ضرورت جمع عقلانیت و اخلاق در سیاست
گفتار مصطفي ملكيان در نشست رونمايي از كتاب فلسفه سياسي
محسن آزموده
درآمد: مصطفي ملكيان، پژوهشگر نامآشناي فلسفه و اخلاق در ايران در يك دهه اخير، عمدتا بر اصالت فرهنگ و اولويت فرد و توجه به درونيات انسان يعني باورها، احساسات و خواستههاي او تاكيد داشته و كمتر به اصلاحات اجتماعي و مهمتر از نهاد سياست پرداخته است. از اين رو مقدمه تحليلي و خواندني او بر كتاب «فلسفه سياسي» (درآمدي كامل) ميتواند نشانگر چرخش يا تحولي ولو ناچيز در ديدگاههاي او تلقي شود. او البته در بخش پرسش و پاسخ نشست رونمايي اين كتاب به روشني گفت كه قبلا به اهميت سعادت جمعي به عنوان شرط حصول سعادت فردي، كمتر توجه داشته است. ملكيان البته بلافاصله تاكيد كرد، هنوز هم ميزان تاثير قوت فرد را در برابر جامعه كم نميداند و اصلاح فرهنگي را پايدارتر و ماندگارتر تلقي ميكند، ضمن آنكه معتقد است اصلاحات سياسي و اجتماعي تنها موجبات سعادت فردي را ايجاب ميكند و لذت و بهروزي بالفعل به خود شهروندان بستگي دارد. آنچه ميخوانيد گزارشي از سخنراني مصطفي ملكيان در جلسه رونمايي كتاب «فلسفه سياسي» (درآمدي كامل) نوشته فيل پاروين و كلر چمبرز است كه با ترجمه روان و دقيق جواد حيدري، مترجم و پژوهشگر علوم سياسي منتشر شده و انتشارات سروش مولانا آن را منتشر كرده است. در بخش ديگري از اين صفحه، گزارشي از سخنراني مترجم اين كتاب نيز ارايه خواهد شد.
انگيزه من از پذيرش شركت در اين جلسه نخست ارزش خود كتاب است. اين كتاب در ميان همه كتابهايي كه در باب فلسفه سياسي نوشته شده و من ديدهام، آموزندهترين است. البته حوزه اصلي كار من فلسفه سياسي نيست، اما هميشه آثار در اين زمينه را دنبال ميكردم. انگيزه دوم ترجمه بسيار خوب دكتر حيدري و انگيزه سوم چاپ عالي و كيفيت خوب عرضه آن است. در ايران كمتر كتابي با اين كيفيت چاپي منتشر ميشود.
كتاب فلسفه سياسي (درآمدي كامل) نوشته فيل پاروين و كلر چمبرز به دو جهت اهميت دارد: نخست اينكه بيشتر درسنامه است و به اين جهت تنها نظرات فرد نويسنده يا نويسندگان را عرضه نكرده است، بلكه در باب هر موضوعي، همه آرا و نظرات متكثر و متنوع مربوط را فهرست كرده است، در نتيجه در باب هر مسالهاي تنها با يك راي و نظر مواجه نيستيم. دوم اينكه كتاب جامعيت دارد. به هر حال فلسفه سياسي حاوي بسياري از موضوعات و مسائل است. اينكه كتابي بتواند به همه اين موضوعات و مسائل، ولو به اجمال بپردازد، بسيار ممتاز است.
من در آغاز كتاب، مقدمهاي نوشتم كه قصد تكرار آن در اين جلسه را ندارم. در اين مقدمه زمينه و بستر (context) اين كتاب (text) را مطرح كردم كه در آن كانتكست، اين تكست بايد خوانده شود. اما در گفتار پيش رو ميكوشم نحوه سازماندهي خودم از محتويات و مواد خام كتاب را عرضه كنم. به عبارت ديگر، وقتي اين كتاب را با دقت بخوانيد (من سه بار آن را خواندهام، يك بار به زبان انگليسي و دو بار با ترجمه دكتر حيدري) و در تكتك كلمات دقيق انتخابشده آن تامل كنيد، اگر ماحصل آن به نحوي كه خواهم گفت عرضه شود، مفهومتر خواهد بود. البته اين نظر بنده است. به نظرم ترتيبي كه عرضه خواهم كرد، منطقيتر نسبت به ترتيبات ساير كتابهاست. به زبان صريحتر و غيرمتواضعانهتر، اگر ميخواستم روزي كتابي در فلسفه سياسي بنويسم، با اين روش مينوشتم. اين روش انسان را متوجه ميكند كه اگر اين مطلب را بيان كردم، مطلب بعدي كه بيان ميكنم، چه خواهد بود و به همين ترتيب.
