فیلسوفترین فیلسوفان
ابنسينا: متكلم يا فيلسوف؟ در گفتاري از امير مازيار
محسن آزموده |در سالهاي اخير به علل و دلايل مختلف، از جمله تحولات سياسي و اجتماعي، در ميان برخي از اهل فرهنگ و علاقهمندان اين تصور قدرت گرفته كه فلسفه و فلسفهورزي با هر گونه دين و دينورزي تضاد و تقابلي حلنشدني دارد و از آن اين نتيجه اخذ شده كه فيلسوف نميتواند ديندار باشد و فلسفه ديني مثل فلسفه مسيحي يا فلسفه اسلامي، اصولا فلسفه نيست. گروهي كه اصولا از سرشتي تحت عنوان «دينخويي» سخن به ميان ميآورند و بر پايه آن مدعياند ما در تاريخ و فرهنگ خودمان به علت سيطره دين، دچار امتناع تفكر بودهايم، برخي هم مدعي شدهاند كه نه فقط فلسفه اسلامي، اصولا فلسفه نيست و در بهترين حالت كلام است، بلكه متفكران شناختهشدهاي چون فارابي و ابنسينا، فيلسوف به معناي دقيق كلمه نيستند، يعني ملتزم به عقل خودبنياد نيستند، بلكه در نهايت متكلميني هستند كه از اينكه به صراحت خود را متكلم بخوانند، ابا ميورزند، اما در واقع در كنه گفتار و نوشتارشان، از دين و ديانت دفاع ميكنند. در گفتار حاضر، امير مازيار، پژوهشگر فلسفه، با نقد اين ديدگاه، بهطور مشخص به ابنسينا ميپردازد و نشان ميدهد كه نه فقط تعبير فلسفه اسلامي، پارادوكسيكال و نادرست نيست، بلكه چهره برجستهاي چون ابنسينا، در اين سنت فكري و فلسفي، فيلسوفي تمامعيار و برجسته است. ابنسينا هم در آثار و موضوعاتي كه به آنها پرداخته، هم در روش كارش و هم در منشش- اگر بتوان منش را نشان داد- از فيلسوفترين فيلسوفان است و كاملا به عقل و استدلالهاي عقلي ملتزم بوده. اين رويداد دوم شهريورماه، در راستاي سلسلهرويدادهاي ترديد ارايه شد. آنچه ميخوانيد، گزارشي از اين گفتار است
ابنسينا (416-359 ه.ق.) متفكر بزرگ و مشهور ايراني اهميتي فراتر از سرزمين ايران و بلكه سرزمينهاي ايراني يافته و نقش مهمي در تاريخ فكر و فلسفه جهان ايفا كرده است. هيچ كتاب تاريخ فكر و فلسفهاي نيست كه در آن از ابنسينا و نقش او در ايجاد و انتقال انديشهها ياد نشده باشد. از اين جهت ابنسينا مقام تثبيتشدهاي در جهان فكر و فلسفه دارد. اما سوالها و نگاههاي متفاوتي به او وجود دارد، از جمله اين پرسش احتمالا مهم كه آيا واقعا ميتوان ابنسينا را فيلسوف خواند يا خير؟ البته بدون شك ابنسينا خودش را فيلسوف ميدانست و كار خودش را فلسفهورزي ميخواند. ديگر معاصران ابنسينا هم او را به همين نام ميشناختند، حتي مخالفان و منتقدان و به خصوص منكران يا تكفيرگران ابنسينا كه كم هم نبودند، او را دقيقا به وصف فيلسوف ميشناختند. از سوي ديگر ابنسينا بين آراي خودش و متكلمان، مرز دقيق و روشني ترسيم ميكند و به هيچوجه خودش را متكلم نميخواند و اتفاقا يكي از گروههايي كه در آثارش با ذكر نام يا بدون ذكر نام، آراي آنها را نقد ميكند، كساني هستند كه او آنها را «متكلمان» ميخواند. بنابراين تقريبا مشخص است كه ابنسينا از ديد خودش فيلسوف است و مخالف نگرش متكلمان است. در تاريخ كلاسيك جهان اسلام نيز چنين نگاهي به او وجود داشته است. پس چرا ميپرسيم ابنسينا فيلسوف است يا متكلم؟ اين سوال در روزگار ما مطرح شده است و با تلقيهاي امروزه نسبت به فلسفه و كلام، اين پرسش برجسته شد است. اين تلقيها چيست؟ فلسفه تعاريف پيچيده و متعددي دارد، اما معمولا نگرش يا بينش عقلاني به واقعيت تعريف شده است. ابزار فيلسوف عقل و استدلال محض است، يعني استدلالهاي پيشيني كه خيلي بر دادههاي تجربي و علمي تكيه ندارند. از اين جهت علم و فلسفه متفاوتند. فيلسوف ميكوشد با اتكا به عقل محض به ما بگويد جهان چيست و در آنچه ميگذرد و ما به عنوان انسان در آنچه بايد بكنيم. از سوي ديگر متكلم عموما كسي است كه دين و آيين و باورهاي خاصي را پذيرفته و از ابزارهاي مختلفي براي اثبات و دفاع از دين و باورهاي خاص خودش بهره ميگيرد تا آنها را موجه كند يا به نحو منسجمي آنها را بيان كند يا باورهاي رقيب و مخالف دين خودش را رد و نفي كند. بنابراين مبدا و مبناي كار متكلم پذيرش يك دين، آيين يا باور به شكل محكم و جدي است. تلاش بعدي او با بهرهگيري از دانشهاي مختلف از جمله عقل با اهداف مذكور صورت ميگيرد. بنابراين عقل نزد متكلم توجيهكننده و مستحكمكننده آن باور اول است و بالاستقلال اهميت ندارد و نقش ذاتي ندارد، بلكه نقش خادم دين را ايفا ميكند در حالي كه در فلسفه عقل بالاستقلال اهميت دارد و خادم چيز ديگري نيست. در زمانه ما وقتي فلسفهها يا جريانهاي فكري به تدريج از نظامهاي ديني قديم فاصله گرفتند و سيطره نظامهاي ديني از سر علوم برداشته شد، اين سوال پيش آمد كه آيا واقعا كساني كه قبلا در دل نظامهاي ديني به تفلسف ميپرداختند، به راستي فيلسوف بودند و كار فيلسوفانه ميكردند يا بهتر است آنها را متكلم بخوانيم؟ يعني آنها نگاه استقلالي به عقل نداشتند و آن را خادم و مطيع باورهاي ديني خودشان ميدانستند؟ اين مساله را ميتوانيم در مورد فيلسوفان سنتي خودمان هم طرح كنيم كه يك تعلق خاطر و پيوند جدي ميان آنها و دين وجود داشت زيرا اين پيوند آنقدر جدي بود كه مكتبي را كه در آن فلسفهورزي ميكردند، فلسفه اسلامي ميخوانيم. آيا آنها فيلسوف بودند يا متكلم؟ در پس اين پرسش ميخواهيم به نوع نگاه آنها به عقل پي ببريم و دريابيم كه آنها براي عقل در كنار منبعي مثل دين، چه اعتبار و جايگاهي قائل بودند. بنابراين در بحث از متكلم يا فيلسوف بودن ابنسينا، موضوع مهم نسبت ميان آراي او و عقايد دينياش است. در سالهاي اخير كساني به صراحت گفتهاند كه ما نميتوانيم فيلسوفان مسلمان و بهطور خاص ابنسينا را فيلسوف بخوانيم و بهتر است آنها را متكلم بخوانيم. يكي از آنها، استاد مصطفي ملكيان است كه چند جا اين بحث را مطرح كردهاند. از ديد ايشان ابنسينا متكلم است و براي عقل يك ارزش تبعي قائل است.
1- مكتب فكري ابنسينا
ابنسينا به مكتب موسوم به فلسفه اسلامي تعلق دارد. ايراد بسياري از همين جا آغاز ميشود و ميپرسند مگر در فلسفه كه يك دانش عقلاني محض است ميتوان پيوندي با دين پيدا كرد و رنگي از دين به فلسفه زد؟ آيا چنين چيزي فلسفه است كه بتوان ابنسينا را ذيل آن فيلسوف خواند. اولا اصطلاح «فلسفه اسلامي»، متاخر است يعني هيچكدام از متفكران و فيلسوفان جهان اسلام و حتي مخالفان اين متفكران كار و مشغله خودشان را يا كساني را كه نقد ميكردند، «فلسفه اسلامي» نخوانده بودند. اين فيلسوفان كار خودشان را فقط و فقط «فلسفه» ميناميدند و مخالفان هم آنها را «فيلسوف» ميناميدند. اگر در زمان خودشان، كساني كار آنها را «فلسفه اسلامي» ميخواند، امري غريب و شگفتانگيز مينمود زيرا در نگرش عمومي، فلسفه در جهان اسلام و از جمله در زمان ابنسينا، دانشي با ريشههاي مشخص و شناختهشده يوناني بود و خود فرهنگ يوناني، فرهنگي شركآلود تلقي ميشد و همه ميدانستند فيلسوفاني مثل كندي و فارابي و ابنسينا، ذيل آن سنت فكري كار ميكنند بنابراين هيچگاه وصف «اسلامي» را به كار خود منتسب نكردند.
