مرد فقط امیر بود
ناگفتههای زندگی سیاسی و شخصی میرزا محمدتقیخان فراهانی در گفتوگو با ایرج احمدی هزاوه
محسن محمدی
میرزا محمدتقیخان فراهانی یا همان «امیرکبیر» معروفترین صدراعظم تمام اعصار تاریخ ایران است؛ صدراعظمی که در دوران کوتاه صدارت سه سالهاش منشا خدمات و مبتکر اصلاحاتی بود که تاثیر بسزایی در تاریخ کشور و سرنوشت مردم ایران داشت. روستازادهای که از هزاوه اراک سربرآورد، در مقام یک سیاستمدار و مصلح اجتماعی تاثیراتی شگرف بر جامعه سودازده قجری آن روزگار داشت و اگر دسیسه بدخواهان و بدبینی شاه جوان مجال میداد چه بسا که حضورش میتوانست منشا خیرات و برکات افزونتری برای ایران و ایرانی باشد. به مناسبت بیستم دیماه، سالگرد قتل معروفترین صدراعظم ایران با ایرج احمدی هزاوه، پژوهشگر، مردمشناس و استاد دانشگاه حول محور زندگی سیاسی و شخصی امیر کبیر گفتوگو کردیم. احمدی هزاوه عضو هیات امنای خانه امیرکبیر در روستای زادگاه او نیز هست. این پژوهشگر کتاب «هزاوه خاستگاه امیران» را در شرح حال چهار صدراعظم برخاسته از این روستا یعنی میرزا حسین وفا، میرزا عیسی قائممقام، میرزا ابوالقاسم قائممقام و میرزا تقی خان امیرکبیر به رشته تحریر درآورده است.
تصویری که از میرزا تقیخان فراهانی در کتابها و رسانههای رسمی منعکس و در باور عمومی جامعه غالب شده، چقدر به امیرکبیر تاریخی و واقعی نزدیک است و شباهت دارد؟
میشود گفت آنچه درباره امیرکبیر در کتابها و حتی رسانهها آمده است تا ۸۰ درصد با واقعیات تطابق دارد. در سینما و تلویزیون اما بعضا داستانسازی شده است. در فیلمها و سریالهایی که مستقیم به زندگی امیرکبیر پرداختهاند روایاتی را میبینیم که بیشتر برای جذب مخاطب طراحی شدهاند و سندیت تاریخی ندارند. حتی در رسانههای مکتوب هم گاهی اسناد و اقوالی به امیرکبیر نسبت داده میشود که صحت ندارد. مثلا یکی از دستخطهای امیر در برج میلاد رونمایی شد که ما دلایل بسیاری داشتیم که به ایشان تعلق ندارد و مجعول است. اما در مجموع، آنچه از کلیات و چارچوب زندگی امیرکبیر در کتابها و رسانهها درج میشود و در اذهان وجود دارد، به واقعیت نزدیک است. ویژگیهایی مثل پاکدستی، وطندوستی و مبارزه با استعمار که از امیرکبیر در اذهان برجسته شده است، دقیقا با واقعیات تاریخی مطابقت دارد.
اگر بخواهید به بزرگترین تحریف یا غلوی که درباره زندگی امیرکبیر و عملکرد سیاسیاش شده است اشاره کنید کدام مورد را مطرح خواهید کرد؟
شاید بهتر باشد که به جای تحریف، عنوانش را بگذاریم عدم دسترسی به واقعیت. به نظرم عمدی هم نبوده است. در پرداخت به شخصیت امیرکبیر چند نگاه وجود دارد که همراه با اشکال است و برخاسته از عدم شناخت دقیق از او و گزینشی عمل کردن. عدهای امیر را شخصیتی فوقالعاده و غیرقابل دسترس و شبهمقدس پنداشتهاند که این نگاه پر از اشکالات فراوان است. امیر در زندگی شخصی و سیاسی خود خالی از نقصان نبوده است. در برخورد دیگری که با این شخصیت میشود، جنبه ملیگرایی او را بهشدت برجسته میکنند و از عقاید و دلبستگیهای مذهبی او غافل میمانند. چند سال پیش یکی از ائمه جمعه محترم کشور از تریبون رسمی نماز جمعه اعلام کرد که ما هرچه بدبختی داریم از امیرکبیر است. این سخن را به لحاظ نوگرایی و تجددی که امیر با تاسیس دارالفنون برای کشور به ارمغان آورد، مطرح کرده بودند. متاسفانه پرداخت همهجانبه و کاملی به شخصیت امیرکبیر نشده است. شما اگر نوشتههای عباس اقبال آشتیانی، فریدون آدمیت، حسین مکی و حتی آقای هاشمیرفسنجانی را بخوانید به این برداشت میرسید که امیرکبیر هم بهرغم تمام خدماتی که داشته، عملکردش از عیب و نقص عاری نبوده است. به نظرم بهترین و متقنترین کتاب درباره امیرکبیر «امیرکبیر و ایران» فریدون آدمیت است.
