1

اصلاح؛ انقلاب ، اشتراکات؛ اختلافات

پاسخي به نقد دكتر آصف بيات

عباس عبدي

پس از انتشار گفت‌وگوي آقاي آصف بيات جامعه‌شناس و متخصص جنبش‌هاي اجتماعي منطقه، در روزنامه اعتماد، با نقل مستقيم يك پاراگراف از آن يادداشت، ايده ايشان را درباره انقلاب و اصلاحات نقد كردم. آقاي دكتر بيات لطف كردند و پاسخي را در نقد آن نوشته و در تاريخ 21 آبان ۱۴۰۱ در همين روزنامه منتشر كردند و با استقبال از اين نقد به درستي بر اهميت گفت‌وگو در مسائل مهم سياسي و اجتماعي تاكيد كردند. واقعيت اين است كه در كنار مواجهه‌هاي شديد در خيابان يا در رسانه يا در گفت‌وگوهاي رو در رو، نيازمند گفت‌وگوهايي فراتر از اين نيز هستيم و نه تنها بايد از آن استقبال كرد، بلكه بايد خواهان مشاركت همه كساني كه حرفي دارند، در اين گفت‌وگوها شد. راه مفيد و كم‌هزينه بيش از هر چيز از خلال اين گفت‌وگوها بيرون مي‌آيد. اميدوارم اين پاسخ اخير نيز مشمول اين قاعده شود. 

 1- بنده به رسم معمول هنگامي كه مطلبي را نقد مي‌كنم، ابتدا بخش موردنظرم را نقل مي‌كنم تا مبادا خواننده را به برداشتي خلاف منظور يا منطوق نوشته به اشتباه بيندازم. به همين علت نيز در نقد پيشين خود پس از يك توضيح كوتاه پاراگراف آقاي بيات را كامل نقل كردم، سپس به نقد گزاره‌هاي آن پرداختم. ايشان نيز در پاسخ بنده دوباره آن پاراگراف را نقل كردند كه براي حضور ذهن خواننده بسيار خوب است، ولي بلافاصله به جاي نقل قول مستقيم مطالب بنده، گزاره‌هاي نقدم را به اين صورت ارايه كرده‌اند: «ايشان (عبدي) نوشته‌اند كه اين گفته نادرست است چون اولا «اصلاح‌طلبان از قدرت رانده نشده‌اند» بلكه بي‌عمل شده‌اند و مسووليتش را به شانه آقاي خاتمي انداخته‌اند. دوم اينكه اصلاحات شكست نخورده است، بلكه جنبش سبز شكست خورده است. مهم‌تر اينكه جنبش سبز با خيزش خود اصلاحات را تضعيف نمود، زيرا به امنيتي شدن فضاي سياسي و اجتماعي دامن زد. سوم اينكه اگر كسي از شكست اصلاحات صحبت مي‌كند چرا از شكست انقلاب نمي‌گويد؟ در كجاي اين جهان انقلاب در زماني كوتاه و با هزينه اندك تغيير نظام سياسي را به ارمغان آورده است؟» آقاي بيات سپس با پرسش‌برانگيز خواندن اين گزاره‌ها درباره دستاوردهاي اصلاحات توضيحات خوبي داده و آن را ترديدناپذير دانسته‌اند و متذكر شده‌اند كه به جز در حوزه اقتصاد توزيعي و عدالت اجتماعي كه اصلاحات چيزي براي گفتن نداشت، ساير دستاوردها را مثبت دانستند و ايجاد اميد در مردم را براي ادامه اين روند نيز تاكيد كرده‌اند كه با اين بخش از مطالب ايشان موافق هستم.
درباره آنچه كه از متن بنده برداشت شده است، ايرادي جدي نمي‌خواهم بگيرم، ولي واقعيت اين است كه اين گزاره‌ها هنگامي كه از متن خارج شود تا حدي مضمون متفاوتي هر چند كوچك پيدا مي‌كند. ولي اهميتي ندارد لذا به نكات اصلي نقد آقاي بيات مي‌پردازم. شايد نقل قول‌ها بيش از اندازه شده باشد ولي ارزش خواندن دوباره را دارد ضمن اينكه ممكن است كسي متن اصلي نوشته ايشان را نخوانده باشد كه در اين صورت سعي كرده‌ام آن را به خوبي بازتاب دهم. سعي مي‌كنم همه نكات مطرح شده اصلي را پاسخ دهم، با اين توضيح كه طبعا با بخش مهمي از آنها موافق هستم و آنها را پاسخي به نقد اوليه خود نمي‌دانم.
