حکیم عصیان و اعتراض
نگاهي به زندگي و اشعار خيام نيشابوري
محسن آزموده
داريوش شايگان انديشمند معاصر ايراني، پنج اقليم حضور را نام ميبرد كه هر يك نحوهاي از گشودگي فرد ايراني از رهگذار زبان فارسي به هستي را آشكار ميسازند. اين پنج اقليم عبارتند از: فردوسي، خيام، سعدي، مولانا و حافظ. در ميان اين پنج اقليم حضور، خيام نيشابوري از اين جهت كه در كنار شاعرانگي و وجه ادبي، دانشمندي ممتاز و اهل حساب و كتاب است، براي انسان معاصر جذابيتي مضاعف دارد. خيام با نظر به رباعيات مشهور منسوب به او، تفكر و طريق زيستي خوشباشانه، دم غنيمتي، تابوشكنانه و از بسياري جهات مدرن را نمايندگي ميكند كه بيش از هر چيز به زندگي در لحظه حال و لذت بردن از اينجا و اكنون فرا ميخواند. او در عين حال، نظر به ساير آثارش، فيلسوفي عقلي مسلك در نحله ارسطويي-مشايي ابن سينا و رياضيدان و منجمي نامدار است. روشن است كه تركيب اين دو ويژگي يعني انديشه زميني جديد و تفكر عقلي و دانشورانه براي مخاطب امروزي بسيار مطبوع و دلنشين است، بيدليل نيست كه رباعيات خيام بهرغم حرف و حديثها در انتساب به او و با وجود تعداد و حجم اندكشان در مقايسه با آثار ساير اديبان فارسي، اينچنين مورد اقبال مخاطبان قرار گرفته است.
28 ارديبهشت، به روايتي سالروز تولد خيام و روز بزرگداشت اين حكيم و فيلسوف و دانشمند و شاعر ايراني است. به همين مناسبت، در جستار پيش رو ميكوشيم مختصري به زندگي و آثار و رباعيات اين انديشمند ايراني بپردازيم.
خيامپژوهي و مساله رباعيات
خيام نيشابوري به عنوان حكيم و دانشمند از همان زمان حياتش در سدههاي پنجم و ششم هجري، نامي آشنا براي اهل فرهنگ و ادب بوده است و به ويژه از قرن نهم به بعد، رباعيات و اشعار او نزد علاقهمندان به شعر فارسي دست به دست ميشده. اما انتشار ترجمه معروف ادوارد فيتز جرالد (1883-1809) نويسنده بريتانيايي از رباعيات منسوب به خيام در سالهاي 1859 (75 رباعي) و 1868 (110 رباعي) و 1872 (101 رباعي) موجب شهرت جهانياش شد. از همان زمان تا به امروز خيامپژوهي با تكيه بر بحث رباعيات منسوب به او، تبديل به يكي از پرمخاطبترين حوزههاي تحقيق در ادبيات فارسي شده است. مهمترين مساله اين تحقيقات، صحت و سقم انتساب همه يا برخي از اين رباعيات به خيام است، به خصوص كه در طول سدهها، تا 1600 رباعي هم به خيام نسبت داده شده است، در حالي كه برخي پژوهشگران سخت گير مدعياند كه تنها دو يا سه رباعي را با قطعيت ميتوان متعلق به خيام خواند. روشن است كه تا زماني كه اصل انتساب اين رباعيات به خيام آشكار نشود، داوري درباره جهانبيني و نگاه و انديشه او با تكيه بر اشعارش امكانپذير نخواهد بود.
