«فروغ» با «گلستان» به خوداکتشافی رسید
جایگاه شاعر فقید در تاریخ ادبیات معاصر در گفتوگو با اصغر ضرابی، منتقد
گروه هنر و ادبیات
اصغر ضرابی روزنامهنگار است و منتقد و ویراستار؛ او به سبب حرفهاش در دهههای 40 و 50 و بعد از آن، در مقام روزنامهنویس و پژوهشگر ادبی، معاشرات گستردهای با نویسندگان، شاعران و هنرمندان داشته و از این جهت گنجینهای است از خاطرات تاریخ معاصر هنر و ادبیات ایران. علاقه زیادی به نوشتن و حرف زدن درباره فروغ فرخزاد دارد و دلیل آن را «جایگاه ویژه» فروغ در هنر معاصر و «جوهره شعری» او میداند. ضرابی به پایهگذاری و گسترش «نقد شفاهی» یا به بیان دکتر آریانپور «نقد حضوری» هم شناخته میشود. چیزی که لابلای گفتوگو با او به روشنی پیداست. این روزنامهنگار با تجربه و قدیمی چنانکه خودش میگوید، بخش زیادی از توش و توان خود را صرف پژوهش درباره حافظ کرده اما یادداشتهای حاصل از این تحقیقات را به چاپ نرسانده است. از دیگر ویژگیهای اصغر ضرابی تسلط آشکار او بر زبان فارسی و ساختار نحوی آن است. تسلطی که حد بالایی از حساسیت او را بر کلام به همراه دارد. بر درستنویسی و درستگویی چنان حساس است که گاهی لابهلای حرفهای خودش هم بحث را متوقف میکند و در مورد ریشه یک کلمه توضیحات مبسوطی میدهد؛ از این منظر شاید بیش از هر کسی یادآور استادش، متفکر معاصر، احمد فردید است که همواره بخش زیادی از سخنش را مصروف ریشهیابی کلمات و ارتباط آنها در زبانهای مختلف میکرد. گرچه گفتوگوی ما با او درباره فروغ بود و جایگاهش در شعر و هنر معاصر اما لاجرم در حاشیه گفتوگو بحثها و خاطراتی هم درباره دیگر شخصیتها و دورههای هنر و ادبیات معاصر مطرح شد. از جمله درباره احمد فردید.
ضرابی همینطور درباره دیگرانی چون محمود اعتمادزاده (بهآذین)، جلال آل احمد، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، رضا براهنی، نادر نادرپور، یدالله رویایی، سهراب سپهری، سیمین دانشور، نصرت رحمانی، سیاوش کسرایی، داریوش آشوری، محمد حقوقی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی و بسیارانی دیگر روایتهایی خواندنی دارد که در سالنامه 1401 منتشر خواهد شد. عصر یکی از روزهای پایانی بهمنماه در تحریریه «اعتماد» میزبان اصغر ضرابی بودیم و به مناسبت پنجاهوپنجمین سالمرگ فروغ فرخزاد درباره شعر او و جایگاهش در تاریخ معاصر هنر و ادبیات ایران گپ زدیم.
