1

مبانی، ابعاد و چالش‌های خشونت‌پرهیزی

آتشي با زبانه‌هاي خطرناك

حسين شيخ‌رضايي

آنچه در عرصه سياست روزمره و كنش اجتماعي رخ مي‌دهد از دو سو با مباحث نظري و مفهومي مرتبط است. نخست اينكه، مباني نظري و مفهومي‌اي كه پيش‌تر صورت‌بندي شده‌اند در حكم يكي از منابع و مباني كنش‌هاي جاري عمل مي‌كنند و ديگر اينكه، آنچه به عنوان كنش اجتماعي رخ مي‌دهد در حكم شاهد تازه‌اي است كه هم مي‌توان با آن چارچوب‌ها و نظريه‌هاي پيشين را سنجيد و هم مباني و چارچوب‌هايي نو درافكند. رويدادهاي اخير در كشور ما بار ديگر نياز به بحث جدي، نظري و حتي‌المقدور همه‌جانبه را درباره دو مفهوم «خشونت» و «خشونت‌پرهيزي» يادآور شد.  در اين نوشته تلاش مي‌كنيم تعريفي از خشونت و خشونت‌پرهيزي، مباني و دلايل موافقان آن و در انتها يكي از نقدهاي وارد بر آن را را به‌اختصار بررسي كنيم. بحث درباره اين موضوع نياز كنوني ما است و بعيد است به‌زودي نيز از بحث درباره آن بي‌نياز شويم.
تعريف، ابعاد و مراحل خشونت‌پرهيزي 
خشونت را معمولا به‌كارگيري زور و فشار فيزيكي دانسته‌اند كه منجر به صدمه، توهين، خوارداشت، آسيب يا تخريب و ويراني شود. سازمان بهداشت جهاني، در انطباق با چنين دركي، خشونت را چنين تعريف كرده است: «استفاده عمدي از نيروي فيزيكي يا زور، چه به شكل تهديد و چه به شكل واقعي، عليه خود، ديگري يا گروه و جامعه كه به احتمال زياد منجر به جراحت، مرگ، آسيب رواني، رشد ناقص يا محروميت مي‌شود.» آنچه در هر دو اين تعاريف مشترك است تاكيد بر جنبه فيزيكي و عيني خشونت است، حال آنكه در تعاريف جامع‌تر از مفهوم خشونت، به ابعاد نرم‌افزاري و نامرئي خشونت نيز اشاره شده و مثلا پاي مفهومي مانند «خشونت ساختاري» نيز به ميان آمده است: سازماندهي و آرايشي نامرئي، در سازمان يا جامعه كه مي‌تواند منجر به صدمه و آسيب و تخريب شود.
خشونت‌پرهيزي آن‌چنان‌كه معناي تحت‌اللفظي آن به ذهن متبادر مي‌كند، مي‌تواند به ‌سادگي پرهيز از عمل و رويه خشونت‌آميز و در نتيجه پرهيز از وارد آوردن ضرر و آسيب به ديگران، تحت هر شرايطي، فهميده شود، اما بايد توجه داشت كه چنين تعريفي يكسره سلبي و منفعلانه است و آنچه را طرفداران خشونت‌پرهيزي مدنظر دارند، بيان نمي‌كند. «عدم-خشونت» مفهومي سلبي و منفي است و شامل كنش هر كسي مي‌شود كه دست به خشونت نمي‌زند، چه آن فرد قدرت اِعمال خشونت نداشته باشد، چه مشكلي در اِعمال خشونت نبيند اما در شرايط فعلي اِعمال آن را تاكتيك مناسبي تشخيص ندهد و چه با آن مخالفتي اصولي داشته باشد. اين مفهوم شبيه آتش‌بس است كه در آن دو طرف به هر دليلي عليه هم عمليات جنگي انجام نمي‌دهند، اما خشونت‌پرهيزي جنبه‌اي ايجابي و سازنده نيز دارد كه از جهتي آن را شبيه صلح (و نه صرفا آتش‌بس) مي‌كند. خشونت‌پرهيزي شامل باور اصولي به نفي و پرهيز از خشونت و نيز انجام اقداماتي سازنده و ايجابي براي خشكاندن ريشه‌هاي آن است. مهم است درنظر داشته باشيم كه خشونت‌پرهيزي با بي‌عملي و پذيرش منفعلانه هر خشونتي كه بر ما مي‌رود يكي نيست. خشونت‌پرهيزي، آن‌چنان‌كه طرفداران بزرگ و اصلي آن مانند گاندي و مارتين لوتر كينگ مطرح كرده‌اند، جنبش و كنشي فردي يا اجتماعي است براي ايجاد تغيير و تحول در جامعه خشونت‌زا و براي مبارزه با بي‌عدالتي‌هاي اجتماعي با استفاده از روش‌هاي سازنده و البته خشونت‌پرهيز. خشونت‌پرهيزي تلاش مي‌كند نشان دهد در مواجهه با خشونتي كه بر ما مي‌رود جز دو گزينه پذيرفتن و دم برنياوردن و گزينه انتقام گرفتن و مقابله‌به‌مثل كردن، راه سومي نيز باز است. تاكيد بر بُعد سازنده خشونت‌پرهيزي مهم است، چراكه طبق نظر طرفداران اين نگاه، بدون طرح برنامه‌ها و آموزش‌هايي كه بنيان‌هاي ايجاد خشونت و تبعيض و شكاف اجتماعي را از بين ببرد، صرف مقابله مستقيم با خشونت كارساز نخواهد بود. بنابراين، برنامه‌هايي مانند آموزش و سوادآموزي به توده‌هاي محروم، ايجاد تشكل‌هاي مدني و تقويت همكاري‌هاي شهروندي، بالا بردن سطح بهداشت و سلامت و دانش، كمك به اشتغال افراد بيكار و اقداماتي از اين دست كه در قالب انجمن‌هاي غيردولتي و تشكل‌هاي شهروندي انجام مي‌شود، بخشي از برنامه خشونت‌پرهيزي است كه در آن علل و ريشه‌هاي اصلي خشونت هدف قرار مي‌گيرد.