 2-ايشان در ادامه متن خود به اقدامات جريان حاكم در مقابله با اصلاحات اشاره كرده‌اند، بحران‌هاي پياپي، بستن مطبوعات، حادثه كوي دانشگاه، تضعيف مجلس و تحصن نمايندگان، بازداشت منتقدين و… را مصاديق رفتار جريان حاكم در مواجهه با اصلاحات برشمرده‌اند و متذكر شده‌اند كه «نتيجه اين استراتژي ضد اصلاح خود را در انتخابات 1388 به وضوح نمايان ساخت. شگفت‌انگيز است كه آقاي عبدي به جاي پرداختن به استراتژي ضد اصلاحات حاكميت، جنبش سبز را مسوول «امنيتي كردن» فضاي سياسي معرفي مي‌كنند. از ديدگاه من جنبش سبز چيزي نبود جز تجسد اين فكر بين بسياري از مردم كه بايد در مقابل اين تهاجم همه‌جانبه عليه اصلاحات دموكراتيك مقاومت كرد، آن هم مقاومت مدني از طريق اعتراضات خياباني. ولي پاسخ دستگاه قضايي و امنيتي چيزي نبود جز خشونت گسترده عليه معترضين. بنابراين دوگانه كردن اصلاحات در مقابل جنبش سبز نادرست است.»
اين استدلال آقاي آصف دقيقا مشابه استدلال طرفداران پر و پا قرص اصلاحات است كه شكست خود را ناشي از استرتژي ضداصلاحات حاكميت مي‌دانند و مسووليت «امنيتي شدن» فضا را هم يك‌سره به عهده حكومت مي‌دانند. من اين داوري را ناقص مي‌دانم و نگاهي متفاوت دارم. اين عقيده‌اي نيست كه امروز به آن رسيده باشم. در همان زمان اصلاحات و جنبش سبز، پيش از اينكه چنين وضعيتي براي آنها روي داده باشد، اين نظرات را منتشر كرده‌ام. انكار نمي‌توان كرد كه با اصلاحات مقابله شده است و در اين مقابله خيلي از اصول زير پا گذاشته شد و همچنان هم مي‌شود. مقابله با هر جريان اصلاحي كه مقيد به حاكميت قانون است جز با نقض قانون امكان‌پذير نيست و راه ديگري ندارد. بارها نوشته‌ام كه مسووليت حقوقي اين ماجرا روشن است كه متوجه چه نيرويي است. نيرويي كه قدرت رسمي را به عهده دارد. اين امري بديهي است. بنده سال ۱۳۸۱ و پيش از آن در سال 72 بازداشت و در مجموع به مدت 38 ماه زندان شدم و از اين مدت، جز دو ماه، مابقي را در انفرادي و جدا از ديگران به‌سر بردم. اگر براي وضعيت كشور، مسووليتي را براي قدرت قائل نبودم، چرا چنين برخوردي با من شد؟ ولي من علاوه بر اين نقد، چيز ديگري را هم گفته‌ام كه اين ناشي از تفاوتي است كه در مفهوم مقاومت و رفتار اصلاح‌طلبانه ميان نگاه بنده با برخي از دوستان وجود دارد. در اسفند سال ۱۳۷۹ با آقاي خاتمي ملاقات كردم و گفتم كه اگر شما معتقديد كه اجازه نمي‌دهند كار كنيد، پس چرا دوباره مي‌خواهيد نامزد شويد؟ اين همان ايرادي است كه حتي در سال ۱۴۰۰ هم بخشي از اصلاح‌طلبان متوجه عمق آن نشدند. به نظر من، اصلاح‌طلبي لزوما از تقابل و درگيري خياباني يا حضور در انتخابات منجر به نتيجه نمي‌شود، بلكه اصلاح‌طلبي زماني تحقق پيدا مي‌كند كه بار مسووليتي را كه متوجه قدرت است، برعهده نگيرد. حكومتي كه گمان مي‌كرد با حذف ديگران به مقصود خود مي‌رسد، اكنون و فقط يك سال پس از يك‌دست شدن، مواجه با وضعيت خطيري شده است كه در خواب هم نمي‌ديد. بنابراين اقدامات اين ساختار عليه اصلاح‌طلبان تنها عامل شكست