اصولا امیرکبیر را به عنوان یکی از شخصیتهای تاثیرگذار تاریخ ایران بیشتر یک سیاستمدار میدانید یا مصلح اجتماعی؟
واقعیتش یک مصلح اجتماعی میدانم. امیرکبیر میتوانست وقتی صدارت را به دست گرفت تدبیر بهتری به کار ببندد. انسانی با این ضریب هوشی بالا، قدرت فزاینده و قرابت به شاه میتوانست سیاست بهتری به خرج دهد؛ با انگلیس و روسیه از در بازی وارد شود، با بزرگترین دشمنش مهدعلیا مدارا کند و حتی به او میدان دهد و با شاهزادههای قاجاری و امرای ارتش تعامل بهتری داشته باشد. در تاریخ آمده که امیرکبیر گاهی در برابر مسائل
نه چندان بزرگ و مهم، رفتارهای خشن و صریحی داشته که چندان هم لازم به نظر نمیرسیده است. اگر امیرکبیر سیاستمدار خوبی بود شاید میتوانست تعاملات و ملاحظات بهتری را در رفتارهایش اعمال کند. امیر اما دلبسته آرمانهایی بود که برایش حکم شرف را داشت و حاضر نبود به هیچ عنوان از آنها عدول کند و درنهایت جانش را هم به پای همین آرمانها داد. او حتی پیشنهاد روسیه را برای بستنشینی در سفارت نپذیرفت. این بستنشینی در آن زمان معمول بوده و موضوع قبیحی نبوده است. داشتهایم حتی روحانیونی را که اقدام به این کار کردهاند. در تاریخ میبینیم که محمدعلیشاه قاجار به روسیه پناهنده میشود یا میرزا آقاخان نوری تابعیت انگلیسی میگیرد. امیرکبیر حتی میتوانست از کشور خارج شود. شاید ناصرالدینشاه هم بدش نمیآمد او از ایران برود اما امیر اهل معامله نبود و شخصیتی آرمانگرا داشت و جانش را نیز بر سر همین آرمانها نهاد.
آیا امیرکبیر با اقدامات بعضا تند و رادیکال اولیهاش هنگام صدراعظمی نوعی احساس عدم امنیت را به ناصرالدینشاه منتقل نکرده بود و شاه جوان واهمه نداشت که یک رقیب همتراز با خودش ظهور کرده است؟
اگر بخواهیم عملکرد امیرکبیر را از منظر سیاسی بررسی کنیم بله. ناصرالدینشاه جوان، هم خودش ترسیده بود و هم اطرافیان این حس را در او تقویت میکردند. شاه جوان را میترساندند که امیرکبیر درصدد محدود کردن قدرت اوست و اتفاقا امیر هم دقیقا همین کار را میکرد. برای شاه حقوق ماهیانه تعیین کرده بود و رفتاری صریح و بیپرده با او داشت. حتی در سفر آخری که شاه و امیرکبیر به اصفهان داشتند، از آنجایی که مردم علاقهمند به صدراعظم بودند بیشتر به طرف او میآمدند و روایت شده که امیر چند قدم جلوتر از شاه حرکت میکرده است. امیرکبیر معلم ناصرالدینشاه بود و شاه جوان شخصا درک میکرد که امیر به او خیانت نخواهد کرد اما به هر حال در جایگاه یک پادشاه، دچار حساسیتهایی بود. دیگران هم به ناصرالدینشاه القا میکردند که امیر به دنبال ایجاد و وضع قوانینی برای کشور است که حتی شاه هم نتواند از آن تخطی کند، در شرایط آن زمان که شاه همتراز با قانون بود. چه سفرای روس و انگلیس، چه مهدعلیا و چه درباریان دایم در گوش شاه جوان میخواندند که امیر درصدد محدودکردن قدرت شماست. ناصرالدینشاه در دو، سه سال اول، اعتماد و اطمینان راسخ به امیرکبیر داشت اما به مرور زمان، در او تردیدهایی به وجود آمد. البته امیرکبیر هم در بسیاری از مواقع در مقابل ناصرالدینشاه میایستاد و حتی او را مورد خطاب و عتاب قرار میداد.