اما علاوه بر بُعد سازنده، خشونت‌پرهيزي شامل جنبه اعتراضي و مقاومتي نيز هست. در اينجا بر مجموعه‌اي از اقدامات و كنش‌ها تاكيد مي‌شود كه در ميدان عمل و مبارزه به كار مي‌آيند، بدون اينكه خود حاوي كنش‌هاي خشونت‌آميز باشند. نافرماني مدني، سرپيچي از همكاري، اعتصاب، تظاهرات عاري از خشونت، مقاومت مدني نمونه‌هايي است كه در جنبش‌هاي خشونت‌پرهيز از آنها استفاده شده است. در يك تقسيم‌بندي كلي، جنبش‌هاي خشونت‌پرهيز شامل سه مرحله اصلي تشخيص داده شده‌اند. مرحله اول زماني است كه تنشي رخ مي‌دهد و هنوز امكان مذاكره و مصالحه اجتماعي گشوده است و بدون نياز به نمايش جنبه‌هاي اعتراضي و مقاومتي، دو طرف منازعه مي‌توانند با يكديگر از راه مذاكره به حل اختلاف‌نظرشان بپردازند. وارد شدن زودهنگام و موثر به فرآيند چانه‌زني اجتماعي نخستين بخش برنامه خشونت‌پرهيزي است. مرحله دوم زماني است كه به هر دليل، امكان چنين مذاكره‌اي سلب شده و به جنبه‌هاي اعتراضي و مقاومتي خشونت‌پرهيزانه كه نام برخي آنها ذكر شد نياز مي‌افتد. سرانجام، مرحله سوم زماني است كه اين اقدامات نيز منجر به نتيجه نمي‌شوند و فرد يا افراد دخيل در جنبش خشونت‌پرهيز تشخيص مي‌دهند لازم است براي مبارزه به خود آسيب و صدمه‌اي وارد كنند. اين آسيب‌رساني به خود مي‌تواند در قالب روزه‌ها و اعتصاب غذاهايي با درجات مختلف، محروم كردن خود از گرفتن خدمات، آسيب رساندن به جسم يا حتي خودكشي انجام گيرد.
خلاصه اينكه خشونت‌پرهيزي با بي‌عملي سياسي و اجتماعي، با پذيرش منفعلانه خشونت از سوي يك‌طرف مخاصمه، با بسنده كردن به كنش‌هاي سلبي و اعتراضي، با پرهيز از ورود به فرآيندهاي چانه‌زني اجتماعي، با بي‌توجهي به منشا ايجاد خشونت و با ناديده گرفتن قبح خشونت متفاوت است.
مباني و دلايل خشونت‌پرهيزي 
خشونت‌پرهيزي نياز به مباني و دلايل توجيهي دارد. درست يا نادرست، درك و تصور رايج در بسياري از فرهنگ‌ها اين است كه پاسخ دادن خشونت با خشونت امري بديهي و موجه و طبيعي است كه نياز به توجيه ندارد. آنچه نياز به توجيه دارد خروج از اين سنت است. حتي در اصطلاح «خشونت‌پرهيزي» نيز هنوز اين ايده مندرج است كه اصل و اساس، اِعمال خشونت است و خشونت‌پرهيزي عملي است واكنشي كه خود را با نفي آنچه اصلي و محوري است تعريف مي‌كند، بي‌آنكه خود مستقلا قابل‌تعريف باشد. نكته‌اي كه البته طرفداران خشونت‌پرهيزي با آن مخالفند.
