشگاه استانبول تركيه نيز در به حاشيه رفتن بخشي از آراي دوركيم موثر بوده است. من تلاش كرده‌ام در كتاب «همبستگي اجتماعي و دشمنان آن» با جدي ‌گرفتن زمينه و تداوم انديشه دوركيمي، او را در روايتي ديگر -دوركيم راديكال- معرفي كنم و ارتباط انديشه‌هاي او با سنت سوسياليست‌هاي فرانسوي را برقرار كنم. به اين ترتيب زمينه فهم و تدريس دوركيم و مكتب او از ديدگاهي ديگر در نظريه‌هاي جامعه‌شناسي فراهم مي‌شود. مارسل موس در اين بازسازي اهميت بسياري دارد، چون انديشه دوركيمي را به نتايج منطقي‌اش در تقابل با دو جريان فايده‌گرا و فاشيست مي‌رساند. «رساله هديه» متن بسيار مهمي است كه توضيح دهنده مباني انسان‌شناختي و روش‌شناسي تقابل مكتب دوركيمي با فايده‌گرايي اقتصادي و نظامِ سرمايه‌داري است كه از نظر اصحاب مكتب دوركيم برمبناي فايده‌گرايي بنا شده است. «ارزيابي جامعه‌شناسانه بلشويسم» و «درباره خشونت» نيز متوني‌اند كه مرز اين مكتب را در برابر صورت‌هاي مختلف دولت‌گرايي از جمله فاشيسم و بلشويسم روشن مي‌كنند.

ربط مكتب دوركيم-موس به بحث همبستگي اجتماعي و دفاع از جامعه چيست؟ همبستگي در برابر چه كسي؟ دفاع از جامعه در برابر چه چيزي؟

مفهوم «همبستگي» يكي از مهم‌ترين مفاهيم درتاريخ اين سنت است. با پرسش از همبستگي، تاسيس رشته جامعه‌شناسي در تفكيك آن از ديگر شعب علوم آن دوره ممكن مي‌شود. در فرانسه قرن 19 و ابتداي قرن 20، در شرايطي كه اشكال قديم نظم اجتماعي مبتني بر منظومه‌هاي برآمده از كليسا و سلطنت، فرو پاشيده بودند، پرسش از چگونگي جامعه‌شدنِ جامعه يعني پرسش از ساختن همبستگي اجتماعي، يكي از مهم‌ترين مسائل جامعه بود. اهميت مكتب دوركيم-موس، پاسخگويي به اين پرسش است. تلاش متفكرين اين سنت در دوره‌هاي مختلف اين بوده است كه همبستگي اجتماعي را در مرزبندي معين با دو جريان -دشمنان همبستگي اجتماعي- بازسازي كنند. نخست جريان اقتصاد بازار كه با تقليل امر اجتماعي به امر اقتصادي، به تسليم جامعه در برابر بازار مي‌انجامد و نظم سلسله‌مراتبي حاصل از چيرگي اقليت فرادست بر اكثريت فرودست را تثبيت مي‌كند. تلاش براي تدارك راه‌حل‌هايي در جهت «بازتوزيع» برابرِ منابع، پاسخ به اين جريان است. دوم جريان‌هاي دولت‌گرا و در شكل افراطي آن فاشيست يا استالينيست، كه در آنها دولت و رهبر و بسيج توده‌اي، اصالت پيدا مي‌كنند، استبداد حاكم مي‌شود، دولت‌ها جلوي قدرت گرفتن جامعه و تشكل‌هاي اجتماعي مانند شوراها و سنديكاها را مي‌گيرند و از حاكم شدن جامعه بر سرنوشت خود جلوگيري مي‌كنند. تلاش براي «به رسميت‌شناسي» هويت‌ها پاسخ به اين جريان است. همبستگي اجتماعي يعني جامعه‌گرايي در برابر بازارگرايي و دولت‌گرايي. اگوست كنت از تعبير جامعه‌سالاري (sociocracy) استفاده كرده است. اين صورت مساله امروزه اهميت بسياري پيدا كرده است.