قبل از بيان آن سير، تاكيد ميكنم كه فلسفه سياسي سخت وامدار دو فلسفه ديگر است: 1. فلسفه اخلاق، 2. فلسفه حقوق. من مقدمات فلسفه اخلاقي فلسفه سياسي و مقدمات فلسفه حقوقي فلسفه سياسي را بيان نميكنم و نميگويم چرا فلسفه سياسي نتايج و فرزند اين دو تاست، اما وقتي سير مباحث را بخوانيد، ميبينيد كه فلسفه سياسي در كجاها به فلسفه اخلاق و به فلسفه حقوق وامدار است.
ضرورت نهاد سياست
اما در نگارش كتابي راجع به فلسفه سياسي، نخستين سوال اين بود كه وجود نهادي به نام نهاد سياست و به تبع آن نهاد حكومت و به تبع آن نهاد دولت چه ضرورتي دارد؟ از نظر منطقي اين اولين بحث است. يعني اگر جامعهاي بدون اين نهاد باشد، كجا كميتش لنگ ميشود؟ به زبان سادهتر پاسخ ما به نيهيليزم سياسي يا آنارشيسم سياسي چيست كه وجه اشتراك هر دو اين است كه ما در جامعه نيازي به نهاد سياست و نهاد حكومت و نهاد دولت نداريم؟ ضرورت پاسخ به اين پرسشها در پس پشت گذاشتن افرادي است كه به نحوي از انحا به شكاكيت نسبت به نهاد سياست قائل هستند. مراد تنها نيهيلستها و آنارشيستهاي سياسي مشهور نيست، بلكه هر فردي است كه نسبت به نهاد سياست دچار شكاكيت است. بنابراين بحث اوليه نشان دادن ضرورت اين نهاد براي جامعه و اثبات اين نكته است كه بدون آن گذران زندگي اجتماعي كماهو حقه امكانپذير نيست.
كاركردها و هنرهاي نهاد سياست
بحث بعدي نشان دادن كاركردهاي نهاد سياست است، يعني هنرها و كارهايي كه ضرورت اين نهاد را ايجاب ميكند. اين كاركردها در نگاه نخست هشتتاست، البته با مداقه بيشتر درمييابيم برخي از آنها به بعضي ديگر فروكاستپذير هستند. اما به هر حال نهاد سياست براي اين هشت كاركرد آمده است:
1.نظم و ثبات در جامعه، 2. امنيت، 3. رفاه، 4. عدالت، 5. برابري، 6. آزادي، 7. برادري و 8. صلح.
اين فهرست را بايد «پيشاتاملي» (pre reflective) در نظر گرفت، وگرنه با تامل بيشتر درمييابيم برخي از اجزايآن قابل فروكاستن به برخي از اجزاي ديگر و زيرمجموعه آنها هستند.
فضيلت نهاد سياست
اما سوال بعدي اين است كه آيا ميتوان يكي از كاركردها را در راس قرار داد و بقيه را ذيل آن تعريف كرد؟ به عبارت ديگر در اينها سوال فضيلت نهاد سياست محل بحث است، يعني فضيلت نهاد سياست در اين است كه همه اين كاركردها را داشته باشد، اما يكي از اين هنرها و كاركردها را در راس و بقيه را تحتالشعاع آن قرار دهد. ليبرالها معمولا معتقدند بزرگترين فضيلت نهاد سياست، عدالت است و سوسياليستها بيشتر بر عدالت تكيه ميكنند. پاسخ به اين پرسش مهم است كه آيا در ميان اين كاركردها، يكي هست كه بقيه بايد خود را با آن وفق دهند و همه در عرض هم نباشند؟ در طول تاريخ انديشه سياسي در چهار قرن اخير دو كاركرد يا هنر عدالت و آزادي، نسبت به ساير كاركردها بيشتر از همه محل گفتوگو بودهاند.