البته شخصا با اصطلاح «فلسفه اسلامي» مخالفتي ندارم و آن را تا حدودي درست ميدانم، اگرچه معاني غلطي از آن وجود دارد. اما واقعيت آن است كه اين اصطلاح در دو قرن اخير براي توصيف ماجراي فلسفي در جهان اسلام به كار رفته است و در خود اين جهان به كار نرفته است. البته وقتي از فلسفه اسلامي سخن ميگوييم، مراد اين نيست كه اين فلسفه موضوعات و مسائلش را از دين ميگيرد يا بر آرا و اقوال و احاديث ديني متكي است يا ميكوشد خودش را در چارچوب دين تعريف كند. موجه بودن اين اصطلاح از ديد من، به اين خاطر است كه فلسفه مانند علم و هنر و همه فعاليتهاي بشر در هر فرهنگي و هر تاريخ و جغرافيايي، يك مشغله محض عقلاني نيست و هر فعاليت بشري نسبتي با فرهنگ و تاريخ و جغرافيا دارد و از آن اثر ميپذيرد. اين اثرپذيري بسيار جدي است و نميتوان به شكل حاشيهاي به آن نگريست و بسيار جدي است. به اين معنا، آن مشغلهاي كه به عنوان فلسفه در طول قرون متمادي در عالم اسلام در جريان بود، ذيل اين عالم فعاليت ميكرد. فلسفه عالمدار است و عالم اين فلسفه در جهان اسلام، فكر و فرهنگ اسلامي است. اين فلسفه مدام با دين و مسائل ديني و دينداران، آگاهانه و اختياري يا غيراختياري درگير بود و حضور پر قدرت دين در اين عالم تاثير خود را بر اين فلسفه گذاشته است، كما اينكه در ساير فرهنگها و تاريخها و جغرافياها نيز چنين است. مثلا در دوره مدرن ميتوان از تاثير فرهنگ علمگرايي يا جريانهاي اقتصادي يا نظامهاي سياسي بر فلسفه سخن گفت. به اين معنا فلسفه اسلامي داريم. اما اين سخن به معناي آن نيست كه فيلسوفان روش خاصي داشتند متفاوت از روش مثلا ارسطو يا دكارت يا اسپينوزا يا لاك يا …. اينها هم دغدغه و ادعايشان كار فلسفي با همان روش فلسفهورزي است و فلسفه به هيچوجه در بند منقولات نيست بنابراين ابنسينا ذيل مكتب فلسفه اسلامي به معناي مذكور است.
2- آثار و روش ابنسينا
وقتي به آثار متعدد و مفصل و متنوع ابنسينا مينگريم، شكي به جاي نميماند حوزه كاري و موضوعاتي كه به آنها ميپرداخت، فلسفه است. فعلا به آثار علمي او كار ندارم. در جهان قديم، دانشها در مجموعهاي از كتابها و عناوين و ابواب شناخته شده بود و كسي كه ميخواست به دانشي بپردازد، با استفاده از تقسيمبنديهاي مذكور، دقيقا كتابها و فصول و ابواب مورد نظر خودش را ميخواند. فلسفه هم كتابها و عناوين و فصول و ابواب خاص خودش را داشت و فلسفهخواني و فلسفهداني به معناي مطالعه و تسلط بر آنها بود. در سنت اسلامي الگوي اين آثار مجموعه آثار ارسطو بود كه در جريان نهضت ترجمه به عالم اسلام وارد شده بودند و مبناي درس و بحث فلسفه بودند. كساني كه اهل فلسفه يا فيلسوف خوانده ميشدند، اين آثار را دنبال ميكردند. ابنسينا دقيقا در اين حوزه كار ميكند و عموم آثاري كه تاليف كرده، در اين چارچوب ارسطويي است. البته ابنسينا فيلسوف صاحبنظر، مبتكر و خلاقي است و در هر بحث مواضع و تقريرات و نقدها و ابداعات خاص خودش را دارد. بنابراين موضوع و مجموعه آثار ابنسينا، دقيقا به حوزه فلسفه تعلق داشته است. از اين جهت ابنسينا كاملا به كار و بار فلسفه توجه داشت. البته در حاشيه آثار اصلي و بزرگ، رسالههاي كوچكي تدوين كرده كه عموما