1

اسلام، حقوق بشر و عرف

سخنراني عمادالدين باقي در انجمن اسلامي دانشكده علوم پزشكي دانشگاه تهران

۱. تا كجا عرف تعيين‌كننده قوانين است؟ (آيا به صورت كلي عرف جامعه تعيين‌كننده است؟ و اين عرف به چه صورت تعيين مي‌شود؟ اكثريت نسبي يا مطلق؟ به صورت مصداقي، مي‌توان از حجاب نام برد). 
۲. حقوق انسان و نسبت آن با مذهب

مقدمه: 
متاسفانه موضوع دين به‌شدت تحت تاثير شرايط ناشي از حكومت ديني است و فضاي گفت‌وگوي علمي را سخت و تنگ كرده است.
مشكل دوم اين است كه كسي كتاب نمي‌خواند. مثلا…. تا آنها كه در سيستم به نام دين و خدا دارند مقررات مي‌گذارند.
موضوع بحث حقوق انسان و نسبت آن با مذهب است. اولين نكته‌اي كه در شرايط جامعه امروز ما بي‌درنگ از سوي افراد به ميان كشيده مي‌شود مربوط يا نامربوط بودن اين دو موضوع حقوق انسان و مذهب است. لذا لازم است ابتدا موضع خود را مشخص كنم و بگويم آنها كه ديگران را بر سر دوراهي دين و حقوق بشر قرار مي‌دهند دو گروه‌اند يا ضد دين يا ضد حقوق بشر و منطق هردوشان يكي است. هر دو يك چيز را در مقام مرجعيت مطلق مي‌نشانند و بقيه چيزها بايد با آن تراز شوند. در اين تضادسازي نه دين كامياب مي‌شود و نه حقوق بشر كامياب.
درباره حقوق بشر (كه عرب‌ها مي‌گويند حقوق الانسان) و اسلام اگر ما بخواهيم بحث كنيم درباره ديدگاه اسلامي نسبت به حقوق بشر ميسر و ممكن است، اما اگر بخواهيم يكي را در ديگري حل و مستحيل كنيم ناشدني است. به بيان ديگر درباره ديدگاه اسلامي نسبت به حقوق بشر ممكن است يكي از نسبت‌هاي چهارگانه ميان آنها وجود داشته باشد اما وقتي براي خود حقوق بشر پسوند اسلامي بگذاريم مي‌شود نفي حقوق بشر. اين حقوق بشر اسلامي چيزي است مانند سازمان ملل اسلامي! يا فيزيك اسلامي و شيمي اسلامي.
مجلس ايران درحالي در تلاش است طرح بانكداري اسلامي را به تصويب برساند كه اساسا چيزي به نام «بانكداري اسلامي» در دين اسلام وجود ندارد. آنچه هست قرض‌الحسنه است كه بانكداري نيست اسمش روي آن است و قرض‌الحسنه هم اسلامي و‌ غيراسلامي ندارد. اينكه در قرآن آمده دليل اسلامي بودنش نيست مگر وقتي اسم سير، پياز، زيتون، انجير، گندم، انار، سبزيجات (بقْلِها و قِثّائِها و فُومِها و عدسِها و بصلِها) (بقل سبزيجات از خانواده باقالي‌ها شامل: باقالا، نخود فرنگي، لوبيا سبز، بادام زميني، سويا، ماش، عدس و نخود) فواكه يا فاكهه (ميوه‌ها) و… در قرآن آمده شما آنها را به اسلامي و غيراسلامي تقسيم مي‌كنيد.

حقوق انسان و نسبت آن با مذهب
اين موضوع را از دو زاويه مي‌توانيم نگاه كنيم: يكي از زاويه برون ديني يعني فارغ از محتوا و ماهيت هر عقيده يا مذهب يا حق و ناحق بودن آن، صرفا به عنوان جامعه‌شناس نگاه مي‌كنيم چون شناس وارد بحث كلامي و حق و باطل بودن نمي‌شود. جامعه‌شناس نگاه كاركردي دارد….
 دوم از دريچه درون ديني. يعني اينكه آن دين با حقوق بشر همخواني دارد يا ندارد؟
يك نكته مهم: اينكه ما مرجعيت براي حقوق بشر قايل شويم و ببينيم آيا دين با آن سازگار هست يا نه؟ روي ديگر همان سكه‌اي است كه دين را در مقام مرجعيت مي‌نشاند تا حقوق بشر را با آن تطبيق بدهد. همان‌طور كه فهم ديني در شرايط گوناگون به‌روز مي‌شود حقوق بشر هم متناسب با نيازها و تحولات تغيير و بسط پيدا كرده است.