آنان نيست، چون چنين رفتاري مفروض و قابل انتظار بوده، اصلاحات است كه بايد آن را خنثي مي‌كرد و اگر حكومت به آنان اجازه فعاليت در چارچوب قانون را نمي‌دادند بايد از اصلي‌ترين ابزار خود كه خروج از حاكميت بود استفاده مي‌كرد. آنها بايد اعلام مي‌كردند كه سيستم اجازه اصلاحات در چارچوب قوانين خود را هم نمي‌دهد. اعتقاد به اين رويكرد اتهام اصلي عليه من بود. كاري كه اصلاح‌طلبان امروز هم شجاعت انجامش را ندارند كه در ادامه توضيح مي‌دهم. درباره نقدم به جنبش سبز نيز همين رويكرد البته از زاويه ديگري غالب است. در تحليلي كه ۵ ماه پيش از انتخابات سال ۱۳۸۸ نوشتم، نه تنها مشكل‌آفرين بودن آن نحوه حضور در انتخابات را توضيح دادم، بلكه عوارض آن را نيز دقيقا شرح دادم. مساله اين است كه رهبري اين جنبش بايد پاسخ دهد، راهي را كه مي‌روند به كجا مي‌انجامد؟ آيا اين وضعي كه پيش آمد احتمال وقوعش را مي‌دادند و مطلوب آنان بود؟ اگر بلي؛ پس موفق هستند، اگر نه بايد مي‌دانستند كه پايان اين راه، همين است كه رخ داد. پس مسووليت حقوقي موردنظرم نيست، بلكه يك مسووليت سياسي است. اين‌گونه كه جناب بيات تحليل مي‌كنند، هيچ حركت اصلاحي، هيچ جنبش و هيچ انقلابي قابليت نقد نخواهد داشت، چراكه مسووليت شكست همه آنها و حتي انحراف آنها متوجه حكومت‌ها است. با چنين منطقي، حتي جنبش چريكي هم به علت سركوب شكست خورده است و در ذاتش مشكلي نداشته است. درحالي كه اين خلاف منطق است، زيرا همه اينها مدعي اصلاح و تغيير حكومت شده‌اند، پس هنگامي كه شكست مي‌خوردند، بايد توضيح دهند كجاي كارشان اشكال داشته است، طبعا مسووليت رفتارهاي طرف حكومت به جاي خود است. مثل اين است كه ما در خانه خود را باز بگذاريم و دزد به آن بزند. خيلي راحت مي‌توان دزد را محكوم كرد، ولي مسووليت ما كجاست؟ حتما بايد در حد متعارف و برحسب شرايط محيطي با تامين سطح متناسبي از امنيت خانه خود دفاع كنيم. مثال سياسي‌تر اينكه اگر امروز كشوري به ايران حمله كند، قطعا ما آن را محكوم مي‌كنيم، ولي در فرصت مناسب و حتي پيش از حمله نيز حق داريم كه از حكومت خود بپرسيم يا آن را نقد كنيم كه برخي از سياست‌ها به چنين رويدادي منجر خواهد شد. اين نقدي جدي است. حتي اگر حكومت در اتخاذ آن سياست‌ها حق هم داشته باشد. اينها دو مساله جداگانه با دو رويكرد مكمل هستند و هيچ تعارضي با يكديگر ندارند، مين‌ها را دشمن مي‌گذارد ولي روي آن رفتن بحث ديگري است.
تمامي اشتباهات هر دو حركت اصلاحي و جنبش سبز قابل پيش‌بيني و قابل اجتناب بوده است. انداختن مسووليت شكست خود به دوش حكومت، مسوولانه نيست، چون فرض ما بر اين بوده كه آنان مقابله خواهند كرد اگر راحت تن مي‌دادند كه ديگر نياز به اصلاحات و جنبش ديگري نبود. مثل اينكه حل نشدن مساله را تقصير سخت بودن مساله بيندازيم. اگر با اين رويكرد به اعتراضات اخير نگاه كنيم، چه نقدي مي‌توانيم ارايه دهيم؟ فقط بايد گفت همه‌چيز خوب پيش رفته است و تا آخر هم خوب پيش خواهد رفت مگر اينكه سركوب شود كه آن وقت تقصير حكومت است.