منسوب به او هستند و در آنها به تفسير برخي آيات قرآن يا شرح و توضيح برخي اعمال ديني پرداخته است. اينها آثار اصلي فلسفي ابنسينا نيستند، اگرچه در آنها هم مشغله اصلي فلسفي است و مثل كتابها يا رسالههاي متكلمان و مفسران نبود. اينكه فيلسوفي درباره يك آيه قرآن و يك عمل عبادي بنويسد، منافاتي با مشغله فلسفه نداشت و ندارد. اين تصور كه در فلسفه اسلامي، موضوعات، مسائل و كتابهايي كه محل بحث هستند، به اسلام و مسائل ديني اختصاص دارند، درست نيست. اتفاقا در مجموعه آثار فلسفي اين فيلسوفان و از جمله ابنسينا، حجم بسيار بسيار كمي به اين نوع مباحث ديني اختصاص دارد. در مجموعه آثار فلسفي ابنسينا شامل مباحث الهيات، طبيعيات، منطق و حكمت عملي، بحثهاي دقيقا مرتبط با موضوعات ديني، به مباحث كتاب الهيات و بخش كمي از كتاب نفس محدود ميشوند. در خود كتابهاي علمالنفس (مطابق با درباره نفس ارسطو) و الهيات (مطابق با كتاب متافيزيك ارسطو) طرح شده، مباحث مستقيما ديني وجود ندارد و موضوع متناظري با آنچه در الهيات طرح ميشود، وجود ندارد. در نه مقاله از ده مقاله كتاب الهيات شفاي ابنسينا، دقيقا مباحث محض فلسفي وجود دارد و تنها در مقاله دهم است كه ابنسينا آگاهانه وارد موضوعات ديني ميشود و ميتوان اين مقاله را فلسفه دين ابنسينا خواند. در بقيه كتاب، موضوعات شناختهشده مباحث فلسفي طرح شدهاند كه از يونان و زمان ارسطو سابقه دارند. البته در كتاب، بحثهايي مثل وجود خداوند و دلايل وجود او، صفات خداوند و موجودات مجرد و … مطرح ميشود اما اين مباحث، مباحث فلسفي تلقي ميشدند نه موضوعاتي ديني و ارسطو و فيلسوفان مابعد ارسطويي هم به آنها پرداخته بودند. اينها مباحثي جدي و شناختهشده در فلسفه آن زمان تلقي ميشدند. نكته مهم اينكه آن نوع نگاهي كه در كتابهاي فلسفي، به بحث وجود خدا و موجودات مجرد و … صورت ميگرفت، كاملا جهتگيري متفاوتي داشت با بحثهايي كه بهطور خاص ديني تلقي ميشدند. مثلا در كتاب علمالنفس بحثهاي مفصلي راجع به تجرد نفس و فناناپذيري آن مطرح ميشود. امروز شايد تلقي اين باشد كه اين بحثي كاملا ديني است اما كاملا عكس اين است، يعني در آن تصورات ديني و باورهاي اسلامي متشرعين در قرون نخستين، اعتقاد به مجرد بودن نفس، يك باور فلسفي شركآلود تلقي ميشد و عموم متشرعين به نفس مجرد قائل نبودند و چهار- پنج قرن طول كشيد كه بحث تجرد نفس و اصولا بحث مجردات و تقسيم عالم به مادي و مجرد، به شكل جدي وارد مباحث الهياتي شود. گاهي گفته ميشود اولين كسي كه بحث تجرد نفس را به نحو جدي وارد الهيات اسلامي كرد، غزالي بود كه بعد از ابنسينا زندگي ميكرد. يعني تا زمان غزالي عموم متكلمان و متشرعان، تقسيم عالم به مادي و مجرد را نميپذيرفتند و تصور مجرد از برخي موجودات، تصوري فلسفي بود كه در قرون نخستين بين آنها و انديشههاي اسلامي اصطكاك وجود داشت. در حالي كه امروزه تصور ميشود كه بحث تجرد نفس نزد ابنسينا، بحثي ديني است. حال آنكه اينها باورهايي است كه ريشه در آراي يونانيان داشته است. اما روش ابنسينا در آثار فلسفياش، فلسفي يعني استدلالهاي عقلي است و اهتمام بسيار ويژهاي به دليل و استدلالهاي عقلاني دارد. يكي از حجيمترين بخشهاي آثار