هنوز آواز میآید که سعدی در گلستانم
نگاهي به ردپاي «تذكر\ الاولياء» در «گلستان» به مناسبت روز بزرگداشت سعدي
حميدرضا فهندژ سعدي٭
تقديم به علي پاكبينجو
يكي از مهمترين آثاري كه بر ذهن و زبان سعدي تأثير بسزايي نهاده، تذكر\ الاولياي عطّار است و اين موضوع كمتر مورد توجّه پژوهشگران قرار گرفته است. شواهد بسياري را در تأييد اين ديدگاه فراهم آوردهام كه البته اين نوشته كوتاه مجالِ ارايه و بررسي همه آنها را نميدهد. ناگزير، به آوردن چند نمونه بسنده ميكنم تا خوانندگان محترم اندكي با شگردهاي وامگيري سعدي از ديگرآثارِ سترگِ زبان فارسي آشنا شوند.
يكي از شگردهاي پنهان سعدي كه در بخشهايي از گلستان و بوستان به كار رفته اين است كه كوتهگفتههاي عارفان و زاهدان را كه غالباً جنبه داستاني ندارند، ميگيرد و آنها را با مهارتِ تمام تبديل به يك حكايت ميكند. به مثال زير از گلستان توجه بفرماييد:
«عابدي را حكايت كنندكه شبي ده من طعام بِخوردي و تا سحر ختمي [قرآن] در نماز بِكردي، صاحبدلي شنيد و گفت اگر نيمناني بِخوردي و بِخُفتي بسيار از اين فاضلتر بودي؛
اندرون از طعام خالي دار
تا در او نورِ معرفت بيني
تُهي از حكمتي به علّت آن
كه پُري از طعام تا بيني
(كليات سعدي، چاپ هرمس، ص 100) .
سعدي براي پرداختن اين حكايت، دستكم به سخنِ سه تن از مشايخ تذكر\ الاولياء نظر داشته است. در واقع مضمون و نتيجه هرسه قول را در كارگاهِ خيال خويش ذوب كرده و سكهاي نو از نظم و نثر، در كمال اختصار ضرب كرده است. سخنان مورد نظر را از تذكر\الاولياء (تصحيح شفيعي كدكني، سخن، 1398) ميخوانيم:
«[ذوالنّون مصري] گفت حكمت در معدهاي قرار نگيرد كه از طعام پُرآمده بُود» (ص 148)
«[ابوسليمان داراني گفت] يك لقمه از حلال شبي كمتر خورم دوستر دارم كه شبي تا روز نماز كنم، زيرا كه شب، در آن وقت درآيد كه آفتاب فرو شود و شب، در دل مومنان آن وقت درآيد كه معدهاش از طعام پُر شود» (ص 278) .
«[ابوالعبّاس قصّاب] گفت هر مُريدي كه در خدمت درويشي قيام كند، آن، وي را بهتر بُود از صد ركعت نمازِ افزوني، و اگر يك لقمه طعام كمتر خورد وي را بهتر كه همه شب نماز كند» (ص 696) .
همانطور كه مشاهده ميشود در چند گزاره اخير سخني از عابد بسيارخوار نيست و مخاطب اين مشايخ هركسي ميتواند بوده باشد. سعدي براي ساختِ فضاي داستاني و تأثير حداكثري بر مخاطب و احتمالاً براي كمرنگكردنِ اقتباس خود از تذكر\ الاولياء، دست به تغييراتي زده است: گزارهها را در هم آميخته، عابد بسيارخوار را بدان افزوده و مشايخ يادشده، يعني ذوالنّون مصري، ابوسليمان داراني و ابوالعبّاس قصّاب را در كسوت يك «صاحبدل» معرفي كرده است.
گاه سعدي جملات تذكره را با كمترين تغيير ممكن به نظم كشيده است به گونهاي كه خواننده را به حيرت واميدارد. مانند اين بيت درخشان در گلستان:
«هر كه عيبِ دگران پيش تو آورد و شِمُرد
لاجرم عيبِ تو پيشِ دگران خواهد بُرد» (كليات سعدي، ص80) .