نخستينبار والنتين ژوكوفسكي ايرانشناس روس در سال 1897 مقالهاي در شناخت منابع كهن رباعيات خيام نوشت و كوشيد ميان رباعيات اصيل و رباعيات سرگردان تمايز بگذارد. محققاني چون سر دنيسن راس، آرتور كريستين سن، كريستين رمپيس، سوامي گويندا تيرتا، عبدالباقي گولپينارلي، جلالالدين همايي و محسن فرزانه تلاش ژوكوفسكي را ادامه دادند و هر يك روشها و ديدگاههاي تازهاي در اين زمينه عرضه كردند. براي مثال كريستين سن در سال 1905 وجود تخلص خيام را نشانه اصالت رباعيات خواند و همچنين معيار تكرار و تواتر را براي انتساب رباعيات به خيام برجسته ساخت. برخي محققان چون علي دشتي و محسن فرزانه و رحيم رضازاده ملك و كاظم برگ نيسي، در پژوهش پيرامون رباعيات، بر منابع كهن مثل رساله التنبيه فخر رازي و مرصادالعباد نجم رازي و تاريخ جهانگشاي جويني تاكيد كردند و شماري چون صادق هدايت، محمدعلي فروغي، محمدمهدي فولادوند، محمد روشن و عليرضا ذكاتوي قراگوزلو، از نظريه «رباعيات كليدي» بهره جستند، يعني تعدادي رباعي شاخص و كليدي را از ميان منابع كهن، ملاك و معيار انتخاب ساير رباعيات قرار دادند. برخي محققان مثل محمد اقبال (1933) شاگرد ادوارد براون و سيدعلي ميرافضلي، معيار «سبك قافيه» را براي ارزيابي رباعيات پيشنهاد كردند، عدهاي چون محمدمهدي فولادوند و علي دشتي و برگ نيسي معيار «طرز بيان» را برجسته ساختند و شماري از پژوهشگران معاصر مثل علي تسليمي، تقي جهانديده و عليرضا نيكويي با رويكرد جديد نقد ادبي، بر ملاكهايي چون «گفتمان خياميت» و انديشه خيامانه تاكيد ميكنند. سيدعلي ميرافضلي، شاعر و پژوهشگر معاصر، يكي از برجستهترين خيامپژوهان ايراني است كه سالهايي متمادي در زمينه رباعيات خيامپژوهش و تحقيق كرده و آثار ارزشمندي در اين زمينه نگاشته است. كتاب «رباعيات خيام در منابع كهن» (1382، مركز نشر دانشگاهي) نخستين اثر مهم او در اين زمينه است كه در آن به بررسي 28 كتاب خطي و چاپي پرداخته است. او همچنين طي سالها، رباعيات و شيوه رباعي سرايي ساير شاعران ايراني چون اوحدالدين كرماني، سنايي غزنوي، قاضي نظامالدين اصفهاني، ابوسعيد ابوالخير، زكي مراغي، مجد همگر و جليل صفر بيگي را هم بررسي كرده و حاصل را در مقالات و كتابهايي چون «در آستانه تازه شدن» و «گوشه تماشا: رباعي از نيما تا امروز» منتشر ساخته است.
آخرين كتاب سيدعلي ميرافضلي در اين زمينه، «رباعيات خيام و خيامانههاي پارسي» (نشر سخن، 1399) نام دارد كه ويراست دوم آن در سال 1400 منتشر شده است. اين كتاب شامل يك پيشگفتار، دو دفتر و پيوستها و نمايههاست. ميرافضلي در دفتر اول به بررسي جامعي از زندگي، آثار و اشعار خيام پرداخته و ضمن مروري بر شيوههاي خيام پژوهي در 120 سال گذشته و ارزيابي منابع، معيارهاي تركيبي براي انتساب رباعيات به خيام به كاربسته كه در بخشي مستقل به آنها خواهيم پرداخت.
نظر به جامع بودن و دقت كار ارزشمند سيدعلي ميرافضلي، در ادامه اين گزارش از زندگي و رباعيات و انديشههاي خيام، ضمن اداي احترام به همه خيامپژوهان پيشين، بيش از همه از كتاب او بهره ميگيريم.