مباني و دلايل توجيهي خشونت‌پرهيزي را مي‌توان به دو دسته دلايل فلسفي و راهبردي تقسيم كرد. در حوزه دلايل فلسفي، نكته اصلي تاكيد بر يكسان بودن گوهر تمامي ابناي بشر در آفرينش يا در فرآيند تكامل است. در اينجا آموزه‌هاي مذهبي، عرفاني، اخلاقي، زيست‌شناختي و تكاملي در اين نقطه همگرا شده‌اند كه ميان ابناي بشر اختلاف ماهوي و ذاتي وجود ندارد، همه از كرامت و حقوق ذاتي برخوردارند، تفاوت‌هاي بيروني و فرعي و عرضي، مانند رنگ و نژاد و مليت و جنسيت، خدشه‌اي در اين وحدت كرامت انساني وارد نمي‌كند و همه، چه آناني كه خشونت مي‌ورزند و چه آناني كه بر  ايشان خشونت مي‌رود، در بنياد و اساس يكي و قابل‌احترام‌ و مستحق رشد و بالندگي‌اند و اگر چيزي قابل نقد و سرزنش باشد، كنش‌ها و اعمال خشونت‌آميز برخي آدميان است، نه اصل وجودشان. انسان خشونت‌ورز كاملا و به‌تمامه انسان و برخوردار از كرامت است و تنها بايد در او اين انسانيت را بيدار و زنده كرد. همه افراد بشر، چه آنان كه خشونت مي‌كنند و چه آنان كه خشونت مي‌بينند، «حق» دارند محترم شمرده شوند، تحقير نشوند و از آن مهم‌تر مورد خشونت قرار نگيرند.
در آموزه‌هاي پدران بنيانگذار خشونت‌پرهيزي، مانند گاندي و لوتر كينگ، آنچه شايسته سرزنش است عمل خشونت‌آميز است نه فرد خشونت‌ورز. فرد خشونت‌ورز در اساس با ديگران يكي است، اما آموزش نادرست و سيستم فاسد اجتماعي او را به خطا انداخته يا به او آگاهي كاذب داده است. شعار خشونت‌ورزي به‌جاي من-عليه-تو عبارت است از من-و-تو-عليه-مشكل. اصل راهنما و بنيادين، پرهيز از تحقير و تخفيف همه و ازجمله خشونت‌ورزان و در عوض نقد كنش‌هاي آنان است. به رسميت شناختن كرامت و انسانيت طرف خشونت‌ورز چارچوب اصلي براي اتخاذ كنش‌هاي خشونت‌پرهيز است. شايد تنها تفاوت فرد خشونت‌پرهيز و فرد خشونت‌ورز آگاهي و تفطن اولي به حالت دروني خشم و انتقام در خود و تلاش براي فائق آمدن بر آن باشد. خشونت‌پرهيز مي‌تواند بر رانه سركوب و تخريب و انتقام در خود غلبه و آن را در مسير مبارزه با تبهكاري و نه فرد تبهكار، هدايت كند. بدين ‌ترتيب، خشونت‌ورزي در سطح ايدئال دربردارنده نگاهي مراقبتي و دلسوزانه به فرد خشونت‌ورز است.
به ‌لحاظ راهبردي و عمل‌گرايانه، ادعاي طرفداران رويكردهاي خشونت‌پرهيز اين است كه اتخاذ چنين شيوه‌اي در عمل منجر به كاهش چشمگير خشونت در مقياس كلي شده است. بنا بر يكي از آمارهاي ادعايي، احتمال پيروزي رويكردهاي خشونت‌پرهيز با استناد به مطالعات تاريخي دو برابر مبارزات همراه با خشونت است. طبق اين مطالعات، از هر سه جنبش خشونت‌پرهيز يكي به موفقيت دست يافته است. بنابراين، اتخاذ راهبرد و تاكتيك خشونت‌پرهيزي هم در مجموع آسيب كمتري به جامعه وارد مي‌كند و هم احتمال موفقيت جنبش را به ‌شكل چشمگيري بالا مي‌برد. توجه به همگرايي و توازي دو جنبه فلسفي و عملگرايانه خشونت‌پرهيزي مهم است. در واقع ادعا مي‌شود كه در رويكرد خشونت‌پرهيز لازم نيست براي حصول موفقيت، آرمان‌هاي اخلاقي را زير پا بگذاريم. در اينجا هدف و وسيله از يك سنخ‌اند و براي رسيدن به صلح پايدار نيازي به وارد شدن به جنگي خانمان‌سوز نداريم. ادعا اين است كه خشونت‌پرهيزي منطبق با ذات جهان است و در عمل نيز به حصول نتيجه منجر مي‌شود. خشونت‌پرهيزي نياز به ايجاد صلح دروني، حصول وارستگي شخصي و مهار زدن 
بر رانه‌هاي منفي و سپس هدايت آنها در مسيرهاي سازنده دارد. گام بعد، «بيروني» و «محقق» كردن همين فرآيند تحول دروني در عرصه كنش‌هاي جمعي است. در بخش بعد به نقد يكي از قرائت‌هاي حداكثري از آموزه خشونت‌پرهيزي مي‌پردازيم (براي مطالعه بيشتر درباره خشونت‌پرهيزي به منبع اينترنتي زير كه ما نيز در صورت‌بندي مفهوم و مباني و دلايل خشونت‌پرهيزي از آن استفاده كرده‌ايم، مراجعه كنيد: مباني مبارزه خشونت‌پرهيز، مايكل نيگلر، فرهاد ميثمي). 