«[حسن بصري] گفت هركه سخن مردمان به تو آورد، سخنِ تو به ديگران برد» (تذكر\ الاولياء، ص43) .
گفته اخير در بعضي منابع كهن به صورت عربي «من نمّ لك نمّ عليك» به شافعي، يكي از امامان اهل سنّت، نسبت داده شده است (سير اعلام النبلاء، چاپ بيروت، 10/99) .
در جايي ديگر از گلستان، حكايتي درباره يك خطيبِ بدصدا آمده است كه مردم از فريادهاي بيهوده او به ستوه آمدهاند و يكي از شنوندگان با زيركي تمام، عيبش را به او تذكر ميدهد. خطيب از آن تذكر شادمان ميشود و در نتيجه توبه ميكند كه از آن پس، به آهستگي خطبه بگويد (كليات سعدي، 188) . سعدي در ادامه همين حكايت، چنانكه عادت اوست، ابياتي را براي تأكيد و نتيجهگيري هرچه بهتر به خواننده پيشكش ميكند.
به قطعه زير عنايت بفرماييد:
«از صحبتِ دوستي برنجم
كاخلاقِ بدم حسن نمايد
عيبم هنر و كمال بيند
خارم گُل و ياسمن نمايد
كو دشمنِ شوخچشمِ ناپاك»
تا عيبِ مرا به من نمايد (كليات سعدي، 188)
چنانكه پيداست، سعدي از دوستي كه عيبها و اخلاق ناپسند آدمي را زيبا ميپندارد، دلِ خوشي ندارد و بر آن است كه دوست حقيقي، آن دوستي است كه عيبها و كاستيهاي همنشين خود را يادآور شود، مبادا آن عيوب را دشمني از سرِ غرض متذكّر شود. سعدي اين مضمون را از تذكر\ الاولياء، ذكر داود طايي گرفته است. به گفتوگوي زير دقت كنيد:
«[به داود طايي] گفتند: چرا با خلق ننشيني؟ گفت با كه نشينم؟ اگر صِغار النّاس است مرا به كار دين اثر نميكند و اگر كبارالنّاس است عيب من بر من نميشمرد و مرا در چشم من مينگارد و ميآرايد. من صحبت خلق چه كنم؟» (تذكر\الاولياء، 262) .
داود طايي (درگذشته به سال 162ق) از زاهدانِ مشهور و در عين حال مردمگريز يا «مُتِبتّل» قرن دوم بوده است. منظور طايي از «صِغارالنّاس»، ظاهراً طبقه عوام جامعه آن روز است كه همنشيني با آنان براي او فايده معنويي نداشته است و آنجا كه ميگويد «كبارالنّاس» مرادش طبقه زاهدان و دانشمندان آن روزگار است كه احوال و اقوالِ طايي در نظر ايشان بسيار مقبول بوده است و در نتيجه عيبهاي احتمالي او را از هر نوع كه بوده، ناديده ميگرفتهاند.
در جاي ديگرِ گلستان حكايت شخص بدرفتار و گستاخي را ميخوانيم كه خردمندي را به باد دشنام ميگيرد و آن خردمند برعكس با متانت و نرمخويي پاسخ ميدهد كهاي عاقبتبخير! من از آن چيزهايي كه تو ميگويي بدتر هستم زيرا ميدانم كه تو، مانند خودِ من، از عيبهايم آگاه نيستي:
«يكي را زشتخويي داد دشنام
تحمّل كرد و گفت اي خوب فرجام
بتر زانم كه خواهي گفتن آني
كه دانم عيب من چون من نداني» (كليات سعدي، 181)
سعدي ظاهراً اين معني را از سخنان يحيي پسر معاذِ رازي عارف و واعظ برجسته قرن سوم گرفته است ولي چنانكه پيش از اين هم عرض كردم، شاعر ما در پارهاي موارد تغييراتي از جمله خلق شخصيت و دگرگوني طرفين گفتوگو را پديد ميآورد كه خود باعث ميشود بافتِ جديدي از روايت ايجاد شود. جمله زير را از تذكر\ الاولياء بخوانيد:
«گفتند جماعتي را ميبينيم كه تو را عيب ميكنند. گفت اگر خداي مرا بخواهد آمرزيد هيچ زيان ندارد مرا آنچه ايشان ميگويند و اگر بنخواهد آمرزيد، پس من بتر از آنم كه ايشان ميگويند» (تذكر\ الاولياء، 382) .