زندگي و آثار خيام
غياثالدين ابوالفتح عمر بن ابراهيم «خيامي» نيشابوري در روزگار جديد «خيام» خوانده ميشود. خيام به معناي خيمهدوز، احتمالا حرفه خاندان او بوده، درحالي كه خودش حكيم، رياضيدان، منجم و شاعر است و در منابع قديم با القابي چون حجهالحق، خواجه امام و حكيم فيلسوف از او ياد شده. به نوشته ابوالحسن بيهقي، نويسنده «تتمه صوان الحكمه» او در نيشابور به دنيا آمده و رشيدي تبريز محل تولد او را «مقام دهك از توابع فيروزغند از بلوكات استرآباد» ذكر كرده است. سال تولد او به نوشته تيرتا پژوهشگر هندي، سوم خرداد 427 خورشيدي (439 قمري) است. خيام نزد ابوالحسن انباري، كتاب مجسطي بطلميوس در زمينه نجوم را خوانده و در محضر ناصرالدين محمد منصور، استاد سنايي غزنوي، علم فقه آموخته است. خيام در حكمت فيلسوفي مشايي است و احتمالا اشارات ابنسينا (درگذشته 428 قمري) را نزد شاگرد نامدار او بهمنيار بن مرزبان خوانده و «خطبه الغراء» شيخ الرييس را به فارسي برگردانده است. بيهقي در كتابش از حافظه اعجابانگيز خيام و احاطه او به رياضيات و معقولات سخن ميگويد.
خيام در روزگار سلجوقيان ميزيست و ملكشاه سلجوقي (سالهاي حكومت: 498 تا 511 قمري) به او احترام ميگذاشت در حالي كه جانشين او سلطان سنجر (سالهاي حكومت 511 تا 552 قمري) با او ميانهاي نداشت. در كتابها و آثار قديمي، درباره رابطه و ديدار خيام با نظامي عروضي سمرقندي، نويسنده چهار مقاله، ابوالقاسم زمخشري (467-538 ق) دانشمند، مفسر و اديب و امام محمد غزالي (450-505 ق) سخن به ميان آمده است. به نوشته ابن اثير، خيام يكي از واضعان تقويم ملكي يا جلالي در عهد ملكشاه سلجوقي) است. از شاگردان خيام به محمد بن اديب ايلاقي و علي بن محمد حجازي قايني اشاره شده است. قصه مشهور هم شاگردي بودن خيام با خواجه نظامالملك طوسي (درگذشته 485 قمري)، وزير مشهور ملكشاه سلجوقي و حسن صباح (درگذشته 518 قمري) رهبر معروف اسماعيليه نزاري كه نخستينبار خواجه رشيدالدين فضلالله همداني در جامع التواريخ طرح كرد، باتوجه به شواهد تاريخي و ناهمزمانيهاي تقويمي، نادرست است، اگرچه اين شهرت احتمالا چنانكه علي تسليمي گفته، به حضور سه گفتمان فكري و فرهنگي در عصر خيام اشاره دارد، گفتمان سياست غالب (خواجه نظام)، گفتمان مخالف سياسي (حسن صباح) و گفتمان غيرسياسي و فرهنگي خيام. تاريخ مرگ خيام را بين سالهاي 515 تا 526 قمري ذكر كردهاند. ميرافضلي بر پايه نوشته نظامي عروضي در چهار مقاله معتبرترين روايت را سال 526 قمري ميداند. از خيام رسالههايي در زمينه جبر، هندسه، فيزيك، موسيقي و فلسفه به زبانهاي عربي (عمدتا) و فارسي باقي مانده است، همچون القول علي اجناس الذي بالاربعه (در زمينه موسيقي)، رساله في شرح مااشكل من مصادرات كتاب اقليدس (در زمينه هندسه)، رساله البراهين علي مسائل الجبر و المقابله (در زمينه جبر)، رساله في الاحتيال لمعرفه مقداري الذهب و الفضه في جسم مركب منهما (در زمينه فيزيك)، ترجمه خطبه الغراء ابن سينا (در زمينه كلام)، رساله الكون و التكليف و رساله في الوجود و رساله في الكون و التكليف و رساله الضياء العقلي في العلم كلي (در زمينه فلسفه) و رساله در علم كليات وجود كه آن را به درخواست فرزند نظام الملك به فارسي نوشته است. رساله مشهور نوروزنامه منسوب به خيام، احتمالا متعلق به او نيست.
