اعتماد مردم به حاکمیت عامل اصلی عبور از بحرانهای عظیم بود
انفجار در دفتر نخستوزيري در گفتوگو با مرتضي الويري:
اميرحسين جعفري
حادثه انفجار نخستوزيري هنوز هم پس از 41سال حرفهاي ناگفته بسياري دارد؛ حرفهايي كه از زواياي مختلف ميتوانند ترسيمكننده دقيقي از شرايط آن دوران و تاثيرات سياسي حوادث باشند. ممكن است عدهاي در آن روز بدون هيچگونه ارتباطي با نخستوزيري بوده باشند اما زيستن در جغرافياي زماني انقلاب، خود به خود باعث ميشود افراد مختلف داراي تحليلهاي قابل توجهي از آن دوره و حوادث اينچنيني باشند. يك نكته قابل توجه درباره اين حادثه نيز نتايج سياسي پس از آن است كه به جاي وحدت ميان نيروهاي هوادار امام تبديل به نقطه اختلاف ميان آنها و بروز و ظهور برخي تضادهايي شد كه چندان هم به اين ماجرا ارتباطي نداشت و به نوعي بازمانده برخي اختلافات درون زندانهاي شاه بود كه پس از انقلاب در عرصه قدرت خود را به نمايش ميگذاشت، نمايشي كه چندان هم آرام به پايان نرسيد و مرگ فردي به نام تقي محمدي را نيز به دنبال داشت كه در راستاي بررسي اين پرونده دستگير و در ابهامي جدي خودكشي كرد. پس از اين اتفاق ديگر صبر طرفين ماجرا تمام ميشود و در نامهاي به امام كه 60نفر از مسوولان كشور آن را امضا كرده بودند از ايشان درخواست كمك براي حل اين پرونده را ميكنند كه با مساعدت ايشان مساله پايان مييابد و ديگر افراد درگير در اين پرونده از جمله علياكبر تهراني نيز تبرئه ميشوند هر چند تا سالهاي بعد هنوز هم اخبار مربوط به اين پرونده در تضادهاي سياسي جناحها استفاده ميشد. به جهت بررسي موضوع فوق گفتوگو كرديم با مرتضي الويري، شهردار اسبق تهران و عضو شوراي شهر پنجم تهران كه در زمان وقوع اين حادثه نماينده مجلس اول بود؛ در ادامه مشروح اين گفتوگو را ميخوانيم.
روز حادثه به شما چگونه گذشت؟ كجا بوديد و چگونه از انفجار مطلع شديد؟
روز حادثه من در طبقه دوم هيات رييسه مجلس و در حال استراحت بودم تا آماده رفتن به كميسيون شوم وقتي به طبقه پايين آمدم، ديدم محافظ من آقاي مالكي نگران است كه پرسيدم چه شده است، گفت مگر خبر نداري چنين انفجاري اتفاق افتاده است؟ آن روز شرايط اضطراب همه جا را فرا گرفته بود. روز بعد از حادثه نيز مراسم تشييع قرار بود انجام شود كه جنازهها را به طبقه همكف مجلس آوردند. من جنازه شهيد باهنر و رجايي را ديدم كه بهشدت سوخته شده بودند و فقط علامت دنداني كه با روكش مربوط به شهيد رجايي بود، از آن طريق قابل تشخيص بود كه جنازه شهيد رجايي كداميك از اينها هست. در مجلس هم جو بسيار گريان و ناراحتكنندهاي حاكم بود مخصوصا در يكي از موارد پاكت پلاستيكي آوردند و گفتند جنازه كشميري است و اين صحنه تاثر بينندگان را برانگيخت. با توجه به اينكه فاصله زيادي از هفتتير نگذشته بود يك شوك جدي به همه ما وارد شده بود كه چرا ما سيستم امنيتي قوي نداريم تا در فاصله زماني كمي چنين حادثههايي اتفاق بيفتد.
پيش از انقلاب يا اوايل پيروزي، تا چه حد تصور چنين برخوردهاي خونيني را پس از انقلاب آنهم با مجاهدين داشتيد؟
درگيري مسلحانه بعد از انقلاب براي ما قابل تصور نبود و فكر ميكرديم كه بعد از انقلاب با توجه به اينكه همه با هم در يك انقلاب سهيم هستيم همه كمك خواهند كرد تا با ساز و كارهاي مشترك انقلاب به پيش برود نتيجتا وقوع حركتهاي مسلحانه عليه نظام جمهوري اسلامي در تنها نقطهاي كه تصور ميشد از ناحيه عوامل رژيم شاه بود كه آنهم با توجه به برخوردهاي قاطع و محكمي كه عليه عوامل رژيم سابق صورت گرفت موضوعا منتفي بود.
