1

پرسش‌هایی برای نپرسیدن!

فياض زاهد

انقلاب اسلامي ايران بر ستون اسلام سياسي و ادراك متفاوت تشيع تاريخي برپا شده است. برداشتي متفاوت از آنچه به عنوان ميراث فقاهت مي‌شناسيم. اين نگره برجسته در تداوم دو سرنوشت متفاوت رقم خورد. تشيع فقاهتي مبتني بر تفسير اخباري كه مبناي خود را بر فقه دربار صفوي بنياد نهاده بود و ميراث‌دار علمايي چون مقدس اردبيلي، شيخ بهايي، علامه كركي، ميرداماد، ميرفندرسكي و البته مجلسي‌ها استواربود.  آيت‌الله محمدتقي مجلسي در دربار نفوذي فراوان داشت و البته در زمان پسرش محمدباقر افزون گرديد. محمدتقي در كنار تمايل به ايجاد رابطه تنگاتنگ با دربار، خود از رهبران اخباريگري بود و البته از سوي منتقدانش در معرض صوفي‌گري نيز قرار داشت، اما پسرش سرآمد فقه اخباري بود. مي‌دانيم علت اين نفوذ ديني و سياسي به چه شكلي قوام يافت، اما بدون ترديد اين دسته از ملايان و علماي ديني، نگرش و تفسير خود از مذهب را به ركن اصلي قوام دين و دولت، مذهب و سلطنت گره زده بودند. آنها البته هيچ‌گاه به سلطنت با خلوص و بدون گروگيري نزديك نشدند، بلكه از مواهب آن بهره برده و انديشه‌هاي خود را قوام بخشيدند و در ازاي حمايت و تضمين بي‌چون و چرا از حكومت با رندي شانه خالي كردند. بسياري از صفويه‌شناسان يكي از علل سقوط و ناكارآمدي صفويان را كه پس از ساسانيان دومين دولت تئوكراتيك در ايران بودند، به اين دوگانگي نسبت مي‌دهند. علي شريعتي كه تفسير سياسي او از روندهاي اين دوره را به دوگانه ناچسب تشيع علوي و تشيع صفوي فروكاسته بود، دوراهي نافرجامي را در تحليل و فهم اين مذهب در حال نضج را نشان مي‌دهد. آنچه در نگاه ايدئولوژيك وي قابل فهم است، فروكاستن كاركرد مذهب مذكور در تفسير رويدادهاي سياسي و اجتماعي است.