مخالفتها با خيام
حسين معصومي همداني در گفتاري روشنگر نشان ميدهد كه خيام در روزگار خود فردي معزز و محترم بوده و با بزرگان زمان ارتباط داشته است. سنايي غزنوي (473-545) كه فردي متشرع بوده او را با خليفه دوم مقايسه ميكند و خاقاني (520-595ق) تعبيري ستايشانگيز درباره او
به كار ميبرد. جارلله زمخشري (467-538 ق) او را «فيلسوف زمان» ميخواند و بديع اسطرلابي (درگذشته 534 ق) از دو بار ديدار خود با خيام در بغداد به گونهاي ياد ميكند كه نشان ميدهد خيام در دوران خود مرجع به حساب ميآمده و ديگران به نظر تاييدآميز او يا ديدار با او فخر ميفروختند.
بنابراين خيام دانشمندي مبرز و معتبر و حكيمي الهي است و شخصيت تاريخي او ربطي به تصويري كه عمده مردم بر پايه رباعيات منسوب به او ندارند، يعني فردي خوشگذران و اهل عيش و طرب ندارد. تنها ويژگياش آن است كه طريقي فلسفي براي خداشناسي ارايه ميكند. بنابراين داستانسراييها درباره بخل او در علم آموزي و خلق و خوي تندش را بايد از وجه ديگري تحليل كرد. البته در زمان او كساني بودند كه از سر غيرت ديني، تعصب و جهل يا حسادت با او دشمني ميورزيدند، براي مثال ابن قفطي (درگذشته 646 ق) مينويسد: «معاصرانش در دين او طعنه زدند و از آنچه در دل نهان ميداشت پرده برگرفتند، از جان خويش ترسيد و افسار زبان و قلمش را كشيد و از روي تقيه، نه تقوا، به حج رفت.» عطار نيشابوري (درگذشته 627 ق) هم در مثنوي الهينامه، با ذكر حكايتي به نقد ديدگاههاي خيام ميپردازد. نجمالدين دايه (درگذشته 654 ق) در مرصادالعباد با نقل دو رباعي او، به مواجهه مستقيم با او پرداخته است.
دكتر معصومي در گفتار خود مدعي ميشود كه مخالفتها با خيام و انديشه فلسفي او را بايد در بستر تعارضات فكري و اجتماعي ارزيابي كرد كه در سدههاي پنجم و ششم و هفتم هجري در جامعه در جريان بوده است. به گفته او «در قرن ششم هجري، فلسفه به جرياني بدل ميشود كه حاملانش عمدتا به تعبير امروزي «بچه مسلمان»ها هستند، يعني در مسلمانان رايج ميشود و دامنه اجتماعي مييابد. بنابراين جريان غالب صوفيه كه خود را اهل شريعت واقعي ميدانستند، احساس خطر ميكنند. مثلا چهره برجستهاي مثل عينالقضات همداني (492-525 ق) صوفي بزرگي است كه از ابنسينا همچون قديسين ياد ميكند و گرايش اساسي به فلسفه داشته است. در نتيجه فلسفه در حال تبديل شدن به يك جريان اجتماعي بوده و عمدتا از ميان مسلمانان شكار ميكرده است. اين فيلسوفان شيوه زندگي جديدي تبليغ ميكردند كه راهش متفاوت از راه صوفيه بوده است. خيام نيز به نحوي نماد فلسفه شده بود. او يكي از فلاسفه زمان بود. در آن زمان فضاي اجتماع جنب و جوشي داشته و افراد و گروهها راههاي مختلفي پيشنهاد ميكردهاند و بديهي است كه اين راهها با هم اختلاف داشته است.»
اين مخالفتها با خيام به ويژه از جانب صوفيه و اهل تصوف و عرفان تا چند قرن بعد كماكان ادامه دارد، شمس تبريزي در مقالات، خيام را به سرگرداني و سخنهايي درهم و بياندازه تاريك متهم ميكند. در قرن هفتم، رباعيات خيام به دغدغهاي در ميان اهل ادب بدل ميشود، به گونهاي كه جمال شرواني در نزهه المجالس فصلي را به «معاني حكيم عمر خيام» اختصاص ميدهد.