شما در جاهای مختلفی درباره فروغ فرخزاد حرف زده و نوشتهاید و این نشان میدهد که او از نظر شما واجد حدی از اهمیت است که دوباره و سه باره و چندباره میخواهید دربارهاش حرف بزنید. چرا؟ چرا گفته میشود فروغ شاعر و بهطور کل هنرمندی مهم است؟ چرا جایگاه مهمی در تاریخ معاصر هنر و ادبیات ما دارد؟
ترجیح میدهم به جای اینکه بگوییم جایگاه او در تاریخ هنر و ادبیات معاصر مهم است، بگوییم «جایگاه ویژه»ای است؛ مساله جوهره شعر فروغ فرخزاد است؛ همانطور که قبلا هم گفتهام، واقعیت این است که شعر فروغ قبل از ابراهیم گلستان مبتذل است: «گنه کردم گناهی پر ز لذت/ در آغوشی که گرم و مهربان است». وقتی که فروغ اول سراغ نادر نادرپور میرود و بعد نصرت رحمانی و شاملو و یدالله رویایی، آنها او را به نویسنده و روشنفکر تراز اول ایران یعنی ابراهیم گلستان معرفی میکنند. یک نکته را بگویم و آن اینکه ما نباید با روش و منش و ایدئولوژی آقای ابراهیم گلستان کاری داشته باشیم. چه عضویتش در حزب توده، چه ناهار خوردن با شاه و چه خوشگذرانیهای معروف. مگر نه اینکه «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال»؟ چیزی که ما با آن کار داریم، جایگاه تراز اول او در عرصه هنر و روشنفکری ایران معاصر است. آقای گلستان در سال ۱۳۲۸ داستانی نوشت به نام «عشق سالهای سبز» که از زمانه خودش بسیار جلوتر بود. آن وقتها هنوز این کلمه سبز مثل امروز هرجایی و رسوا نشده بود. مثل حالا نبود که شده باشد نقل و نبات؛ هم خاکستر سبز داریم، هم فنجان سبز… و هم - بلانسبت- قاطر سبز و…
همانطور که قبلا هم در جاهای مختلف گفتهاید، میخواهید بر نقش پیشوایی گلستان برای فروغ تاکید کنید. به جایگاه تراز اول گلستان در هنر و روشنفکری معاصر اشاره کردید و البته به مقام استادی او. آیا معتقدید او واجد این هر سه جایگاه بود؟ چیزی که در کمتر نویسنده یا شاعری سراغ داریم؟
همینطور است. هنرمند خوب با استاد خوب فرق میکند و اینها لزوما با مساله روشنفکری تناسبی ندارند. جوهره هنری یک چیز است، دانش و روشنفکری و … چیزهای دیگر. اینها هر سه در گلستان بود. به نظر من او ذوالفنون و جامعالشرایط بود. چه بسیار هنرمندانی داریم که سواد چندانی ندارند؛ شاعران بزرگی داریم که جملات و عبارات غلط در شعرهایشان میآورند. شما خودتان میدانید که «منزل» در لغت به چه معناست. میدانید اسم مکان است و «گاه» که پسوند مکان فارسی است، به آن نمیچسبد. یعنی «گاه» نمیتواند به کلمهای که خودش اسم مکان است، بچسبد؛ اما حافظ در شعرش از «منزلگه یار» حرف میزند. بله، جوهر هنری با دانش هنرمند لزوماً متناسب نیست. من بحث «جوهره هنری» را در «محاکمه شاملو» هم که در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید، مطرح کردم؛ در حالی که همواره از مدافعان شعر او بودهام. شاملو یک میلیونم سواد محمدرضا شفیعی کدکنی را ندارد اما شاعر بزرگ ایران است؛ ولی شفیعی کدکنی فاضل و دانشمند است اما شاعر نیست. شعر شفیعی «قال» است نه حال. این شاعر نبودن به عقیده من خیلی او را اذیت میکند. در حالی که نباید اینطور باشد؛ تمام آرزوی او این بوده و هست که شاعر باشد. مخالفتهای او با خیلیها ناشی از این است که خودش نمیتوانسته و نمیتواند مثل آنها شعر بگوید. خدا بگویم چه کار کند علی دهباشی را که مدام از او شعر چاپ کرد و سبب شد او وقتش را مدام برای پی در پی شعر نوشتن تلف کند. باور کنید قاآنی این همه شعر نگفته!
و اغلب شعرها هم به لحاظ بهرهمندی از امر خلاقه آثاری متوسط و گاهی بد.
آفرین. شعر چیز دیگر است و سواد و دانش چیز دیگر. استاد شفیعی کدکنی کارهای بزرگی در زمینه تصحیح، شرحنویسی، پژوهش و … انجام داده است؛ ببینید با عطار چه کرده! شاهکار است. ایشان ادیب و پژوهشگر است؛ مفضال است و باسوادترین ادیب حال حاضر ما در حوزه زبان و ادبیات فارسی؛ فروزانفر امروز ماست؛ اما شاعر نیست و به گمانم لازم است این را بداند و وقتش را صرف کارهای مهمتری کند.
