1

آسیب‌شناسی وضع موجود / قسمت سوم

علي شكوهي

در حالي كه جمهوري اسلامي خود را توانا براي ايجاد تمدن اسلامي و تبديل شدن به الگويي براي پيشرفت اسلامي ايراني مي‌داند اما در عمل به شيوه‌اي اداره مي‌شود كه در آن زندگي روزمره مردم هم تامين نمي‌شود. واقعيات جامعه امروز ايران نشان مي‌دهد كه ايجاد تمدن اسلامي يا ترسيم الگوي پيشرفت اختصاصي خودمان با اين سطح از كار نظري و با اين شيوه حكمراني و مملكت‌داري، شدني نيست. بر اين باورم كه ريشه اصلي اين مشكل را بايد در فقدان نظريه و تئوري راهنماي عمل و نداشتن تجارب مشابه نظام سياسي ايران در اين عصر جست‌وجو كرد اما در عين حال به موضوعات ديگر هم بايد در حد خودش بها داد.
دوم- ساده‌پنداري امر حكومت
روحانيت شيعه كه امروز در راس قدرت سياسي ايران قرار دارد، در طول تاريخ در موضع انتقاد و اعتراض قرار داشت. اين را از محاسن علماي شيعه برشمرده‌اند كه برخلاف روحانيت اهل سنت، در كنار سلاطين ننشست بلكه در كنار مردم ايستاد. شهيد مطهري اين وضعيت را منجر به ايجاد نوعي عوام‌زدگي و عوام‌گرايي در ميان روحانيت و علماي شيعي قلمداد كرده است اما در عين حال بايد اين را از افتخارات غالب روحانيون شيعه دانست كه درباري و خادم حكومت‌ها نبودند و در نهضت‌هاي متعدد با مردم همراهي كردند. اين روحيه اعتراضي موجب شد كه روحانيت شيعه در همه دوره‌ها خود را طلبكار حكومت‌ها بداند. البته در غالب اين اعتراض‌ها، روحانيت خواستار ايجاد اصلاحاتي به نفع مردم مي‌شد و خودش داعيه حكومت نداشت ولي به تدريج انديشه تشكيل حكومت در ميان علما، تقويت و نظريه ولايت فقيه برجسته شد و از اين زمان روحانيت به صورت رقيب جدي حكومت‌ها در آمد.  در زمان صفويه بخشي از علما با حكومت همراهي كامل داشتند و برخي در مقابل آنان ايستاده و تن به همكاري با حكومت ندادند.