آخرين جمله اين بخش كه دوگانه كردن اصلاحات و جنبش سبز را نادرست دانسته‌ايد، را از مقدمات شما نمي‌توان نتيجه گرفت. مي‌توان گفت كه اين جنبش در ادامه اصلاحات بوده، ولي نمي‌توان گفت كه همان است، زيرا نه ادبيات و نه رفتار آن، تناسبي با رويه‌هاي جاري در اصلاحات نداشت. اشتراك در نفرات نيز براي اين مقصود كفايت نمي‌كند، چراكه اين اشتراك ميان فعالان هر دو رخداد با انقلاب ۱۳۵۷ هم وجود دارد. به‌علاوه بايد توجه داشت كه متوليان اصلي جنبش سبز هم سعي مي‌كنند آن را از جنبش اصلاحات متمايز نشان دهند. اصلاحات اگر رويكردي مشابه رفتار جنبش سبز داشت در اين صورت بايد خيلي پيش از اين و در دوره ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ كه در قدرت بود دست به اقدامات مشابه مي‌زد كه چنين نكرد. در يك مورد هم كه مثل تحصن مجلس چنين كردند از طرف مردم استقبال نشد. به نظر من به اين دليل بود كه با منطق اصلاحات همخواني نداشت. اين دوگانگي رفتاري است كه از مرحله كوتاه آمدن‌ها و انفعال غيرقابل قبول در زمان صاحب قدرت بودن، رسيد به جايي كه براي اتهامي به عنوان تقلب موثر وارد يك چالش ۱۸ ماهه شد و درنهايت هم از يك اعتراض 5/2 ميليون نفري، كار را رساندند به جايي كه تعدادي افراد در خيابان به عنوان اعتراض قدم بزنند. ضمنا جنبش سبز موجب تضعيف زمينه‌هاي اصلاح‌طلبي شد. برگشتن آنان هم به قدرت در سال 92 نشان داد كه از ابتدا به شكل نادرستي وارد اين جريان شده بودند. آن بازگشت در قالب جنبش سبز بي‌معنا بود.
البته مدافعان جنبش سبز در موفقيت اين جنبش مي‌توانند بگويند كه موفق بودند، زيرا بخشي از طبقات و گروه‌هاي اجتماعي را از حكومت جدا كردند و باعث ريزش درون هواداران حكومت شدند و درنهايت به تضعيف آن كمك كردند. همچنين راه اصلاحات سازشگرانه را بستند و فضا را براي اعتراضاتي شبيه امروز فراهم كردند. اين استدلال درستي است ولي چند نكته در آن هست؛ اول اينكه از ابتدا بايد دنبال همين نتيجه مي‌بودند ولي اهداف ديگري داشته‌اند اين يك شكست است. دوم اينكه اين اهداف قطعا اصلاح‌طلبانه نيست حتي اگر عده‌اي با آن موافق باشند و اين همان تاييد متمايز بودن اين دو جريان است. سوم اينكه انتخابات 92 و 96 اين هدف را به كلي زايل كرد.
 3- آقاي بيات سپس نبود احتمالي جنبش سبز را به اين صورت توصيف مي‌كنند كه: «فقدان مقاومتي مانند جنبش سبز در آن زمان به معناي چه مي‌بود؟ معناي آن مساوي مي‌بود با سكوت و بي‌عملي اصلاح‌طلبان و قبول عملي سيطره اقتدارگرايي و تك‌صدايي به روال عادي و آرام و بي‌سر و صدا، چيزي كه پس از آقاي روحاني اتفاق افتاد. چنين وضعيتي مصداق آن عبارت طعنه‌آميز برنارد شاو، نويسنده ايرلندي، مي‌بود كه «وقتي مي‌بيني تجاوز اجتناب‌ناپذير است، آرام بگير و لذت ببر»!»
درباره معناي مقاومت موردنظر شايد نظر آقاي بيات درست باشد و طبعا در چارچوب جنبش سبز همين است كه نوشته‌اند، ولي كل آن حضور با چنان رويكردي از ابتدا اشتباه بود، طبعا مقاومت بعدي آن نيز گرچه طبيعي بود ولي محصول همان رويكرد اشتباه در نحوه ورود بود. اشتباه ماجرا اين بود كه مخالفان آن دولت در شرايط و رقابت عادي و به علل گوناگون قادر به راي آوردن نبودند، بنابراين براي اين كار سياست دوقطبي كردن فضا را كه خواست طرف مقابل بود پيش گرفتند و وارد گردابي شدند كه از سوي دولت آن زمان براي‌شان تهيه شده بود. ماجراي اين ادعا را مي‌توان در گفت‌وگوي مفصل فرمانده وقت نيروي انتظامي و نقل قول‌هاي روشني كه از احمدي‌نژاد كرده است پيدا كرد. بنابراين از ابتدا نبايد وارد محيطي مي‌شدند كه مورد تجاوز قرار گيرند تا مجبور به انتخاب ميان دو گزينه آرام گرفتن يا مقابله و اعتراض شوند كه نهايت آن وضعيت امنيتي حادي است كه از آن زمان شكل گرفت و همچنان تداوم داشته است.