به نظر میرسد تاریخ به نوعی به نفع امیرکبیر روایت و از بیان برخی واقعیات چشمپوشی شده و در باور عامه، امیرکبیر و ناصرالدینشاه در دو قطب کاملا متمایز و متضاد و در جایگاه ظالم و مظلوم محض ایستادهاند.
کشته شدن امیرکبیر و صراحتی که در روایت نحوه قتل او به کار گرفته شده، در تعیین این جایگاه نقش عمدهای دارد. از سوی دیگر، هیچ سندی درباره تخلف مادی امیرکبیر وجود ندارد و در زمان مرگ، فقط یک خانه نیمهساز در تهران داشته است. پایان دراماتیک قصه، ناصرالدینشاه را در مسند یک ظالم بالفطره نشاند و امیر را در جایگاه یک مظلوم محض. اگر شخصیت ناصرالدینشاه را در طول پنجاه سال سلطنتش بررسی کنیم، در مقاطعی انسان روشنی است. در مورد مرگ امیر هم تاسف دارد و بارها اظهار پشیمانی میکند. اگر بخواهیم مداقهای بر شخصیت امیرکبیر داشته باشیم هم، گاهی او را انسانی مستبد میبینیم و بعضا رفتارهای تند و یکجانبه دارد که توجیهپذیر نیست. برای مثال، در حکایت متواتری داریم که دستور میدهد شکم یک شخص را به خاطر دزدیدن آلو پاره کنند. آقای هاشمیرفسنجانی هم در کتابشان (امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار) به همین ماجرا اشاره و تاکید کردهاند که چنین مجازاتی از نظر شرعی درست نیست. یا دستور کشتن افراد را به جرم رشوه گرفتن داده که عادلانه و متناسب با جرم نمیتواند باشد. شاید اگر امیر کمتر خودرای بود، حتی جانش را هم از دست نمیداد.
به نظرتان اگر امیرکبیر به قتل نمیرسید امکان بازگشتش به صدارت و قدرت وجود داشت؟
نه، حذف امیرکبیر طی یک فرآیند عملی شد که فقط شاه در آن دخیل نبود. در ماجرای قتل امیر چهار عامل دخیل بودند؛ اول شاه، دوم مادرش و شاهزادههای قاجاری، سوم سفارت روسیه و انگلیس و چهارم مردم. مردم که در آن زمان اقدام و واکنشی نمیتوانستند داشته باشند. با وجودی که امیر را خیلی دوست داشتند اما کوچکترین اعتراضی نکردند. البته در مورد نحوه قتل امیرکبیر در روزنامه «وقایع اتفاقیه» دروغپردازی شده بود. مرگش را طبیعی جلوه داده و حتی در حمام فین را هم پلمب کرده بودند. اکثر درباریان و شاهزادگان قجری و در راسشان مهدعلیا، مادر شاه که زن بسیار باهوش و سیاستمداری بود از امیر راضی نبودند، به این دلیل که منافعشان به خطر افتاده بود. نامههایی هم از سفارت انگلستان به وزارت خارجه این کشور موجود است که در آن از رفتار امیرکبیر گلایهها کردهاند، یعنی سفارتخانههای خارجی هم از امیر ناراضی بودند. شاه هم به او سوءظن پیدا کرده بود. به همین دلیل، حتی اگر امیر زنده میماند هم احتمال بازگشتش به صدارت خیلی کم و تقریبا هیچ بود. همسر جاستین شیل، سفیر انگلیس میگوید وقتی امیر به طرف کاشان حرکت کرد معلوم بود که این کاروان مرگ است. حتی در ابتدا قرار نبوده همسرش عزتالدوله در سفر به کاشان با او همراه باشد. توطئه قتل امیر از همان تهران چیده شده بود. امیرکبیر مانند قائممقام فراهانی جرقهای بود که زود خاموش شد. جامعه آن روز ایران تحمل چنین اتفاق و پدیدهای را نداشت. به صدراعظمهای قبل و بعد از امیر توجه کنید؛ حاج میرزا آقاسی و میرزا آقاخان نوری، اولی یک انسان منفعل و دیگری یک فرد خودفروخته که همان سال صدارتش 110 هزار تومان رشوه میگیرد.