اگر بخواهم شفاف‌تر راجع به ايران صحبت كنم، مطالعه درهم‌آميختگي استبداد سياسي و نئوليبراليسم اقتصادي مساله مهم امروز ماست. چرا در جامعه ما به رسميت ‌شناختن تكثر، تن دادن به دموكراسي و مجال دادن به شكل‌گيري شورا و انجمن و صنف و سنديكاها، رخ نداده است؟چرا در همه دولت‌ها، بدونِ تفاوت، هميشه حلال مشكلات، «خصوصي‌سازي درست و واقعي»، «دوري از اقتصاد دستوري»، «آزادسازي قيمت» و به‌طور كلي واسپاري هر چه بيشتر اقتصاد به بازار دانسته مي‌شود؟ چرا هرگز از ضرورت شكل‌ گرفتن تشكل‌هاي مستقل، امنيت نيروي كار، حداقل دستمزد، بهداشت و آموزش رايگان و ماليات ثروتمندان سخني گفته نمي‌شود؟ چرا بخش مهمي از راهكارهاي اقتصاد بازار بدون توجه به حاكم بودن يا نبودن «دموكراسي» در كشور به همه دولت‌ها پيشنهاد مي‌شوند و با آغوش باز به وسيله همه بخش‌هاي حاكميت پذيرفته مي‌شوند؟ مكتب دوركيم در مقام تحليل به چنين سوالاتي پاسخ مي‌دهد و جامعه‌سالاري مورد نظر مكتب دوركيم و موس در مقام عمل، عليه تركيبي است كه اقليتي صاحب قدرت را به وجود آورده كه سرنوشت ما را از حيث اقتصاد سياسي تعيين كرده و مي‌كند.

در بخش ديگري از كتاب از دو جريان عمده در حوزه علوم اجتماعي در ايران سخن گفته‌ايد، بومي‌گرايي و اقتصادگرايي. اگر ممكن است به اختصار هر يك از اين دو رويكرد را معرفي كنيد و بفرماييد موضع مكتب موس و دوركيم در قبال اين دو رويكرد چيست؟

به نظر مي‌رسد در چهار دهه گذشته در كنار ضعف‌هاي دروني علوم اجتماعي در ايران دو جريان با خاستگاه‌هاي مختلف در تضعيف علوم اجتماعي با هم همدست بوده‌اند. نخست جريان بومي‌گرايي؛ اين جريان با عمده‌ كردن نزاع سنت-مدرنيته، علوم اجتماعي را نماينده عقلانيت سكولار دانست و به نزاع علم اسلامي و علم غربي دامن زد. با انقلاب فرهنگي كليت سنت‌هايي كه افتان و خيزان در «موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران» شكل گرفته بود از بين رفت و گسستي در تاريخ علوم اجتماعي ايران به وجود آمد. پس از آن نيز علوم اجتماعي آماج حمله مداوم بوده است. همواره بخش‌هاي مهمي از بروكراسي حاكم گوش به سخن «اسلامي‌سازان» داشته‌ است. علوم اجتماعي شكل‌ گرفته در حال و هواي اصلاح‌طلبي نيز در همين پارادايم سنت-مدرنيته انديشيد، هر چند در قطب مقابل جريان بومي‌گرايي. ويژگي هر دو جريان كنار گذاشتن اقتصاد سياسي و مفاهيمي مانند طبقه، سرمايه‌داري، فقر و نابرابري در علوم انساني بود. در همين ايام، پارادايم ديگر يعني پارادايم اقتصادگرا، كه به نام‌هاي مختلفي مانند اقتصاد بازار آزاد و جريان اصلي اقتصاد شناخته مي‌شود، تا بدان‌جا درون ساختار حاكميت پيش رفت كه اصول خود مانند «خصوصي‌سازي» را به سياست‌هاي كلي نظام بدل كرد. علوم اجتماعي به‌طور كلي و مكتب دوركيم-موس به‌طور خاص، ابزارهاي تحليلي مهمي براي فهم فرآيند چيرگي امر اقتصادي بر همه حوزه‌هاي حيات اجتماعي در‌اختيار قرار مي‌داد. اما همدستي اين دو جريان باعث شد تا سخن گفتن از «جامعه» و «امر اجتماعي» به حاشيه رود و نقدهاي جامعه‌شناسي بر سرمايه‌داري و تركيب ويژه آن با قرائت معيني از دين شنيده نشود. اكنون كه بحران‌هاي اقتصادي از هر سو خود را مي‌نمايند هيچ يك از اين جريان‌ها حرف جدي براي گفتن ندارند، چون مفاهيم و مباني نظري مناسبي براي عبور از اين وضعيت تدارك نديده‌اند. آنها آگاهانه و ناآگاهانه عليه دموكراسي و در خدمت بازتوليد وضع موجود بوده‌اند. اهميت مكتب دوركيم-موس، در اينجا فراهم كردن مباني نظري‌اي است كه به جامعه كمك مي‌كند از خود در برابر اين جريانات متعارض اما همدست دفاع كند و همسويي آن پارادايم‌ها با نظم موجود و منافع مستتر در آن را نشان دهد.