سعدي در جاي ديگري نيز از سخنان و مناجاتهاي شورانگيزِ يحيي بن معاذ به شكل واضحي برداشت كرده است. در پيشاني گلستان بيتي هست كه همه با آن آشناييم:
«كرم بين و لطفِ خداوندگار
گُنه بنده كرده است او شرمسار» (كليات سعدي، 4) .
در تذكر\الاولياء شبيه الفاظِ بيتِ بالا در دو موضع آمده است:
«[يحيي بن معاذ] گفت سبحان آن خدايي كه بنده گناه ميكند و حق ازو شرم دارد» (تذكر\ الاولياء، 375) و همو در مناجاتي ميگويد: «الهي! زهي خداوندِ پاك كه بنده گناه كند و تو را شرمِ كرم بود» (همان، 383) .
برداشتهاي سعدي از تذكر\ الاولياء منحصر به كتاب گلستان نميشود بلكه نشانههايي از تذكره را در غزليات و قصايد سعدي نيز ميتوان دنبال كرد كه در ادامه به دو مورد آن اشاره ميكنم.
در يكي از قصايدِ برجسته سعدي كه به صورتِ «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار» آغاز ميشود و خوانندگان محترم از دبستان با آن آشنايند، بيتي آمده است كه سعدي زيركانه به رفتار يكي از زنانِ عارف قرن دوم هجري يعني رابعه عدويه اشاره كنايهآميزي دارد:
«صوفي از صومعه گو خيمه بزن بر گُلزار
كه نه وقت است كه در خانه بخفتي بيكار» (كليات سعدي، 958) .
سعدي در اين قصيده، از بهار و بدايع آن ميگويد و در بيت بالا، بيپرده به كساني كه در اين موسم دلكش، كنج خانه يا خانقاه افسرده و بيهوده نشستهاند ميتازد. اگر به احوالِ رابعه عدويه در تذكر\ الاولياء خوب دقت كنيم، چنين احساس ميكنيم كه منظور سعدي از«صوفي» در اين بيت، رابعه عدويه است:
«[يك روز رابعه] در فصل بهار در خانه شد و سر فرو بُرد. خادمه گفت: يا سيده! بيروناي تا صُنع بيني. رابعه گفت: تو باري دروناي تا صانع بيني، شغلتني مشاهدهُ الصّانعِ عن مطالعهِ الصُّنع» (تذكر\ الاولياء، 85) .
منظور رابعه از جمله عربي بالا اين است كه فصل بهار اگرچه زيباست اما خود يكي از آفريدههاي خداوند (صانع) است و من در اين لحظه با پروردگار خويش مشغولم و همين باعث ميشود كه از مخلوقات (كه بهار هم يكي از آنهاست) چشم بپوشم.
گمان نكنم لازم باشد به خوانندگان فرهيخته يادآوري كنم كه اين مضمون بعدها در شعر حافظ به كمال رسيده است؛ به گونهاي كه آثار اقتباس در آن نسبتاً كمرنگ است. بيت مورد نظر را از ديوان حافظ مرور ميكنيم:
«خلوتگزيده را به تماشا چه حاجت است
چون كوي دوست هست به صحرا چه حاجت است» (ديوان حافظ، غزل 33) .
تنها نكتهاي كه بايد دانست اين است كه در شعر سعدي وحافظ، «صحرا» به معناي بيابان و كوير و مانند اينها نبوده است بلكه بيشتر به معناي سبزهزارها و تفرجگاههاي حاشيه شيراز بوده است. حتي امروزه هم در شيراز به زميني كه در آن سبزي و صيفيجات ميكارند، صحرا ميگويند.
