1

« سایه» در آغوش وطن

امير هوشنگ ابتهاج ، شاعر بلند آوازه ايراني ديروز در باغ محتشم رشت آرام گرفت

غزل لطفي

شنبه پنجم شهريور، همان روزي شد كه رشت سايه‌اش را در آغوش كشيد.

شروع رسمي مراسم، ساعت ۸ صبح بود اما از حدود 30: 7 صبح، مردم در باغ محتشم، نزديك امارت كلاه‌فرنگي، جمع شده بودند و در دسته‌هاي چندنفري سروده‌هاي سايه را زمزمه مي‌كردند.
خيابان‌هاي منتهي به باغ محتشم را از صبح بسته و در عرض خيابان ملت، محلي براي سخنراني فراهم كرده بودند. 
مراسم با تاخيري حدود ۴۰ دقيقه‌اي آغاز شد و در طول اين زمان اشعار و سروده‌هاي «سايه» پخش مي‌شد و مردم هم صبورانه در انتظار شروع مراسم بودند. 
مجري اعلام كرد كه همايون شجريان براي اداي احترام به «سايه» درختچه‌ ‌ارغواني را براي مزار او فرستاده است.
قرار بر اين بود كه مراسم به درخواست خانواده ابتهاج، بدون تشريفات برگزار شود. مراسم به‌طور رسمي با صحبت‌هاي يلدا ابتهاج آغاز شد.

طنين لرزان صدايش نشان از غمي بزرگ و وصف‌ناپذير داشت. يلدا حرف‌هايش را با تسليت به مردمي كه براي بدرقه «سايه» آمده بودند، شروع كرد و از امانتي گفت كه همه تلاش كردند تا به زادگاهش بازگردانده شود.

«فرياد كه از عمر جهان هر نفسي رفت
ديديم كزين جمع پراكنده كسي رفت» 
يلدا ابتهاج صحبت‌هاي خود را با اين شعر «سايه» ادامه داد و گفت امروز همان روزي بود كه سال‌ها نگران آن بودم و هيچ تصويري از آن نداشتم اما همه ما امروز اينجا ايستاده‌ايم تا پيكر شريف پدرم «سايه» را به خاك بسپاريم. يلدا با نقل قولي از سايه حرف‌هاي خود را ادامه داد: «كسي كه با صداقت و صميميت با مردم صحبت مي‌كند، مردم قدرش را مي‌دانند و پاسخش را مي‌دهند.»
يلدا در ادامه به‌ خواست پدر براي بازگشتش پس از مرگ به زادگاه اشاره كرد و گفت: «امروز خانواده سايه او را به اينجا بازگرداند و اين امانت را به شما مي‌سپاريم تا پاسدارش باشيد.»
طنين صداي مردم كه سايه را صدا مي‌زدند در فضا پيچيد و يلدا ابتهاج صحبت‌هاي خود را با تشكر از مسوولان استاني به پايان رساند.
پس از يلدا ابتهاج، احمد جلالي، سفير سابق ايران در يونسكو كه براي خاكسپاري «سايه» به رشت آمده بود، به ايراد سخن پرداخت و با اشاره به شعر «تاسيان» شاعر، گفت: «امشب شب تاسيان سايه است. امشب مي‌توانيد اين شعر را بخوانيد.»
بعد از احمد جلالي، ناصر مسعودي براي صحبت دعوت شد. اين خواننده پرآوازه گيلاني صحبت‌هاي خود را با سلام به ايران، گيلان و «سايه» شروع كرد و ادامه داد: «امروز براي بدرقه هنرمندي بزرگ و انساني شريف و شاعري بي‌بديل گرد هم آمده‌ايم. انساني كه انديشه و هنرش او را تا هميشه در دل و ذهن همه آنهايي كه قلب‌شان براي هنر مي‌تپد زنده نگه مي‌دارد. اميرهوشنگ ابتهاج تمام عمرش را با عشق به ميهن سپري كرد و در ستايش انسانيت سرود. او ماندگار خواهد بود. دولت‌ها و سياست‌ها مي‌روند و امثال سايه‌ها مي‌مانند. اين قانون تاريخ و هنر است. امروز اگرچه از رفتنش غمگينم اما خوشحالم كه بزرگ ماند و بزرگ زيست و يادش نيز بزرگ خواهد ماند.»