از تاثیر گلستان بر فروغ گفتید. شما این تأثیرگذاری و تاثیرپذیری را چگونه صورتبندی میکنید؟
واقعیت این است فروغ با پناه بردن به دامن ابراهیم گلستان به کلی متحول میشود. اگر گلستان نبود فروغ به همان صورت شاعری در نهایت متوسط و ای بسا پایینتر باقی میماند. این فقط نظر من نیست و خیلیهای دیگر همچنین نظری دارند. یدالله رویایی در حیات است و در پاریس روزگار میگذراند. میتوانیم نظر او را در این باره بپرسیم. هستند کسان دیگری که در آن سالها معاشرتهای ادبی با این افراد داشتند. مثلاً از آنها که به کافه نادری میآمدند، هنوز کسانی زندهاند. به جز رویایی، سایه هم هست. بنابراین حرفهایی که من در مورد آشنایی فروغ با گلستان میزنم و آن را همه اقبال فروغ برای تبدیل شدن به شاعری تراز اول میدانم، میتواند حرف آنها هم باشد که هست. من قاطعانه نظرم را اعلام میکنم: اگر این آشنایی و این تأثیرگذاری نبود، فروغ امروز ابدا جایگاه قابلاعتنایی در تاریخ معاصر هنر و ادبیات ما نداشت. این عقیده شاهدانی دارد که خوشبختانه زندهاند.
یعنی گلستان با صراحت بیانی که داشت، فروغ را متوجه سوءتفاهمهایش در باب هنر و ادبیات میکند و بیتعارف میگوید آنچه را که تابهحال به عنوان هنر و ادبیات سراغ کردهای و تصویری را که از آن داشتهای، به کلی باید فراموش کنی و دور بریزی.
بله دیگر! گلستان تقریباً همه شعرهای تا آن زمان او را یاوه میداند. یدالله رویایی تعریف میکرد که گلستان کتابهای «اسیر» و «دیوار» را که فروغ تا آن زمان منتشر کرده بود، میدهد دست او و میگوید اینها را ببر بریز توی خلا و سیفون را هم بکش روش. بیشک جوهره هنری فروغ در این میان بسیار مهم است و ما هر بار که از تاثیر گلستان بر او میگوییم باید به آن برگردیم؛ وگرنه اینطور نیست که فکر کنیم هر کسی در معیت ابراهیم گلستان، میتوانست به این جایگاه برسد. من تاکید دارم بگویم مهمترین چیزی که فروغ در محضر ابراهیم گلستان آموخت «خود اکتشافی» بود. شاید همانطور که شمس این خوداکتشافی را به مولوی آموخت. فروغ به یک معنا مربا بود و ابراهیم گلستان مربی. مثلا گلستان عینالقضات را به فروغ نشان داد. مفهوم تمهیدات را برای او باز کرد. شاید خیلیها ندانند زمانی که پارادایم فرانوگرایی هنوز در ایران شناختهشده نبود، گلستان فروغ را با مثلث پست مدرن یعنی میشل فوکو، ژاک دریدا و ژان فرانسوا لیوتار آشنا کرد. آن وقتها پیش خیلی از کسانی که بعدها مدعی روشنفکری شدند، اگر نامی از لیوتار میبردی، فکر میکردند منظورت همان لیموناد است! ابراهیم گلستان حتی فروغ را با روانشناسی گشتالت و نظریات ماکس ورتهایمر آشنا کرد. مکتبی که مربوط به اشکال و صور است. او صیرورت پدیدارهای نفسانی و عاطفهها را هم بهطور اعم به فروغ آموخت و شاعر دریافت که پی بردن به جوهره اجزا مستلزم دستیازی به تجرید و تحلیل و گاهی تنقیح مناط است.
ضمن اینکه همین مقدار دانش ناچیز زبان فارسی درباره این آدمها و آرایشان عمدتا محصول ترجمههای دو، سه دهه گذشته است. دهه چهل و بحث آرای فلاسفه پساساختارگرا در ایران؟!
بله، واقعا جالب است. البته فوکو قدری زودتر به ایرانیها معرفی شد. چون داریوش آشوری از او قطعهای ترجمه کرده بود اما همهگیر نشده بودند هیچ کدامشان. اگر میبینیم برخی از شعرهای فروغ بر اریکه و مسند سایکودرام و درام تراپی قرار میگیرد دلیلش این است که او مانند کسی مثل ژان ژنه نمایشنامهنویس بزرگ فرانسه از نظریههای روز بهرهمند بوده و اینهمه را از استادش ابراهیم گلستان دارد. من معتقدم نباید فقط بگوییم گلستان به حیات هنری فروغ شکل داد؛ باید بگوییم او را متولد کرد. عنوان «تولدی دیگر» از کجا میآید؟
و البته در کنار آشنا کردن فروغ با آرای نظریهپردازان غربی، او را از گنجینه ادب کلاسیک فارسی هم بهرهمند ساخت.