در حكايتي از تذكره آمده كه يك روز شِبلي عارف قرن سوم هجري در جمعي ميگفت: «اگر حق تعالي مرا به قيامت مخير كند ميان بهشت و دوزخ، دوزخ اختيار كنم، از بهرِ آنكه بهشت مُراد من است و دوزخ مُراد اوست و هركه اختيار خويش، بر اختيارِ دوست بگزيند مخنّث (پست و بدكار) باشد» اين سخنِ شبلي را به جُنيد بغدادي اطّلاع دادند. جُنيد گفت «شبلي كودكي ميكند. اگر مرا اختيار كنند، اختيار نكنم. گويم: بنده را اختيار نيست. هركجا فرستي بروم و هركجا بِداري بباشم كه مرا اختيار، آن باشد كه تو خواهي» (تذكر\ الاولياء، 440) .
چنانكه ميبينيد، اختلاف نظر اين دو عارف بر سر آن است كه اگر در روز قيامت به آنها اختياري بدهند كه مكان خود را انتخاب كنند، چه ميكنند. شبلي با دلايلي كه براي خود دارد، ميگويد من دوزخ را انتخاب ميكنم. جنيد ميگويد من اصلاً دست به گزينش نميزنم و جايي ميروم كه خدا برايم درنظر بگيرد. همين انديشه به سعدي رسيده است، با اين تفاوت كه او به آخرت و نعمتهاي آن هم التفاتي ندارد. اگر به سعدي اختياري براي انتخاب بدهند، او فقط خودِ «حق»، آن محبوب ازلي و ابدي را انتخاب ميكند:
«گر مخير بكنندم به قيامت كه چه خواهي
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را» (كليات سعدي، 524) .
آيا سعدي در اين بيت تعريضي به پنداشتهاي جنيد بغدادي و شبلي دارد؟ آيا اين مضمون، همان نيست كه بعدها در انديشههاي بلندنظرانه حافظ به اوج خود رسيده است:
اگر بر جاي من، غيري گزيند دوست، حاكم اوست
حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم» (ديوان حافظ، غزل 354) .
بنا بر آنچه يادآور شدم، سعدي با تذكر\ الاولياء آشنايي عميقي داشته و براي نگارش بعضي از آثار خود، به ويژه گلستان، آن را پيش چشم داشته است. اين را هم بگويم كه شناسايي اقتباسهاي يك اثر از اثر ديگر، هميشه به سادگي مثالهاي گفتهشده نيست. در واقع، وجود شواهد واضح و تعدّد آنها، ما را به كشفِ اقتباسها و برداشتهاي هنري پيچيدهتر رهنمون ميسازد. به بياني ديگر، اوّل ما را مطمئن ميكند كه اثر مورد مطالعه از ديگري برداشت كرده است و سپس ما را تشويق ميكند كه در جستوجوي شواهد كمرنگتر برويم. در مجموع چنين خوانشهايي براي درك عناصرِ شكلدهنده شاهكارهاي زبان فارسي و چگونگي تكاملِ آنها ضروري است كه شوربختانه آنگونه كه بايد به آن اهميتي داده نميشود.
٭ دانشجوي دكتري زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تهران
یکی از مهمترین آثاری که بر ذهن و زبان سعدی تأثیر بسزایی نهاده، تذکر\الاولیای عطّار است و این موضوع کمتر مورد توجّه پژوهشگران قرار گرفته است. شواهد بسیاری را در تأیید این دیدگاه فراهم آوردهام که البته این نوشته كوتاه مجالِ ارائه و بررسیِ همه آنها را نمیدهد. ناگزیر، به آوردن چند نمونه بسنده میکنم تا خوانندگان محترم اندکی با شگردهای وامگیریِ سعدی از دیگرآثارِ سترگِ زبان فارسی آشنا شوند.
