1

جای خالی شاعر ارغوان

هوشنگ ابتهاج صبح ديروز در 95 سالگي درگذشت

شعر « هـ .ا.سايه» در گفت‌وگو با سعيد بيابانكي و يادداشتي از پيروز ارجمند

بهنام  ناصري

تداول كار مطبوعات در طول ساليان متمادي بر بستن راه نقد بر درگذشتگان بوده. به اعتباري، مدح و ثناي رفتگان، ماده خامي بوده براي ساختن سكه رايج بازار مطبوعات، خاصه مطبوعات ادبي. با اين حال بوده‌اند روزنامه‌نويسان و منتقداني كه در عين رعايت شرط انصاف، بي‌پرده درباره كارنامه هنرمند و شاعر و نويسنده درگذشته نوشته‌اند. آنچه مي‌خوانيد، گفت‌وگويي است با سعيد بيابانكي، شاعر كلاسيك‌سرا كه در آن كوشيده‌ايم بي‌پرده و بري از هرگونه تعارفي درباره شعر زنده‌ياد هوشنگ ابتهاج بگوييم. شاعري كه بسياري از آثارش در ذهن و حافظه مردم ايران جاري است اما آيا اينها را بايد در حكم بازدارنده‌هايي در برابر موضع‌گيري‌هاي انتقادي به شعر او تلقي كرد؟ گفت‌وگوي حاضر صراحتا به اين پريش پاسخي منفي مي‌دهد. گيرم اختلاف سليقه و نظر در قلمرو شعر فارسي، بين مصاحبه‌شونده و مصاحبه‌گر بسيار  باشد.