ابنسينا را آثار منطقي او تشكيل ميدهند. يكي از بزرگترين مجموعه آثار منطقي در جهان اسلام و حتي شايد بتوان گفت جهان قديم متعلق به ابنسيناست. در اين مجموعه آثاري مثل برهان هست كه اثر بسيار مهمي در معرفتشناسي و روششناسي است و در آن راجع به انواع استدلالها و اعتبار آنها بحث ميشود و اثري بسيار برجسته و ارزشمند است. يعني ابنسينا نه فقط ادعا دارد كه مطابق روش عقلي بحث ميكند، بلكه بحثهايي مبسوط درباره چيستي استدلال و اعتبار آن و … مطرح كرده است و استفادههاي زيادي از اين آراي منطقي در آثارش دارد. اين نكتهاي كاملا مشهود و ملموس در آثار ابنسيناست. او هيچوقت عقل و نقل را خلط نكرده و در استدلال خودش از منقولات استفاده نكرده و هميشه تابع دليل بوده است و سعي كرده لوازم استدلالهاي عقلي را تا انتها دنبال كند. اين ويژگي بسيار مشخص آثار اوست كه در تورق آنها هم آشكار است. او در آثار فلسفياش، بسيار بسيار به ندرت به متون ديني ارجاع داده است.
3- منش فكري و تعقلي ابنسينا
ظاهرا چنين انديشمندي با اين آثار و آن روش، بايد فيلسوف خوانده شود. پس چرا برخي او را فيلسوف نميدانند؟ كساني مثل آقاي ملكيان كه چنين ادعا كردهاند، به مباحث مذكور كار ندارند و به چيزي توجه دارند كه من آن را «منش فكري يا تعقلي ابنسينا» ميخوانم. ايشان ميگويند فيلسوف كسي است كه واقعا به عقل اعتقاد دارد، شعارش اين است كه «نحن ابناء الدليل» (ما پيروان دليل هستيم) و نتايج عقل را تا انتها ميپذيرد، ولو بلغ ما بلغ، هر جا ما را ببرد. ما اگر فيلسوف باشيم، بايد يكسر تابع عقل باشيم. چنين موجود عقلورز و استدلالگراي محضي است. اگر فيلسوف چنين انسان استدلالگراي محضي باشد، اشكالي در مورد ابنسينا پديد ميآيد. او يك فيلسوف مسلمان است و يك اعتقاد ديني را-ظاهرا يا باطنا- پذيرفته و بنابراين در فلسفهاش ميكوشد به گونهاي حركت كند كه با اين اعتقادات تصادم پيدا نكند و مخالفت با دين برايش ايجاد نشود، بلكه تا سر حد ممكن فلسفه خودش را همسو با اعتقاد ديني خودش ميكند. حتي فلسفه خودش را پشتوانه اعتقاد دينياش قرار ميدهد. اين پشتوانه قرار دادن، به آن شكل ظاهري رسالههاي كلامي نيست، اما در باطن امر، مرزهاي باور ديني خودش را حفظ ميكند و تابع دليل ولو بلغ ما بلغ نيست و جايي كه به اعتقاد ديني برسد، ناچار ميايستد و اين اعتقاد ديني ناگزير مرزهايي براي فلسفهورزي او قرار ميدهد. مثلا ابنسينا در بحث اثبات وجود خدا، مثل يك فيلسوف بيطرف وارد نميشود. البته روش بحث او ظاهرا روش عقلي و استدلال برهاني است. اما واقعيت اين است كه او در اصل خدا را پذيرفته و ميكوشد در فلسفهاش به سراغ دلايلي برود كه وجود خدا را اثبات ميكند و به دلايل عليه آن اهتمام چنداني ندارد، زيرا انسان مسلمان است و بنابراين در واقع فيلسوف نيست، با آنكه ظاهرا روش كارياش فلسفي است و شايد بتوان اين استدلال كلي را ساخت كه اصلا اصطلاح فيلسوف اسلامي يا فيلسوف مسلمان، جمعناپذير است. فيلسوف كسي است كه تابع عقل است و مسلمان كسي است كه مرجعيت دين را پذيرفته است و در نتيجه يا مرجعيت عقل را نپذيرفته يا آن را ذيل مرجعيت دين، به عقل اعتنا ميكند و چنين كسي به معناي حقيقي كلمه فيلسوف نيست.