وجود شواهد واضح و تعدّد آنها، ما را به کشفِ اقتباسها و برداشتهای هنریِ پیچیدهتر رهنمون میسازد. به بیانی ديگر، اوّل ما را مطمئن ميكند كه اثر مورد مطالعه از ديگری برداشت كرده است و سپس ما را تشویق میکند که در جستوجوی شواهد کمرنگتر برویم. در مجموع چنین خوانشهایی برای درکِ عناصرِ شکلدهنده شاهکارهای زبان فارسی و چگونگیِ تکاملِ آنها ضروری است که شوربختانه آن گونه که باید به آن اهمیّتی داده نمیشود.
درنگي بر سه اقليم سخنسرايي شيخ اجل
ز خاك سعدي بيچاره بوي عشق آيد
ميلاد نورمحمدزاده
سعدي شيرازي (درگذشته 691.ه ق؟) از زمان ظهورش در عالم سخنوري تا به امروز يكي از سرآمدان شاعر و نويسندگي در زبان و ادبيات فارسي بوده است. او توانسته است در دو حوزه نظم و نثر آنچنان استادي به كار بندد كه بتوان ادّعا كرد زبان سعدي يكي از معيارهاي درستنويسي و حدّ غايي فصاحت و بلاغت است. هنر ديگر شيخ اجل، قلمفرسايي او در اقاليم گوناگون است. آثاري چون گلستان و بوستان و ديواني عاري از تعقيدات لفظي و معنوي و با عناصر سازنده گوناگون مانند غزليات و قصايد فارسي و عربي، مراثي، ملمّعات و مثلّثات، ترجيعات، طيبات، بدايع، خواتيم، غزليات قديم، رباعيات، مفردات و خبيثات گواه اين گفته است. بنابراين كليات سعدي از جهت تنوّع ادبي اگر بينظير نباشد كمنظير است. براي درك بهتر موضوع قسمت عمده آثار شاعر را به سه اقليم تقسيم ميكنيم تا شناخت بيشتري از مفتي ملّت اصحاب نظر و سودازده باد بهار به دست آوريم.
الف) اقليم ادبيات عاشقانه
با گشودن ديوان و خواندن غزليات نخستين اقليمي كه با آن آشنا ميشويم «اقليم عشق» است. در اين اقليم سعدي را شاعري مييابيم كه ضمن شناختي عميق و گسترده با چند و چون ميراث عرفاني و با بهرهگيري از زبان شعرايي چون سنايي غزنوي (درگذشته 545.ه ق) و انوري ابيوردي (درگذشته 581 ه.ق؟) و آميختن عنصر تجربه -كه حاصل سالها سير و سياحت اوست- با دو مورد پيشين غزلياتي ميآفريند كه نظيرهگويان همعصر و پس از خود را در استقبال از غزلياتش عاجز ميگذارد. همانطوركه پيداست در اين وادي عشق حرف اوّل و آخر را ميزند. مسالهاي كه در سراسر آثار سعدي سايه انداخته است و به نوعي جهانبيني او را ميسازد چنانكه در بوستان باب سوم در عشق و مستي و شور و در گلستان باب پنجم در عشق و جواني است. دامنه عشق حتي پس از هزار سال از مرگش امتداد مييابد چنانكه ميگويد:
«ز خاك سعدي بيچاره بوي عشق آيد
هزار سال پس از مرگش ار بينبويي»
ب) اقليم ادبيات تعليمي
اقليم ديگري كه سعدي در آن فرمانروايي ميكند اقليم ادبيات تعليمي است. رمز قدرت سخنگوي شيراز را در اين نكته بايد ديد كه حكايتهاي بسياري از بوستان و گلستان هر يك چون مثل سايره شده است و قرنهاست كه ايرانيان در گفتوگوهاي روزانه خود از ميراث ادبي اين دو كتاب بهره ميبرند. سعدي در اين وادي از حاكمان و مردان سياست گرفته تا كودك نابالغ روزهدار پند و اندرز ميدهد.