  آقاي بيابانكي براي شما در مقام شاعر كلاسيك‌سرا سايه چه اهميتي در شعر معاصر فارسي دارد؟
من اولا درگذشت ايشان را به خانواده، دوستان و همشهريان‌شان تسليت مي‌گويم. هوشنگ ابتهاج از شاعران مهم قرن گذشته است. او در اوايل قرن گذشته خورشيدي به دنيا آمد و نزديك يك قرن مي‌زيست. داشتم به زندگي ايشان نگاه مي‌كردم و مي‌ديدم كه خيلي تحت‌تاثير شهريار بود. مي‌دانيم كه شهريار متولد سال ۱۲۸۵ بود، يعني بيش از ۲۰ سال بزرگ‌تر از سايه. اولين آشنايي هوشنگ ابتهاج با شهريار هم در ۲۰ سالگي ابتهاج اتفاق مي‌افتد. يعني زماني كه شهريار ۴۰ ساله و شاعري مشهور و جاافتاده بود. تا قبل از اينكه از ايران برود هم با شهريار مراوده داشت. واقعيت قضيه اين است اگر بخواهيم فقط به شعر ابتهاج نگاه كنيم، خيلي چيزها در مورد او از دست مي‌رود. آنچه باعث شهرت ابتهاج مي‌شود، فقط شعر نيست بلكه شعر به اضافه چيزهاي ديگر است. مثلا موسيقي، پژوهش، فعاليت‌هايي كه در عرصه سياسي داشته به انضمام مديريت در رسانه راديو. مي‌دانيم كه در دهه ۵۰ راديو رسانه مسلط ما بوده. رسيدن به راديو يعني اثرگذاري بيكران؛ خصوصا اگر نيمچه هنري هم مي‌داشتيد. همه اينها باهم جمع مي‌شود و نام و آوازه هوشنگ ابتهاج را مي‌سازد. يعني شهرتش به خاطر شعر تنها نيست؛ به نظر من آقاي ابتهاج هيچ پيشنهاد تازه‌اي براي غزل فارسي ندارد. به عنوان مثال در مورد نيما كه او هم از خطه شمال – البته مازندراني-  است، شما طبيعت شمال را در شعر او مي‌بينيد. از «داروگ» بگيريد تا «آي آدم‌ها» و… شما همه جا طراوت شمال را در شعر نيما مي‌بينيد؛ اين طراوت را من در شعر ابتهاج كمتر مي‌بينم؛ آثاري هم كه به عنوان شعرهاي نيمايي ابتهاج منتشر شده، هيچ تناسبي با آموزه‌هاي نيمايي ندارد.
  يعني تنها نسبتش شايد وزن نيمايي است و نه جهان‌بيني نيما.
بله، آقاي ابتهاج همان دريافتي را از آموزه‌هاي شعري نيما داشته كه امثال فريدون مشيري و شاعران ميان‌مايه‌تري مثل كارو و ..‌. داشتند. راستش من اصلا نمي‌فهمم آن شعرهايي كه به عنوان شعر نيمايي ابتهاج منتشر شده، اصلا براي چه سروده شده و مردم براي چه اينها را نشر و بازنشر مي‌كنند؟ معروف‌ترينش هم همان «ارغوان» است كه شما مي‌بينيد هيچ رابطه با شعر نيمايي ندارد. اگر آن را نيمايي بدانيم، پس «پر كن پياله را كاين آب آتشين ديريست ره به حال خرابم نمي‌برد» از آقاي مشيري هم نيمايي است ديگر!
  مگر آنكه دريافت ما از شعر نيمايي صرفا در حد آزمودن وزن نيمايي بوده باشد و نه جهان‌بيني نيما.
بله. مطلقا از نظر جهان‌بيني نيمايي نيست. چنين برداشتي از نيما دقيقا يك برداشت فرعي است. حتي شهريار كه ابتهاج خيلي تحت‌تاثير جنبه عاطفي شعر اوست – كه ‌اي كاش تحت‌تاثير زبان شهريار هم مي‌بود- چند شعر نيمايي دارد كه در آنها به آموزه‌هاي نيما نزديك شده است. با اينكه ما اصلا شهريار را نيمايي‌سرا نمي‌دانيم. مشكل من با شعر ابتهاج اين است كه شعر او را فاقد امضا مي‌دانم؛ يعني اگر – جداي از چند شعر مشهور ابتهاج- نام او را از زير شعرهايش‌برداريد، معلوم نيست كه شعر او است يا شعر يكي از شاعران مكتب بازگشت! مال هادي رنجي است يا رهي معيري يا …! چون استقلال زباني و جهان‌بيني واحدي ندارد. در حالي كه مثلا شعر شهريار داراي امضا است. چون بخش عمده‌اي از آن به اصطلاحات روزمره و زبان مردم برمي‌گردد. ممكن نيست شما شهريار را با شاعران دوره بازگشت يا شاعران دوره عراقي يا حتي همعصران خودش اشتباه بگيريد.