گاهي ممكن است از منظر درون ديني با مذهبي مشكل داشته باشيم ولي از زاويه برون ديني و نگاه جامعه‌شناختي معتقد باشيم نبايد در برابر حقوق بشر آن را بسيج كرد.‌ اين يعني يك نگاه كاملا مصلحت‌گرايانه.
 ممكن است از منظر درون ديني نگاه كنيم و آن را با حقوق بشر موافق بيابيم يا نيابيم اما اتفاقي كه براي من افتاده اين است كه ضمن اينكه از موضع جامعه‌شناس مي‌گويم نبايد مدافعان دين را در برابر حقوق بشر بسيج كرد از لحاظ درون ديني هم مطالعات من به اينجا رسيده كه واقعا تضاد وجود ندارد يا تضادها قابل توضيح و رفع شدن هستند.
حقوق بشر يا حقوق مومنان. نشان مي‌دهد اصل بر حقوق انسان بماهو انسان است.
مومن كرامت اكتسابي دارد. فضيلت اكتسابي غير از كرامت ذاتي است.
 اما در متن بحث‌هاي فقهي و ديني كه مي‌رويم تضادهاي موجود تضادهاي ذاتي نيستند بلكه تضادهايي از جنس معرفت درجه دوم‌اند يعني مربوط مي‌شود به فهم‌ها و برداشت‌ها به ويژه آنكه بدانيم برداشت‌هاي ديني گاهي خود دين را هم به محاق ببرند و حتي باعث انقراض آن دين مي‌شوند چنانكه اديان قبل از اسلام همين سرنوشت را پيدا كردند. اساسا فهم‌ها و برداشت‌ها جايگزين دين مي‌شوند (در سخنراني ما و دين).
 گاهي اوقات در واقع عادات و سنت‌ها هستند كه جامه ديني پوشيده‌اند. اينجا يكي از بحث‌هاي دشوار و لغزان در زمينه دين و حقوق پيش مي‌آيد. 
يكي از جاهايي كه بحث انسان ‌و ‌مذهب و حقوق انسان پيش مي‌آيد همين قلمرو عرف است. در علم حقوق هم عرف از منابع قانونگذاري است ولي عرف چيست؟ كدام عرف؟ به همه تعاريف اشكالاتي مي‌توان وارد كرد.
چون عرف خيلي سيالي است بحث مشكلي است. فقيه‌ ممكن‌ است‌ فهم‌ شخصي‌ خود را به‌ عنوان‌ فهم‌ عرفي‌ تلقي‌ كند و به‌ جاي‌ استفاده‌ از عرف، بر مسائل‌ فلسفي‌ و ژرف‌‌كاوي‌هاي‌ عقلي‌ تكيه‌ نمايد. چنان‌كه‌ ميرزاي‌ قمي‌ صاحب‌ قوانين‌ مي‌فرمايد: «فقيه‌ در حدس‌ و برداشت‌ خود، در زمينه‌ مباحث‌ عرفي‌ متهم‌ است‌ (و در معرض‌ خلط‌ مباحث‌ غيرعرفي‌ با موضوعات‌ عرفي‌ قرار دارد) هر چند خود از عرف‌ به‌ شمار مي‌آيد ولي‌ از آنجا كه‌ ذهن‌ او با احتمال‌هاي‌ فراوان‌ و كاربردهاي‌ مختلف‌ يك‌ واژه‌ آشناست و با ادله‌ مختلف‌ عقلي‌ و نقلي‌ كه‌ به‌ نوعي‌ به‌ فهم‌ ساده‌ عرفي‌ تفاوت‌ مي‌كند، سر و كار دارد، لذا فهم‌ او را به‌ عنوان‌ فهم‌ عرف، نمي‌توان‌ دانست.»
انواع دارد: عرف بر دو قسم است؛ عرف خاص و عرف عام. عرف خاص اصطلاح معمول بين عده‏اي مخصوص يا فّن خاصي است عرف اهل منطق و فلسفه يا فقه و اصول. عرف عام در برابر عرف خاص است و منظور از آن معمول و متعارف بين مردم است بدون تعلق به دسته خاص و فنّ مخصوصي. عرف شرعي عرف متشرعه، عرف‌ صحيح‌ و فاسد (معروف و‌ منكر). صاحب جواهر مي‌گويد ميان عرف عام و عرف عوامانه كه ارزش و اعتباري ندارد فرق است.