جمعيت با تشويق‌هاي گرم خود حرف‌هاي ناصر مسعودي را همراهي و تاييد كردند. 
در ادامه و پيش از به خاك سپردن «سايه»، يلدا ابتهاج از علي دهباشي خواست تا چند كلامي سخن بگويد و دهباشي صحبت‌هاي خود را با تشكر از خانواده ابتهاج و همه كساني كه خواب را بر خود حرام كردند تا «سايه» به وطن برسد و در رشت آرام بگيرد، آغاز كرد و گفت: «سايه اكنون با نيما نشسته، با شهريار بزرگ، با نادر نادرپور، پوري سلطاني، مرتضي كيوان، مهدي اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و ديگر نامداران… صداي تشويق‌هاي ممتد جمعيت به علامت تاييد دهباشي بلند شد و او در ادامه شعري را از فريدون مشيري خواند و گفت كه انگار براي امروز سروده شده: 
«تو نيستي كه ببيني/ چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاري است/ چگونه عكس تو در برق شيشه‌ها پيداست/ چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است/ هنوز پنجره باز است/ تو از بلندي ايوان به باغ مي‌نگري/ درخت‌ها و چمن‌ها و شمعداني‌ها/‌به آن ترنم شيرين/ به آن تبسم مهر‌به آن نگاه پر از آفتاب مي‌نگرند/‌تمام گنجشكان/‌كه در نبودن تو/‌مرا به باد ملامت گرفته‌اند/‌ترا به نام صدا مي‌كنند/ هنوز نقش ترا از فراز گنبد كاج/‌كنار باغچه‌زير درخت‌ها/ لب حوض/‌درون آينه پاك آب مي‌نگرند/ تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است/‌طنين شعر تو نگاه تو در ترانه من/‌تو نيستي كه ببيني چگونه مي‌گردد/‌نسيم روح تو در باغ بي‌جوانه‌ من/ چه نيمه‌شب‌ها كز پاره‌هاي ابر سپيد‌به روي لوح سپهر/‌ترا چنان‌كه دلم خواسته است ساخته‌ام/ چه نيمه‌شب‌ها وقتي كه ابر بازيگر/‌هزار چهره به هر لحظه مي‌كند تصوير/‌به چشم هم‌زدني/‌ميان آن همه صورت ترا شناخته‌ام/ به خواب مي‌ماند/‌تنها به خواب مي‌ماند‌چراغ، آينه، ديوار بي‌تو غمگينند/ تو نيستي كه ببيني‌چگونه با ديوار/ به مهرباني يك دوست از تو مي‌گويم/ تو نيستي كه ببيني چگونه از ديوار/‌جواب مي‌شنوم/ تو نيستي كه ببيني چگونه دور از تو/‌به روي هرچه در اين خانه است‌غبار سربي اندوه، بال گسترده است/ تو نيستي كه ببيني دل رميده‌ من/‌به ‌جز تو ياد همه‌چيز را رها كرده است/ غروب‌هاي غريب/‌در اين رواق نياز/‌پرنده ساكت و غمگين/‌ستاره بيمار است/ دو چشم خسته من/‌در اين اميد عبث/ دو شمع سوخته جان هميشه بيدار است/‌تو نيستي كه ببيني…»
دهباشي در گفت‌وگو با «اعتماد» از مردم رشت و شاعران و هنرمند كه به‌درستي نسبت به «سايه» اداي دين كردند، تشكر كرد و به مردم اين شهر كه مردمي اهل شعر، ادبيات و تاريخ هستند، درود فرستاد.
پيكر سايه روي دستان مردم رشت به سمت خانه ابدي‌اش در باغ محتشم آمد و در زادگاهش آرام گرفت.

