1

واقع‌گرایی و جنگ

عباس عبدي

سه دهه پيش كه اتحاد جماهير شوروي دچار فروپاشي شد و نظريه «پايان تاريخ» و «جهاني شدن» و همگرايي اوج گرفت و مقبول بسياري افتاد، كمتر كسي فكر مي‌كرد كه طي اين سه دهه بعد از آن شاهد اين حد از جنگ و خونريزي و محلي‌گرايي واگرايي باشيم، حتي ايالات متحده به عنوان سردمدار و برنده اين وضعيت نيز عطاي اين تحولات را به لقاي آن ببخشد و فردي چون ترامپ بيايد و امكان بازگشت دوباره او همچنان وجود داشته باشد. اكنون جنگ عليه اوكراين ته‌مانده اين آرزوها را كه دنيايي عاري از جنگ را نويد مي‌داد بر باد داده است و شايد بشر مجبور شود به آغاز تاريخ بازگردد، البته براي جنگ به جاي تير و كمان و سرنيزه از موشك‌هاي بالستيك استفاده مي‌كند.  چرا اين وضعيت رخ داده است؟ علل گوناگوني را مي‌توان برشمرد. اين يادداشت نيز در مقام پرداختن به آن نيست، صلاحيت آن را هم ندارد، ولي از يك منظر خاص به مساله جنگ مي‌پردازد و نقدي است بر رويكردهاي رايج سانتي‌مانتال يا احساساتي و غيرواقع‌گرا به جنگ.  از بدو تاريخ بشر، جنگ وجود داشته است و احتمالا كمتر زماني باشد كه بشر شاهد جنگ نبوده باشد، مگر آنكه بشريت در برابر سلطه و استثمار يك قدرت بزرگ سكوت كرده باشد كه در واقع به هدف جنگ تن داده است. از سوي ديگر جنگ پديده شومي است. در اين باره نيز اتفاق نظر است. هيچ وجدان انساني وقوع جنگ را مطلوب نمي‌داند. به ويژه كساني كه پيه جنگ به تن آنان خورده است. ديدن تصاوير جنگ بيش از هر وضعيت ديگري منزجركننده است. ولي همين انسان در حالي كه جنگ را مذموم مي‌شمارد و فيلسوفان صلح‌طلب مدام در مذمت آن مي‌نويسند و گروه‌هاي ضد جنگ فعال هستند، باز هم قهرمانان خود را در گذشته و عموما در ميان جنگجويان خود مي‌جويد. چرا؟  ماجرا پيچيده است. انسان براي جلوگيري از جنگ در قرن گذشته كوشش‌هاي زيادي انجام داده، ولي همه شكست خورده‌اند. پس از جنگ اول جهاني، جامعه ملل را تاسيس كردند تا مانع تكرار چنان جنگي شوند، نتيجه نداد و كمتر از دو دهه بعد، جنگ دوم آمد كه جنگ اول در برابرش كوچك مي‌نمود. سپس سازمان ملل و شوراي امنيت را تاسيس كردند، ولي از همان بدو تاسيس تاكنون روزي نبود كه جنگ نباشد. از كره و ويتنام گرفته تا اسراييل و خاورميانه و بالكان و قفقاز و آفريقا و… هر جاي ديگري كه بخواهيد جنگ بوده است. برخي كوتاه‌مدت، برخي طولاني‌تر.  در اين ميان ذهن همه متوجه تقصير جنگ‌طلب‌هاست، البته اين همه ماجرا نيست. همه جنگ دوم جهاني را ناشي از هيتلر و موسوليني و امثال آنان مي‌دانند.   