در بخش ديگري از كتاب، عنوان رهيافت يا رويكرد موس را پارادايم هديه (بخشش- دهش) در برابر پارادايم انباشت خوانده‌ايد، منظور از اين تعابير چيست و پارادايم هديه، از چه ايده‌هايي دفاع مي‌كند؟

در اين باره من به‌طور خلاصه توضيحاتي در سه سطح اخلاقي، حقوقي-سياسي و اجتماعي ارايه مي‌كنم. نخست سطح اخلاقي؛ سخن اصلي پارادايم هديه در اين سطح آن است كه جامعه براي ساختن همبستگي اجتماعي و دفاع از خود در برابر تهاجم دولت و بازار، نيازمند اخلاقيات معيني است. بدون وجود اخلاقيات معين، امكان سازماندهي مبارزه اجتماعي اكثريت فرودست در برابر اقليت فرادست وجود ندارد. چنين مبارزه‌اي نيازمند فداكاري و از خودگذشتگي است. اهميت پيدا كردن مطالعه دين در سنت فرانسوي از سن‌سيمون و كنت گرفته تا دوركيم و موس از همين‌جا ناشي مي‌شود. تكوين اخلاقيات مبارزه اجتماعي، هم نيازمند مباني نظري است و هم نيازمند آموزش عملي. پارادايم هديه به چنين نيازهايي پاسخ مي‌دهد. اين پارادايم از يك‌سو با اتكا به مطالعات انسان‌شناختي نشان مي‌دهد كه در طول تاريخ «رابطه اجتماعي» هرگز قابل تقليل به «مبادله اقتصادي» نبوده است؛ انسان هرگز «ارزش چيزها» را به «قيمت» آنها فرو نكاسته است. به قول مارسل موس، «انسان اقتصادي پيش روي ماست». موجودي جديدالخلقه كه با كنار گذاشتن بخش‌هاي مهمي از وجوه اجتماعي انسان، در دوره سرمايه‌داري تازه متولد مي‌شود. بنابراين «انسان اقتصادي» سرنوشت ما نبوده و مي‌تواند نباشد. حتي در جامعه سرمايه‌داري بخش مهمي از روابط اجتماعي خارج از قواعد مبادله اقتصادي شكل مي‌گيرند. اما اقتصاد در اين دوره مدام ميدان خود را گسترده‌تر كرده و ميدان‌هاي ديگر را بلعيده است. «هديه» با طرح رابطه اجتماعي در قالب سه‌گانه دادن، گرفتن و پس‌ دادن، به اجباري اجتماعي در طول تاريخ اشاره مي‌كند كه مانع از منحصر شدن فعاليت اجتماعي انسان به انباشت اقتصادي مي‌شود. دهش، نه امري دلبخواهانه كه مسووليت و وظيفه هر فرد است. جزو غيرقراردادي قرارداد همين است. «اصل بدهي اجتماعي» مبناي «پارادايم هديه» است. هر فرد، در برابر جامعه خود بدهكار است و به ميزاني كه بيشتر از مواهب جامعه بهره‌مند شده مسووليت بيشتري براي اداي بدهي خود به جامعه برعهده اوست. نظام‌هاي مالياتي و خدمات رفاهي بر اين مبناي اخلاقي استوار مي‌شوند و تبديل به قانون مي‌شوند. به‌طور كلي مكتب دوركيمي، بر نقش آموزش در پرورش اخلاقي انسان و «شهروند» شدن‌ تاكيد زيادي دارد. روشنفكران، معلمان، اساتيد دانشگاه، مطبوعات، نشريات و… -ميدان فرهنگ به تعبير بورديو- در ساختن اخلاقياتي مشترك -ديني جديد- كه مولد همبستگي اجتماعي و مدافع فردگرايي اخلاقي شود اهميت دارند. اين اخلاقيات مشترك مبناي نظام‌هاي نقد و مشروعيت‌بخشي را نيز در جامعه مي‌سازد. به همين دليل در تداوم سنت دوركيم «جامعه‌شناسي انتقادي نقد»، در آراي بولتانسكي اهميت پيدا مي‌كند. نظام‌هاي نقد در جامعه چگونه ساخته مي‌شوند؟ در چه مسيري عمل مي‌كنند؟ به چه انواعي از همبستگي اجتماعي مشروعيت مي‌دهند و چه نوع از همبستگي اجتماعي را ناممكن مي‌كنند؟ بولتانسكي در «روح جديد سرمايه‌داري» تحول همين نظام‌هاي نقد و نحوه ادغام و خنثي شدن آنها در نظام سرمايه‌داري را مطالعه كرده است. فقط به اشاره بايد گفت در ايرانِ دهه هفتاد، حاكم شدن پارادايم‌هاي انتقادي فرهنگ‌گرا و متاثر از جريان‌هاي پست‌مدرن مسلط وقتِ جهان، همسو با همه‌جاي جهان، «نقدِ اجتماعي» را به حاشيه بردند. به همين دليل مسائلي مانند اعتراضات طبقات پايين در سال‌هاي 72 تا 74 هرگز در فضاي روشنفكري ايران مساله‌ساز نشد. همان‌طور كه مسائلي مانند گفت‌وگو براي حداقل دستمزد، وضعيت قراردادهاي نيروهاي كار و فقر و نابرابري اقتصادي در برابر «گفت‌وگوي تمدن‌ها» و «ساختار و تأويل متن» و «قبض و بسط تئوريك شريعت» هرگز اهميتي نيافت. به همين دليل مسائل بخش‌هاي مهمي از جامعه به رسميت‌شناخته نشد و طبيعتا جامعه از ساخت همبستگي اجتماعي بازماند.