4- ايشان در فراز بعدي متذكر مي‌شوند كه بسياري از مردم با شعف و انرژي از اصلاح‌طلبي استقبال كردند، ولي وقتي ديدند كه نظام اجازه استمرار معنادار و تاثيرگذار به آن را نمي‌دهد، از آن نااميد شدند و به دنبال آن تاكيد مي‌كنند كه: «از اين‌رو اين ادعا كه «اصلاح‌طلبان از قدرت خارج نشده‌اند» تعجب‌انگيز است. كدام قدرت؟ حقيقت اين است كه قدرت زماني معنا مي‌دهد كه فعليت داشته باشد، يعني تغيير رفتار ديگران (بخوان اقتدارگرايان) را به دنبال داشته باشد. بله شايد گفت كه اصلاح‌طلبان هنوز يك نيروي اجتماعي‌اند. ولي وقتي اين نيرو فعليت نيابد، يعني اگر به كار نيايد تنها در حوزه تجرد و سمبليك باقي مي‌ماند. سوال اين است چه زماني قرار است از چنين نيروي اجتماعي استفاده شود؟»
درباره خارج نشدن اصلاح‌طلبان از قدرت در متن اوليه توضيح داده‌ام، به لحاظ عيني خارج يا اخراج شده‌اند، ولي به لحاظ رسمي همچنان در اين ميدان هستند. شايد اين تمايز براي شما كه با ديگر كشورها آشنايي داريد قدري عجيب بيايد، ولي اينجا چنين است. بدترين وضع اصلاح‌طلبان در سال ۱۳۸۹ رخ داد كه ده‌ها نفر از آنان زندان بودند و رهبران‌شان يا در حصر يا محدوديت بودند، ولي آنان همچنان در ساختار قدرت بودند! مي‌پرسيد چگونه؟ به دليل حضورشان در انتخابات سال ۱۳۹۲ و بازگشت آنان به بخش فعليت يافته قدرت. به دليل داشتن روزنامه و رسانه، ولو نيم‌بند. به دليل داشتن نامزد انتخاباتي ولو درجه ۲ و ۳… اين را من نقطه قوت آنان نمي‌دانم، ‌گرچه نقطه ضعف هم نمي‌دانم، ولي واقعيت است. هنوز مي‌توانند با ساختار گفت‌وگو كنند، حتي اگر موثر نباشد، همچنان‌كه ديگراني هم هستند كه گفت‌وگوي 
غير موثر دارند. جمله آخر آقاي بيات كاملا درست است و نقد من هم به اصلاح‌طلبان همين است، البته فراتر از اين هم هست. اينكه نيروي سياسي و اجتماعي را بايد از خلال راهبرد اصلاح‌طلبانه وارد ميدان كرد. منفعل بودن آنان موجب آب رفتن نيرو و ناتوان شدن آن مي‌شود.
5- سپس نكته‌اي را درباره موازنه قوا بيان مي‌كنند كه طبعا با آن موافقم و در ادامه نيز به‌طور دقيق هراس از يك وضعيت انقلابي را شرح مي‌دهند: «آقاي عبدي به عنوان يك اصلاح‌طلب، منتقد انقلاب هستند، چون از هزينه‌هاي انقلاب هراس دارند– هراس خشونت، بي‌ثباتي، ناامني، آسيب به زير ساخت اقتصادي جامعه. چنين هراسي واقعي است و قابل درك و بايد جدا به آنها توجه نمود. اتفاقا مردم عادي هم از ريسك خشونت و اغتشاش و خشونت در هراس هستند.»
طبعا با كل اين گزاره موافق هستم و اطمينان دارم كه آقاي بيات نيز به قرينه همين نوشته‌ها و ساير مطالب‌شان اين نگراني را دارند. در واقع هدف اصلي همين است كه اين عوارض و نگراني‌ها شناخته و معرفي شوند. حتي اگر كسي هم مي‌خواهد شيوه انقلابي را بپذيرد، اختيار دارد ولي حداقل به تبعات آن آشنا باشد.
