1

ريشه‌هاي خشونت …

اسماعيل كهرم

ناگهان صدايي مانند شيهه (و يا فرياد رساي) فيل به گوشم خورد! ولي كجا؟ براي مدت كوتاهي يادم رفت كه كجا هستم. نگاهي به اطراف كردم. تابلوي «كوچه مرغي» را ديدم. خيابان مولوي و چهارراه مولوي نظرم را جلب كرد. با شنيدن صداي فيل تمام احساسم فريب خورده بود و فكر كردم در علفزاري در تانزانيا و يا اوگاندا هستم!‌ و بعد بلافاصله به واقعيت بازگشتم. چهارراه مولوي، تهران، كوچه‌مرغي ولي اين صدا چه بود كه به من نزديك و نزديك‌تر مي‌شد؟ دقت كردم صدا از يك جوان موتورسوار مي‌آمد كه به طرف من مي‌آمد. ايشان يك خروس (شايد چند تا) در آغوش داشت كه طبق معمول ما ايراني‌ها، آنها را سر و ته گرفته بود و پاي آنها را با طناب بسته بود و اين (بي‌زبان‌ها) با زبان بي‌زباني درد و مشقت خود را فرياد مي‌كردند. رفتم جلو به نحوي ايستادم كه موتوري نمي‌توانست عبور كند. دست‌هايم را به اطراف گشودم. موتوري ايستاد و گفت: چيه جناب سروان؟ خروس همچنان فرياد مي‌كرد. گوش خود را گرفتم يك دو نفر ايستادند. گفتم نمي‌بيني برادر؟ گفت چي رو؟ گفتم اينكه اين حيوان داره فرياد مي‌زنه زجر مي‌كشد و شما بي‌توجه همچنان عبور مي‌كنيد! دو سه نفر زدند زير خنده! يكي از ناظران گفت فكر كردم چيزي شده؟ گفتم برادر از اين مهم‌تر چي ديگه. اين حيوان با هزار زبان داره ميگه ناراحته و اين آقا و همه ما عين خيالمون نيست. موتوري باخنده گفت: خودت سرشو نمي‌بري كه بخوريش. گفتم چرا ولي دقت كن كه تمام مقررات مربوط به شكار و صيد در جهت زجر و آزار كمتر براي حيوان است و سلامت براي انسان. يكي دو نفر ديگر هم جمع شدند دور ما. دكتر مصدق در ميان مردم ايستاد و آنجا را مجلس خواند. من هم در ميان مردم مولوي آنجا را كلاس تصور كردم. هنوز خروس و يا خروس‌ها شيهه مي‌كشيدند. فرياد مي‌زدند. درد بي‌تابشان كرده بود و يكي از آنها به چرت زدن پرداخته بود و صدايش آهسته شده بود. ريش‌سفيدي كه در ميان جمع بود خيلي آرام و محترمانه به جوان موتوري فرمان داد. عزيزم، فرزندم گوش كن اين آقا (اشاره به بنده) كارشناس… است. حرف او را بپذير او بد شما را نمي‌خواد. از ايشان تشكر كردم. جوان سري فرود آورد و دور شد. يكي دو دقيقه بعد صداي نعره خروس‌ها باز هم شنيده شد و دو سه نفر زدند زير خنده. بنده اين خنده را به ريش خود تلقي كردم. مروري به خاطرات پنجاه ساله‌ام در همه جاي ايران پهناور، زيبا و عزيز به يادم انداخت كه به راستي نمونه‌هاي شقاوت و بي‌رحمي غيرلازم را در حق جانوران و گياهان روا مي‌داريم. ما ايراني‌ها از اين نظر به راستي اگر در جهان بي‌نظير نباشيم، لااقل كم‌نظير هستيم. 