خاستگاه قدرت نهاد سياست
نهاد سياست قدرت خود را براي اجراي كاركردهاي بالا از كجا آورده است؟ هر نهادي براي اعمال يك كاركرد نيازمند به قدرت است. اگر تك تك شهروندان خودشان اين قدرت را داشتند يا نهاد ديگري اين قدرت را داشت، ديگر نيازي به نهاد سياست نبود. بنابراين حتما قدرتي در نهاد سياست منطوي و مضمر است كه آن را نه شهروندان ديگر دارند و نه نهاد ديگري كه بتواند اين كاركردها را اعمال كند. پيروي اين بحث اين پرسشها مطرح ميشود كه اولا قدرت دقيقا يعني چه و ثانيا چه مفهوم يا مفاهيمي از قدرت هست كه فقط آن را در نهاد سياست ميتوان دنبال كرد و فقط نهاد سياست اين قدرت را دارد. منشأ اين قدرت از كجاست و چه كسي آن را به نهاد سياست داده است؟ مردم؟ خدا؟ چه موجود يا نيرويي چنين قدرتي به نهاد سياست داده است؟ در اينجا نظريات مختلفي وجود دارد كه اينجا مورد بحث قرار ميگيرند كه خاستگاه قدرت نهاد سياست كجاست؟
سازوكارهاي سياست
و مكانيزمهاي
سلب قدرت
بعد از اينكه فهميديم خاستگاه قدرت نهاد سياست كجاست، چند و چون تفويض اين قدرت به نهاد سياست چگونه است؟ اگر خدا اين قدرت را به نهاد سياست داده، با چه سازوكار و كم و كيفي چنين كرده است؟ اگر مردم دادهاند، چگونه اين قدرت را به نهاد سياست تفويض كردهاند؟ انواع و اقسام راههاي تفويض و مفوض (تفويضكننده) وجود دارد. بسته به اينكه خاستگاه اين قدرت را خدا يا مردم يا امر ثالث يا رابعي بدانيم، شيوه تفويض آن مساله بعدي است.
پرسش بعدي اين است كه سلب اين قدرت چگونه صورت ميگيرد؟ يعني نيرويي كه اين قدرت را به نهاد سياست داد، با چه كم و كيفي و چند و چون و مكانيزمي ميتواند اين قدرت تفويض شده را پس بگيرد و مثلا به يك نظام يا رژيم سياسي ديگر بدهد؟ بنابراين سازوكارهاي سلب قدرت سياسي مساله بعدي است.
عدالت و آزادي، دو مطلوب اساسي
اما فرض كنيم كه اين نهاد سياست برقرار شده و قدرت دارد و ميخواهد عدالت را برقرار كند. زيرمجموعه بحث عدالت چند مبحث مهم مطرح ميشود: نخست اينكه عدالت چيست و يعني چه؟ دوم اينكه عدالت انواعي دارد و هر جا يكي از اين انواع بايد اجرا شود، برخي از اين انواع عبارتند از، عدالت توزيعي، عدالت قضايي، عدالت جزايي، عدالت تصحيحي، عدالت ترميمي و … نظامهاي سياسي در اجراي عدالت همه جا نميتوانند به يكسان عمل كنند. نحوه اجراي عدالت در قوه قضاييه با قوه مجريه و اين دو با قوه مقننه متفاوت است.