ارزيابي
باتوجه به آنچه گذشت، در اين بخش ارزيابي مختصري از برخي دلايل له و عليه خشونت‌پرهيزي ارايه مي‌دهيم. نخست به تنقيح چند نكته جزئي‌تر و آنگاه به استدلال‌هاي اصلي مي‌پردازيم. يكي از سوءفهم‌هاي جاري و رايج از خشونت‌پرهيزي خلط آن با بي‌عملي سياسي و دست روي دست گذاشتن است. بسياري از كساني كه اين روزها در رد خشونت‌پرهيزي نوشته‌اند، به ‌سادگي فرض گرفته‌اند كه خشونت‌پرهيزي به معناي پذيرش خشونت و دم برنياوردن در مقابل آن، حتي در قالب نافرماني‌هاي مدني، است. شايد دليل چنين برداشتي اين باشد كه اصلاح‌طلبان و برخي ديگر از سياست‌ورزان داخل و خارج كشور، تنها وقتي پاي مفهوم خشونت‌پرهيزي را به گفتمان و بيانيه‌هاي خود بازمي‌كنند كه خشونتي عليه نيروهاي دولتي صورت گيرد. اين نكته سبب مي‌شود كه هم خود اين كنشگران دچار توهم انجام كنش سياسي خشونت‌پرهيز شوند و هم مخاطبان‌شان تصور كنند خشونت‌پرهيزي با نصيحت كردن و بيانيه دادن و دعوت به آرامش هم‌معنا است. همان‌گونه كه ذكر شد، كنشگر خشونت‌پرهيز بيش از هر كسي به انواع مصاديق خشونت، خصوصا خشونت ساختاري و نهادينه‌ شده، حساس است و براي مقابله با آن برنامه و طرح سياسي و مدني دارد و حاضر به پرداخت بها، حتي در سطح فدا كردن جان، است. كسي كه در مواقعي جز بحران‌هاي آشكار اجتماعي، سخني از خشونت آشكار و نهان عليه اقشار فرودست و حاشيه‌اي جامعه نمي‌گويد و براي رفع اين خشونت برنامه و طرحي خشونت‌پرهيز ندارد و بهايي نمي‌دهد، اخلاقا مجاز به استفاده از مفهوم خشونت‌پرهيزي نيست. كسي كه تنها هنگام بروز انواع خاصي از خشونت به سراغ مفهوم خشونت‌پرهيزي مي‌رود، در حال سوءاستفاده از اين مفهوم است.
علاوه بر اين، دشواري‌هايي مانند نياز كنش‌هاي خشونت‌پرهيز به آموزش درازمدت و نظام‌مند، نياز نافرماني‌هاي مدني توده‌اي به رهبر مورد توافق اكثريت كه بتواند همه را درخصوص سرشكن شدن هزينه‌هاي نافرماني مدني مطمئن كند، نياز كنش‌هاي دسته‌جمعي خشونت‌پرهيز به افرادي مسلط بر خود كه توان كنترل خشم را داشته باشند و… در زمره دلايل فلسفي عليه خشونت‌پرهيزي به حساب نمي‌آيند. اينها در بهترين حالت، دشواري‌هاي راه در رسيدن به نقطه‌اي معين هستند كه اگر آن نقطه به ‌لحاظ اخلاقي موجه باشد، بايد به جان خريده شوند. پس از بررسي اين نكات جزئي‌تر، اكنون مي‌توان به دو استدلال اصلي در دفاع از خشونت‌پرهيزي پرداخت. استدلال اول فلسفي است و چنان‌كه شرح آن آمد، ادعا دارد كه در چارچوب نظامي فلسفي و انسان‌شناختي كه در آن هر انساني محترم و داراي كرامت و ارزش است و «حق» دارد كه خشونت نبيند و تحقير نشود، اِعمال خشونت بر همه، حتي كساني كه خود خشونت مي‌كنند، غيراخلاقي است. اين استدلال فارغ از كارآمدي يا ناكارآمدي راهبردهاي خشونت‌پرهيز در عمل مطرح مي‌شود و كاملا در حوزه اخلاق فلسفي قرار دارد. در نقد اين استدلال، مي‌توان چنين پرسيد كه آيا از دل اين مقدمه كه همه افراد بشر «حق» محترم بودن و خشونت نديدن را دارا هستند، مي‌توان نتيجه گرفت كه حتما بايد «هرگونه» خشونت عليه ديگران را غيراخلاقي دانست. به نظر نويسنده اين سطور، چنين نيست و دشواري‌هاي مختلفي پيش روي اين استنتاج وجود دارد.