عرف به دو شيوه اثر مي‌گذارد؛ يكي رسوخ است ديگري اختيار.
رسوخ كردن، تاثير ماندگار عرف است و امتزاج آن با عقايد و اصول. به عبارتي عرف فعال است مانند تعارض ارزش‌هاي سنتي در عرف در زمينه امتياز به قبيله‌اي و امتياز قريش با اصل مساواتي كه پيامبر گفته بود و خود همين از سرچشمه‌هاي مشكلات بعدي شد. يا زماني كه مسلمانان با فتح سرزمين‌هاي جديد و آشنايي با كشورداري در ايران و روم از آنها تاثير پذيرفتند و از راه و رسمي كه پيامبر ترسيم كرده بود فاصله گرفتند. 
يا آنچه در آيه ضرب آمده
به قول امام علي حق و باطل آميخته است و هيچ باطلي عريان نيست و اگر باطل محض بود كه هوادار نداشت بلكه به قول قرآن و نهج‌البلاغه تلْبِسُوا الْحق بِالْباطِلِ هستند. با توجه به اين نكته سلفي‌ها حرف مهمي دارند و مي‌گويند فرق دين و علم اين است كه در علوم هرچه جلوتر برويم علم پيشرفته‌تر و فربه‌تر مي‌شود و بايد در علم رو به جلو بود چنان‌كه امروز فيزيك اينشتين معتبرتر از فيزيك نيوتن است، اما در دين هرچه به عقب بازگرديم ناب‌تر و كمتر دچار حشو و زوايد است.
اما شيوه ديگر (اختيار كردن) اين است كه عرف را منبع مي‌دانيم و به آن مراجعه مي‌كنيم. اين نوع عرف بيشتر مورد بحث اصوليين و‌ حقوقدان‌ها بوده است. شما در اينجا عرف را اختيار مي‌كنيد لذا هر عرفي را نيكو نمي‌دانيد و با عقل و معيارهاي ديگري هم مي‌سنجيد. اينجا عرف منفعل است.
بعضي‌ها كه فكر مي‌كنند با ديدگاه هرمنوتيكي كشف جديدي كرده‌اند و مي‌گويند دوره عقل و‌ حقوق بشر است و….. (عين عبارت) فكر نمي‌كنند اين حرف خيلي قديمي‌تر از هرمنوتيك آنها و اداهاي تجدد است. اين حرف را خود قرآن زده و در آيه 199 سوره اعراف به پيامبر مي‌گويد كه مردم را به عرف امر نمايد. خُذِ الْعفْو وأْمُرْ بِالْعُرْفِ وأعْرِضْ عنِ الْجاهِلِين: طريقه عفو و بخشش پيش‌گير و امت را به نيكوكاري امر كن و از مردم نادان روي بگردان (اعراف/ 199). 
در روابط زناشويي مي‌گويد: «عاشروهن بالمعروف» (نساء، 19) اين از همان مواردي است كه معروف در قرآن به معني نيكي است، نيكي‌اي كه عرف مي‌فهمد. علامه طباطبايي هم مي‌گويد «معروف به ‏معناي هر امري است كه مردم در مجتمع خود آن را بشناسند و انكار نكنند و بدان جاهل نباشند.» (ج2، ص404) 
تمام آيات مربوط به انفاق، وجوب نفقه را به‌طور مطلق به ‏عرف ارجاع داده.
در طلاق هم مي‌گويد «الطلاقُ مرتانِ فإِمْساكٌ بِمعْرُوفٍ أوْ تسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ»، طلاق (طلاقي كه شوهر در آن رجوع تواند كرد) دو مرتبه است، پس چون طلاق داد يا به ‌طور شايسته و متعارف نگه دارد يا رها كند به نيكي (بقره، 229).
 «و على الْموْلُودِ لهُ رِزْقُهُن وكِسْوتُهُن بِالْمعْرُوفِ لا تُكلفُ نفْسٌ إِلا وُسْعها» و به عهده صاحب فرزند است (يعني پدر) كه خوراك و لباس مادر را به حد متعارف بدهد (بقره، 233). جمله تكليف به قدر وسع هم عرف را بيشتر معنا مي‌كند.