تحولات سال 60 و انجام اقدامات تروريستي و راديكال از سوي سازمان مجاهدين خلق تا چه حد ناشي از انديشه اين سازمان بود و تا چه حد ناشي از نفس انساني و نفع جرياني بود؟
من قبل از انقلاب با مجاهدين خلق از آذر 50 تا اواخر سال 1351 كار ميكردم و بنابراين با روحيات آنها آشنايي داشتم آنها خود را برتر و وسيعتر از ديگر نيروهاي سياسي ميدانستند. نكته قابل توجه اين بود كه اين تصور براي اعضاي سازمان وجود داشت كه كساني كه فرهيخته هستند اگر ريگي در كفش ندارند قاعدتا بايد به مجاهدين بپيوندند و رهبري سازمان را بپذيرند وگرنه داراي مشكل هستند. اين اتفاق درون زندان هم براي سالهاي قبل از پيروزي انقلاب مشهود بود كه جريان مجاهدين خلق تحمل جريانهاي غير خود را نداشتند و فكر ميكردند انحصارا بايد خودشان سكان انقلاب را به دست بگيرند اين عامل يك عامل كليدي بود. البته نبايد از حق مطلب گذشت كه اين خود شيفتگي جريانهاي ديگر را هم شامل ميشد اما مشخصا در مجاهدين خيلي مشخص بود. من بر اين باور هستم كه ديدگاههاي ايدئولوژيك اينچنيني و خودمحورانه و انحصارطلبي چه در جريان مجاهدين و چه گروههاي ديگر كه گرفتار همين نظرات باشد كار را به چنين جاهايي ميكشاند. هر چند ميتوانست رفتارهاي دو طرف متفاوت باشد تا كار به نبرد مسلحانه نكشد.
چرا در اين ميان رجايي و باهنر گزينههاي مجاهدين براي ترور شدند؟ آيا جايگاه اين افراد به عنوان رييسجمهور و نخستوزير عامل اصلي بود يا شخصيت اين افراد؟
موقعي كه در خرداد1360 مجاهدين خلق دست به اسلحه بردند و كار مسلحانه را شروع كردند به صغير و كبير رحم نميكردند و براي آنها مهم نبود هدفي كه در نظر ميگيرند در چه ردهاي هست نتيجتا در همان مقطع زماني دوستان ما كه افراد معمولي در جامعه بودند و مجاهدين خلق حس ميكردند اين افراد با جمهوري اسلامي كار ميكنند آنها را مورد هدف ترور قرار دادند. البته بايد اضافه كنم، اولويت اقدامات تروريستي آنها حذف آدمهاي تاثيرگذار و كليدي بود. تحليل درونگروهي مجاهدين خلق اين بود كه جمهوري اسلامي سيستم و نظام ندارد، بلكه امور نظام را چند نفر آدم اداره ميكنند. لذا اگر اينها را ترور كنيم، نظام سرنگون ميشود.
چرا چنين حادثهاي به جاي عامل وحدت، محل اختلاف سياسي شد؟
اين مساله به اختلافاتي كه برخي از دوستان ما در زندان باهم داشتند، برميگردد. يعني آقاي لاجوردي و همكاران شان از داخل زندان مشكل جدي با بعضي از دوستان هم طيف آقاي بهزاد نبوي داشتند و با توجه به اينكه دوستان ما حسابشان را از مجاهدين خلق جدا كرده بودند اما طيف آقاي لاجوردي با دوستان ما اختلاف نظر داشتند و پس از اتفاقات 8شهريور همين مساله باعث شد انگشت اتهام را به سمت آقاي خسرو تهراني[مسوول اطلاعات و تحقيقات نخستوزيري] و بهزاد نبوي ببرند. توضيح بيشتري بدهم. جريان مذهبيها در زندان به سه دسته تقسيم شدند. اول، جريان مجاهدين خلق كه پس از ماركسيست شدن سازمان در بيرون زندان، آنها در داخل زندان هويت ديني خود را حفظ كردند. دوم، جريان موتلفه كه مورد خشم مجاهدين خلق بودند. آنها به اين جمعبندي رسيدند كه امپرياليسم (رژيم شاه) بهتر از سوسيال امپرياليسم (مجاهدين خلق) است. جريان سوم، امت واحده شامل بهزاد نبوي و دوستانش بودند. جريان اول، دو جريان دوم و سوم را مورد بايكوت قرار ميدادند. اين اختلافات به نحوي به بيرون زندان در بعد از انقلاب كشيده شد كه جلوه خاص آن، متهم كردن بهزاد نبوي توسط لاجوردي در جريان ترور شهيد رجايي است كه قبلتر اشاره كردم.