براي روشن شدن بحث، اجازه دهيد فرض كنيم مي‌توانيم ميزان خشونت يك رويداد خاص را در يك بافت سياسي و اجتماعي خاص كمّي كنيم و به آن عددي مثلا بين صفر تا يك نسبت دهيم. همچنين مي‌توانيم از راه درنظر گرفتن همه افرادي كه در حق آنها خشونت شده است و ميزان خشونت واردشده به آنها، سرجمع خشونت موجود در يك جامعه را در زمان و موقعيتي خاص معلوم كنيم. حال فرض كنيد از گاندي خشونت‌پرهيز، در مقام مشاور خداوند، پرسيده شود بين ساختن يك جامعه واحد در دو موقعيت كدام را انتخاب مي‌كند: موقعيت الف كه در آن سرجمع خشونت كمتر است يا موقعيت ب كه در آن سرجمع خشونت بيشتر است. توجه داريم كه گاندي در اينجا لازم نيست خود عملي انجام دهد و كافي است برحسب اصول و مباني فكري خود، دست به انتخاب بزند. همچنين او امكاني براي پيشنهاد حالتي سوم كه در آن سرجمع خشونت صفر يا پايين‌تر از حالت الف است نيز ندارد. به نظر بديهي مي‌رسد كه اصل كرامت انساني و ارزش ذاتي افراد، گاندي را به اين سمت سوق دهد كه جامعه كم‌خشونت‌تر را توصيه و انتخاب كند، اگرچه هنوز اين جامعه با جامعه ايدئال او متفاوت است. اگر چنين باشد، حتي از منظر گاندي نيز جامعه‌اي كه در آن سرجمع خشونت كمتر باشد از جامعه خشن‌تر ارزشمندتر است و ما اخلاقا موظف به انتخاب آن هستيم.
حال سناريو را كمي پيچيده‌تر كنيم: فرض كنيم لازم است براي تحقق موقعيت الف، فردي مداخله‌گر، جز گاندي، دست به اقدامي «خشونت‌آميز» بزند، اما ميزان خشونتي كه او مرتكب مي‌شود از تفاضل ميزان خشونت دو حالت الف و ب كمتر است. به بيان ديگر، سرجمع خشونت در حالت الف به ‌علاوه ميزان خشونت فرد مداخله‌گر همچنان از سرجمع خشونت در حالت ب كمتر است. به نظر مي‌رسد كه گاندي، در مقام انتخاب، همچنان بايد حالت مجموعا كم‌خشونت‌تر را ترجيح دهد، زيرا از نگاه او تغييري در ماجرا رخ نداده و موضوع همچنان انتخاب بين دو سطح از خشونت در يك جامعه واحد است، با اين تفاوت كه اختلاف سطح خشونت در اينجا به دليل حضور خشونت فرد مداخله‌گر كمتر است. پس باز به نظر مي‌رسد كه از ديد گاندي، به عنوان ناظري بيروني كه خود عملي انجام نمي‌دهد و تنها دست به انتخاب بين دو گزينه مي‌زند، به شرط يكساني ساير شرايط، حالتي كه سرجمع خشونت كمتر است ترجيح دارد، ولو براي رسيدن به آن مقداري خشونت لازم باشد.
اما داستان زماني شگفت‌انگيز مي‌شود كه تصور كنيم قرار است فرد مداخله‌گر خودِ گاندي يا فردي ديگر باشد كه بنا است به توصيه گاندي چنين مداخله‌اي انجام دهد. در اينجا، گاندي با انجام اين عمل يا توصيه به انجام آن به ‌شدت مخالفت مي‌كند و آن را مغاير با اصل كرامت ذاتي انسان‌ها مي‌داند. براي نمونه، هنگامي كه گاندي در سال ۱۹۲۴ مردم را به مقاومت خشونت‌پرهيز در برابر تجاوز ژاپني‌ها فرامي‌خواند، حاضر بود تصديق كند كه اين كار ممكن است به بهاي جان چند ميليون‌ انسان تمام شود، اما آن را بهتر از توصيه به انجام عملي خشونت‌آميز كه احتمالا سرجمع خشونت كمتري داشت، مي‌دانست. به بياني ديگر، به نظر مي‌رسد گاندي و طرفداران خشونت‌پرهيزي مطلق در ترجيح حالتي بر حالت ديگر، برمبناي ميزان خشونت كمتر، ترديدي به خود راه نمي‌دهند، اما با انجام كنش خشونت‌آميز براي تحقق حالت مطلوب، يا حتي توصيه به انجام آن، مخالفند.