دوم سطح حقوقي؛ ايده‌هاي مختلف اين مكتب در جهت ساختن همبستگي اجتماعي هرگز در سطح اخلاقي باقي نمي‌ماند و بدل به حقوق مي‌شود. خوانش ايده «تقسيم كار اجتماعي» در پرتو مفهوم دوركيمي «تقسيم كار اجباري» نشان مي‌دهد گروه‌هايي كه از فرآيندهاي تقسيم كار اجتماعي كنار گذاشته مي‌شوند يا تحت شرايط نابرابر و اجباري وارد تقسيم كار مي‌شوند با بقيه جامعه همبسته نمي‌شوند. ضرورت تقسيم كار برابر در جامعه از اينجا ناشي مي‌شود. يعني مشاركت آزادانه و برابر طبقه پايين، زنان، قوميت‌ها، مرزنشينان، اقليت‌هاي مذهبي و… در تقسيم كار اجتماعي؛ يعني امكان برابر براي فعاليت‌ اقتصادي، يعني امكان حضور و مشاركت اقشار و اصناف مختلف در بروكراسي و ساختار سياسي و فضاهاي فرهنگي.

از نظر دوركيم «محو شرايط نابرابر خارجي» شرط بنيادين تحقق همبستگي اجتماعي است. بنابراين صورت‌هاي مختلف نابرابري اعم از نابرابري طبقاتي، جنسيتي، قوميتي، مذهبي و ديگر صورت‌هاي نابرابري جملگي مانع همبستگي اجتماعي، عليه به‌رسميت‌شناسي تفاوت‌ها و مولد تخاصم در جامعه‌اند. به همين دليل دوركيم از مخالفان سرسخت «ارث» است. بنابراين مبارزه براي شرايط برابر تقسيم كار و انعقاد قراردادهاي اجتماعي برمبناي آن و تبديل اين قراردادها به كدهاي حقوقي، بخشي از پاسخ‌هاي مكتب دوركيم به چگونگي ممكن شدن همبستگي اجتماعي است. بهره‌مندي جامعه از فرصت‌هاي برابر بخش ديگري از شرايط ايجاد همبستگي اجتماعي است. آموزش و بهداشت رايگان و نظام بيمه فراگير به همين دليل واجد اهميت فراوان است. نظام مالياتي پلكاني برمبناي «اصل بدهي اجتماعي» به قانون بدل مي‌شود. مجموعه اين عوامل بازتوزيع منابع و حركت به سمت برابري براي «بي‌چيزها» را محقق مي‌كند.

سوم سطح اجتماعي-سياسي؛ جامعه همواره عرصه درگيري ميان نظام‌هاي منافع است. همواره هستند نظام‌هايي از منافع خصوصي كه تلاش مي‌كنند كل شوند و قدرت سياسي را نيز از آنِ خود كنند. آنها منافع خصوصي خود را بر منافع جمعي ترجيح مي‌دهند. تشكل‌يابي مستقل جامعه و شكل‌گيري «گروه‌هاي ثانوي» مسيري مهم براي قدرت ‌يافتن جامعه براي دفاع از خود