  چون شعر شهريار با زيست او منطبق است.
دقيقا. شهريار خيلي خودش است. با توجه به حدودا 10 غزل قابل اعتناي آقاي ابتهاج من ايشان را هم‌داستان و هم‌راستاي شاعران دوره بازگشت مي‌بينم. همانطور كه آقاي ابتهاج خودشان هم در كتاب «پير پرنيان‌انديش» اشاره‌كرده‌اند. شاعران دوره بازگشت شاعران تك‌شعر هستند. «غمش در نهانخانه دل نشيند/ بنازي كه ليلي به محمل نشيند – به دنبال محمل چنان زار گريم/ كه از گريه‌ام ناقه در گل نشيند…» از طبيب اصفهاني. يا يكي، دو تا غزل و تركيب‌بند از هاتف؛ گاهي هم از بعضي از اين شاعران فقط يكي، دو بيت باقي مانده است. يا «دل بردي از من به يغما‌ اي ترك غارتگر من» از صفاي اصفهاني كه اگر آن را آقاي شجريان نخوانده بود، شايد امروز كسي آن را به ياد نداشت.
  شما در ابتداي صحبت‌هاي‌تان گفتيد كه سايه شاعر مهمي است؛ با انتقادهايي كه مطرح كرديد، اين پرسش پيش مي‌آيد كه اهميت او در چيست؟ در تداوم و سال‌ها سرودن يا اينكه ارزش او را بايد جايي بيرون از ساحت هنر شاعري بررسي كرد؟
من ابتهاج را به نوعي يك پكيج مي‌بينم. هرگز نمي‌شود او را با كسي مثل قيصر امين‌پور مقايسه كرد.
  يا مثلا با حسين منزوي و ديگر غزلسرايان نوگرا مانند بهمني و ديگران.
نه، نمي‌شود؛ آنها تحت‌تاثير آموزه‌هاي نيما هستند. در حالي كه آقاي هوشنگ ابتهاج غزلسراي نئوكلاسيك هم نيست؛ البته حلاوت‌هايي در جاهايي از شعر خود دارد. به نظرم تعداد شعر‌هاي خوب او با توجه به سال‌هاي طولاني شاعري‌اش كم است. خب، اين او را شبيه بازگشتي‌ها مي‌كند ديگر!
  با اين تفاوت كه بازگشتي‌ها مربوط به دوره و عصر ديگري بودند كه امروز دهه‌هاي متمادي از روزگارشان گذشته. با اين وصف كه او نه شاعر متاثر از آموزه‌هاي نيمايي بود، نه حتي غزلسراي نئوكلاسيك، فكر مي‌كنيد اصرارش بر ايستادن پاي نوعي از شعر در طولِ دور و بر هشت دهه از كجا مي‌آيد؟ آيا اين مربوط به زيست او است يا اينكه شعر برايش وسيله‌اي بوده براي رسيدن به چيزهاي ديگر؟
به نظر من بخشي از اتفاقي كه براي آقاي ابتهاج افتاده تقصير ديگران است. تقصير رسانه‌ها. تقصير مطبوعات. بعد از انقلاب شعر ما متحول شد كه بخشي از آن به خاطر تاثير آموزه‌هاي انقلاب بود. نمي‌دانم! فكر مي‌كنم جبهه مقابل يعني كساني كه با انقلاب و آموزه‌هاي آن زاويه داشتند و عارشان مي‌آمد نام شاعراني را ببرند كه بعد از انقلاب به عنوان شاعران اثرگذار مطرح شدند، پشت آقاي ابتهاج قايم شدند.
  ممكن است اين بحث را كمي باز كنيد؟ چون من همين حالا مي‌توانم نمونه‌هايي بياورم از موضع‌گيري‌هاي انتقادي به شعر سايه از سوي طيفي كه شما از آنها به عنوان جبهه «مقابل» ياد مي‌كنيد؛ منتقداني كه معتقدند شعر سايه چيزي به امكانات شعر فارسي نيفزوده. 
بله، يكيش همشهري ما آقاي ضيا موحد.
  آقاي ضيا موحد، آقاي رضا براهني، آقاي يدالله رويايي و ديگراني كه در حوزه نظريه ادبي كار كردند.
من مي‌گويم اين قضيه را آن جبهه مقابل راه انداختند. به نظرم آنها جمع شدند و يك‌جورهايي انگار پشت سر ابتهاج سنگر گرفتند. هرچه مجله در اين سي، چهل سال بود به ابتهاج پرداخته.