بازگشت «سايه» و درايت ارشاد

الياس حضرتي

پس از درگذشت مرحوم هوشنگ ابتهاج در كشور آلمان و مسائلي كه بر سر راه انتقال پيكر اين شاعر صاحب‌‎نام به وطن وجود داشت، سرانجام اين امر محقق شد. اين از معدود مواردي است كه جمهوري اسلامي توانست با درايت مساله انتقال پيكر يك شخصيت فرهنگي ساكن خارج از كشور به داخل خاك وطن را به بهترين شكل ممكن مديريت كند. از نحوه تماس با خانواده محترم آن زنده‌ياد گرفته تا هماهنگي با نهادهاي ديگر از جمله متقاعد كردن مقامات محلي در گيلان براي خاكسپاري ايشان در رشت و پيگيري جزيياتي كه مي‌دانيم تا چه اندازه اهميت دارند.

پيكر زنده‌ياد ابتهاج پس از بازگشت به وطن، ابتدا روز جمعه در تهران تشييع شد؛ در مراسم شكوهمندي كه توفيق حضور در آن را داشتم. مراسمي كه نشانه‌هاي اميدواركننده‌اي از انجام رسالت فرهنگي داشت و بايد آن را به فال نيك گرفت. صبح ديروز هم پيكر شاعر به زادگاهش، رشت، انتقال يافت و در «باغ محتشم» به خاك سپرده شد. شهري كه سه دوره نمايندگي مردمان شريف و بافرهنگش را در مجلس بر عهده داشتم.
به عنوان كسي كه با مجموعه رسانه‌اي «اعتماد» سهم كوچكي در حوزه فرهنگ اين سرزمين عزيز بر عهده دارد، همواره سعي‌ام بر رعايت شرط انصاف در قبال مسائل مختلف و عملكرد نهادها و دستگاه‌هاي اجرايي بوده است. گواهش رويكردهاي تحليلي روزنامه به عملكرد همين دستگاه متولي فرهنگ يعني وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در طول يكسال گذشته است. چه زماني كه به نقد صريح رويكردهاي اين وزارتخانه پرداختيم و چه در مواردي كه كارهاي انجام‌شده را شايسته تقدير ديديم. با اين وصف در مورد مديريت اين وزارتخانه در جريان انتقال پيكر مرحوم هوشنگ ابتهاج به وطن نيز بر خود فرض مي‌دانم مراتب تقديرم را به جا بياورم.
بازگشت پيكر مرحوم ابتهاج به ايران و خاكسپاري‌اش در شهر زادگاهش، رشت، حاصل تمهيدات مديريتي ارشاد و همكاري و همراهي اين وزارتخانه با خانواده محترم آن شاعر سفركرده است. خوشحاليم كه «سايه» همان‌جايي آرام گرفت كه در تمام عمرش لحظه‌اي از آن جدا نبود. گفته شده است كه شاعر در آخرين روزهاي زندگي خود نيز از حال و هواي شهر زادگاهش به فرزندان و اطرافيان خود گفته بوده و چه نيكو كه الحمدلله اين آخرين خواست مرحوم تحقق يافت تا سرانجام خاك رشت، پذيرا و ميزبان اين فرزند بلندآوازه خود باشد. روحش شاد و قرين رحمت الهي باد.

خاكسپاري «سايه» و صبر مردم رشت

عليرضا پنجه‌اي

با وجود وقفه‌اي كه در انتقال پيكر «سايه» به ايران به وجود آمد، خوشبختانه فرزندان او توانستند مساله را به خوبي مديريت كنند. سرانجام صبح ديروز شنبه، ناماياد در شهر زادگاهش به خاك سپرده شد. هرچند بهتر بود كه اين مراسم روز جمعه برگزار مي‎شد تا استقبال گسترده‌تري صورت مي‌گرفت. گويا به خاطر وجود مشكلاتي كه براي كنترل مراسم و جمعيت وجود داشت، ترجيح داده شد كه اين مراسم روز شنبه برگزار شود. به هر حال در چنين مراسمي ممكن است حوادثي پيش بيايد، حال كساني بد شود و چيزهايي مانند اين.

خوشحاليم كه اين مراسم در شهر زادگاه «سايه» با كمترين حاشيه برگزار شد و همشهريان او به احترام اين شاعر از طرح مطالبات‌شان در مراسم تدفين او خودداري كردند.
بنا به مشكلاتي كه داشتم، نتوانستم در مراسم تدفين «سايه» حاضر شوم اما از طريق شبكه‌هاي اجتماعي به صورت زنده مراسم را ديدم. خوشبختانه حتي تشويق‌هاي مردم رشت در واكنش به سخنراني‌هاي انجام‌شده هم عموما در راستاي ماهيت مراسم و مطابق با جايگاه هنري و ادبي «سايه» بود و اين يعني مردم رشت نخواستند از مراسمي مانند اين براي طرح مسائلي خارج از حوزه فرهنگ سوءاستفاده كند. از نكاتي كه مي‌توانم در مورد مراسم بگويم، اين است كه مدعوين مي‌توانستند كيفي‌تر انتخاب شوند؛ گرچه همه عزيزاني كه سخنراني كردند، بجا و به اندازه سخن گفتند.  از قسمت‌هاي به‌يادماندني مراسم، اجراي برنامه توسط استاد شكارچي، خالق قطعه «دايه‌دايه» به گويش بختياري بود. همين‌طور حرف‌هاي ناصر مسعودي، خواننده نام‌آشناي گيلاني، آقاي جلالي نماينده يونسكو و يلدا ابتهاج، فرزند شاعر، هركدام در مورد بخشي از شخصيت و اهميت «سايه» اهميت خاص خود را داشت. خصوصا وقتي كه يلدا گفت حرفي ندارد كه در مورد پدرش بگويد، جز آنكه در آخرين لحظات مي‌گفت دوست دارد در زادبومش، رشت، به خاك سپرده شود. آقاي علي دهباشي هم در سخناني كوتاه، توضيحاتي در باب اهميت «سايه» دادند و سپس شعري خواندند.  به هر حال «سايه» شاعري بود كه انديشه‌اش را با زبان شعر بيان مي‌كرد. او زبان عشق و زبان دردهاي جامعه خود را توانست با شعر به مردمش بشناساند. خوشحالم كه به‌رغم همه «نفرت‌پراكني»هايي كه با هدف كاهش استقبال از مراسم تشييع «سايه» شده بود، مراسم او به شكلي آبرومند برگزار شد. اين دست‌مريزاد دارد، خصوصا به خانواده شاعر كه با پيگيري‌هاي‌شان، ضمن انتقال پيكر شاعر به وطن، توانستند زمينه برگزاري مراسمي آبرومند براي او را در زادبومش فراهم كنند.

منبع: روزنامه اعتماد 6 شهریور 1401 خورشیدی