بروز و ظهور اختلافات در دولت و مجلس چگونه بود؟
نوع و سبك اختلافاتي كه در مجلس و دولت به وجود آمد، ربطي به موضوع ترور شهيد رجايي نداشت و كاملا بحث جداگانهاي بود. در زمان شروع جنگ، دو نگرش متفاوت براي برخورد با مشكلات اقتصادي و معيشت مردم وجود داشت. نگرش بهزاد نبوي و دوستانش در دولت رجايي و سپس ميرحسين موسوي اينگونه بود كه بايد توليد، توزيع و مصرف در كنترل دولت قرار گيرد و سيستم كوپني و سهميهبندي براي تامين نيازهاي آحاد جامعه اجرا شود. در مقابل افرادي مانند مرحوم عسگراولادي اعتقاد به اقتصاد آزاد و حاكميت بازار داشتند و مخالف دخالتهاي دولت در برخي حوزههاي اقتصادي بودند. اين مساله در دولت و مجلس موجب شد كه جريان موسوم به خط امام به دو جريان چپ و راست تقسيم شود.
در ميانه دهه شصت و با گذشت چند سال از آن حادثه، نامهاي با60 امضا به امام خميني براي پايان دادن به اين پرونده نوشته ميشود كه نام شما نيز ميان امضاكنندگان وجود دارد؛ درباره شرح شكلگيري اين نامه توضيحاتي بفرماييد.
زمانيكه آقاي تقي محمدي كه يكي از ديپلماتهاي ما در افغانستان بود در همين ماجرا دستگير شد و متاسفانه در داخل زندان فوت كرد، بعد از اين اتفاق من خدمت مرحوم هاشميرفسنجاني رفتم و ابراز نگراني شديدي كردم كه اين آقاي محمدي و دوستانشان آدمهاي سالمي هستند و هويت روشني دارند و قضيه بهشدت مشكوك است و به نظر ميرسد تصفيهحسابهاي گذشته در اين بين در حال اجراست. وقتي قضيه بالا گرفت با آقاي محتشميپور كه عضو كابينه بود و با حاج احمد آقا ارتباط داشت صحبت كرديم و در هماهنگي كه صورت گرفت قرار شد نامهاي به امام خميني نوشته شود و كسانيكه افرادي كه به ناروا مورد اتهام قرار گرفته بودند و از قبل ميشناختند نامهاي تهيه كنند و از امام درخواست كمك كنند و اعلام كنند كه اين افراد سالم و مومن هستند و هرگز در جريان انفجار نخستوزيري نقشي نداشتهاند. نتيجتا نامهاي خطاب به امام خميني در اين زمينه نوشته شد. همزمان با اين كار، موسويخويينيها كه دادستان كل بود تصميم ميگيرد مساله انفجار نخستوزيري را قاطعانه پيگيري كند و حتي افرادي مانند خسرو تهراني، محمد رضوي و چند نفر ديگر را دستگير كردند و تحقيقات كاملي را انجام دادند. در نهايت، آقايان موسوياردبيلي، موسويخويينيها و رييسي كه آن موقع دادستان تهران بود، به اتفاق حاج احمد آقا، نزد امام ميروند و ميگويند ما بررسيهاي مفصلي انجام داديم و به اين نتيجه رسيديم كه اينها بيگناه هستند. آن نامه 60 امضايي، همزمان شد با گزارشي كه قبلتر به آن اشاره كردم. در نهايت امام مطلبي به اين مضمون گفتند كه من از اول ميدانستم كه پرونده نخستوزيري دارد به بيراهه ميرود و اينهايي كه دستگير كردهاند، بيتقصيرند. پرونده را مختومه كنيد و اسامي افرادي كه اين پروندهها را تشكيل دادند بدهيد تا خودم رسيدگي كنم.
آيا در جريان روند امضاها و برخورد افراد و انتخاب آنها نيز بوديد؟
من فقط امضا كردم اما جمعكننده امضا نبودم؛ به گمانم آقاي محتشميپور نقش زيادي در اين بين داشتند.
