1

خنجر از پشت!

فياض زاهد

 43سال از انقلاب مردمي و اسلامي سال 57 گذشت.  رسيدن به اين نقطه كار راحتي نبوده است. تداوم اين تلاش ملي براي تحقق شعارهاي انقلاب 57 گوياي انرژي نهفته قدرتمند و ذاتي آن است. اين انقلاب رويا و آرزوي مومنانه مبارزيني بود كه امكان همزيستي اسلام و دموكراسي را ممكن مي‌دانستند.  نمي‌گويم به همه ابعاد و مميزات آن آگاهي داشتند، بلكه مي‌توانم بگويم، در ذهن‌شان چنين تركيبي براي جامعه اسلامي ايران و منطقه شدني مي‌نمود. انقلاب اسلامي در ادامه موجب پويايي و سرزندگي اسلام سياسي با گرايش‌هاي مختلف هم شد. هرچند سهم اسلام راديكال و ارتجاعي در اين ميان بيش از بقيه بود. اين اتفاق سه دليل عمده داشت. اسلام رايج در ديگر بلاد اسلامي بيش از آنكه در معرض نگره شيعه انقلابي و و ابسته به انديشه امام خميني باشد، تحت تاثير و نفوذ اسلام حنفي و در راس آن وهابيت قرار گرفت. عربستان سعودي به دليل دارا بودن ثروت‌هاي بادآورده نفتي و تئوري «خنجر از پشت» و در راستاي برنامه‌هاي استراتژيك سرويس‌هاي غربي، آن گرايش به اسلام سياسي را در شكل افراطي به صحنه آورد. موضوعي كه خيلي زود به پاشنه آشيل غرب و عربستان سعودي بدل شد. 
رقابت كشورهاي غربي براي حفظ منافع و لزوم برتري استراتژيك در مواجهه با ايران، دستگاه سياسي- امنيتي و رسانه‌اي امريكا را عليه ايران بسيج كرد. تحميل جنگ به ايران و حمايت همه‌جانبه غرب، فضاي گفت‌وگوهاي ناآشنا اما ضروري تقويت نهادهاي مدني و اجتماعي را ابتر گذاشت. ميل به كسب قدرت يك‌سويه در بين برخي رهبران انقلاب، ضرورت‌هاي سياسي، حماقت رهبران مجاهدين خلق و ده‌ها عامل ديگر، فضاي سياسي كشور را از نشاط و تعامل و تعاطي به سمت نوعي انسداد برد كه تاكنون نيز آثار آن هويداست. 
معضل ديگر مبارزه و تلاش كشورهاي نامشروعي چون اسراييل براي ناكامي ارزش‌هاي انقلابي بود. 
به اين سه عامل مي‌توان مولفه‌هاي ديگري را نيز افزود. امروز اما حاصل كار چيزي نبود كه متصور بوديم. جبهه گسترده‌اي از استراتژي‌ها، رفتارها، ساختارهاي شكل گرفته، تهديدات خارجي و حذف بسياري از رهبران انقلابي كه گويا به صفت يكسان و دايمي انقلاب‌ها تبديل شده، اين پرسش كليدي را ايجاد كرده كه آيا حقيقتا ايران در سال 57 به انقلاب نياز داشت؟ آيا راه و روش ديگري براي تحقق بهتر روياهاي فعالان سياسي براي تحقق آرمان‌هاي‌شان متصور نبود!
نمي‌توان به همه اين ابهامات پاسخ داد.  از سويي در تاريخ با اما و شايد و اگر طرف نيستيم. وقتي واقعه‌اي رخ داده، رخ داده. يعني ضرورت تحقق آن از منظر تاريخي فراهم شده بود.  گمانم آن است كه اگر اين نوار را به عقب برگردانيم، ملت ايران همان كاري را مي‌كند كه در 43 سال قبل كرد، چون تاريخ امري واقعي است نه فانتزي. -كافي است به حس دروني مردمان اين سامان در مواجهه با مشكلات‌شان رجوع شود.  پاسخ خيلي سخت نيست. –
چنين پرسشي مي‌تواند در مواجهه با انتظارات و دغدغه‌هاي امروزمان نيز مطرح شود. با شكست اصلاح‌طلبان در اصلاح روندها و برنامه مشترك تندروهاي داخلي و خارجي در اين باره، در چند سال اخير بيش از گذشته به اين مي‌انديشيم كه آيا ايران مجددا به انقلاب نياز دارد؟