صد البته. مثلا یکدفعه میگفت تو اصلا عثمان مختاری را خواندهای و او را با سنایی مقایسه کردهای؟ فروغ که این چیزها را نمیدانست! همینطور سعدی و دیگران در محضر گلستان برای فروغ موضوعیت پیدا کردند. اینها مهم است. اینکه استادی در نیمه اول دهه چهل به شاگردش هم فوکو درس بدهد و لیوتار و دریدا و دیگران و هم از عثمان مختاری و ظهیر فاریابی و سعدی و خیام و دیگر بزرگان زبان و ادب کلاسیک فارسی. پیش بردن هر دو حوزه در جلسات آنها بسیار اهمیت داشت و طبعا فروغ از این دانش بهرهها برد.
شما از جمله کسانی هستید که معتقدید مرگ فروغ خود خواسته بوده؛ یعنی خودکشی کرده و در جاهای مختلف بر این نظر تاکید کردهاید. شاید پرسش خیلیها باشد که چه دلایلی دارید؟ آیا به جز استفاده از داروهای آرامبخش قبل از رانندگی، نشانههای دیگری هم هست که از نظر شما بر اراده فروغ برای پایان دادن به زندگی خود دلالت کند؟
فروغ پس از آنکه در آن حالت عصبی و ناهُشیار سوار آن خودرو میشود، با مداد ابرو به غلامحسین ساعدی مینویسد: «به ایوان میروم و انگشتانم را/ بر پوست کشیده شب میکشم/ چراغهای رابطه تاریکاند…». واقعیت این است که روابط شخصی آقای گلستان با فروغ جدای از همه تاثیرات ادبی و هنری، خسارتهایی هم به روح و روان فروغ زد. فروغ با خودکشیاش مهر و عشق عمیق خود را به گلستان اثبات کرد و برای چندمین بار تکرار کرد: «همه هستی من آیه تاریکی است/ که ترا تکرارکنان/ به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد». شما خاطرات کیانوری را خواندهاید. او در آنجا به سبک زندگی گلستان اشاره مهمی دارد که در بحث ما در ارتباط او با فروغ هم بسیار راهگشاست. کیانوری میگوید گلستان در همان زمان عضویت در حزب توده هم آدم خوشگذرانی بود. به هر حال میدانیم که او اگرچه یک معممزاده بود اما به کلی راه و رسم و سبک زندگی جداگانهای از پدرش داشت. حتی اسمش را هم از سید ابراهیم تقوی شیرازی به ابراهیم گلستان تغییر داد. درباره دلیل تغییر نامش هم چیزهای مختلفی گفتهاند که به نظرم دلیل اصلی، نام نشریه پدرش یعنی روزنامه «گلستان» بود. میخواهم به اینجا برسم که دم ابراهیم گلستان زمانی که در فروغ دمیده شد، فروغ را به هنرمند و شاعر برجستهای تبدیل کرد. به هر حال در مورد خودکشی او معتقدم یک نفر که یک مشت قرص میخورد و به حالتِ به اصطلاح ادهاش در میآید و با آن حالت پشت فرمان ماشین مینشیند و با سرعت میراند، بیشک میخواسته خودکشی کند. چرا که دیگر از درگاه ابراهیم گلستان رانده شده بود.
حق بدهید به خیلیها که این روایت برایشان محل تردید باشد و اطمینان نداشته باشند که فروغ، آنطور که شما میگویید، بهطور ارادی به سمت مرگ رفته است.
به هر حال من قطعاً چنین نظری دارم. وقتی بعد از مشاجره شدید با گلستان از خانه بیرون میزند، در آن حالت ناهشیاری که دارد، مینشیند پشت فرمان ماشین و پیداست که میداند امکان رانندگی ندارد و کار دست خودش خواهد داد؛ اینها حقایق تاریخی است و ربطی ندارد به اینکه گلستان آدم خوبی بود یا آدم بدی! گلستان روشنفکر تراز اول و بزرگ معاصر ماست؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم. حالا خیلیها بالا بروند، پایین بیایند، مگر میتوانند منکر بزرگی گلستان شوند؟ باز تاکید میکنم. این ربطی به جهانبینی و ایدئولوژی گلستان ندارد و اینکه ما آن را قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم.
