1

انتقام از خلایق!

فياض زاهد

در داستان مهرشاد سهيلي نوشته بودم او مقصر نيست؛ اين ما هستيم كه موجب انحراف او شده‌ايم. اين سيستم منحرفي است كه به آن نوجوان و جوان مي‌آموزد راه پيشرفت؛ تحصيل، پشتكار، تلاش مستمر، حس رقابت‌پذيري، تقوا و تخصص نيست، بلكه راه‌هايي وجود دارد كه بيش از آنكه مرهون تلاش و استعدادي پرورش‌يافته و طي زماني معقول باشد، به كمي رمالي، توهم، بيش‌فعالي، حقه‌بازي و مريدشدگي و مريدپروري نياز دارد.  حجت عبدالملكي هم از اين قاعده مستثني نيست. او جواني است كه روياي بزرگ شدن داشت. چيزهاي مختصر، سطحي و كم‌مايه‌اي را آموخته بود و تصور مي‌كرد كه چرخ را از نو ابداع كرده است. شرايط پيراموني هم اين توهم‌گرايي را دامن مي‌زد. تيپ‌هايي اينچنين نه درست درس خوانده‌اند، نه جهد عظيمي كرده‌اند، نه برتري و استعدادي فراتر از هم سن و سالان خود دارند. آنها تنها هنرشان اين است كه سوراخ دعا را خوب ياد گرفته‌اند. به وفور دريافته‌اند كه راه ترقي چگونه است، از چه تيپ و قيافه‌اي بايد برخوردار باشند، از چه كليدواژه‌هايي بايد سود ببرند، در برابر چه عناصري بايد فروتن و در چه محيط‌هايي درشت‌گو باشند. تركيبي از استعداد خام، بلندپروازي، شبه‌علم، مريدپروري و نظام ايدئولوژيك نارسا.  وقتي چنين باشي راه‌ها به رويت باز مي‌شوند. من همواره با برخي تعابير مشكل داشتم. هرچه زمان هم به جلو رفت بر باور خود يقين بيشتري يافتم. مثلا بسياري از مديران ارشد بر اين جمله رهبري كه بايد اوضاع مديريتي كشور را به دست جوانان سپرد اهتمام ويژه‌اي داشتند. خود رهبري هم بارها بر اين مهم تاكيد داشتند، اما در ادامه براي آنكه برداشت ناصوابي صورت نگيرد به نگرش جوان و پويا براي مواجهه با مشكلات اشاره كردند. يعني آنكه لزوما نبايد اداره مراكز حياتي و مديريتي كشور را به دست آدم‌هاي بي‌تجربه سپرد.  همواره انقلاب‌ها در تداوم فعاليت‌هاي خود وقتي با بحران و ناكارآمدي مواجه مي‌شوند، كمتر به فكر بازبيني در محتوا، استراتژي‌ها و باورهاي ايدئولوژيك متصلب روي مي‌آورند. تجربه تاريخي بشر نشان داده كه نيروها و مديران مستقر نخستين قربانيان هستند. موتور انقلاب همچنان قدرتمند است، توفندگي موج‌ها به گونه‌اي هست كه به تعبير لنين به امواجي خروشان بدل شوند، لذا راه اوليه حذف رهبران تجديدنظرطلب از نظر رهبران است. استالين مشكل را در منشويك‌هايي با خصلت‌هاي فئودالي مي‌ديد. مائو تسه دونگ خاصيت ژله‌اي وابستگي به فرهنگ عفن اربابي را موجب اين ناكامي مي‌دانست. خمرهاي سرخ عينكي‌ها و تحصيلكرده‌ها را موجب شكست مي‌دانستند.  ژاكوبن‌هاي فرانسه، نفوذ افكار ليبرالي و شبه‌اشرافي را علت عقب‌ماندگي و كندي ماشين انقلاب تصور مي‌كردند.  حتي وقتي خروشچف كه در باتومي تحت‌الحفظ بركنار شد و برژنف محافظه‌كار و شاگرد مكتب استالينيسم به قدرت رسيد، ريويزيونيسم ارتجاعي با خصلت‌هاي شبه‌بورژوازي را منجر به دوران خجلت و سرافكندگي روسيه دانست. انقلاب ما هم از اين فرآيند جدا نيست. به هرحال ميل تعالي‌بخش رهبران انقلابي وقتي در عمل نتايج معهود را به بار نمي‌آورد، تركيبي از نگرش‌هاي شبه‌ايدئولوژيك به كار مي‌افتند. خستگي رهبران اوليه، دنيازدگي، نفوذ دشمنان، فراموشي آرمان‌ها، جنگ‌هاي تحميل‌شده، ترور، اقتصاد تضعيف‌شده و ده‌ها عامل ديگر رديف مي‌شوند تا درك خود را به جامعه هدف و پيروان صديق انتقال دهد. در اينجا است كه با بهانه‌هاي مختلف زمينه براي كناره‌گيري نسل‌هاي اول و دوم درگير انقلاب‌ها فراهم شده و زمينه براي رويش نسل جديد انقلابي فراهم مي‌شود.   