در برابر آنهاست. نقش‌آفريني شوراها، سنديكاها، انجمن‌ها و اصناف و سمن‌ها، در مهم‌ترين تصميمات حيات اجتماعي، شناسايي منافع مشترك اكثريت فرودست و تدوين قراردادهاي اجتماعي مشترك برمبناي خير عمومي و بازنگري مدام در اين قراردادها به جهت شمول‌گراتر شدن مسيري است كه آن را پاياني نيست. بر همين مبنا نظريه سياسي اين مكتب نوعي دموكراسي شورايي است.

اين وجدان جمعي محقق شده در قراردادهاي اجتماعي است كه در برابر كل شدن اجزاء و سيطره اراده خصوصي بر اراده عمومي مي‌ايستد، به ساخت دولت شكل مي‌دهد و از آزادي‌هاي فرد در برابر تجاوزهاي احتمالي گروه‌هاي واسط دفاع مي‌كند. در عين حال تشكل‌هاي واسط نيز از فرد در برابر استبداد دولت دفاع مي‌كنند.

بنابراين در كشاكش ميان فرد، گروه‌هاي واسط و دولت است كه جامعه شكل خود را پيدا مي‌كند. به دليل وجود تنش هميشگي ميان فرد و گروه‌هاي واسط و دولت، جامعه هرگز پديده‌اي ايستا نيست. جامعه فقط يك واقعيت از پيش داده‌ شده نيست. واقعيتي است همواره در حال ساخته شدن. جامعه، آرمان نيز هست. جامعه با «آرمان‌پردازي جمعي» در دوره‌هاي گرم جامعه -دوره‌هاي غليان جمعي- ساخته مي‌شود. پس از آن به مدد مناسكي تثبيت مي‌شود و آنگاه دوران سرماي جامعه فرا مي‌رسد. اما دوران سرما هرگز ابدي نيست. جامعه همواره ميان دوره‌هاي سرما و گرما در حال نوسان است. به تعبير دوركيم «هيچ‌ چيز براي هميشه و به‌طور نامحدود خوب نيست.» جامعه مدام مي‌بايست از خود «مراقبت» كند، در قراردادهاي اجتماعي بازانديشي كند و خود را به كمك «آرمان‌پردازي جمعي» در لحظات «غليان جمعي» بازآفريني كند. چون از نظر دوركيم گاه «جرم، فقط پيش‌بيني اخلاق آينده است» و مجرم، پيشگام اخلاقيات جديد. لحظات تغييرات بزرگ مانند اصلاح ديني، انقلاب‌هاي اجتماعي و جنبش‌هاي سوسياليستي از نظر دوركيم، لحظات غليان جمعي و ساخته‌شدن جامعه به مثابه يك آرمانند. در عين حال لحظات غليان جمعي -لحظات به ميدان آمدن توده‌ها- مي‌توانند لحظات فاجعه و كشتار نيز باشند و اين همان سويه تاريك توده است كه موس با مشاهده خيزش فاشيسم از آن مي‌هراسيد.