ضمن اینکه گلستان اصلاً آدم ایدئولوژیک نیست .
نیست؛ اما همانقدر که در حزب توده بوده یا بعد که سر از میز ناهار با شاه درآورده؛ اینها گاهی با بحث درباره جایگاه او در هنر و روشنفکری خلط میشود.
شما معتقدید که تاثیر گلستان بر فروغ فراتر از تاثیرهای متداول استاد بر شاگرد بوده و حتی تاکید دارید بر اینکه بسیاری از آثار فروغ محصول همکاری او با گلستان بوده. یا میگویید بسیاری از شعرها به دلیل اینکه از ویرایش و بازنویسی گلستان برخوردار شدند، به آثار مهمی تبدیل شدند. آیا برای این چیزها که میگویید، مستنداتی هم دارید؟
چه مستنداتی؟ خیلی چیزها هست که وجود دارند اما نمیتوان وجود داشتن آنها را با سند نشان داد. مستنداتی برایشان وجود ندارد؛ مثلا اینکه فلان خانم نویسنده عاشق ابراهیم گلستان بوده و بعد در جریان مسافرت، نویسنده دیگری با او همکلام میشود و چنان همهچیز عوض میشود که این منجر به ازدواج آنها میشود را با کدام سند باید نشان داد؟ کسی به کسی دیگر علاقهمند است آن را به صورت یک راز پیش خودش نگه داشته و هیچوقت در مورد آن حرف نزده؛ این را چگونه میتوان با مستندات ثابت کرد؟ من نه تنها درمورد شعرهای فروغ معتقدم سایه گلستان و ویرایشها و بازنویسیهایش بسیار بر آنها سنگین است بلکه معتقدم این سایه بر روی فیلم «خانه سیاه است» سنگینتر است. در مورد شعرها هم نمونههایی را به شما میگویم. مثلا «به ایوان میروم، میآیم» در ادیت گلستان «میآیم» حذف میشود. «… و انگشتان خود را بر پوست کشیده شب میکشم/ چراغهای رابطه تاریک است». قبلا هم گفته: «چرا توقف کنم، چرا…». آقای محمد حقوقی، آقایان دانشمندان، من از شما میپرسم: «چرا توقف کنم» در اینجا ادات استفهام مسلوب است؟ فروغ چه دانشی داشته در این باره؟ سادگی است اگر فکر کنیم این چینش کلمات کار خود فروغ بوده! روشن است که کار گلستان است. مگر اینکه کسی مانند شفیعی کدکنی بیاید و این بحث را در قالب نقد انداموارهای با او مطرح کنیم. شعرهای فروغ را گلستان ویرایش کرده است.
نقد شما ناظر بر قواعد دستوری یا به بیانی ناظر بر ملاکهای «درستنویسی» است؛ اما آیا شعر ذاتا به سمت تشکیک در زبان و ساختارهای از پیش موجود آن نمیرود؟ آیا شعر چنانکه فرمالیستها و بعد پساساختارگراها قائلند، در لحظه عجز زبان در بیان هستی آغاز نمیشود؟ یاکوبسن میگوید «وقتی زبان از خودش سخن میگوید، شعر آغاز میشود.» یعنی جایی که زبان خود را در نامیدن اشیا و پدیدههای جهان ناکام مییابد، بهخودش برمیگردد تا خود را از نو بسازد و امکانی تازه را به امکانات تاکنونی خود بیفزاید. جمله درخشان رضا براهنی در حافظه تاریخ معاصر ادبیات ما ثبت است: «شعر خوب در سپیدهدم زبان ایستاده است». یعنی زبان را از نو میسازد؛ نه اینکه خود را تابع قواعد آن کند. آیا غلطهای نحوی بسیاری از شاعران و از جمله خود حضرت حافظ را نباید با این ملاحظه بازخوانی کرد؟
بله این درست. مثل خود حافظ. حافظ آنچه گفته در بسیاری موارد دارای اغلاط فاحش دستوری است. منزلگه غلط است. الا یا ایهاالساقی غلط است؛ سه تا حرف ندا که پشت هم نمیتواند بیاید؛ حتی اگر ولله و بالله و تالله را عنوان کنیم؛ اما حافظ آن را میآورد و در شعرش مینشیند. حافظ هنرمند است. ادیب نیست. به نظر من بزرگترین شاعر جهان است.