آيا ابنسينا واقعا اينگونه است؟ پيشتر بد نيست درباره اين معيار تفكيك يا تقسيمپذيري تامل كنيم: آيا درست است براي تشخيص فيلسوف يا فيزيكدان يا متكلم دانستن يك فرد، بحث را از آثار او فراتر بريم و بپرسيم او در درون خودش، چگونه است و اگر دريافتيم او اعتقادات و انگيزههاي غيرعقلاني دارد، او را از صف فيلسوفان كنار بگذاريم؟ آيا اين نگاه ميتواند معيار موجهي براي فيلسوف خواندن كسي باشد؟ به گمان من خير، چنين نيست زيرا اولا در بسياري از اوقات ما به اين نوع دادهها براي بررسي باطن افراد و نوع منش دروني آنها نداريم كه دريابيم آيا واقعا تابع عقل هستند يا خير. ثانيا چنين نگرشي به انسان، تصنعي، مصنوعي و فاقد نمونه و مصداق واقعي در جهان خارج است. يعني در فرض آقاي ملكيان فيلسوف انساني است كه وجودش تماما عقل شده و هيچ انگيزه و علقه و پيشفرض و باوري به عقلورزي او قيد نميزند. آيا چنين انساني در كل تاريخ وجود داشته است كه عقل محض باشد؟ پيشفرض اين تصور از فيلسوف، پذيرش انسان دكارتي است كه ميتواند همه مفروضات خودش را تعليق كند و يك عقل محض شده است. اما در واقع اين امر غيرممكن است و عموم فيلسوفان جديد با انسان دكارتي مشكل دارند و ميگويند چنين انسان دكارتي وجود ندارد و چنين تصوري از فيلسوف، تصنعي و بلامصداق است. همه فيلسوفان تحتتاثير محيط و باورها و انگيزهها و … هستند. انسان از آن جهت كه انسان است، دليلتراش است. به تعبير هيوم، عقول انسان تابع اميال اوست. فرويد هم ميگفت اعمال انسان تابع جريانهاي ناخودآگاه اوست. همه انسانها از جمله فيلسوفان چنين هستند. اينكه به درونيات يك فيلسوف برويم و ببينيم چه اعمالي آن را مقيد كرده، منطقي نيست. اگر با اين متر و معيار سراغ تاريخ فلسفه برويم و ارزيابي كنيم چه كسي فيلسوف بوده يا نه، آيا فيلسوفي را ميتوان يافت كه صرفا از عقل خود تبعيت كرده؟ از كجا بدانيم كانت، هگل، راسل و ويتگنشتاين آيا مفروضات و علايق و باورهاي دروني داشتهاند يا خير؟ زيرا باورها منحصر به باورهاي ديني نيستند و انواع باورها مثل باورهاي ماترياليستي يا علمگرايانه هم هستند. از كجا بدانيم اين افراد هر آنچه يافتهاند، منحصرا از عقل استفاده كردهاند و ولاغير و هيچ انگيزههاي ديگري نداشتهاند. بسياري از فيلسوفان مدرن انسانهاي معتقدي بودند و انگيزههاي قوي ديني داشتند. بنابراين ملاك منش اصلا مناسب و قابل دستيابي نيست و به فرض دستيابي ما را دچار ابهامي درباره كل تاريخ فلسفه ميكند. ما ناگزيريم كه سراغ آثار فيلسوفان برويم و روش و مشي فلسفي و پايبندي آنها به عقل و استدلال را بسنجيم. در عين حال تاكيد ميكنم كه اگر كسي با ابنسينا آشنا باشد و متون او را به درستي خوانده باشد، در درجهبندي درباره منش يا روحيه ابنسينا، نمره بسيار بالايي به او ميدهد. او به اين معنا، يكي از فيلسوفترين فيلسوفان است. بنابراين اتكا به منش و اين دست پرسشها، اولا مبتني بر يك فرض غلط است كه فيلسوف را ميتوان بر پايه منش كاملا متكي به عقل ارزيابي كرد و ثانيا اطلاعاتي ميخواهد كه دسترسي به آن ممكن نيست و ثالثا به فرض امكانپذير بودن ما را با تصوير غريبي از تاريخ فلسفه مواجه ميسازد. ابنسينا قطعا و به اعتبار آثار و روشش فيلسوف است.