دليل اين مخالفت چيست؟ در اينجا بدون اينكه فرصت بررسي تفصيلي نظام فكري گاندي را داشته باشيم، بايد گفت كه گاندي ميان هدف و وسيله پيوندي محكم برقرار مي‌بيند. او برخلاف كانت و اخلاق وظيفه‌گراي او كه نتيجه و هدف يك كنش را كاملا در بررسي اخلاقي آن كنار مي‌گذارد و تنها به بررسي وسيله مي‌پردازد و اگر وسيله را به‌لحاظ اخلاقي قابل‌توجيه نداند، فارغ از اينكه به چه نتيجه‌اي ختم مي‌شود، انجام عمل را غيراخلاقي تشخيص مي‌دهد، به هدف و وسيله هر دو نظر دارد. اما براي گاندي، بايد ميان هدف و وسيله سنخيت و تناسب وجود داشته باشد و با وسيله بد نمي‌توان به هدف خوب رسيد. به همين دليل است كه اگرچه جامعه‌اي با سطح خشونت پايين‌تر به ‌لحاظ اخلاقي مرجح است، اما اگر نياز باشد براي رسيدن به آن جامعه مرتكب خشونت شويم، آنگاه آن جامعه ديگر مطلوب نخواهد بود. به بيان ديگر، ميزان مطلوبيت يك وضعيت اجتماعي به راه و مسيري كه ما براي رسيدن به آن طي كرده‌ايم بستگي دارد. نمي‌توان از مطلوبيت يا نامطلوبيت مطلق يك موقعيت و وضعيت اجتماعي، تنها براساس سرجمع ميزان خشونت در آن، سخن گفت، بلكه بايد راه رسيدن به چنين موقعيتي را نيز در بررسي مطلوبيت آن دخيل دانست.
چنين نگاهي در معرض نقدهاي مختلفي است كه ما تنها به يكي از آنها اشاره مي‌كنيم. گاندي حضور هر ميزان خشونت در مسير دستيابي به يك موقعيت را براي نامطلوب دانستن مقصد، حتي اگر موفق به كاهش خشونت در آن شده باشيم، كافي مي‌داند. اما در دل نظام فكري خود او و در مرحله سوم از مبارزه خشونت‌پرهيز، اِعمال خشونت بر خود و ديگر همفكران اگر هيچ راه ديگري باز نمانده باشد پذيرفته و مقبول است. به عبارت ديگر، گاندي در شرايط حدي و افراطي، اِعمال خشونت بر خود را مي‌پذيرد، اما اِعمال آن بر ديگري را خير. دليل چنين توصيه‌اي در چارچوب فكري او چندان روشن نيست. چه چيز مايه تمايز خشونت من عليه خودم با خشونت من عليه فرد خشونت‌گر مي‌شود؟ اگر قرار است هر مسير خشونت‌آميزي منجر به بي‌اعتباري هدف شود، همين حكم بر پيشنهاد گاندي در مرحله سوم مبارزه خشونت‌پرهيز نيز صادق است.
به نظر مي‌رسد موضع گاندي بيشتر شبيه موضع كسي است كه به دلايل شخصي، عرفاني، مذهبي و… انجام كاري را كه عقلا موجه مي‌داند، نمي‌پذيرد. در اينجا، دلايل شخصي او براي پرهيز از توسل به اقدام خشونت‌آميز لازم و كمينه در حق كسي كه خشونت مي‌كند و در عوض توسل به خشونت عليه خود به عنوان كسي كه خشونت مي‌بيند اگرچه قابل درك است، اما به‌ سختي قابل دفاع عقلاني است. گاندي يا بايد بپذيرد كه در دل پيشنهاد خود او هم گاه مسيري خشونت‌آميز (خشونت عليه خود) وجود دارد كه سبب نامطلوبي مقصد مي‌شود، يا توجيه قابل‌قبول‌تري در تمايز مفهومي ميان خشونت عليه خود و ديگري عرضه كند.
اما شايد كسي بگويد دليل گاندي در سر باز زدن از انجام عمل خشونت‌آميز يا توصيه به آن اين است كه او مي‌داند اصولا خشونت‌ورزي در هيچ زمان و مكاني منجر به نتيجه نمي‌شود و نمي‌تواند سرجمع خشونت را در يك جامعه كاهش دهد. به عبارت ديگر، در اينجا نه دليلي فلسفي كه تا اينجا مشغول ارزيابي‌اش بوديم، بلكه دليلي عمل‌گرايانه در تاييد خشونت‌پرهيزي داريم: تجربه تاريخي نشان مي‌دهد خشونت آتشي است كه اگر زبانه‌هايش بالا بگيرد از كنترل آتش‌افروزان خارج مي‌شود و سابقه اعتراضات خشونت‌پرهيز در كسب موفقيت بيش از اعتراضات خشن بوده است. در ادامه، به‌ اختصار به بررسي چنين استدلالي مي‌پردازيم. ابتدا لازم است اشاره كنيم كه در جبهه مقابل، برخي مخالفان معتقدند چنين تلقي‌هايي منوط به پذيرش انواع تحريف‌ها در تاريخ‌نگاري رسمي و ناديده گرفتن نقش موثر اعتراضات خشن است. آنان اشاره دارند كه موفق بودن اقدامات خشونت‌پرهيز امري «امكاني» و «مشروط» است و به وجود بسياري