نياز به تحول و پويايي امري بديع است. اما ما اين درد و نياز را به بدترين شكل ممكن انجام داده‌ايم. ما چند تجربه گرانقدر را در تاريخ خود داريم. اولين نمونه دولت انقلابي از نوع برشمرده شده، به محمود احمدي‌نژاد برمي‌گردد. او حداعلاي اعتماد به نفس كاذب، تئوري‌پردازي متوهم و شاگرد خلف مكتب گوبلز بود. نظام ايران براي اثبات حقانيت انتخاب او هزينه بسيار گزافي پرداخت كرد. جامعه مدني و سياسي ايران نيز ايضا.  با اين تفاوت كه هر دو براي گذر از آن بزنگاه تاكنون نتوانسته‌اند از تبعات چنان رويكرد هولناكي خلاص شوند.  عبدالملكي در نوع خود نمونه‌اي از آن انتخاب‌ها بود. گنده‌گويي، خيال‌پردازي، توهم‌نظري و خودبزرگ‌پنداري سبب شد كه او نه تنها به سازمان اجتماعي و اقتصادي وزارتخانه‌اش، بلكه به رابطه توام با حسن‌نيت جامعه هدف و دولت مستقر آسيب زند. او در كنار اين آسيب‌ها، ناكارآمدي تئوري «نيروي جديد انقلابي» را هم نشان داد. اين خسارتي بسيار بزرگ‌تر است. من در داستان انتصاب يكي از همين نيروهاي جوان انقلابي در دولت قبل به وي توصيه كرده بودم، اگر به وزير مربوطه علاقه‌مند نيستي، به خودت كه علاقه داري، هر راهي را آهسته و پيوسته برو. از شركت‌هاي كوچك‌تر شروع كن. اما چنين نشد. عطش خدمت! آنقدر بالا بود كه هم به اعتبار وزير و هم آينده خود آسيب جدي زد.  همان فرد در اين دولت هم مسوول ايجاد خسارت‌هاي بزرگ شده است. لذا عبدالملكي‌ها بخش كوچك مشكل هستند، اشكال اساسي‌تر به سيستمي برمي‌گردد كه مديران ارشد، دانا، باتجربه و تحصيلكرده را خانه‌نشين كرده يا مشغول بازي با نوه‌هاي‌شان در پارك‌ها نموده و در شرايط جنگي و بحران‌هاي امنيتي جوانان صفركيلومتر را بر عرش نشانده است. چنين نگرشي نه تنها به فكر آن مدير جوانش نيست كه حتي مصلحت خويش را نيز نمي‌داند. تمام مطالعات بين‌المللي نشان مي‌دهد كه بالاترين كارآمدي سيستمي در يك نهاد اداري در سنين پنجاه تا هفتادسالگي به بار مي‌نشيند. جوانان بايد ذيل اين تجربه نسلي، علمي و اداري تربيت شوند، نه آنكه بر راس آنها گمارده شوند. همين جوانان ايراني بااستعداد وقتي از كشور خارج مي‌شوند، بدون هيچ رانتي و تنها با تكيه بر تلاش و شايستگي خود و در قالب يك سيستم كارآمد به وزراي دولت‌هاي اروپايي بدل مي‌شوند. نمونه‌هاي فراواني را مي‌توان مثال زد.  از سويي بايد به اين شهامت و عملگرايي جناب رييس‌جمهور مهر تاييد زد و از او حمايت و تشكر كرد.  كمتر رييس‌جمهوري را مي‌شناسيم كه وقتي متوجه انتخاب نادرست تيم خود شد، بلافاصله واكنش نشان داد.  اما دكتر رييسي بايد بداند مبادا همان نخبه‌هايي كه امثال عبدالملكي را به او قالب كردند، مديراني در همان تراز و همان ذهنيت خيال‌پردازانه را به كابينه‌اش تحميل كنند. تغيير وزير رفاه پرحاشيه به معناي تغيير چنين نگرش و مديراني از اين جنس بايد باشد.  من شخصا دلم براي عبدالملكي مي‌سوزد. او مي‌توانست در مسابقه ميدان يك داور خوب باشد، يا در كميته امداد با اشغال يك پست مديريتي محدود آرام آرام رشد كند، اما سيستم و نگرشي كه او را منصوب كرد، راه را براي هميشه بر او بست. به متن استعفاي وي بنگريد. نه اثري از ندامت و پشيماني است، نه خود را مسوول فجايعي مي‌داند كه رقم زده. او اگر درست راهنمايي نشود به عنوان ناجي ملت ايران دوباره بازخواهد گشت و اگر خداي‌ناكرده چون احمدي‌نژاد بر صدر نشيند، از خلق مي‌ستاند انتقام خويش را!

منبع: روزنامه اعتماد 28 خرداد 1401 خورشیدی