ولي چرا، دليل اين قساوت و شقاوت چيست؟ خشونت عليه جانوران و گياهان را در همه عالم ديده‌ايم حتي در جوامع به اصطلاح متمدن نمونه مي‌خواهيد؟ در انگلستان كه مردم خود را ملتي دوستدار جانوران مي‌دانند و عشق به حيوانات به‌خصوص سگ و گربه در همه وجود دارد و بيش از 73 درصد خانه‌ها سگ دارند و مردم راي داده‌اند كه پس از خاندان سلطنتي سگ‌ها محبوب مي‌باشند، مع‌الوصف در چنين كشوري انجمني سلطنتي به نام R.S.P.C.A وجود دارد كه نام آن انجمن سلطنتي جلوگيري از خشونت نسبت به حيوانات است. toyal Society for Prevention of Crueity to Animals. آنها يك عده با يونيفرم خاص و حق بازداشت بودند كه با حكم وارد منازل مردم مي‌شدند و خلاف‌ها را گزارش مي‌كردند و گاه نتيجه بازبيني خود را منتشر مي‌كردند. يك صحنه كه متاسفانه بنده ديدم و امري ناخوشايند دارد براي اين بود كه صاحبان آن (زن و شوهر) دو سگ از نژاد معروف (جرمن شبرد) را داخل يك قفس گذارده درب را قفل كرده به خارج از كشور مسافرت كرده بودند. همسايه‌ها از بوي بد شكايت به پليس برده بودند و ما وارد شديم. قفس درست به اندازه دو سگ بود، حدود 14 روز از غيبت صاحبخانه مي‌گذشت. يكي از سگ‌ها مرده بود (و يا كشته شده بود) و ديگري از نيم جسد همبند خود تغذيه شده بود، بوي عفونت نيز مربوط به جسد نيم خورده سگ محبوس بود. اين زوج غيابا محكوم شدند و به محض ورود در فرودگاه لندن بازداشت شدند. هنوز هم R.S.P.C.A در انگلستان فعال است. به خاطر دارم چند سال قبل يك معلم سر كلاس از دانش‌آموزي يك همستر گرفت و آن را در كاغذ آغشته به الكل آتش زد. يكي از بنگاه‌هاي خبرپراكني خارجي حيوان‌آزاري را خرده فرهنگ ناميد. خرده فرهنگي در مملكتي كه بيش از هزار سال است كه شعار:
ميازار موري كه دانه‌كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
سياه اندرون باشد و سنگدل
كه خواهد كه موري شود تنگدل
اين خط‌مشي فرهنگي ما است كه حكيم ابوالقاسم فردوسي آن را بيان كرده. خط‌‌مشي مذهبي ما را نزد علامه محمدتقي جعفري به نحوي دلپذير به اين گونه بيان كردند. ايشان يك روشن‌بين مذهبي بود و نزديك‌ترين به افكار مولوي بزرگ. ايشان در محفلي فرمودند استادشان گفتند «شخصي كه از يك جانور نگهداري مي‌كند، آن جانور 34 يا 35 حق به گردن نگهدارنده خود دارد» (شك از بنده است)
سوال بنده اين است؟ خرده فرهنگ كجاي اين تعاريف و خط‌مشي جاي مي‌گيرد؟ جاي تاسف و تعجب دارد كه با اين تعاريف ما نيازي نداريم.
تيمم باطل است آنجا كه آب‌ است .ما با اين فرهنگ غني نيازي به خرده فرهنگ نداريم. بنده در نظر ندارم كه صغري و كبراي اين مساله را بررسي كنم ولي يك بررسي اجمالي نشان مي‌دهد كه به غير از آن تعداد معدودي كه از آزار انسان و حيوان لذت مي‌برند (مانند قاتل خرس‌ها در سميرم) بقيه صرفا از روي جهل و ناآگاهي دست به چنين اقدامي مي‌زنند. نمونه در باغ‌وحش بزرگ لاهور در پاكستان دكتر طوسي را ملاقات كرديم. ايشان يك ايراني‌الاصل بودند. در ابتداي باغ‌وحش عكس يك كودك به ديوار نصب بود. از دكتر پرسيدم فرمودند مردم اينجا فكر مي‌كنند كه بيماري‌هاي چشمي بخصوص آب مرواريد را نفس خرس مداوا مي‌كند. پدر و فرزند خردسالش را (صاحب عكس) به لانه خرس نزديك كرده خرس با پوزه باريك خود او را گرفته به داخل قفس كشيده… كمي بعد دقيقا چنين تراژدي براي يك خانواده افغان در باغ وحش بندرعباس رخ داد! و باز هم عكسي از مازندران منتشر شد كه دو جوان با مسموم كردن آب به داخل لانه يك تشي (جوجه تيغي) آن حيوان را بيرون كشيده و كشتند؛ زيرا مردم بر اين باورند كه تشي براي بيماري آسم «معجزه» مي‌كند. تشي معجزه مي‌كند ولي در كنترل جوندگان مانند موش‌ها، آفات كشاورزي، مارهاي خطرناك و همه چيز را در تعادل نگه مي‌دارد. اين جوان‌هاي مازندراني مي‌دانند كه چه مي‌كنند؟
همه سبزي و خرمي طبيعي مازندران در گروي پيچيدگي اكوسيستم آن است. هر چه تعداد و انواع  گياهان و جانوران در اين استان متنوع تر باشد مازندران پايدار تر است . مانند تار عنكبوتي كه هزاران رشته آن را محكم نگه داشته‌اند ؛ ولي اگر تعداد محدودي تار اين رشته را نگه دارند كوچك‌ترين طوفاني آن را از هم پاره مي‌كند و مي‌گسلد. اگر مازندران بخواهد براي هميشه در ايران و ايران هم براي هميشه در روي زمين بماند، كه آرزوي ما اين است همه موجودات نيز بايد باقي بمانند. دريغ است ايران كه ويران شود، عزيرانم كمي فكر كنيد.

منبع:روزنامه اعتماد 27 بهمن 1400 خورشیدی