4- مصداقي بحثبرانگيز
ابنسينا در بحث معاد مواضعي اتخاذ كرده كه موجب شده كسي مثل آقاي ملكيان آن را شاهدي بر پايبند نبودن او به فلسفه بخواند. البته معاد بحثي بسيار شناختهشده در فلسفه ابنسيناست و او به علت اقوالش در اين زمينه در عالم اسلام شهره و بلكه بدنام و متهم است و به اين علت حتي تكفير شده است. مشهور است كه ابنسينا به معاد جسماني قائل نبود و به معاد روحاني قائل بود، يعني معتقد بود جسم ما بعد از مرگ متلاشي ميشود و آنچه از ما باقي ميماند، نفس ماست كه موجودي مجرد است و اگر لذات و آلامي نفس ما بعد از حيات داشته باشد، لذات و آلام روحاني است. اين نظري است كه در موضوع بحثبرانگيز معاد جسماني يا روحاني، عموما به ابنسينا نسبت داده ميشود. اما نكته بحثبرانگيز بحثي است كه ابنسينا در بعضي از آثار خودش مطرح كرده، از جمله در الهيات شفا در بحث از معاد، قبل از شروع بحث، جملهاي آورده كه ميگويد در مورد معاد و آنچه در آخرت بر ما ميگذرد، اقوال گوناگوني هست از جمله آنچه در شريعت آمده و ما آنچه در شريعت آمده را به اعتبار رسول صادق مصدق ميپذيريم اما بحث خودمان معاد روحاني است و سپس بحث خود را در دفاع از معاد روحاني ادامه ميدهد. اشكالگيران به ابنسينا ميگويند اگر او واقعا فيلسوف بود، نبايد اين جمله را ميگفت و اين نشان ميدهد كه او واقعا تحتتاثير باورهاي ديني خودش است. اما آيا واقعا چنين است؟ اين جمله در برخي جاها كه راجع به معاد بحث كرده، آمده، اما به گمان من اين نشان نميدهد كه روش و منش او فلسفي نيست. زيرا اولا اين تنها نمونه از اين موارد است و اين بيان نادر در آثار او در موضوعي بسيار بحثانگيز مطرح شده كه فيلسوفان به خاطر آن در آستانه تكفير قرار داشتند و طبيعي است كه فيلسوف در اين جاها جانب احتياط را رعايت كند، به خصوص كه ابنسينا در اصل بحث، از معاد روحاني سخن ميگويد. او دليل يا دليلتراشي براي آن باور ديني به دست نميدهد. يعني مشخص است كه نوعي احتياطورزي فلسفي صورت ميگيرد كه در تاريخ فلسفه، به خصوص تاريخ فلسفه جديد بسيار رخ داده است، مثلا فيلسوفان تجربهگرا و عقلگرا مثل كانت و هگل كه در جامعه خودشان در مظان اتهام بودند يا پستهاي دانشگاهي از آنها گرفته ميشد و مجبور بودند به دليل اين نتايج، مواضع خود را تعديل كنند يا بعضي مباحث را نياورند يا مقدمههايي به كتابهايشان الحاق كنند. اين داستان شناختهشدهاي در تاريخ فلسفه است. هيچكس به خاطر اين مقيدات كانت و دكارت را غيرفيلسوف نخواند.
ثانيا ابنسينا در آثارش قضاوت خود را در مورد متون ديني و تصوير معاد به صراحت گفته است. او در همين الهيات شفا و در رساله مشهور الاضحويه فيالمعاد كه اختصاصا درباره معاد و توصيفات ديني درباره آن است، راي خودش را به وضوح بيان كرده و گفته ما بايد بدانيم زبان دين، زبان فلسفي و اخباري نيست و اين نوع تعبيرات را درباره معاد نبايد به ظاهر گرفت. در اين رساله درباره زبان و توصيفات ديني نكات بسيار مهمي ميگويد. او ميگويد اگر خدا ميخواهد نبي بفرستد، نبايد حقايق دين را چنان كه هستند به مردم نشان بدهد و بايد زباني خيالين انتخاب كند كه مردم تحتتاثير آن قرار بگيرند و در حد عقول آنها باشد. بنابراين ابنسينا در آثارش موضع خود درباره معاد را در آثار فلسفياش به وضوح بيان كرده است و مخاطبان او در عالم اسلام هم ديدگاه او را به خوبي ميشناسند. بنابراين بحث معاد مصداقي نيست براي آنكه نشان بدهد ابنسينا منش فلسفي ندارد و به عقل پابيند نيست.