به هر حال تشتت نگاهها به خيام، از همان سدههاي هفتم و هشتم تا به امروز، موجب شده كه بسياري ازعلاقهمندان به شخصيت دانشمند و حكيم خيام، براي رفع شبهات از دامان او به دست و پا بيفتند و دستاويزهايي خلق كنند. يكي از اين راهحلها، خلق خيام ديگري است. در راس اين پژوهشگران استاد سيدمحمد محيط طباطبايي است كه كوشيد با استناد به شرح حال بسيار كوتاهي از شاعري گمنام به نام «علاءالدين علي بن خيام» در مجمع الآداب ابن الفوطي (درگذشته 723 ق) مدعي شود كه رباعيات بحثبرانگيز، ربطي به حكيم خيام نيشابوري ندارد و متعلق به ابن خيام است، حال آنكه تحقيقات عمده پژوهشگران اين ديدگاه را نادرست ميدانند. «ابن خيام» مذكور، شخصيتي بسيار ناآشناست و دو بيت عربي هم كه ابن فوطي از او آورده، متعلق به ديگران است، ضمن آنكه «ابن خيام» معاصر ابن فوطي (قرن هشتم) است و اين نميتواند وجود رباعياتي را كه در منابع قديميتر به اسم خيام نيشابوري آمده، توجيه كند.
خيام شاعر
خيام در روزگار ما به واسطه رباعياتش شهره است، جالب است كه اين رباعيات تا حدود يك قرن بعد از مرگ او، در هيچ منبع فارسي نقل نشده، در حالي كه از خيام حدود چهل بيت عربي در منابع معاصر او يا اندكي پس از آن در منابع آمده است. مثلا رابع هروي بغدادي (درگذشته 524 ق.) در كتاب طرائف الطرف، هفت بيت شعر عربي به نقل از خيام آورده است. همزماني او با خيام خطا بودن ديدگاه كساني را كه شاعر بودن خيام را نفي ميكنند، نشان ميدهد. عماد كاتب اصفهاني (درگذشته 597ق) هم در كتاب خريده القصر يك قطعه چاربيتي عربي از خيام نقل ميكند كه ابن القفطي (درگذشته 646 ق) آن را در تاريخ الحكماء تكرار كرده است. شهرزوري (درگذشته 676 ق) اشعار عربي بيشتري به نام خيام آورده است. درمورد اين اشعار ديدگاههاي مختلفي هست، برخي آنها را در مقايسه با رباعيات منسوب، بيشتر همسو و منسجم با خيام دانشمند حكيم ميدانند، در حالي كه شماري آنها را اشعاري معمولي با ارزش ادبي متوسط تلقي ميكنند.
چنانكه آمد، آنچه مايه شهرت خيام است، رباعيات فارسي منسوب به اوست اگرچه در منابع سه قطعه فارسي غير از رباعي هم به او نسبت داده شده است. آنطور كه حسين معصومي همداني نشان ميدهد، تعداد رباعيات يقيني منسوب به خيام، شايد 2 يا 3 رباعي باشد. ميرافضلي تعداد رباعيات منسوب به خيام تا اوايل قرن نهم قمري را، بيش از 156 رباعي ذكر ميكند و اضافه ميكند چند دهه بعد از آن (867 قمري) به يكباره به 550 رباعي رسيد. او خودش پس از بررسيهاي مفصل، معيارهاي سهگانهاي را براي انتخاب رباعيت اصلي و اصيل و رباعيات محتمل و جامانده خيام معرفي كرده است. اين معيارهاي سهگانه عبارتند از: 1. توجه به منابع كهن، طبقهبندي و ارزشگذاري و تواتر و تكرار رباعيات در آنهاست. ميرافضلي به اين منظور 30 منبع كهن افزون بر مرصادالعباد و مونس الاحرار را بررسي كرده است. از ديد او منبع كهن، اثري است كه بين سال 600 تا 814 ه.ق كتابت شده است. 2. توجه به رباعيات سرگردان و پالايش رباعيات منسوب به خيام از آثار ديگران با تكيه بر منابع معتبر و قابل استناد. 3. توجه به يافتهها و مستندات علمي در مورد سبك قافيهبندي رباعي در دوران حكيم خيام نيشابوري. به نظر ميرافضلي، در عصر خيام (سدههاي پنجم و اوايل ششم هجري) اكثريت قريب به اتفاق (86 تا 93درصد) رباعيات قافيههاي چهارگانه داشتهاند.