یکی از موضوعاتی که کمتر به آن پرداخته شده، رابطه و تعامل امیرکبیر با روحانیون است. به نظر میرسد روحانیون با توجه به اعدام علی محمد باب توسط امیرکبیر باید از او خشنود بوده باشند.
امیر شخصا یک فرد کاملا مذهبی بوده است. شواهدی هست که حتی نماز صبح او هم قضا نمیشده است. وقتی قرار میشود کلنگ افتتاح دارالفنون زده شود، امیر میگوید هر کسی که نماز صبح قضا ندارد کلنگ را به زمین بزند. هیچکس جلو نمیآید و نهایتا خودش این کار را انجام میدهد. حتی در مکالماتش با ناصرالدینشاه هم هست که به شاه میگوید وقتی شما در خواب تشریف دارید من در حال خواندن زیارت عاشورا هستم. امیر در دستگاه قائممقام فراهانی بزرگ شده و یک فرد کاملا مذهبی بود. البته او چندین برخورد با روحانیون داشته، از جمله با امام جمعه تهران که داماد شاه هم بوده است، نه به شکل برنامهریزیشده و مستمر. روحانیون هیچ نقشی در عزل امیرکبیر نداشتند، حتی اعتراضی هم به عملکرد او نمیکردند. امیرکبیر علی محمد باب را هم اعدام میکند که باعث خرسندی روحانیت اصیل شیعه است و جلوی انحراف در دین را میگیرد.
آیا روحانیون پس از امیرکبیر حمایتی از او کردند یا وساطتی نزد شاه داشتند؟ به هر حال او در حرکتی جسورانه و با اعدام علی محمد باب خدمت بزرگی به علمای شیعه کرده بود.
در تاریخ نداریم که حمایت سازماندهیشدهای از سوی روحانیون به نفع امیر اتفاق افتاده باشد.
باز یکی دیگر از نکات مغفولمانده در پرداخت به امیرکبیر درباره زندگی شخصی و خانوادگی اوست. علت جدایی از همسر اولش چه بوده است؟ ازدواج با خواهر شاه؟
آنگونه که گفته شده و در نامهای به ناصرالدینشاه آمده است، امیر قصد نداشته که در تهران تشکیل خانواده بدهد و به حکم شاه به این موضوع گردن نهاده است. او خواهر تنی شاه را به زنی گرفت که تقریبا ۳۰ سال از خودش کوچکتر بود. در چنین شرایطی باید همسر اولش را طلاق میداد. همسر اول امیر (جانجان خانوم) دختر عمویش بوده است. اطلاعات چندانی در مورد زندگی خانوادگی امیرکبیر در دست نیست، مگر همان چیزهایی که عزتالدوله پس از قتلش مینویسد. عزتالدوله دو جمله معروف درباره همسر سابقش دارد. یکی که میگوید: «یک تار موی گندیده آن بچهآشپز به همه شاهزادههای قاجار میارزد» و دوم: «مرد فقط امیر بود.» عزتالدوله پس از امیر دو بار دیگر ازدواج میکند. البته امیر پیش از ازدواج با خواهر شاه گویا رابطه چندان حسنهای با همسر اولش نداشته و حتی طی اقامت چهارسالهاش در عثمانی هم بدون خانواده گذران زندگی میکرده است. امیر در ابتدا تمایلی به ازدواج با عزتالدوله هم نداشته است، همانگونه که خواهر شاه هم به او میلی نداشته، اما گویا با گذشت زمان یک علقه عاطفی میان آنها به وجود آمده و رابطه خوبی بینشان برقرار شده است.