  اما همه مجلات در اختيار طيف به قول شما «مقابل» كه نبوده آقاي بيابانكي! بحث من اين است: كساني كه بي‌غرض و مرض در مورد سايه نظر دادند و سعي كردند از منظر ادبي شعر او را ببينند، انتقاداتي هم به شعر او داشته‌اند؛ مگر كساني كه معتقدند شعر فقط شعر كلاسيك است و به شعر نيمايي و پسا نيمايي به عنوان پديده مشكوك نگاه مي‌كنند!
شعر بعد از نيما كلا عالم ديگري پيدا كرده است. تعدادي بودند كه كلا دنبال نيما رفتند و شعر نيمايي نوشتند و بعدها شعر سپيد كساني مثل اخوان ثالث و حتي فروغ شما وقتي كتاب ارغنون اخوان را مي‌خوانيد كه شعرهاي جواني‌هاي اوست كرك و پرتان مي‌ريزد و حيرت مي‌كنيد از كارهاي يك جوان قصيده چهارپاره مثنوي و هر تفنگ ادبي ديگري كه در شعر كلاسيك وجود دارد در آن آثار به عنوان موجود است ولي همين اخوان در زمستانش يك آدم ديگر مي‌شود و راهش را پيدا مي‌كند. اخوان خيلي شاعرتر از ابتهاج است.
  و فاضل‌تر.
بله و فاضل‌تر. اصلا قابل مقايسه نيستند. فروغ هم همين‌طور. فروغ هم در دوره‌اي كه شاعر كلاسيك است، حتي در چهارپاره‌هايش، پيداست كه نيما تاثيرش را بر شعر او گذاشته. كافي است من دو غزل را از سايه و فروغ مثال بزنم كه هر دو در يك وزن سروده شده‌اند. سايه مي‌گويد: 
«امشب به قصه دل من گوش مي‌كني/ فردا مرا چو قصه فراموش مي‌كني»
فروغ در همين وزن مي‌گويد: 
«چون سنگ‌ها صداي مرا گوش مي‌كني/ سنگي و ناشنيده فراموش مي‌كني – رگبار نوبهاري و خواب دريچه را/ از ضربه‌هاي وسوسه مغشوش مي‌كني…»
مي‌بينيم كه هيچ شباهتي به غزل ابتهاج و غزل‌هاي پيش از ابتهاج ندارد.
  تنها مشابهت آهنگين دارند.
بله، وزن و قافيه اما جهان‌شان فرق مي‌كند. فروغ انگار دريافته است كه در روزگار معاصر زندگي مي‌كند. چيزي كه ابتهاج آن را در نيافته. مي‌دانيد چرا؟ علتش اين است كه فروغ شعر را از روي زندگي نوشته و سروده است. سرمشق فروغ زندگي است اما ابتهاج شعر را از روي شعر نوشته؛ سرمشق ابتهاج شعر است. شعر ديگران. خصوصا شعر شهريار و شعر حافظ؛ دو شاعري كه بسيار به آنها علاقه‌مند است. او شعرش را به اصطلاح مي‌ساخت. ابتهاج شعر را ساختن مي‌بيند، نه سرودن.
  آن‌هم نه ساختني كه ناظر بر ساختار شعري باشد، ساختن با اتكا به بازنويسي.
آفرين، بازنويسي. دقيقا غزل‌هايي هم كه از ابتهاج هست و شهرت دارد، اگر دقت كنيد مي‌بينيد كه [شهرت] خيلي از آنها به خاطر موسيقي است. اگر آقاي شجريان «در اين سراي بي‌كسي كسي به در نمي‌زند/ به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي‌زند» را نمي‌خواند يا «تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست يا‌ اي عاشقان ‌اي عاشقان پيمانه‌ها پر خون كنيد يا مژده بده مژده بده يار پسنديد مرا به لحاظ وزن عين غزل‌هاي ديوان شمس است، اينجاست كه بحث امضا نداشتن شعر پيش مي‌آيد. با اين اوصاف چرا مردم شعر سايه را دوست دارند دليلش اين است كه شعر حافظ را دوست دارند. حافظ ۶۰۰ سال است كه روي مغز و توي فكر ماست هر چيزي كه رنگ و بوي او را بدهد شما خوشتان مي‌آيد هر چيزي كه رنگ و بوي مولوي را، به دقت شما دوست داريد آيا رنگ و بوي سعدي را بدهد همينطور رهي معيري كه   هيچ نوع نوآوري در شعر معاصر نداشته و صرفا  يك جورهايي  شبيه سعدي بوده است.

منبع:روزنامه اعتماد 20 مرداد 1401 خورشیدی