چه بپذيريم يا نه، اگرچه چنين تقسيم‌بندي در سال‌هاي پاياني دهه پنجاه با اقبال روبه‌رو مي‌شد، اين فهم پاسخي به نيازهاي زمانه بود.  اما با گذشت ايام، آن برداشت‌ها نيز جاي خود را به فهمي ديگر داد. نكته درخشان اين مرور تاريخي به صف‌بندي پنهاني بازمي‌گشت كه محور تحولات آتي شد. يعني در يك‌سو همه كساني كه به‌گونه‌اي با تفسير علوي از تشيع موافق بودند، در صف همراهان و موافقان انقلاب و درك سياسي از مفهوم فقه هم راي بودند. عمده اين علاقه‌مندان به ساحت مذهب -چه روحاني و چه مكلا- در صف موافقان اسلام سياسي قرار داشتند. نهضت آزادي و نيروهاي منتج از آنها يعني ملي-مذهبي‌ها، باورشان به همراهي و همگرايي اسلام سياسي بود. در اين ميانه، روحانيون سنتي و محافظه‌كار كه نه در روندهاي سياسي و نه برداشت‌هاي اجتماعي از ساحت دين، به برداشت علوي‌گرايان تعلقي نداشتند، دين را عنصري اخلاقي و انفرادي مي‌دانستند. هر چند در اواخر صفويه چنين تقسيم‌بندي محتملا مورد فهم و باور طرفداران اين نحله‌ها نبود، اما بازتفسير و مطالعه پسيني رويدادها در علت سقوط و ناكارآمدي صفويه، به اين حوزه‌ها نيز تداوم يافته است. امروز كه به آن دوره مي‌نگريم، به مطالعه رفتارها و داوري‌ها مي‌نگريم، تفاسير كهن را بازبيني مي‌كنيم و به اين نتيجه مي‌رسيم كه چگونه نگرشي حاكم بوده است. چرا تشيع در دوره صفويه نضج و گسترش يافت؟ علت استقبال حكومت از مذهب جديد چه بود؟ چگونه آحاد آريستوكراسي دربار در ميان قبايل صفوي و تركماني، بستر گسترش تشيع شد؟ چگونه برداشتي از فقه شيعي در حكومت نفوذ يافت و سرانجام اين نفوذ آيا به قدرت گرفتن دولت ملي منجر شد ياخير؟ مطالعات گسترده در اين باره به بسياري از اين پرسش‌ها پاسخ داده است. اينكه تشيع در كنار زبان فارسي انسجام بخش دولتي ملي در ايران شد كه پس از هزار سال به ايرانيان فرصت تجديد قوا داد. اما آنچه در اين سلسله يادداشت‌ها محل تامل است؛ آنكه چرا همين مذهب رهايي بخش و وحدت‌آفرين موجب يكي از مصايب و فرجام ناخوشايند دولت صفوي شد! سوال كليدي‌تر فهم و تحليل اين ناكارآمدي در تئوري و پراتيك است. مي‌دانيم تشيع در رقابت با تصوف براي اعتلاي قدرت خويش در دربار جايگزين شد. ملغمه‌اي از دلايل مختلف از جمله حس جاه‌طلبي مذهبي براي روحانيون و تمايل پادشاهان اين سلسله از زمان شاه عباس، براي كنترل حس زياده‌خواهي صوفيان و پيوند جديد با خاستگاه نوين ايدئولوژيك، به افزايش سطح قدرت تشيع بدل گرديد. اما علماي تشيع كه در ابتدا به دوگانه همراهان حكومتي و ساكتين در حوزه اجتماع تقسيم مي‌شدند، شكلي از تعامل مذهبي-سياسي را پديد آوردند كه بسياري از نويسندگان و تحليلگران، سرنوشت و سرشت كاركرد و كارنامه و فرجام‌شان با علماي زردشتي و مغان عصر ساساني را با ايشان يكسان مي‌ديدند. پرسش كليدي براي فهم و درك چرايي سرنوشت و عاقبت دو حكومت تئوكراتيك از اين سرنوشت مشترك است. هر دو به گونه‌اي درگير مناسبات حكومتي شدند كه سقوط آن يكي به اضمحلال آن ديگري بدل شد. ناكامي اين به ناتواني آن ديگري تبديل شد. سقوط ارزش‌هاي اخلاقي، انزواي اجتماعي، نافهمي امر اجتماعي و پاسخ‌هاي نامناسب به درخواست‌هاي كليدي اجتماعي را سبب گرديد. مرحله ديگر اين كنش مذهبي در دوره قاجار به عصر ديگري وارد شد. موضوعي كه در سرمقاله بعدي به آن اشاره خواهد شد. شايد و حتما تحليل چگونگي و چرايي اين سرنوشت سه‌گانه در دوره صفويه، قاجار و دوران معاصر، مي‌تواند به بازخواني بهتر و دقيقتر ما از پرسش‌هايي كه مطرح كرده‌ايم منجر مي‌شود.  چرا اين بازخواني اهميت دارد؟ بدان سبب كه مي‌تواند رهگشاي تحليل مناسب‌تر عاقبت و فرجام ساحت نيروهاي مذهبي در تحولات آتي شود. اين امر چه بسا براي حكومت و علاقه‌مندان به اين تعامل مشترك نيز مفيدفايده باشد.  در بزنگاهي تاريخي و ترديدهايي كه درباره توانايي ساحت دين و امر فقهي براي تعامل ميان دين و دولت ايجاد شده، توجه به ذات اين مجادله‌ها مي‌تواند به روشن شدن ابعاد مختلف ماجرا كمك كند. انقلاب اسلامي با تكيه بر نگرش فقه سياسي به ثمر نشست هرچند بهره‌اش را علماي اخباري و سنت‌گرايان غيرسياسي بردند. چگونه مي‌توان به اين پرسش پاسخ داد كه چرا انقلابي كه به دست انقلابيون آغاز شد، سرنوشت خود را به نيروهايي داد كه در ساده‌ترين تفسير، اعتقادي به آن سطح از كنشگري مذهبي-سياسي نداشتند. شايد در اين سلسله نوشته‌ها بتوانيم پاسخي بدان‌ها دهيم.

منبع:روزنامه اعتماد 4 دی 1400 خورشیدی