تابستان و بچهها
منوچهر – محمد شمیرانی
ظهر تابستان است
سایهها میدانند که چه تابستانی است
سایههایی بیلک
گوشهای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی این جاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،
سیب هست،
ایمان هست. ..
(سهراب سپهری)
حدود نیم قرن پیش از اواخر بهار که فصل امتحانات شروع میشد بچهها در ضمن درس خواندن و امتحان دادن، برای چگونه گذراندن فصل تابستان نقشه میکشیدند؛ نقشههایی که خیلی از آنها، نقش بر آب میشد و آرزویش، بر دل بچهها میماند!
سفرهای تابستانی
خیلی از بچهها که پدر و مادرشان شهرستانی بودند بخشی از تابستان را برای سفر، به شهر پدری میرفتند و در دیدار با بچههای فامیل، با کولهباری از خاطره به تهران باز میگشتند و با دستی پر، خاطرهها و ماجراهای سفر به شهرستان را برای بچهمحلها تعریف میکردند.
خیلیها هم، میزبان بچههای عمه و عمو و خاله و دایی میشدند که از شهرستان، به تهران میآمدند و مجبور میشدند بیشتر با بچههای فامیل باشند و با آنها، به پارک و سینما و استخر بروند.
بعضی بچهها، که وضع بهتری داشتند و دستشان به دهنشان میرسید دو- سه سفری، به شمال و همدان و مشهد و… میرفتند و در بازگشت با تعریف کردن خاطرات سفر و دیدنیهایی که دیده بودند آه از نهاد بچههایی بلند میکردند که حسرت سفر به شهر دیگری را داشتند و شاید، حتی پایشان را هم از محله و خیابانهای اطرافش، آن طرفتر نگذاشته بودند. تعدادی از بچهها هم که از قبل، دوچرخه داشتند و یا، با معدل خوب قبول شده بودند و جایزهشان، خرید دوچرخه بود در محل، خدایی میکردند و با دوچرخهشان، «پز» میدادند. از صبح تا عصر، با دوچرخهشان بالا و پایین میرفتند و جولان میدادند. گاهی هم معامله پایاپای میکردند و در ازای خوراکی، اجازه میدادند آن بچه، دو- سه دوری سوار دوچرخه شود!
تشویق به کار کردن
یکی از ویژگیهای قابل ذکر در آن دوره، تشویق بچهها به کار کردن در فصل تابستان بود. برخلاف این سالها، کار کردن بچهها در فصل تابستان، نه عیب و عار بود و نه، چندان ارتباطی با وضع مالی خانوادهها داشت. باور اکثریت والدین، این بود اگر بچه، از ابتدا با کار کردن آشنا شود خودساخته خواهد شد و قدر پولی که به دست میآورد را بهتر و بیشتر میداند و برای خرج کردن پولش، دقت و حساسیت بیشتری به خرج خواهد داد. به همین دلیل، آنهایی که پدرشان یا یکی از آشنایان و اقوامشان مغازهای داشت در فصل تابستان، به کارآموزی و شاگردی در آن مغازه میپرداختند. هم، کار یاد میگرفتند و هم، حقوقی میگرفتند که میتوانستند چیزهای مورد علاقهشان را با این پول بخرند و حتی، برخی بچهها که سر و زبان خوبی داشتند مبلغ قابل توجهی، به عنوان «شاگردونگی» از مشتریان میگرفتند. بچههایی هم بودند که آشنایی نداشتند یا کار آزاد را ترجیح میدادند؛ این قبیل بچهها، در فصل تابستان راهی بازار میشدند. اسباببازی یا چیزهای دیگری میخریدند. سر کوچهشان، بساط میکردند و با سر دادن شعارهایی که از فروشندگان بزرگسال شنیده بودند از همسایهها و رهگذران میخواستند تا از آنها چیزی بخرند. آنهایی که آن روزها را به یاد دارند هنوز صدای اسباببازیفروشها در گوششان هست که با آوازی خوش، برای فروش عروسکهای دوتایی کوچک دخترانه میخواندند: «شهین و مهین، یه قرونه!»بچههایی هم بودند که به سراغ کارگاه نان بستنیسازی میرفتند. خردههای اضافی کنار برش نان بستنیهای گرد را میخریدند، با کاغذ دفترهای بدون استفاده مدرسه، قیف درست میکردند. نان بستنیها را در قیفها میریختند. قیفهای کوچک را، ده شاهی و قیفهای بزرگ را، یک ریال میفروختند!
سری، ده شاهی
بچههایی هم بودند که صبح به صبح، با یک سینی، به سراغ بامیهفروش محل میرفتند. بامیهفروش، یک حلقه بزرگ بامیه پیچ در پیچ، به همراه شربت شیرین آن را روی سینی قرار میداد. بچهها هم، هر کدام از سمتی و خیابانی، راه میافتادند تا بامیههایشان را بفروشند. خریدن و خوردن این بامیهها، شیوه خاصی داشت؛ قیمت آن، سری، ده شاهی بود که بسته به شانس و تجربه و تبحری که داشتی میتوانستی بامیه بیشتری برداری. شیوه کار به این ترتیب بود که از سر این بامیه حلقهای پیچ در پیچ، به اندازه یک وجب میزدی و از قسمت پس از یک وجب، میبایست با مهارت، به نحوی بامیه را بلند کنی تا اندازه بیشتری، نصیبت شود. صحنه خریدن بامیه، به تنهایی برنامه سرگرمکنندهای برای بچهها بود. کسی که میخواست بامیه بخرد دوستانش، به دور او و سینی بامیه جمع میشدند و مرتب، با سر و صدا گوشزد میکردند که به شیوهای که آنها میگویند بامیه را بردارد تا شاید، از برکت بامیه بیشتر، چیزی هم قسمت آنان شود.
یادش بخیر روزهای خوش و بیخیالی کودکی که هنوز در انبوه پیچ و خم مشکلات فراوان زندگی گرفتار نشده بودیم و دغدغهمان، پیچ خشک بامیهای بود که هنوز هم، مزهاش را میتوان زیر زبان احساس کرد.
منبع: روزنامه اعتماد 7 شهریور 1401 خورشیدی