و يا مي‌گويد شما بهترين امت هستيد چون امر به معروف مي‌كنيد و نهي از منكر: كُنْتُمْ خيْر أُمةٍ أُخْرِجتْ لِلناسِ تأْمُرُون بِالْمعْرُوفِ وتنْهوْن عنِ الْمُنْكرِ (آيه 110 سوره آل عمران). معروف يعني آنچه عرفا نيكو و پسنديده است.
رعايت عرف لازمه نظم اجتماعي و شيرازه انتظام امور است. برآيند خرد جمعي است. مشكلاتي كه به وجود مي‌آيد ناشي از عرف مصنوعي و تحميلي است كه به ضرب زور تبليغ و شانتاژ ساخته مي‌شود ولي عرف طبيعي نه. عرف طبيعي همان است كه هايك نظم خودجوش مي‌شناسد يا در اقتصاد بازار مي‌گويند قانون نامريي يا دست خدا.
خود فقها هم مي‌گويند كه حجيت عرف نيازمند امضاي مستقيم شارع نيست و آنها نيز كه امضاي شارع را لازم دانسته‌اند، عدم نهي شارع از عرف‌هاي آينده را براي حجيت عرف كافي مي‌دانند.
با اين جايگاهي كه عرف دارد شگفت است كه اين همه بي‌توجهي به آن مي‌شود. الان داستان حجاب مقابله با عرف است و اگر شكست مي‌خورد دين شكست نخورده رويه ضد ديني ضد عرف است كه شكست خورده.
موارد قطعي و روشني هم در عرف هست مثل: در سب: المرجع فيه العرف/ باطل بودن نماز و عرف/ درباره شناخت (رشد) صاحب جواهر مي نويسد: (و المرجع فيه العرف كما فى غيره من الفاظ التى لا حقيقه شرعيه لها, و لا لغويه مخالفه للعرف.) در شناخت رشد, مرجع عرف است.
صاحب جواهر مي‌گويد عرف در هر موضوعي كه حقيقت شرعيه ندارد حجت است. عرف و استفاده از فهم عرفي, از آنچنان جايگاهي در بحث‌هاي اين فقيه نام‌آور برخوردار است كه مي‌توان بي‌اغراق كتاب وي را (فقه عرفي) نام نهاد. گاهي صاحب جواهر، از چنين عرفي، تعبير به (تسامح عرفي) مي‌كند: (التسامح العرفى فى الاطلاق لا تحمل عليه الخطابات الشرعيه ضروره عدم صيرورته حقيقه عرفيه).
بخشي‌ از مدارك‌ فقهي‌ از قبيل‌ شهرت‌ فتواييه‌ و اجماع‌ منقول‌، انجبار ضعف‌ به‌ عمل‌ اصحاب‌ كه 
پلي شان به عرف خواص هم بند است ولي باطل شناخته شده.
معيار قاطع: سياليت عرف و امضاي اضطراري برخي عرف‌ها كه دلايلي بر لزوم تغيير آن هم مطرح است و اينكه غايت دين سعادت و آسايش انسان است و بايد هر حكمي آن غايت را دنبال كند. حسن‌ و قبح‌ عقلي‌ ملاك معتبري شناخته شده است.
بعضي امور شرعي‌اند و جزو‌ مختصات يك مناسك شرعي و ذاتي دين مثل وضو و غسل اما بقيه امور مربوط به تطهير تابع عرف است. 
احكام شرعي خيلي اندك‌اند. بخشي از شرع را كه خود شارع به عرف ارجاع داده مثل نفقه و… ولي كل منطقه الفراغ شرع به عرف مربوط است.
احكام حكومتي هم غير از احكام رسالتي است. در شرح نهج البلاغه آمده كه:

بحث تقدس
از دل تقدس عقلانيت و انسانگرايي بيرون نمي‌آيد. ولي سوال اين است كه اين صفت تقدس را كه عمده علماي سياست و جامعه‌شناسي و علوم انساني و حتي دينداران صفت ذاتي گرفته‌اند از كجا آمده است؟ مطلبي را فرض گرفته‌اند و بر پايه آن بناي بلندي ساخته‌اند كه وقتي معلوم شود پايه سست است كل فرو مي‌ريزد. حتي بعضي روشنفكران مسلمان اين دوگانه تقدس و عدم تقدس را پيشفرض نقدهاي خود قرار داده‌اند.