6-ايشان در ادامه رفتار مردم در ورود به زمان و فضاي انقلابي و ريسكي را به درستي تشريح مي‌كنند و آن را زماني مي‌دانند كه: «مردم زماني تن به ريسك مي‌دهند كه احساس كنند راه‌هاي اصلاحات ساختاري بسته شده و ديگر راه ديگري نيست جز پذيرفتن احتمال مخاطرات. اين زماني است كه آنها عذاب «وضع موجود» (status-quo) را بيش از مخاطرات مبارزه انقلابي در وجود خود احساس مي‌كنند.»
روشن است كه موافق اين بخش هستم و گمان مي‌كنم كه اگر راهي باز نشود، قطعا همين خواهد شد، ولي اينكه من يا ديگران از اين امر استقبال كنيم، فرق مي‌كند با اينكه رفتار ديگران و حكومت آن را گريزناپذير كند و ما نيز كوششي براي باز كردن راهي ديگر نكنيم يا به هزينه‌هاي آن اشاره نكنيم. 
7-در تكميل اين گزاره آوره‌اند كه: «بله صحبت از هزينه و مخاطرات احتمالي تغييرات راديكال بسيار مهم است و بايد بدان‌ها توجه نمود، ولي گاهي آن‌چنان از ريسك و مخاطرات تغييرات راديكال صحبت مي‌شود كه گويي «وضع موجود» بهشت برين است.»
با بخش اول گزاره ايشان موافقم، ولي كيست كه در ايران بخش دوم را طرح كند؟ حداقل من كه تاكنون آدم عاقلي را در اين مسير نديده‌ام. اصولا وضع موجود را اغلب افراد، حتي متوليان وضع موجود نيز ناپسند و غيرقابل قبول مي‌دانند، چگونه كسي به خود اجازه مي‌دهد كه وضع موجود را بهشت برين بداند؟ آنچه كه بيش از اين گزاره مشهود است تصويري است كه از بهشت برين پس از انقلاب ارايه مي‌شود و مي‌كوشند كه وضع پس از انقلاب را در نقطه مقابل جهنم سوزان وضع موجود معرفي كنند و دوگانه بهشت و جهنم بيافرينند درحالي كه رويكرد اصلاحات اصولا از اين دوگانگي‌ها عبور كرده است و آنها را برساخته كنشگران سياسي مي‌داند.
8-در ادامه با ذكر اين جمله بر گزاره قبلي تاكيد كرده‌اند كه: «چرا ما مخاطرات و هزينه‌هاي «وضع موجود» را فراموش مي‌كنيم؟»
شايد جمله اخير ايشان ناظر به عملكرد بنده باشد، چون وجه ديگري براي بيان اين گزاره متصور نيست. اگر چنين است گمان مي‌كنم ناشي از ناآشنايي با ساير مطالب بنده است كه طي بيش از ۳۰ سال گذشته، كمتر موضوعي از مسائل اجتماعي و اقتصادي است كه يا به صورت گزارش يا تحقيق و به ويژه يادداشت به آن نپرداخته يا نقد نكرده باشم. كافي است نگاهي به تيترهاي پژوهش‌ها و يادداشت‌هاي بنده شود تا محتواي آن روشن گردد. بنابراين با توجه به دقت آقاي بيات بايد گفت كه شايد منظور ديگري از آن وجود دارد كه براي من مكشوف نيست. البته اين پرسش جدي است كه چرا مخاطرات و هزينه‌هاي انقلاب را تشريح نمي‌كنيم؟
9- آقاي بيات سپس و به درستي به ليستي از هزينه‌هاي بالاي ادامه وضع موجود اشاره مي‌كنند و در پايان اين بخش نتيجه مي‌گيرند كه: «دقيقا به خاطر عدم تحمل اين‌گونه هزينه‌هاي وضع موجود است كه افراد، آناني كه مرگ تدريجي را انتخاب نكرده‌اند، دست به عمل جمعي براي تغيير وضع موجود مي‌زنند، حتي اگر با مخاطرات همراه باشد.»
گزاره اخير نيز كاملا درست است و ترديدي نيست افرادي كه حاضر هستند، مهم‌ترين سرمايه‌هاي خود را به ميدان بياورند، به معناي آن است كه وضع موجود براي‌شان غيرقابل تحمل است، اين بديهي و روشن است و اگر اين رويكرد اكثريت را شامل شود اوضاع فرق خواهد كرد. پس يك موضوع بديهي مورد مناقشه ما نيست. مساله اين است كه كدام رفتار سياسي چشم‌انداز بهتري از آينده نسبت به وضع موجود را تصوير مي‌كند؟
 10-در آخرين فراز پاسخ آقاي بيات به يك پرسش بنده پاسخ مي‌دهند كه: «آقاي عبدي مي‌پرسند كدام انقلاب در زماني كوتاه با هزينه اندك به تغيير سياسي و ساختاري دست يافته است؟ در پاسخ بايد گفت كه هيچ انقلابي پروسه‌تر و تميز و خالي از ريسك و مخاطرات نيست، چنانكه استقرار وضع موجود نيز براي بسياري خالي از ارعاب و تهديد و ترور روزمره نيست.»