اميران و فرماندهان را به عدل و تدبير فرا ميخواند. چونان پدري مشفق ممدوحانش را به تواضع و دوري از ستم بر زيردستان، فرمانبرداري از امر پروردگار، پاسباني خاطر تهديستان، طلبكار خير بودن و انصاف داشتن دعوت ميكند. طرفه آنكه همانطور خود در بوستان ميگويد هرگز سر مدحت پادشاهان را نداشت و طبعش خواهان
اين گونه ادبي نبود امّا فكر اصلاح بياخلاقيها و نادرستيهاي مردان سياست يك دم او را رها نميكرد و درنهايت ستايش خود را با شهد پند آميخت تا طريق صواب را به آنان بنمايد. براي درك جهانبيني سعدي اين مطلب را بايد افزود كه شاكله دنياي او را پند و اندرز در كنار عشق تشكيل ميدهد. نگاه خيرخواهانه و سفارش به نيكيها و بهطور كل تفكر نصيحتگرانه در سرشت و ذات او جاي دارد تا آنجا كه در غزلياتش هر جا فرصت دست داد جانب سخن را از عشق به سوي ادبيات تعليمي ميگرداند و ميگويد:
«هزار بارش از اين پند بيشتر دادم
كه گرد بيهُده كم گرد و بيشتر ميگشت»
نكته قابل ذكر ديگر آن است كه اين اقليم خود از خردهاقليمهاي ديگري تشكيل شده است كه بناي دو كتاب بوستان و گلستان بر آن نهاده شده است. چنانكه عناصر سازنده بوستان را ضمن باب عدل و تدبير و راي كه شرحش رفت اين ابواب است: در احسان، درعشق و مستي و شور، در تواضع، در رضا، در قناعت، در عالم تربيت، در شكر بر عافيت، در توبه و راه صواب و در مناجات و ختم كتاب. سعدي گلستان را هم علاوه بر اقليم عشق و جواني در اين خردهاقليمها نگاشت: در سيرت پادشاهان، در اخلاق درويشان، در فضيلت قناعت، در فوايد خاموشي، در ضعف و پيري، در تاثير تربيت، در آداب صحبت. با گذشتن از اين اقليم ميگذريم و به بخش ديگري از دنياي شيخ اجلّ وارد ميشويم.
ج) اقليم مراثي
مرثيهها حاصل غمها و سوز و گدازهاست. شاعران و نويسندگان بسياري در زبان و ادبيات فارسي و با بهرهگيري از احساسات شاعرانه خود در غم از دست دادن عزيزان و گاه حاكمان روزگارشان بخشي از ديوان خود را به مراثي اختصاص دادهاند. بنابراين كمتر شاعري پيدا ميشود كه ديوانش اين نوع ادبي را در خود نداشته باشد. سعدي هم از اين حيث مستثني نيست و در ديوانش چند مرثيه به فارسي و عربي يافت است. اين اقليم سعدي اگرچه به لحاظ وسعت با دو اقليم پيشين برابري نميكند اما از حيث هنرنمايي و استادي او در اين وادي و بررسي سير مرثيهسرايي در تاريخ ادب فارسي و نگاه سعدي به مرگ و زندگي و فرجام كار مردان قدرت اهميت ويژهاي دارد. بيوفايي دنيا و عاريتي بودن حيات آدمي و عبرتگيري از مرگ مفاهيم سازنده اين سرودههاست كه با ديگر اقليمهاي سعدي مشتركاتي دارد. نخستين مرثيه ترجيعبندي است با اين بيت ترجيع:
«نميدانم حديث نامه چون است
همي بينم كه عنوانش به خوان است»
كه سعدي در چهار بند مرثيهاي اثرگذار در سوگ سعد بن ابوبكر گفته است.