چيزها، مانند مطبوعات آزاد، قضات تاحدي مستقل، حداقلي از عقلانيت و انسانيت در طرف مقابل و…، بستگي دارد. بديهي است كه ما در اينجا نمي‌توانيم تكليف مساله‌اي تجربي و پسيني را با تاملي فلسفي و اخلاقي تعيين كنيم. اما نكته مهم اين است كه چنين بحثي راهبردي و نه مبنايي است. گويي در اين نقطه هر دو طرف متفق‌اند كه كنش خشونت‌آميز اگر در كل باعث كاستن از سرجمع خشونت شود اخلاقا مجاز است، اما بر سر اينكه در فلان مورد خاص شرايط آن مهيا است يا نه اختلاف دارند. در اينجا فرض مشترك اين است كه خشونت (محدود) يكي از ابزارها در جعبه‌ابزار معترضان است و اختلاف بر سر كارآمدي يا ناكارآمدي آن در يك موقعيت معين است. چنين نگاهي به‌كل با رويكرد گاندي و خشونت‌پرهيزي مطلق او متفاوت است. در اينجا، مجوز اخلاقي خشونت از پيش صادر نشده است، اما در شرايط خاصي كه بدانيم «تنها» ابزار براي كاستن از سرجمع خشونت است موجه خواهد بود. آشكار است كه چنين حكم مشروطي به‌معناي پذيرفتن هر نوع خشونت عليه هر فرد و با هر درجه‌اي نيست. خشونتي كه موضوع آن خشونت‌ورزان فعلي‌اند و هدف از آن كاستن از سرجمع خشونت اجتماعي است و تنها تا اندازه‌اي كه براي رسيدن به آن هدف لازم است اِعمال مي‌شود و فاقد بديلي خشونت‌پرهيز براي رسيدن به همان هدف است و بنا به تجربه تاريخي احتمال موفقيت آن بيش از راهبردهاي ديگر است، مي‌تواند توجيه اخلاقي داشته باشد. البته تشخيص اين شرايط امري پسيني و وابسته به سياق خواهد بود، اما نكته مهم اين است كه دليلي فلسفي و اخلاقي عليه «هر» نوع اقدام خشونت‌آميزي نداريم.
پژوهشگر و استاد فلسفه


در آموزه‌هاي پدران بنيانگذار خشونت‌پرهيزي،مانند گاندي و لوتر كينگ، آنچه شايسته سرزنش است عمل خشونت‌آميز است نه فرد خشونت‌ورز. فرد خشونت‌ورز در اساس با ديگران يكي است، اما آموزش نادرست و سيستم فاسد اجتماعي او را به خطا انداخته يا به او آگاهي كاذب داده است. شعار خشونت‌ورزي به‌جاي من-عليه-تو عبارت است از من-و-تو-عليه-مشكل. اصل راهنما و بنيادين، پرهيز از تحقير و تخفيف همه و ازجمله خشونت‌ورزان و در عوض نقد كنش‌هاي آنان است. 

نگاهي به كتاب «گاندي چه مي‌گويد»

به زور اما بدون خشونت

محسن آزموده

كتاب كوچك و خواندني «گاندي چه مي‌گويد» با عنوان فرعي «در باب خشونت پرهيزي، مقاومت و شجاعت» نوشته نورمن فينكلشتاين توسط محمد واعظي‌نژاد ترجمه و نشر ماهي آن را منتشر كرده است. نويسنده اين كتاب متولد 1953، از پژوهشگران يهودي امريكايي و از منتقدان اسراييل است كه پيش‌تر از او كتاب «سوداگران فاجعه، درباره سوءاستفاده از رنج‌هاي يهوديان» با ترجمه علاءالدين طباطبايي (نشر هرمس، 1382) به فارسي منتشر شده بود. 
از ظاهر كتاب و عنوان آن چنين بر مي‌آيد كه فينكلشتاين قصد دارد به معرفي انديشه‌هاي گاندي به خصوص درباره خشونت پرهيزي سخن بگويد، اما با مطالعه آن 
در مي‌يابيم كه بيش از آنكه به شرح و تفصيل ديدگاه‌هاي گاندي اختصاص داده باشد، مي‌كوشد محدوديت‌ها و چالش‌هاي پيش روي آموزه خشونت پرهيزي او را تشريح كند. خود فينكلشتاين در پيش‌گفتار كتاب تصريح مي‌كند كه «گاندي به يك شعار (منتره) فروكاسته شده» و «آنچه تاريخ از گاندي به‌جا گذاشته نسخه شيرين و آبكي نسخه اصلي است.» درحالي كه به نظر او انديشه و عمل گاندي به مراتب پيچيده‌تر و پرتناقض‌تر از اين قاعده دم‌دستي است. «گاندي حقيقي از خشونت بيزار بود، اما از بزدلي بيش از خشونت نفرت داشت.» او معتقد بود؛ «پرهيز از خشونت بيش از خود خشونت دل و جرات مي‌خواهد.» به نوشته فينكلشتاين، «از نظر گاندي، پست‌ترين آدم‌ها كه لياقت زندگي نداشتند آنها بودند كه نه به قصد ايستادگي، بلكه براي فرار از متجاوز به مبارزه خشونت روي مي‌آوردند و آن را بهانه‌اي مي‌كردند براي توجيه بزدلي خود.»