من به عنوان كسي كه به مشرب دوركيم در جامعه‌شناسي علاقه‌مندم سال‌ها پيش در بحثي تحت عنوان نقد دواليسم گفتم خشت كج را دوركيم گذاشت كه با تعريف دين به امر مقدس و غيرمقدس بناي دواليسمي را گذاشت كه…
اينها زوجي‌هايي هستند كه ذهن آدمي خيلي به آن علاقه و كشش نشان مي‌دهد چون با كليشه‌سازي مفاهيم و مسائل كار را آسان مي‌كند ولي اين صفت تقدس ساخته دين نيست، ساخته تحليلگران دين يا منتقدان دين است. بعد آدم‌هاي بي‌مايه‌ بدون اينكه خودش تحقيق كرده باشند و مقلدانه حرفي كه ديگران گفته‌اند را تكرار مي‌كنند. 
حالا من سوالم اين است كه اين تقدس را از كجا آو‌رده‌ايد؟ 
من به يهوديت و مسيحيت كاري ندارم و متخصصان آن بايد نظر بدهند ولي در قرآن كجا چنين تقسيم‌بندي وجود دارد؟ 
به‌زعم شما بالاترين تقدس بايد براي خدا و پيامير و قرآن باشد. اما در قرآن خود خدا به شيطان كه مي‌خواهد مردم را از راه خدا گمراه كند شيطان مي‌گويد: قال فبِعِزّتِك لأُغْوِينّهُمْ أجْمعِين (ص آيه82) ولي خداوند تا قيامت به او مهلت مي‌دهد.
پيامبران با خدا دعوا مي‌كنند. موسي مي‌گويد قال ربِّ أرِنِي أنْظُرْ إِليْك  قال لنْ ترانِي. ابراهيم سوال دارد و مي‌گويد: كيف تُحْي الْموْتى (بقره 260) 
درباره پيامبر تعبير مخالفانش را به كار مي‌برد كه گفتند او ساحر، كاهن، شاعر، مجنون است؟ 
و قال الكافرون هذا ساحر كذّاب
بل هو شاعر
و قالوا يا ايها الذي نزل عليه الذّكر انّك لمجنون: و گفتند: ‌اي كسي كه ذكر (قرآن) بر تو نازل شده! مسلما تو ديوانه‌اي. 
فذكِّرْ فما أنْت بِنِعْمتِ ربِّك بِكاهِنٍ ولا مجْنُونٍ (طور آيه29): پس تذكر بده كه به لطف پروردگارت از جنون و كهانت بري هستي.
اگر تقدس مورد ادعاي شما درست بود چطور خود قرآن اين كلمات را به كار مي‌برد؟ در سراسر قرآن نام او را فقط محمد ذكر مي‌كند و آيت‌الله العظمي و غيره ندارد. بعد هم مي‌گويد من بشري مثل شما هستم.
بارها به پيامبر انتقاد مي‌كند كه تو متزلزل شدي 
أمْ حسِبْتُمْ آن تدْخُلُوا الْجنة ولما يأْتِكُمْ مثلُ الذِين خلوْا مِنْ قبْلِكُمْ مستْهُمُ الْبأْساءُ والضراءُ وزُلْزِلُوا حتى يقُول الرسُولُ والذِين آمنُوا معهُ متى نصْرُ‌الله ألا آن نصْر‌الله قرِيبٌ (آيه 214 سوره بقره) بر آنان رنج و سختي‌ها رسيد و همواره پريشان و متزلزل شده بودند.
شايد 15 -14 مورد عتاب‌هاي مختلف به پيامبر دارد: (خداوند تو را بخشيد؛ چرا پيش از آنكه راستگويان براي تو آشكار شوند و دروغگويان را بشناسي، به آنها اجازه دادي؟)؛ «عفا‌الله عنْك لِم اذِنْت لهُمْ حتّى يتبين لك الّذين صدقُوا و تعْلم الْكاذِبين»
اما افرادي كه شناختي از دين ندارند صفاتي را مقلدانه جعل مي‌كنند و بعد داستان درست مي‌كنند. عده‌اي از متدينان هم در دام اين داستان‌ها مي‌افتند.
پيامبر قرآن به قول شريعتي يك مافوق انسان نيست يك انسان مافوق است. انسان والا و تهذيب شده است نه انسان گارانتي شده كه قابليت اسوگي ندارد.