جامعه ما چنانكه دكتر سارا شريعتي در مقدمه‌شان بر كتاب شما نوشته‌اند، به دلايل و علل مختلف تاريخي و فكري همواره تحت سيطره سياست بوده است. به نظر شما فراخوان به جامعه و بحث از پارادايم هديه، هر چقدر هم كه ضروري باشد، چقدر عملي است يا به بيان دقيق‌تر چگونه مي‌توان به آن جامعه عمل پوشاند؟

به نظر من يكي از ويژگي‌هاي سنت‌ دوركيمي در مواجهه با مساله اجتماعي، گشودگي و امكان‌هاي متنوع آن هم در فهم و هم در ساختن همبستگي اجتماعي است. اين سنت در عين حال كه بسيار واقع‌گراست واجد سويه‌هاي جدي اتوپيايي است. پاسخ‌هاي اين مكتب به مساله همبستگي اجتماعي مي‌تواند در سطوح مختلفي راهگشا باشد و درجات مختلفي از همبستگي اجتماعي را محقق كند، بدون اينكه گرفتار تعارض شود.

شكل‌دهي به تشكل‌هاي واسط اجتماعي، بسط اخلاقيات ديگرخواهانه مبتني بر دهش، تلاش براي تقسيم كار آزادانه و برابر، مطالبه آموزش و بهداشت رايگان و بيمه فراگير وتكوين دولت در چارچوب دموكراسي شورايي، گام‌هاي مهمي در مسير تحقق شرط اصلي اين سنت براي ايجاد همبستگي اجتماعي يعني محو شرايط نابرابر خارجي است. «شهروندي» با اخلاقياتي كه ذكر شد، مبناي حيات اجتماعي دموكراتيكي است كه بايد ساخته شود. جامعه بدين‌ترتيب نيازمند قراردادهاي اجتماعي جديدي است كه بتواند همبستگي اجتماعي را در آن ممكن كرده و جامعه را از نو بسازد. مبناي اين قرارداد اجتماعي، امور اجتماعي مشتركي است كه خير عمومي از مسير آنها محقق مي‌شود. مخاطره جامعه براي آفرينشي نو به مدد «آرمان‌پردازي جمعي» در لحظات «غليان جمعي» هرگز ناممكن نيست. چه به تعبير مارسل موس، هيچ تابويي به وجود نمي‌آيد مگر براي شكسته شدن. مفاهيمي مانند «آرمان‌پردازي جمعي» و «غليان جمعي» و «محو شرايط نابرابر خارجي» كه سنت دوركيمي را با تفكر اتوپيايي پيوند مي‌‌زنند، معمولا در حاشيه مانده‌اند و به آنها توجه نشده است. در حالي كه اعاده حيثيت از سنت‌هاي فكري اتوپيايي، يكي از شروط مهم خروج جامعه ما از بن‌بست‌هاي فعلي است و همبستگي اجتماعي در خوانش راديكال از دوركيم داراي طنيني اتوپيايي است.


شكل‌دهي به تشكل‌هاي واسط اجتماعي، بسط اخلاقيات ديگرخواهانه مبتني بر دهش، تلاش براي تقسيم كار آزادانه و برابر، مطالبه آموزش و بهداشت رايگان و بيمه فراگير وتكوين دولت در چارچوب دموكراسي شورايي، گام‌هاي مهمي در مسير تحقق شرط اصلي اين سنت براي ايجاد همبستگي اجتماعي يعني محو شرايط نابرابر خارجي است. «شهروندي» با اخلاقياتي كه ذكر شد، مبناي حيات اجتماعي دموكراتيكي است كه بايد ساخته شود. 

منبع:روزنامه اعتماد 12 مهر 1400 خورشیدی