گفته ميشود در مجلس نيز گزارشي درباره حادثه نخستوزيري تهيه شده بود و وزير دادگستري نيز گزارشي براي مرحوم هاشمي از اين جريان تهيه كرده است؛ آيا در جريان اين تحقيق بوديد؟
الان چيزي به ياد نميآورم.
پايان تابستان 1360، رييسجمهور، نخستوزير، رييس شوراي عالي قضايي، برخي از نمايندگان مجلس و وزرا ترور شده بودند، جنگ در جريان بود، تحريمها هم اضافه شد و گويا روزانه 1000مورد گزارش درگيري مسلحانه از سوي مجاهدين ميرسد؛ با وجود چنين بحرانهاي عميق، كدام توانايي در انقلاب وجود داشت كه باعث شد انقلاب با وجود درگيري با چنين بحرانهاي پيچيدهاي به پيش برود؟
اعتماد مردم به حاكميت و مسوولان نظام عامل اصلي عبور از بحرانهاي عظيم آن روزها بود. به نظر من اعتماد وسيع و فراگير و گستردهاي كه به مرحوم امام در جامعه وجود داشت و شخصيت كاريزماتيك ايشان موجب شده بود كه در مقابل تمامي اين وقايع مردم عكسالعملهاي مناسب نشان دهند يا به عبارت ديگر بايد گفت حمايت تمام و كمال مردم از جريان انقلاب و شخص امام خميني اين شرايط را به وجود آورده بود كه بتوان از بحرانها گذر كرد. ما نيز نگران بوديم يعني نگران توسعه حركتهاي تروريستي بوديم ولي در عين حال آن چيزي كه ما را دلگرم ميكرد حمايتهاي مردمي بود كه به صورت فراگير در همه جا به چشم ميخورد.
در پايان يك خاطره كمتر شنيدهشده از شهيد رجايي بفرماييد.
من خاطرات زيادي از شهيد رجايي دارم اما چيزي كه براي من قابل توجه بود در همان ايام نخستوزيري آقاي رجايي كه در زمان جنگ بود يك روز ما جلسهاي داشتيم و قرار شد كه نتيجهاي جلسه را به اطلاع آقاي رجايي برسانيم؛ تعدادي از نمايندگان مجلس بودند به اضافه آقاي بهزاد نبوي. ما به منزل رجايي زنگ زديم و به آنجا دعوت شديم كه پشت مدرسه رفاه بود. گمان ميكنم در دي ماه و هوا بسيار سرد بود. شهيد رجايي با يك باراني قديمي كه داشت آمد و در ميان ما نشست اتاق خيلي سردي هم داشتند و عذرخواهي كرد كه به دليل نرسيدن سهميه نفت نتوانستهاند خانه را گرم كنند. يك شيشه شكسته هم وجود داشت كه با نوار چسب آن را چسبانده بودند تا فرو نريزد. رجايي به مفهوم واقعي يك چهره ساده زيست و مردمي بود كه حرف و عمل او با هم منطبق بود. يادم هست زماني را كه رجايي تازه نخستوزير شده بود و در جلسهاي صبح زود در منزل يارمحمد نماينده بم در اميريه تهران شركت كرد. جلسه كه تمام شد، ميبايستي سريع به دفتر نخستوزيري برود. چون كوچه باريك بود و ميسر نبود اتومبيل و محافظ جلوي منزل بيايد، ترك يك موتور سوار شد تا او را سريع به مقصد برسانند.
در همان ايام نخستوزيري آقاي رجايي كه در زمان جنگ بود يك روز ما جلسهاي داشتيم و قرار شد كه نتيجهاي جلسه را به اطلاع آقاي رجايي برسانيم؛ تعدادي از نمايندگان مجلس بودند به اضافه آقاي بهزاد نبوي. ما به منزل رجايي زنگ زديم و به آنجا دعوت شديم كه پشت مدرسه رفاه بود. گمان ميكنم در دي ماه و هوا بسيار سرد بود. شهيد رجايي با يك باراني قديمي كه داشت آمد و در ميان ما نشست اتاق خيلي سردي هم داشتند و عذرخواهي كرد كه به دليل نرسيدن سهميه نفت نتوانستهاند خانه را گرم كنند. يك شيشه شكسته هم وجود داشت كه با نوار چسب آن را چسبانده بودند تا فرو نريزد
منبع: روزنامه اعتماد 8 شهریور 1401 خورشیدی