شاعر خوب و در این بحث حافظ، آن اغلاط را درونی شعر خود میکند.
بله.
بسیار خوب؛ برگردیم به بحث فروغ. به هر حال دیگران هم حدی حق دارند که از حرفهای شما درباره سایه گلستان بر همه آثار مهم فروغ قانع شوند یا آن را صرفاً احتمالات شما بدانند. خصوصاً که خود آقای گلستان اصرار دارد آن را اثری بینظیر از فروغ بداند؛ فیلمی به بیان ابراهیم گلستان «درجه یک» که فروغ آن را ساخته و نه هیچ کس دیگر. این اصرار از کجا میآید؟
بله اصرار آقای گلستان هم دلایل خاص خودش را دارد. به هر حال این کمترین کاری است که گلستان میتواند برای فروغ بکند. بگذریم. داشتم در مورد خاطرات کیانوری و بخش مربوط به گلستان میگفتم. ما میدانیم که آقای گلستان با شاه هم ناهار خورده؛ به همراه شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی که عموی همین احمدرضا احمدی شاعر بود. از سوی دیگر همین آدم یعنی گلستان، مراد آدمی به نام جلال آل احمد هم بود؛ تا جایی که آل احمد اورا وصی خود قرار داد.
گرچه گفتوگو درباره فروغ است اما چون از ناهار خوردن آقای گلستان با شاه گفتید میخواهم نکتهای را مطرح کنم. اینکه گلستان هرگز نه چنین چیزی را تکذیب کرده و نه حتی خواسته آن را توجیه کند یا پشیمان باشد. حتی از عبارت «شاه مطلق فهمیده بود» استفاده کرده و کاملا نظرش را صریح گفته. در عین حال از انتقادات خودش به شاه هم گفته. اینکه وقتی در حاشیه مستند «گنجینههای گوهر» که به جواهرات ملی ایران میپرداخت با هم حرف میزنند، شاه میگوید که اینها افتخارات پادشاهان ایرانی بوده و هست و گلستان مدعی است که در جواب شاه گفته چه افتخاراتی؟ نقل به مضمون گفته پادشاهانی از ایران به جاهای دیگر حمله بردند، غارت کردند و اینها به دست آمده. حالا با این صراحت گفته یا نه، بحث دیگری است. اما روایتش این است.
به هر حال با تنقیح مناط گفته دیگر! احتمالاً منظور همان بوده اما با قدری ادب بیشتر گفته شده. به قول معروف با قدری ملاحت بیشتر از آنچه روایت کرده. گلستان علاوه بر داستاننویسی و نقد، فیلمساز هم بود. از شرکت نفت پولهای زیادی گرفت و مستندهای باارزشی هم ساخت. من به همه خوانندگان توصیه میکنم که داستانهای او خصوصا «از روزگار رفته حکایت» را چندین بار بخوانند. نقد انداموارهای، زبان قصهها و فارسینویسی او، همچنین نقد بالینی و استراکچر و قوامیافتگی آثار او مستلزم چندین مقاله قطور است.
اینکه استادی در نیمه اول دهه چهل به شاگردش هم فوکو درس بدهد و لیوتار و دریدا و دیگران و هم از عثمان مختاری و ظهیر فاریابی و سعدی و خیام و دیگر بزرگان زبان و ادب کلاسیک فارسی بسیار مهم است.
شاید خیلیها ندانند زمانی که پارادایم فرانوگرایی هنوز در ایران شناختهشده نبود، گلستان فروغ را با مثلث پستمدرن یعنی میشل فوکو، ژاک دریدا و ژان فرانسوا لیوتار آشنا کرد. آن وقتها پیش خیلی از کسانی که بعدها مدعی روشنفکری شدند، اگر نامی از لیوتار میبردی، فکر میکردند منظورت همان لیموناد است!
منبع:روزنامه اعتماد 28 بهمن 1400 خورشیدی