ما نزديك به 9 قسم عدالت داريم كه موضع هر كدام از آنها بايد مشخص شود. همچنين حوزههاي عدالت بحث مهمي است. ما عدالت را در ارتباط كي با كي برقرار ميكنيم؟ عدالت در حوزههاي متعددي مطرح است. يكي عدالت، عدالت بين اجزاي خود نهاد سياست است. يعني بايد بين عناصر تشكيلدهنده نهاد سياست و نهاد حكومت و نهاد دولت عدالتي برقرار باشد. دوم مراد عدالت بين نظام حاكم بر جامعه و شهروندان است و رابطه حاكم و محكوم يا رابطه بين نظام سياسي و شهروندان بايد عادلانه باشد. سوم برقراري عدالت توسط نهاد سياست يا نهاد حكومت بين خود شهروندان است. موضع چهارم برقراري عدالت بين يك حكومت و ساير حكومتهاست. موضع پنجم زماني است كه بحث برقراري عدالت بين حكومت و سازمانهاي بينالمللي است. موضع ششم برقراري عدالت بين نسلهاست، حكومت بايد عدالت را به طريقي برقرار سازد كه نسل كنوني به نسل آينده ظلم نكند.
بعد از تعيين آرمان عدالت و انواع و حوزههايش، ذيل همين بحث، كيفيت اعمال عدالت است. به تعبير ديگر چه فرآيندي بايد عمل كند كه فرآورده آن عدالت باشد؟ اينجاست كه بايد از عقلانيت وسيعي برخوردار بود و حكومتها بايد به آخرين دستاوردهاي علوم و معارف بشري توسل بجويند. نكته بعدي اقتضائات عدالت است. مثلا يك بحث مهم در اين رابطه اين است كه آيا عدالت اقتضاي برابري دارد؟ اينجاست كه انواع برابريها محل بحث قرار ميگيرند مثل برابري در حقوق، برابري در عقلانيت، برابري در رفتار، برابري در پيامد، برابري در فرصت و … البته تنها اقتضاي عدالت برابري نيست و يكي از اقتضاهاي عدالت، آگاهسازي انسانهايي كه قرار است عدالت بين آنها اجرا شود. سوال اين است كه چقدر بايد براي عادلانه رفتار كردن، به انسانها آگاهي داد؟
بحث بعدي آزادي است. همه آنچه راجع به عدالت گفته شد، درباره عدالت هم درست است، يعني اينكه مفهوم آزادي چيست؟ انواع آزادي كدام است؟ حوزههايي كه در آنها آزادي بايد اعمال شود، كجاست؟ چگونه بايد آزادي را اعمال كرد و اقتضائات آزادي كدام است؟
بحث نهم اين است كه آيا دو آرمان عدالت و آزادي باهم سازگارند؟ يك پاسخ اين است كه متقاطعند و باهم سازگاري ندارند، يك پاسخ اين است كه باهم پيش ميروند. رالز معتقد است آزادي و عدالت نه فقط ناسازگار نيستند، بلكه بدون عدالت، آزادي بيوجه است و بدون آزادي، عدالت بيوجه است. يعني اين دو مكمل يكديگر هستند. اما ناسازگاري اين دو با فهم عرفي ما آدميان عادي بيشتر وفق ميكند. يعني در فهم عرفي، عدالت و آزادي ناسازگار مينمايند. اگر فهم عرفي راست ميگويد، كار متفكر سياسي است كه نشان بدهد براي رفع تعارض عدالت و آزادي چه بايد كرد؟ كجا بايد حق را به عدالت و كجا بايد حق را به آزادي داد؟ اين بحثي بسيار پيچيده و حياتي است.
سازگاري با ساير مطلوبها
بحث دهم اين است كه چگونه ساير كاركردهاي مثبت نهاد سياست را ميتوان با حفظ عدالت و آزادي داشت؟ يعني چگونه نظم و ثبات و امنيت و رفاه (مخصوصا) و برابري و صلح را ميتوان با حفظ عدالت و آزادي حفظ كرد؟ فرض كنيم آن دو عامل را باهم تلفيق كرديم، آيا ضمانتي وجود دارد كه اگر جامعهاي حتما عادلانه و آزاد باشد، حتما رفاه هم خواهد داشت؟ ممكن است كسي بگويد، ميشود جامعهاي كاملا آزاد و كاملا عادلانه را بدون رفاه تصور كرد، يا بدون نظم و ثبات يا بدون امنيت. تنها با فرض اين شكل از جوامع، ميتوان پرسيد به بقيه آرمانهايي كه كاركردهاي ديگر نهاد سياست بودند، چگونه ميتوان از مجراي آزادي و عدالت رسيد؟ يعني راهي كه بدون فدا كردن عدالت و آزادي، امنيت و نظم و ثبات و رفاه و برابري و صلح و … را هم فراهم آورد. به عبارت ديگر بحث چند و چون سازگار ساختن اين دو آرمان با بقيه آرمانهاست.