آيا هيچ راه و منفذي براي تحقق برخي مطالباتي كه در سال 57 طلب مي‌كرديم، فراهم است؟ آيا سه شعار محوري انقلاب يعني استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي زمينه‌هاي عيني تحقق را داراست؟
به اين پرسش مي‌توان ده‌ها سوال ديگر را افزود.  پرسشي شايد فراتر از اين مساله كه آيا ايرانيان ديگر رغبت و علاقه‌اي براي انقلاب دارند، آيا جمعيت و نسلي كه در دل خود سابقه تحقق انقلاب دارد مجددا به آن متمسك مي‌شود؟
اما تمركز اساسي را مي‌توان بر نقش حاكميت متمركز كرد. به نظر در تحقق بي‌ثباتي سياسي در ايران امروز دو گروه در ائتلافي نانوشته با يكديگر در تلاش هستند.  جريانات تندروي داخلي كه هيچ حقي براي نقش و جايگاه مردم قائل نيستند، اما در حاكميت دست بالاتر را دارند و براندازان بيروني كه در تلاش براي اثبات اين نظريه هستند كه جمهوري اسلامي اصلاح‌ناپذير است. ناكارآمد كردن جريان اصلاحي و حتي ميانه‌روهايي كه خاستگاه سنتي محافظه‌كاري دارند و حذف همه گروه‌هاي سياسي و اجتماعي و يكدست كردن حاكميت از يكسو و گماردن مديران نابلد، بي‌تجربه و بله قربان‌گو مرحله اول اقدام تندروهاي داخلي است. پازل تكميلي از آن براندازان است، چون در نتيجه هر جمله‌اي كه از تريبون‌هاي رسمي پخش مي‌شود، هر اقدام نسنجيده‌اي كه رخ مي‌دهد، هر اميدي به بهبود اوضاع فرهنگي و اجتماعي به يأس بدل مي‌شود، حلقه بيروني كار را تكميل مي‌كند. اينكه اين سيستم سياسي هيچ كارايي و نگرش درستي براي بهبود و بهره‌وري ندارد.  زنجيره‌اي از تصميمات غلط، دشمن‌تراشي‌هاي بيهوده، فرسودگي ماشين صنعت و اقتصاد، از دست دادن فرصت‌هاي بي‌شمار اقتصادي و بيرون ماندن از رقابت‌هاي منطقه‌اي و بين‌المللي، احساس حس يأس و نااميدي، نرخ بالاي مهاجرت و… همگي در چرخه باطل تزريق حس شكست از سوي دو نيروي داخل و برون بازتوليد مي‌شود.  اينكه تا چه زماني مي‌توان به پايداري وضعيت اميد داشت، از حوصله اين مقاله بيرون است. اما در اين ترديدي نيست كه نمي‌توان اين ائتلاف نانوشته را تصادفي ارزيابي كرد. نمي‌توان پذيرفت اين سطح از پيمان‌هاي مشترك، ناخودآگاه شكل گرفته باشد. تجربه بشري مي‌گويد بايد حساس بود. بايد دريافت چه اصراري است تا نشان داده شود مردم و مكانيسم‌ها عقلاني در اين ساختار بي‌ارزشند! نخبگان و منتقدان دلسوز خانه‌نشين و بازار مكاران و رياكاران پررونق. ديگر سوي ماجرا تلاش‌هاي شبانه‌روزي براي تزريق اين حس و نشان دادن معجزات عوامل داخلي در رسانه‌هاي بيروني برانداز است. كاش نهادهاي تصميم‌ساز، عقل‌هاي سايه‌وار و نامريي سيستم از خود اين سوال را بپرسند: اين ماشين دشمن‌تراشي و ناراضي‌سازي چرا اينقدر فعال است؟ چرا نبايد جلوي اين هيولاي بدسرشت را گرفت. بازبيني آنچه در 57 رخ داد، مي‌تواند مويد اين نگراني‌ها باشد. كاش دير نشده باشد، چون با حذف منتقدان دلسوز و شناسنامه‌دار، موتور مخالفت‌ها خاموش نمي‌شود، نسل جديدي از مطالبه‌گران از راه مي‌رسند. گروهي كه ديگر با شما سخن نخواهند گفت. ناشناس هستند و بر انباني از نفرت، فاصله طبقاتي، فقدان گفت‌وگوهاي ملي و از نظر آنها بي‌ثمر سوار مي‌شوند. تندروها اصلاح‌طلبان را از كار انداختند تا در فضاي تك قطبي تنفس كنند، اما يادشان مي‌رود كه اين اصل ديالكتيك را دريابند، هر چيزي در درون خود، ضد خود را پرورش مي‌دهد. 

منبع:روزنامه اعتماد 23 بهمن 1400 خورشیدی