5- جايگاه كلي دين و فلسفه نزد ابنسينا
آيا ابنسينا در فلسفهاش عقل را تابع دين كرده يا بالعكس يا كوشيده اين دو را به موازات هم مطرح كند؟ اگر متكلم باشد، قاعدتا بايد عقل را به گونهاي به كار بگيرد كه باورهاي ديني را تا جاي ممكن در جاي خود بگذارد و توجيهي عقلاني از آنها ارايه دهد. اما اگر اصل براي او فلسفهاش باشد، بايد بكوشد باورهاي دينياش را مطابق عقل سازد. آنچه در آثار ابنسينا ميبينيم، اين شق دوم است. يعني ابنسينا هر جا وارد موضوعات ديني مثل تصور خدا، نبوت، بحث وحي، معجزه، دعا، شفاعت، استجابت دعا و … شده است تلقي كاملا عقلاني و خلاف راست كيشي (ارتودوكسي) ارايه كرده است. او فلسفه خودش را تا سر حد امكان نگه داشته و تنها سعي كرده از امور ديني تاويلي فلسفي و عقلي ارايه بدهد. او فلسفه را ذيل دين نميبرد، بلكه ميكوشد تا حد ممكن دين را به فلسفه نزديك كند. او اساسا دين را نوعي بينش محاكاتي نسبت به جهان ميداند و معتقد است باورهاي ديني را با باورهاي فلسفي كه گزارههاي واقعنما درباره جهان هستند، خلط كنيم. اين بينش نشان ميدهد كه ابنسينا تا چه حد عقلگراست و در مقابل دين چقدر به استقلال فلسفه باور دارد.
در فرض آقاي ملكيان فيلسوف انساني است كه وجودش تماما عقل شده و هيچ انگيزه و علقه و پيشفرض و باوري به عقلورزي او قيد نميزند. آيا چنين انساني در كل تاريخ وجود داشته است كه عقل محض باشد؟ پيشفرض اين تصور از فيلسوف، پذيرش انسان دكارتي است كه ميتواند همه مفروضات خودش را تعليق كند و يك عقل محض شده است. اما در واقع اين امر غيرممكن است و عموم فيلسوفان جديد با انسان دكارتي مشكل دارند و ميگويند چنين انسان دكارتي وجود ندارد
اگر كسي با ابنسينا آشنا باشد و متون او را به درستي خوانده باشد، در درجهبندي درباره منش يا روحيه ابنسينا، نمره بسيار بالايي به او ميدهد. او به اين معنا، يكي از فيلسوفترين فيلسوفان است. بنابراين اتكا به منش و اين دست پرسشها، اولا مبتني بر يك فرض غلط است كه فيلسوف را ميتوان بر پايه منش كاملا متكي به عقل ارزيابي كرد و ثانيا اطلاعاتي ميخواهد كه دسترسي به آن ممكن نيست و ثالثا به فرض امكانپذير بودن ما را با تصوير غريبي از تاريخ فلسفه مواجه ميسازد. ابنسينا قطعا و به اعتبار آثار و روشش فيلسوف است
ابنسينا هركجا وارد موضوعات ديني مثل تصور خدا، نبوت، بحث وحي، معجزه، دعا، شفاعت، استجابت دعا و … شده تلقي كاملا عقلاني و خلاف راست كيشي (ارتودوكسي) ارايه كرده است. او فلسفه خودش را تا سر حد امكان نگه داشته و تنها سعي كرده از امور ديني تاويلي فلسفي و عقلي ارايه بدهد. او فلسفه را ذيل دين نميبرد، بلكه ميكوشد تا حد ممكن دين را به فلسفه نزديك كند. او اساسا دين را نوعي بينش محاكاتي نسبت به جهان ميداند و معتقد است باورهاي ديني را با باورهاي فلسفي كه گزارههاي واقعنما درباره جهان هستند، خلط كنيم. اين بينش نشان ميدهد كه ابنسينا تا چه حد عقلگراست و در مقابل دين چقدر به استقلال فلسفه باور دارد
منبع: روزنامه اعتماد 9 شهریور 1401 خورشیدی