دين و دموكراسي
بعضي مي‌گويند: دين نمي‌تواند پايه دموكراسي باشد؟ به سه دليل؛ يكي اينكه، نقش دين ايجاد دموكراسي نيست. هيچ‌ديني وجود ندارد كه رسالت‌ خود را ايجاد دموكراسي يا حتي بسط‌ آن اعلام كرده ‌باشد. آيا كسي ديني ‌مي‌شناسد كه پيامبرش وعده دموكراسي به پيروانش داده باشد؟ اگر چنين نيست، بنابراين اصولا بحث دين و دموكراسي و به‌طور مشخص‌تر اسلام و دموكراسي كه اين همه كتاب و مقاله راجع به آن نوشته مي‌شود اصولا موضوعيت ندارد.
دو، دين اساسش بر اعتقاد نهاده‌شده و دموكراسي بر قرارداد. رابطه دين رابطه عمودي است، رابطه فرد است با موجودي فرا-انساني‌، درحالي كه رابطه دموكراتيك، رابطه‌اي است افقي، يعني رابطه انسان با انسان. يا به عبارت دقيق‌تر، رابطه شهروند با شهروند.
سه، واحد دين، مومن است و واحد دموكراسي شهروند: دين شهروند نمي‌شناسد. مومنان امت دينند. اينان از حقوقي برخوردارند كه ديگران از آن محرومند. در دموكراسي همه از حقوق يكسان برخوردارند، خواه مومن باشند يا كافر يا هر چه ديگر. اين اصل است و حال آنكه اصل در دين، تبعيض است. فكر مي‌كنم اين مطلب آن‌قدر واضح است كه بسط آن، اتلاف وقت خواننده مي‌شود.

اول سه دليلش را نقد مي‌كنم: 
اينكه واحد دين مومن است هم جعلي است چون خود قرآن خلاف آن را مي‌گويد: وما أرْسلْناك إِلّا كافّةً لِّلنّاسِ بشِيرًا ونذِيرًا ولكِنّ أكْثر ٱلنّاسِ لا يعْلمُون (سبأ – 28) و ما تو را جز براي اينكه عموم بشر را بشارت دهي و هشدار بدهي نفرستاديم، و ليكن اكثر مردم (از اين حقيقت) آگاه نيستند.
حالا پس از نقد اين سه دليل عرض مي‌كنم با اصل ادعا موافقم به اين معنا كه دين اساسا براي دموكراسي نيامده چنانكه خود قرآن مي‌گويد: هُو الذِي بعث فِي الْأُمِّيِّين رسُولًا مِنْهُمْ يتْلُو عليْهِمْ آياتِهِ ويُزكِّيهِمْ ويُعلِّمُهُمُ الْكِتاب والْحِكْمه وإِنْ كانُوا مِنْ قبْلُ لفِي ضلالٍ مُبِينٍ (آيه 2 سوره جمعه) هر چند عده‌اي از مترجمين گويا وظيفه رفع نقص قرآن در خود مي‌بينند و در ترجمه مي‌گويند: اوست خدايي كه ميان عرب امّي (يعني قومي كه خواندن و نوشتن نمي‌دانستند) پيغمبري بزرگوار از همان مردم برانگيخت كه بر آنان آيات وحي خدا تلاوت مي‌كند و آنها را (از لوث جهل و اخلاق زشت) پاك مي‌سازد و شريعت و احكام كتاب سماوي و حكمت الهي مي‌آموزد و همانا پيش از اين همه در ورط ه جهالت و گمراهي آشكار بودند. در حالي علم و حكمت را منحصر به قرآن مي‌كنند كه خود قرآن چنين نكرده و قطعا اگر مي‌خواست منحصر كند، بيان مي‌كرد و اين كليت بي‌دليل نيست يعني شامل علم و حكمت الهي و ساير علوم و‌حكمت‌ها است. 
نكته اصلي من اين است كه اگر بپذيريم فلسفه دين تركيه اخلاقي و علم و حكمت است اولا سياسي و حكومتي كردن دين، آفت فلسفه دين و مانع از نقش اخلاقي آن است. دوم اينكه دين از طريق اعتلاي اخلاقي مي‌تواند مهم‌ترين پشتوانه حقوق بشر باشد.
فقه مذكر و مرزهاي عرف و استحسان در اجتهاد (با محوريت سبك‌هاي اجتهادي و عرف مداري فقهي صانعي) 
آگاهي نو، شماره1 پاييز 1399 ص 431 – 441
شكاف عرف و قانون و ارتباط آن با وضعيت همبستگي و گسستگي جامعه
متن سخنراني در موسسه رحمان، دوشنبه 3 خرداد 1400

منبع: روزنامه اعتماد 12 شهریور 1401 خورشیدی