در عصر قاجار به دليل بروز جنگ دوگانه با روسيه، شاهد صدور حكم جهاد از سوي علماي بزرگ و حضورشان در كنار سربازان و مردم داوطلب بوديم اما در اين زمان علماي شيعي خواستار تشكيل حكومت نبودند. بهترين توصيف درباره مناسبات روحانيت و حكومت در اين دوره همان است كه در برخي از آثار آمده است: «اگر حاكمي را در بيت عالمي ديديد، چه خوب حاكمي است و چه خوب عالمي ولي اگر عالمي را در قصر حاكم ديديد، چه بد عالمي است و چه بد حاكمي.» در واقع در آن زمان روحانيت راضي بود كه ديگران حكومت كنند اما مشروعيت خود را از عالمان بگيرند بدون آنكه علما به صورت عالمان درباري در بيايند. بعدها مرحوم ميرزاي شيرازي در مقابل ناصرالدين شاه ايستاد و با تحريم تنباكو، قرارداد رژي را باطل كرد اما به درخواست سيدجمال‌الدين اسدآبادي براي عزل شاه و به دست گرفتن قدرت جواب رد داد چون خود و علماي شيعه را به دلايل متعدد قادر به اداره كشور نمي‌پنداشت. در دوره مشروطيت باز هم روحانيت مدعي تشكيل حكومت نبود و صرفا موضع اعتراضي خود را حفظ كرده بود. مداركي وجود دارد كه آيت‌الله آخوند خراساني در معرض تشويق به تشكيل حكومت قرار داشت اما به دلايلي اين كار را به مصلحت نمي‌دانست و تاثير منفي اين كار بر دينداري مردم و فاصله گرفتن مردم از روحانيت را دليل اين امر قلمداد مي‌كرد. اساسا علمايي كه امر حكومت را ساده نمي‌پنداشتند خيلي به كسب قدرت سياسي هم تمايل نشان نمي‌دادند.  عبارتي به احمد كسروي منسوب است كه در بحث ما مي‌تواند مورد توجه باشد. وي گفته بود: «مردم ايران يك حكومت به روحانيت بدهكارند و يك روزي بايد اين بدهكاري را پرداخت كنند.» در واقع به نظر كسروي روحانيت شيعه هميشه در موضع اعتراض به حكومت‌ها قرار داشته و خود را براي حكومت كردن صالح‌تر از ديگران دانسته است و تا زماني كه قدرت و حكومت دست‌كم براي يك‌بار دراختيار روحانيت قرار نگيرد، دست از اين طلبكاري برنخواهد داشت. به نظر كسروي، روحانيت هم يك‌بار بايد قدرت را به دست بگيرد تا در عمل نشان دهد ميزان توانايي آنان براي حكومت كردن زياد نيست و آنگاه مردم ما بدهي خود را به روحانيت پرداخت كرده‌اند و به آساني از گرد روحانيت طلبكار معترض پراكنده خواهند شد. به خاطر دارم كه در يك جلسه ديدار با مرحوم آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني عين عبارات فوق را به ايشان عرض كردم و بعد افزودم كه خيلي بد نيست روحانيت هم مانند بقيه اقشار، در اين تجربه كشورداري قداست و جايگاه خود را از دست بدهد و مانند بقيه حاكمان و صاحبان قدرت بشود اما نگراني ما اين است كه روحانيت در قدرت آن‌قدر بد عمل كند كه مردم از آن پس به سراغ هر قشري براي تشكيل حكومت و اداره امور اجتماعي بروند اما ديگر سراغ روحانيت نيايند.  در مقطع پيروزي انقلاب اسلامي روحانيت با امر حكومت و مملكت‌داري بسيار بسيط و ساده مواجه شده بود. غالب آنان تصور مي‌كردند كه حكومت شاه توان اداره كشور را ندارد و اگر قدرت به دست عالمان قرار بگيرد قطعا كشور را بهتر اداره مي‌كنند. ذهنيت مردم ما هم چنين بود چون حكومت شاه و درباريان از نظر مالي و سياسي و اخلاقي بسيار فاسد بودند و دزدي و غارت اموال مردم هم جريان داشت و وابستگي به بيگانه هم يك واقعيت بود و در مقابل نوع زيست علماي دين در آن زمان و شعارهاي عدالتخواهانه‌اي كه از سوي آنان مطرح مي‌شد، مطلوبيت داشت و چه كسي است كه با اين وضعيت، حاكميت علماي مردمي را بر رژيم گذشته ترجيح ندهد؟ شخصا معتقدم اين نگاه بسيط حتي در سخنان بنيانگذار انقلاب هم قابل رديابي است و در ميان سخنان ايشان مواردي هست كه نشان مي‌دهد ايشان هم امر حكومت را بسيار سهل و آسان گرفته بود ولي بعدها در عمل معلوم شد كه ماجرا بسيار پيچيده‌تر از آني است كه تصور مي‌شد. ايشان در سخناني گفته بودند كه اگر همين اوقاف را به ما بدهيد ما مي‌توانيم فقر را از ميان ببريم يا اگر صدا و سيما را براي چند ساعت در روز دست ما بدهيد مي‌توانيم كشور را اصلاح كنيم. به خاطر داريم كه بسياري از روحانيون با محاسبه ارقام پول نفت كشور مدعي بودند كه سهم نفت هر فرد ايراني را مستقيما مانند صدر اسلام بين مردم تقسيم مي‌كنيم و ديگر از فقر و ناداري اثري نخواهد ماند.  حاكميت همين ذهنيت ساده‌انگار در حوزه‌هاي مختلف بود كه وقتي به قدرت و حكومت رسيديم در بسياري از امور دچار مشكل شديم و به تدريج دريافتيم كه هر چند رژيم گذشته به دلايل مختلف صلاحيت حكومت را نداشت اما اين امر به معناي صلاحيت و توانايي و برنامه داشتن روحانيت و حكومت جديد هم نيست. ادامه دارد

منبع:روزنامه اعتماد 2 آذر 1400 خورشیدی