ميرافضلي بر پايه اين اصول سهگانه و پس از بررسي مفصل منابع قديمي (مثل رساله التنبيه فخر رازي، مرصادالعباد نجم الدين رازي، تاريخ جهانگشاي جويني، نزهه المجالس جمال خليل شرواني) و تحليل آنها و استفاده از منابع كمكي (مثل گنج الگنج يا دستورالملوك ابوالقاسم شاداني، سراج السائرين شيخ احمد جام، سندبادنامه ظهيري سمرقندي و ارزيابي دقيق رباعيات و بررسي رباعيات سرگردان به اين نتيجه رسيده است:
از بين 156 رباعي منسوب به خيام در منابع كهن و منابع كمكي، 20 رباعي واجد هر سه معيار هستند. آنها را به عنوان رباعيات اصلي و اصيل خيام اختيار كردهايم. 49 رباعي هم محتمل هستند، زيرا فق ط 2 ويژگي از معيارهاي سهگانه را با خود دارند. ميماند 87 رباعي كه از اين ميان، 26 رباعي جزو رباعيات سرگردان محسوب ميشوند و سروده ديگران هستند، 10 رباعي آشكارا با منظومه فكري خيام بيگانه هستند و 51 رباعي هم مشكوك هستند. اين رباعيات مشكوك، تك منبعي هستند، قافيههاي سهگانه دارند و در نتيجه انتساب آنها به خيام مردود است، اگرچه از نظر ميرافضلي به مكتب خيام تعلق دارند. برخي از قديميترين اين رباعيات عبارتند از:
دارنده، چو تركيب طبايع آراست/ باز از چه سبب فكندش اندر كم و كاست؟//گر خوب نيامد اين بنا، عيب كراست؟/ ور خوب آمد، خرابي از بهر چراست؟
تركيب پيالهاي كه در هم پيوست/ بشكستن آن روا، نميدارد مست// چندين سر و پاي نازنين، از سر دست/ از مهر كه پيوست و به كين كه شكست؟
انديشه خيامانه
داريوش شايگان در جستار «خيام: لحظههاي برق آساي حضور» نوشته: «درك تفكر خيام، بهرغم سادگي گمراهكننده آن، سخت دشوار است. به ماسه نرم ميماند كه از ميان انگشتان فرو ميريزد. هر چه در نگه داشتنش بيشتر بكوشي، زير ظاهر ديدگاهي كه در نگاه اول و از قرائت سطحي و اوليه آن دريافت ميشود، بيشتر از دستت فرو ميلغزد و پيام اين قرائت سطحي روشن است: ميگويد اين جهان نه آغازي دارد و نه پاياني. همهچيز گذراست. مرگ در لحظه و آن، در كمين است، در سرشارترين آنات زندگي بيرحمانه از كمينگاه خود برو ميجهد و به ما ميگويد: من اينجايم. همهچيز محكوم به فناست.»
از دي كه گذشت، هيچ از او ياد مكن/ فردا كه نيامده است، فرياد مكن// بر نامده و گذشته، بنياد مكن/ حالي خوش باش و عمر بر باد مكن
علي ميرافضلي ضمن بر شمردن حيرت در برابر رازهاي هستي، گير افتادن در دايره بيسر و بن زندگي، ناگزيري مرگ و گشودن راهي براي شاد زيستن، به عنوان درون مايه اصلي رباعيات خيام، وجه غالب (the dominant) يا «عنصر مسلط» گفتمان خيامانه را دو مفهوم كليدي «عصيان و اعتراض» خوانده و نوشته «خيام، شاعري معترض و عصيانگر است. او همانقدر كه در زندگي علمي و اجتماعي خود، فردي محتاط، خوددار و سر به راه بود، در زندگي دروني خود كه رباعياتش روايتگر آن است، ستيزي مداوم و بيامان با تابوها داشت. تابوشكني خيام، اين جرات را در شاعران ديگر برانگيخت كه خط قرمزها را به اعتبار نام او و حتي به اسم او پشت سر بگذارند.» عصيان و اعتراض خيام، با زبان استعاري بيان ميشود. به نوشته ميرافضلي دو تعبير «كوزه» و «راه» (سفر) كليديترين اين استعارهها هستند. «كوزه در جهان شعري خيام و در خيامانههاي فارسي، يادآور اين موضع است كه آدمي چه درويش و چه غني، با درد و دريغ و حيرت و پرسش از جهان ميرود و خاك او، دستمايه گل كوزه گران خواهد شد.»