با اين همه فينكلشتاين در اين كتاب كم حجم، تلاش مي‌كند كه از همان گاندي واقعي هم ساخت گشايي كند و تناقض‌هاي به تعبير خودش «فاحش» او را نشان بدهد. او معتقد است؛ «تجربه زندگي و انديشه‌هاي گاندي براي هدايت و ياري نسل جديد جوانان گنجينه‌اي گرانبهاست، جواناني آرمانگرا اما منضبط، شجاع اما محتاط كه دليرانه مي‌كوشند آينده‌اي روشن‌تر بيافرينند.»
كتاب در فصل نخست با عنوان نداي درون، اذعان مي‌كند كه توصيفي يكدست و جامع از نظريه مقاومت خشونت پرهيز گاندي يا همان «ستياگرهه» (به معناي تحت اللفظي پافشاري بر حقيقت يا نيروي حقيقت) امكان پذير نيست. او بيشتر بر آثار دوران پختگي و پاياني گاندي متمركز شده است و با اين‌ همه تاكيد مي‌كند كه در همين آثار هم تناقض كم نيست. او نشان مي‌دهد كه گاندي با نظر بر آثارش تناقض‌هايي ميان حرف و عملش داشت و مثلا در جنگ جهاني دوم به همكاري نظامي هند با متفقين رضايت بدهد، به اين شرط كه بريتانيايي‌ها بپذيرند هند مستقل شود و بعد از استقلال نيز سربازان هندي براي جلوگيري از جدايي كشمير به آنجا اعزام شوند. خود گاندي تاكيد مي‌كرد كه «براي تصميم‌گيري درباره كارهايم به نيروي عقلاني اتكا نمي‌كنم. عمل عقلاني براي من منوط به تاييد نداي درون است.» بنابراين نمي‌توان از جوهره معنوي ستياگرهه هسته‌اي خردگرايانه بيرون كشيد. گاندي مي‌گفت: «چيزي را كه ذاتا از دل بر مي‌آيد نمي‌توان با عقل منتقل كرد.»
فينكلشتاين در فصل دوم با عنوان «بالش مرگ زير سر» روايتي از ستياگرهه ارايه مي‌كند كه با تصور عمومي از اين ديدگاه متفاوت است. ساده شده اين آموزه اين است كه «پيروان مقاومت مدني خشونت پرهيز نبايد خشونت كنند، نه در پندار، نه در گفتار و نه در كردار.» اما جوهره اين آموزه نه انفعال كه اصلي مثبت و فعال است: اصل«عشق و دگرخواهي ناب» كه خود از «ايمان به نيك سرشتي فطري انسان سرچشمه مي‌گيرد و نيز اين باور كه هر چه براي تو پسنديده است، براي همه عالم پسنديده است. انسان‌ها ذاتا مثل همند.» با اين همه چنان‌كه تاكيد شد، اين آموزه به معناي بزدلي نيست و «سلطه‌پذيري بي‌اعتراض» از خشونت گناه بزرگ‌تري است. 
نويسنده در فصل سوم با عنوان «وجدان بيدارشده» نشان مي‌دهد كه تحمل رنج براي يك هدف مشروع است كه برانگيزاننده ديگران است، نه صرف تحمل رنج. با اين همه اين برانگيزندگي ديگران به ويژه طرفداران خشونت هميشگي نيست تا جايي كه فينكلشتاين مي‌نويسد: رياضت و از خودگذشتگي مي‌تواند عزيزي را به راه راست برگرداند. مي‌تواند وجدان مردمي را كه در برابر بي‌عدالتي سكوت كرده‌اند، بيدار كند. اما قاعده‌اي نيست كه بتواند جلوي مبارزي را بگيرد كه با خشمي بر حق به دفاع از آنچه سودش در آن است، برخاسته است. 
فينكلشتاين در فصل چهارم كتاب نشان مي‌دهد كه صرف عدم خشونت موجب برانگيختن همدلي بريتانيايي‌ها و شكست آنها نشد. بلكه مبارزه گاندي با امپرياليسم بريتانيا غير از خشونت پرهيزي كه سرنيزه بريتانيايي‌ها را خنثي مي‌كرد، يعني به كار بردنش را به لحاظ سياسي غيرقابل دفاع مي‌ساخت، شامل تحريم اقتصادي و عدم همكاري با بريتانيايي‌ها بود، اموري كه هزينه حضور بريتانيايي‌ها در هند را افزايش مي‌داد. به عبارت ديگر «گاندي دنبال استحاله معنوي استعمارگران بريتانيايي نبود. مي‌خواست به زور، اما بي‌خشونت آنان را به تسليم وادار سازد.» به تعبير دقيق‌تر «آنچه راه استقلال هند را هموار كرد، ارابه سهمگين و توقف‌ناپذير قدرت بود، نه قدرت عشق.» با اين همه فينكلشتاين از ديدگاه‌هاي گاندي اين نتيجه مهم را مي‌گيرد كه اگرچه كسي كه دستش به خون آغشته‌تر است، ممكن است زودتر از ديگران به مقصد برسد، اما هر چه بي‌خشونت‌تر عمل كنيم، محتمل‌تر است كه جهان نوين، جهان بهتري باشد.

منبع: روزنامه اعتماد 23 آبان 1401 خورشیدی