مرثيه ديگر سعدي قصيدهاي چهارده بيتي در ذكر وفات امير فخرالدّين ابي بكر است. فخرالدّين ابي بكر از وزراي اتابكان فارس بود. در اين قصيده شاعر نام متوّفي را نميآورد. مطلع قصيده اين است:
«وجود عاريتي دل در او نشايد بست
همانكه مرهم جان بود دل به نيش بخست»
و بيت پاياني آن:
«گر آفتاب فرو شد هنوز باكي نيست
ترا كه سايه بوبكر سعد زنگي هست»
هنرنمايي سراينده در اين قصيده به اوج خود ميرسد و درد حاصل از اين فقدان را در بيتي چنين زيبا و نغز بيان ميكند:
«چگونه تلخ نباشد شب فراق كسي
كه بامداد قيامت در او توان پيوست»
عزّالدّين احمد يوسف شخصيت ديگري است كه سعدي در قصيدهاي بيستوچهار بيتي با ابياتي درخشان به استقبال سوگ او رفت. اين قصيده كه در شمار زيباترين مراثي و از معروفترين آنهاست اينگونه آغاز ميشود:
دردي به دل رسيد كه آرام جان برفت
وان هركه در جهان به دريغ از جهان برفت
شايد كه چشم چشمه بگريد به هايهاي
بر بوستان كه سرو بلند از ميان برفت»
در ادامه مراثي ميرسيم به غزلي كه سعدي آن را در هشت بيت در سوگ سعد بن ابوبكر سرود. در بيت چهارم آن ميسرايد:
«نمرد سعد ابوبكر سعد بن زنگي
كه هست سايه اميدوار فرزندش»
سعدي در مرثيه ابوبكر سعد بن زنگي قصيدهاي در سيويك بيت سرود. مفاهيم اين سروده با همان مفاهيم عبرتپذيري در ديگر آثار سعدي يكي است. چنانكه در اوايل قصيده ميگويد:
«دهان مرده به معني سخن همي گويد
اگر چه نيست به صورت زبان گفتارش
كه زينهار به دنيا و مال غرّه مباش
بخواهدت به ضرورت گذاشت يكبارش»
پس از اين مرثيهها به دو قصيده مهمّ فارسي و عربي ميرسيم. پس از حمله سپاهيان هلاكوخان مغول كه يكي از نتايجش ويراني بغداد و سقوط حكومت درازمدّت عبّاسيان بود، سعدي را بر آن داشت كه به ياد روزگار جواني كه در نظاميه بغداد تحصيل ميكرد اداي ديني به آن شهر و كشتهشدگان كند. او با ذكر تصاويري از فجايع اين حمله، شرح حال مردمان و جامعه آشفته و جنگزده آن روزگار را به خوبي ترسيم ميكند. او ميگويد اگر آسمان در اين مصيبت خون گريد، حقّ دارد و رود دجله از خون كشتهها خونين است:
«دجله خونابست از اين پس گر نهد سر در نشيب
خاك نخلستان بطحا را كند در خون عجين»
از كشتار وحشيانه لشكر متجاوز قيامتي بر پا شده است و كسي به فكرش خطور نميكرد كانچنان گردد چنين.
باري، اوج هنرنمايي و سخنداني سعدي را در مراثي بايد در قصيده بلند بالا و پرسوز و گدازش كه به زبان عربي سروده است، جستوجو كرد. او در اين شعر نود و دو بيتي نشان داد كه نه تنها در زبان فارسي در غايت استادي است كه در عربي داني و عربيگويي نيز از نوابغ گويندگاني است كه به اين دو زبان شعر گفتهاند. هر چند اين اشراف استادانه او بر زير و بم زبان عربي در گلستان به خصوص در ديباچه همايونش به خوبي آشكار است.
فرجام سخن آنكه اگرچه ويراني بغداد و سرهاي به نيزه شده كشتهشدگان و تعرّض افراد نادان بر دانايان سعدي را بر آن داشت تا آرزوي مرگ كند كه كاش باد صبا پس از خرابي بغداد بر قبرش بگذرد امّا ايرانيان نام او را بر لوح ضمير خود نگاشتند و يك دم از ترنّم نظم و نثرش فارغ نيستند و او را چون زندهاي جاودان در خاطر دارند.
منبع: روزنامه اعتماد 1 اردیبهشت 1401 خورشیدی