درست است، ولي كسي نمي‌گويد كه نقش چمبرلين نخست‌وزير صلح‌طلب بريتانيا در شعله‌ور كردن آن جنگ چه بود؟ هنگامي كه اشغال و تصرف اتريش و چكسلواكي را به رسميت شناختند به اميد اينكه جنگ تمام شود، به‌طور طبيعي مجوز جنگ را صادر كردند. كاري كه چرچيل جنگ‌طلب نمي‌پذيرفت و به نحو ديگري عمل كرد.  با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، پيمان ورشو از ميان رفت و موجوديت يا فلسفه وجودي ناتو با پرسش مواجه شد. ولي نه تنها ناتو را حفظ كردند، بلكه كشورهاي عضو ورشو و حتي برخي كشورهاي تاسيس شده از فروپاشي شوروي را عضو ناتو و حلقه محاصره را عليه روسيه تنگ‌تر كردند. چك، مجارستان، لهستان، بلغارستان، استوني، لتوني، ليتواني، روماني، اسلواكي و سپس آلباني، كرواسي، مونته‌نگرو و مقدونيه را به ناتو ملحق كردند. يكي از آخرين و مهم‌ترين كشورهايي كه مي‌توانست به اين پيمان ملحق شود و تنگناهاي روسيه را تكميل كند، اوكراين بود. اوكرايني كه حتي روس‌هاي مخالف شوروي نيز معتقد بودند كه اوكراين و روسيه يك كشور هستند. حالا با آمدن دولت جديد در كي‌يف، خواهان الحاق به ناتو و قرار گرفتن زير چتر امنيتي آن شده است. در حالي كه روسيه نيز دوران پس از فروپاشي را از سر گذرانده و به راحتي اجازه نمي‌داد كه اين اتفاق رخ دهد. اوكراين شايد دو دهه پيش ممكن بود كه عضو ناتو شود، چون روسيه بسيار ضعيف بود ولي اكنون اجازه نمي‌دهند كه عضو ناتو شود، پس بايد سياست متوازني را در پيش مي‌گرفتند. آنان بايد روي داشته‌ها و امكانات و موقعيت خود حساب كنند و نه حمايت ديگران. اين درسي است كه ما نيز بايد بگيريم و الا خواسته يا ناخواسته خود را درگير بحران نظامي و جنگ مي‌كنيم. بحران موشكي كوبا و واكنش ايالات متحده را فراموش نكنيم. كشورها به نسبتي كه قدرت دارند اقدامات تحريك‌آميز عليه خود را نمي‌پذيرند. در وضعيت كنوني الحاق اوكراين به ناتو به روشني تحريك‌آميز تلقي مي‌شود.بنابراين مساله اصلي اين است كه جنگ اگر چه شوم است و بايد از آن اجتناب كرد، ولي پديده جنگ از ميان‌رفتني نيست، زيرا بسياري از سياست‌هايي كه زير لواي صلح‌طلبي انجام مي‌شود، مساله موازنه قوا را در نظر نمي‌گيرند و مشوق يا زمينه‌ساز جنگ هستند. موازنه اتمي يا موازنه وحشت به اين معناست كه هيچ‌ كدام از دو طرف دست به ماشه نبرند، چون هر دو نابود مي‌شوند، اگر اين فلسفه حاكم بر رفتار قدرت‌هاي هسته‌اي است، بنابراين بايد به الزامات آن نيز پايبند بود و براي تحت فشار قرار دادن طرف مقابل داراي تسليحات هسته‌اي حتي اگر رژيمي نامناسب باشد، كوشش نكرد، چون بمب اتم دارد! آنچه نوشته شد به معناي دفاع يا محكوم كردن اقدامات يك طرف يا هر دو طرف ماجرا نيست كه موضوعي ديگر است. ما از داوري اخلاقي صحبت نمي‌كنيم همچنانكه در نظام بين‌الملل رويكرد اخلاقي مورد توجه هيچ كشوري نيست. آنان هم كه مواضع خود را اخلاقي نشان مي‌دهند در اصل بر اساس منافع حرف مي‌زنند، زيرا در موارد مشابه ديگر كه منافع‌شان اقتضا كرده رفتاري مغاير اصول اخلاقي نشان داده‌اند. همانقدر كه اشغال افغانستان و عراق و ليبي اخلاقي بود اشغال اوكراين هم هست. اگر امكان داشت كه روابط بين‌الملل مبتني بر اخلاقياتِ تضمين شده باشد، عالي مي‌بود ولي چنين امكاني فقط يك رويا و خيال است. بايد واقع‌گرايانه تحليل و رفتار كرد. اين انتقادي است كه به رويكرد سياست خارجي خودمان هم داشته‌ايم.

منبع:روزنامه اعتماد 7 اسفند 1400 خورشیدی