در كارگه كوزهگري رفتم دوش/ ديدم دو هزار كوزه، گويا و خموش// از دسته هر كوزه، برآورده خروش/ صد كوزهگر و كوزه خر و كوزه فروش
خيام با استفاده از استعاره «راه» نيز، نشان ميدهد كه «زندگي ما راهي است كه با تولد (آمدن) آغاز و به مرگ (رفتن) ختم ميشود.»
در دايرهاي كآمدن و رفتن ماست/ او را نه بدايت، نه نهايت پيداست// كس مينزند دمي در اين معني راست/ كين آمدن از كجا و رفتن به كجاست
خيام معاني و مفاهيمي چون حيرت و ترديد، پرسش و پرخاش، رنج اجتنابناپذير زندگي، اغتنام وقت و شادخواري را در قالبها و صورتهاي شعر خراساني، به زباني ساده و فصيح بيان كرده است. پژوهشگراني چون محمدعلي فروغي، ذبيحالله صفا، عبدالحسين زرينكوب، علي دشتي، محمدمهدي فولادوند، غلامحسين يوسفي و كاظم برگ نيسي، به دقت به اين سادگي و بيپيرايگي زبان رباعيات او پرداختهاند. بدون شك يكي از مهمترين علل ماندگاري و جاري بودن رباعيات خيام در ذهن و زبان ايرانيان را بايد در همين سادگي و بيپيرايگي بازجست. خيام و هر آن سخنور چيرهدستي كه چون او ميانديشيده، معاني و مفاهيم عميق و ژرف انساني را در قالب رباعياتي ساده و به خاطر ماندني سروده است، بدون تعارف، صريح، ژرف و مختصر و مفيد. همين مهمترين علت جاودانگي خيام است. آنها كه كهن بُوند و آنها كه نوند/ هر يك به مراد خويش لختي بدوند// اين سفله جهان، به كس نماند باقي. رفتند و رويم و ديگر آيند و روند.
دكتر معصومي در گفتار خود مدعي ميشود كه مخالفتها با خيام و انديشه فلسفي او را بايد در بستر تعارضات فكري و اجتماعي ارزيابي كرد كه در سدههاي پنجم و ششم و هفتم هجري در جامعه در جريان بوده است. به گفته او «در قرن ششم هجري، فلسفه به جرياني بدل ميشود كه حاملانش عمدتا به تعبير امروزي «بچه مسلمان»ها هستند، يعني در مسلمانان رايج ميشود و دامنه اجتماعي مييابد. بنابراين جريان غالب صوفيه كه خود را اهل شريعت واقعي ميدانستند، احساس خطر ميكنند.
داريوش شايگان در جستار «خيام: لحظههاي برقآساي حضور» نوشته: «درك تفكر خيام، بهرغم سادگي گمراهكننده آن، سخت دشوار است. به ماسه نرم ميماند كه از ميان انگشتان فرو ميريزد. هر چه در نگه داشتنش بيشتر بكوشي، زير ظاهر ديدگاهي كه در نگاه اول و از قرائت سطحي و اوليه آن دريافت ميشود، بيشتر از دستت فرو ميلغزد و پيام اين قرائت سطحي روشن است: ميگويد اين جهان نه آغازي دارد و نه پاياني. همهچيز گذراست.
آخرين كتاب سيدعلي ميرافضلي در اين زمينه، «رباعيات خيام و خيامانههاي پارسي» (نشر سخن، 1399) نام دارد كه ويراست دوم آن در سال 1400 منتشر شده است. اين كتاب شامل يك پيشگفتار، دو دفتر و پيوستها و نمايههاست. ميرافضلي در دفتر اول به بررسي جامعي از زندگي، آثار و اشعار خيام پرداخته و ضمن مروري بر شيوههاي خيام پژوهي در 120 سال گذشته و ارزيابي منابع، معيارهاي تركيبي براي انتساب رباعيات به خيام به كاربسته.
منبع: روزنامه اعتماد 31 اردیبهشت 1401 خورشیدی