با اين گزاره نيز موافقم. گمان مي‌كنم عدم پاسخگويي به خواست‌هاي عمومي و تنزل روزافزون شاخص‌هاي زندگي در كشور بدون ترديد همه را به اين نقطه خواهد رساند، بنابراين پرسش اصلي اين است كه در اين مرحله از گذار و تغيير، چه انتخابي بايد داشت يا آن را تقويت كرد؟ و چگونه از انتخاب خود حمايت كنيم؟ شخصا معتقدم كه پس از انتخابات ۱۴۰۰، آخرين فرصت و آزمون براي ساختار سياسي پيش آمده كه خود را با خواست‌ها و مطالبات هماهنگ كند. اصولا علت عدم شركتم در آن انتخابات بيرون آمدن از وضع دوگانه و نشان دادن همين نقطه بود. فرصتي كه در دفعات قبل به علل گوناگون از جمله حضور ناقص و بدون خط قرمز اصلاح‌طلبان به وجود نمي‌آمد. اكنون شكاف قدرت و مسووليت برداشته شده است و بايد پاسخگو باشند. به نظر من هم اين آخرين فرصت است، ولي اين فرصت را نبايد از حكومت دريغ كرد، خودش مي‌تواند انتخاب كند.
11- ايشان در ادامه به ذكر شواهدي از انقلاب‌ها و جنبش‌هاي اجتماعي يا تغييرات ساختاري در كشورهاي ديگر پرداخته‌اند كه در حوزه تخصصي ايشان است و بنده فقط استفاده كردم و جمله پاياني اين فراز نيز چنين است كه: «اين خيزش‌هاي نسبتا موفق خالي از خشونت نبودند ولي تقريبا در همه موارد خشونت از جانب حاكميت بروز داده شد و نه از جانب جنبش‌ها.»
اين گزاره نيز درست است، ولي مگر قرار است كه جنبش‌ها خشونت را آغاز كنند؟ اگر حكومت‌ها از ابزار خشونت سود نجويند، ديگر مشكلي نه براي انجام اصلاحات مي‌ماند و نه نياز و ضرورتي براي انجام انقلاب. بنابراين روشن و مفروض است كه كدام طرف ابتدا خشونت را آغاز مي‌كند. نكته اين است كه پاسخ خشونت را با خشونت دادن راهبرد مناسبي نيست، ‌گرچه در حد محدود خشونت‌هايي پيش مي‌آيد و گريزي از آنها نيست، ولي بي‌تفاوت بودن در برابر رواج خشونت و تبديل آن به يك ابزار مقابله با حكومت‌ها، سرنوشتي بهتر از ساير كشورهاي منطقه را در انتظار ايران رقم نخواهد زد.
12-آقاي بيات به عنوان نتيجه‌گيري يا تذكر و به درستي نوشته‌اند كه: «در اين رابطه يك واقعيت سياسي بسيار مهم را بايد مدنظر قرار داد. اينكه، بسياري از اتفاقات سياسي بزرگ نظير خيزش‌هاي سياسي و انقلابي انتخاب من و شما نيستند و با برنامه‌ريزي و تصميم اين و آن به وجود نمي‌آيند، بلكه به همين «سادگي» اتفاق مي‌افتند. ديناميك ظهور و گسترش خيزش‌ها بسيار پيچيده‌تر از آن است كه محصول مهندسي يك فرد و گروه باشد، ولي آنچه اتفاق مي‌افتد واقعي است و بايد به آن پاسخ داد. خب، درقبال اين واقعيت چه بايد كرد؟ نقش يك اصلاح‌طلب در چنين وضعيت سياسي چه خواهد بود؟ و اصولا معنا و مناسبت اصلاح‌طلبي چه خواهد شد؟ به نظرم اينها سوالاتي است در خور كه هم به لحاظ نظري و هم عملي ارزش انديشيدن دارند.»