سياست كجا
نبايد دخالت بكند؟
تاكنون بحث از اين بود كه نهاد سياست يا حكومت يا دولت چه كارهايي بايد بكند، اما بحث يازدهم اين است كه اين نهادها چه كارهايي هرگز نبايد بكنند؟ آيا سياست بايد در اخلاقيات ما هم دخالت كند؟ آيا سياست بايد در نحوه و روش تحصيل خوشي هم دخالت كند؟ آيا سياست نبايد نسبت به نظرگاههاي مختلف و جهاننگريهاي مختلف بيتفاوت باشد و دخالتي در تاييد يا انكار يكي از اين جهاننگريها نكند؟ بنابراين سه حوزه اخلاق و نيكي زندگي، خوشي زندگي و جهاننگري اهميت دارد. آيا نبايد سياست خودش را از اين سه كنار بكشد؟ به تعبير ديگر اينجا بحث از كاركردهايي است كه سياست نبايد داشته باشد؟
مقايسه نظامهاي سياسي
بحث پاياني مقايسه نظامهاي سياسي مختلف است. نظامهاي سياسي مختلف را با توجه به ده فقره بالا ميتوان مقايسه كرد. اين مقايسه گاه به لحاظ موفقيت نظامهاي سياسي و گاه به لحاظ اخلاقي بودن آنها صورت ميگيرد. موفقيت اين نظامها، عقلانيت آنها را نشان ميدهد. هرچه يك نظام سياسي موفقتر باشد، عقلانيتر است. اخلاقي بودن نظامهاي سياسي نشانگر آن است كه چقدر توانستهاند آرمانهاي اخلاقي بشر را حفظ كنند؟ موفقيت يك نهاد به رسيدن به هدف نهاد بستگي دارد. اما لزوما موفقيت يك نهاد به معناي اخلاقي بودن آن نيست. بنابراين مقايسه نظامهاي سياسي به خصوص وقتي كه هدف اين است يك روش التقاطي در نظر بگيريم، اهميت زيادي دارد.
هر آنچه گفتم، كم و بيش در كتاب حاضر بيان شده است، منتها با نظم و نظامي متفاوت از آنچه گفتم و ترجيح ميدهم. در مطالعه اين كتاب به هشتاد نكته برخوردم كه موضع خودم را اتخاذ كردم. جالب است كه از اين هشتاد نكته، در هفتاد و يك نكته، عين مواضع رالز را پسنديدم. اين امر شيفتگي من را به جان رالز بيشتر كرد. رالز تلاش كرده هم عقلانيت و هم اخلاق را حفظ كند. همچنين قويا توصيه ميكنم اين كتاب را با دقت مطالعه كنيد.
رالز معتقد است آزادي و عدالت نه فقط ناسازگار نيستند، بلكه بدون عدالت، آزادي بيوجه است و بدون آزادي، عدالت بيوجه است. يعني اين دو مكمل يكديگر هستند. اما ناسازگاري اين دو با فهم عرفي ما آدميان عادي بيشتر وفق ميكند. يعني در فهم عرفي، عدالت و آزادي ناسازگار مينمايند. اگر فهم عرفي راست ميگويد، كار متفكر سياسي است كه نشان بدهد براي رفع تعارض عدالت و آزادي چه بايد كرد؟
كتاب فلسفه سياسي (درآمدي كامل) نوشته فيل پاروين و كلر چمبرز به دو جهت اهميت دارد: نخست اينكه بيشتر درسنامه است و به اين جهت تنها نظرات فرد نويسنده يا نويسندگان را عرضه نكرده است، بلكه در باب هر موضوعي، همه آرا و نظرات متكثر و متنوع مربوط را فهرست كرده است، در نتيجه در باب هر مسالهاي تنها با يك راي و نظر مواجه نيستيم. دوم اينكه كتاب جامعيت دارد
منبع: روزنامه اعتماد 6 تیرماه 1401 خورشیدی