سوال دیگری که در اینجا مطرح میشود مشکل امیرکبیر با مهد علیا است، در حالی که هر دوی آنها تلاش مشترکی را برای رسیدن ناصرالدینشاه به سلطنت داشتند. امیر شاه جوان را از تبریز به تهران میآورد و مهدعلیا به جای او سلطنت میکند تا پسرش از راه برسد و بر تخت بنشیند. مشکلات این دو از کجا نشأت میگرفت و ریشه داشت؟
خیلی صحبتها در این رابطه به میان آمده است که البته همه آنها سند ندارند. مثلا از علاقه مهدعلیا به امیر سخن گفته شده است که سندی برای آن موجود نیست. یا حتی توصیه امیر به شاه برای کشتن مادرش که برای این هم سند معتبری در دست نیست. واقعیت اما حکایت نگنجیدن دو پادشاه در یک اقلیم است. مهدعلیا زن بسیار باهوشی بوده که در واقع در چند سال آخر سلطنت محمدشاه به جای او مملکت را اداره میکرده است. محمدشاه در سالهای آخر سلطنتش بیمار بوده و مهدعلیا با سفرا، امرای لشکر و والیان شناخت و ارتباط داشته است. امیرکبیر هم شخصیتی شبیه به مهد علیا داشته است. طبیعتا این دو نفر نمیتوانستهاند باهم کار کنند. ضمن اینکه امیر یک مصلح بود اما مهدعلیا دغدغه دوام قاجاریه را داشت و نگران منافع خود و خاندانش بود. از آن سو، نظم میرزا تقیخانی معروف بود و امیر اجازه عدول از آن را به کسی نمیداد. مهدعلیا هم که عملا در زمان صدارت امیر هیچکاره شده بود این وضعیت را برنمیتابید.
گفته شده که یکی از گلایههای مهدعلیا از امیرکبیر اتهاماتی بوده که به او در برقراری ارتباطات نامشروع زده میشده و مهدعلیا امیر را در پررنگ کردن این اتهامات مقصر میدانسته است. چقدر این موضوع به لحاظ تاریخی معتبر است و واقعیت دارد؟
امیرکبیر در این باره تذکراتی به ناصرالدینشاه داشته است. خود شاه جوان هم مادرش را از این ناراستیهای اخلاقی مبرا نمیدانسته است به هر حال، امیر هم بیکار نمانده و درصدد حذف مهدعلیا بوده است اما سند معتبری درخصوص موضوعی که در سوال مطرح شد موجود نیست.
شما عملکرد این شخصیت تاثیرگذار تاریخی را در کدام حوزه شاخصتر و ماندگارتر میدانید؟
آغاز آشنایی رسمی و آکادمیک ایران با علوم مختلف از زمان امیرکبیر شروع شد و آثارش را از اواخر دوره قاجار نشان داد. بسیاری از صاحبنامان ایران در حوزههای مختلف در این زمان، فارغالتحصیلان دارالفنون هستند. به باورم، یکی از بزرگترین خدمات امیرکبیر تاسیس دارالفنون بود. ملاحظه هم داشت که استادان این مدرسه از روسیه و انگلیس نباشند و از کشورهای دیگر مثل بلژیک و اتریش بیایند.
عزتالدوله دو جمله معروف درباره همسر سابقش دارد. یکی که میگوید: «یک تار موی گندیده آن بچهآشپز به همه شاهزادههای قاجار میارزد» و دوم: «مرد فقط امیر بود.» عزتالدوله پس از امیر دو بار دیگر ازدواج میکند. البته امیر پیش از ازدواج با خواهر شاه گویا رابطه چندان حسنهای با همسر اولش نداشته و حتی طی اقامت چهارسالهاش در عثمانی هم بدون خانواده گذران زندگی میکرده است. امیر در ابتدا تمایلی به ازدواج با عزتالدوله هم نداشته است، همانگونه که خواهر شاه هم به او میلی نداشته، اما گویا با گذشت زمان یک علقه عاطفی میان آنها به وجود آمده و رابطه خوبی بینشان برقرار شده است.
منبع:روزنامه اعتماد 22 دی 1400 خورشیدی