با جمع‌بندي نهايي آقاي بيات نيز به صورت مشروط موافقم. فارغ از اينكه من و شما و ديگران چه فكر مي‌كنيم و دنبال چه هستيم درنهايت اين تحولات رخ مي‌دهد، ولي مشروط موافقم، چون هر يك از ما مي‌توانيم از اين تحولات با علم به نتايج آن دفاع كنيم و آن را تحريك نماييم، مي‌توانيم سكوت كنيم، مي‌توانيم روشنگري كنيم بلكه عوارض منفي آن كمتر شود. اگر كاملا قضا و قدري نگاه كنيم، همه اين مباحث منتفي مي‌شود. اطمينان دارم كه آقاي بيات نيز با اين موافق هستند، به همين دليل پرسش‌هاي درستي را در پايان متن خود آورده‌اند كه بايد به آنها پرداخت و در حقيقت بخش بزرگي از فعاليت‌هاي نوشتاري من دقيقا پاسخ به همين پرسش‌ها است.
نكته‌اي در نوشته آقاي بيات به ‌طور ضمني هست و من چنين برداشتي را دارم كه ايشان نخواسته‌اند آن را تصريح كنند و شايد روح پاسخ ايشان را تشكيل مي‌دهد. اين نكته است كه رويكرد اصلاح‌طلبانه را معادل پذيرش وضع موجود و تن دادن به آن مي‌دانند. براي همين سعي دارند نشان دهند كه وضع موجود به صورت غيرقابل تحملي در آمده است و به هيچ‌وجه قابل دفاع نيست. به همين خاطر، جامعه در برابر آن برخاسته‌. اين وضع هم جز با براندازي تغيير نمي‌كند. 
اگر اين برداشت من درست باشد بايد تصريح كرد كه اصلاح‌طلبي نه دفاع از وضع موجود است و نه انفعال نسبت به وضع موجود است حتي شرايط 25 سال پيش را هم قبول نداشت چه رسد به امروز؛ به شواهد روشن مهم‌ترين نقدها را به وضع موجود داشته است. بحث بر سر اين است كه آيا شيوه‌اي كه بيات (به‌طور ضمني) براي تغيير به سوي وضع مطلوب دفاع مي‌كند، قادر است چنين تغييري را ايجاد كند يا وضع موجود را به مراتب بدتر خواهد كرد؟ از طرف ديگر، رويكرد اصلاح‌طلبانه -نه رويكرد اصلاح‌طلبان- آيا به تثبيت وضع موجود مي‌انجامد يا تغييراتي را با هزينه كمتر به دنبال خواهد داشت؟ براي سوال اول، جنبش‌هاي بهار عربي كه بيات درباره آن تحقيق مفصل كرده است، مي‌تواند آزمون نظريه او باشد. اتفاقا در اين مورد بايد به نكته مهمي اشاره كرد و اينكه شايد در نگاه اول عمق شكاف‌ها در ايران بيشتر از برخي كشورهايي است كه در بهار عربي وارد شدند و سركوب نيز در آنجا از جمله مصري‌ها هم خيلي شديد بود ولي هنوز اغلب مردم ايران علي‌رغم مخالفت‌شان با وضع موجود، مسير پيشنهادي را در عمل همراهي نمي‌كنند چون نگاهي جدي به تفاهم احتمالي و اصلاحات دارند. مساله اساسي اين است كه يك جريان زنده و طرفدار تفاهم و سازش را بايد همواره زنده نگه داشت و اين البته مغاير با خواست دو طرف اين صحنه سياسي است.
مختصر اينكه اصلاحات موفق نشد چون اصلاح‌طلبان به اصول آن ملتزم نماندند. اين اصول را در يادداشت‌هاي مكرر نوشته‌ و شرح داده‌ام. البته كه حكومت راه نداد ولي از نظر من التزام اصلاح‌طلبان به خط‌مشي خود ضروري بود. جنبش سبز هم فارغ از خوب و بدي آن جرياني متفاوت از اصلاح‌طلبي بود. نتيجه خواسته يا ناخواسته آن‌هم (در عمل فرقي به حال مردم نمي‌كند) امنيتي شدن فضا و امتناع يا سخت كردن كنش اصلاحي بود. اصلاح‌طلب نمي‌تواند وارد جريان نامتعين و خطرناك انقلابي شود. ديگران خود دانند. بايد جريان اصلاحات و تفاهم را زنده نگه داشت و شعله‌هاي اميد آن را خاموش نكرد.

منبع: روزنامه اعتماد 30 آبان 1401 خورشیدی