روز جهانی فلسفه با یادداشتهائی از علیاصغر مصلح و محسن آزموده و معرفی یک کتاب
ايران امروز و فلسفه
علياصغر مصلح
شايد فلسفه شگفتترين دستاورد فكري بشر در طول تاريخ باشد. اگر عقل بزرگترين دارايي آدمي باشد، بيش از
هر جا در ذهن و زبان فلاسفه نقش آفريده است؛ نقشي كه هنوز ادامه دارد و در مباحث كلان جهان امروز، فلاسفه همچنان از مراجع تفكر و افقگشايي هستند و هر جا سخني از انسان و حقيقت و رستگاري و دين و سياست و اجتماع و طبيعت و علم و اخلاق و هنر باشد، نام فلاسفه به ميان ميآيد. فلسفه در فرهنگ ايراني نيز همواره پراهميت بوده و به صورتهاي مختلفي نقش آفريده است. امروزه فلسفه علاوه بر اينكه رشتهاي دانشگاهي با گرايشهاي مختلف است، طيف وسيعي از علاقهمندان به فلسفه در محافل غيردانشگاهي مباحث اهل فلسفه و آثار انتشار يافته در اين حوزه را دنبال ميكنند، اما به نظر ميرسد كه هنوز به طور جدّ درباره نقش فلسفه و اهالي فلسفه در ايران امروز پرسشي صورت نگرفته است. فلسفه چه در مقام ژرفانديشي در بنيادها، چه در توصيف زمانه، چه در طرح كلان مقولات و نظريات در ساير علوم، چه در مفهومي كردن معاني و دريافتهاي روحي و معنوي، چه در افقگشايي و طرح نظرياتِ نو همواره ذهنها را به حركت واداشته و منشا انديشههايي در مراتب انضماميتر بوده است. اما شايد اكنون وقت مناسبي باشد كه اهل فلسفه ايران، به اقتضاي مشتركات و تعلقاتشان، به توان و امكانات خود براي نقشآفريني در ايران امروز بينديشند. بعد از پشتسر گذاشتن حدود هشت دهه فعاليت آموزشي و پژوهشي در فلسفه دانشگاهي، انتظار ميرود كه اهل فلسفه گفتوگويي درباره وضع و نقش خود در گذشته و اكنون ايران را آغاز كنند. شايد وجه مشترك فلاسفه از دوران باستان تا معاصر كوشش براي رسوخ در قلمرو انديشه و طرح داناييهاي متناسب با زمان براي بهبودن و بهزيستن باشد. اگر اين دريافت را بپذيريم، عهد ديرين اهل فلسفه مقتضي بازپرسيدن از وضع فلسفه در ايران امروز است.
امروز همه كوششها براي روشن نگه داشتن چراغ فلسفه مفيد و مغتنم است. ترجمه و تدريس و پژوهش فلسفه در هر صورت كاري شايسته است، اما روزگار ما اقتضاي همراهي و همگرايي بيشتري دارد. برخي وضعِ اهالي فلسفه را همچون مجمعالجزايري توصيف ميكنند. اگر چنين باشد، آيا نبايد قصد گونهاي همگرايي و همراهي را مطرح ساخت؟ به فرضِ اهميت يافتن چنين قصدي، در گام اول بايد دو گونه تعامل و گفتوگو را دامن زد؛ يكي گفتوگو در ميان خود اهل فلسفه و ديگري گفتوگو و تعامل با اهل ساير رشتهها و حوزهها. نسل اهل فلسفه امروز از سويي بايد «ديالوگ» را بيش از گذشته پيشه خود سازد و از سوي ديگر بايد دانايي و درك خود را تمامِ درك نداند. شايد روزي فلسفه ملكه علوم بود، اما امروز هيچ حوزه دانايي، پادشاه ديگر حوزهها نيست. گاهي در يك شعر يا اثر علمي و هنري يا يك فيلم و حتي سخني از رهبران معنوي و انقلابيون، نكتهاي اظهار ميشود كه بايد با تمام وجود نيوشاي آن بود. شايد اين ويژگي دوران ما باشد كه سخن بديع و معرّفِ زمانه، منحصر در هيچ رشته يا حوزه خاصي نيست. به همين جهت، اهل فلسفه بايد گفتوگوي همهجانبه با نمايندگان ساير علوم و حوزهها را نيز تقويت كنند. اهل فلسفه ايران ميتوانند ايران را يكي از مسائل كانوني خود قرار دهند و با نظر به تجارب شكلگيري و تثبيت عقلانيت در اقوام مختلف، سرنوشت عقلانيت در ايران را بررسي كنند و وضع اخلاق و توسعه و محيط زيست و قانون و سياست و دين در ايران را دوباره مورد ژرفانديشي قرار دهند.
اگر اهل فلسفه از نقش و كارآمدي خود پرسيدند، راه براي طرح اين پرسش از ساير علوم و داناييها هم باز ميشود. در ايران امروز يكي از اساسيترين پرسشها «نقش دانايي در زندگي» است. آنان كه تحولات تاريخ را براساس ميزان رشد دانايي دنبال ميكنند، از وضع كنوني ايران در حيرتند. از اين منظر سرپرسش ايران امروز آن است كه با وجود فرهنگ و تاريخي بدين حدّ نيرومند و درخشان، بر اين فرهنگ چه رفته است كه در حال رفتاري است كه با اوصافي چون خود ويرانسازي قابل اشاره است. در دوراني كه تمامي مصالح و منافع ملتها وابسته به همگرايي و تقويت خردجمعي براي توسعه و حفظ محيطزيست و رقابت در سطح بينالمللي براي رسيدن به شرايط متعادل و متوازن و مقابله با بحرانهاي جهاني است، چه ميشود كه تمامي انرژي و توان مردم در جهت ستيزه و مقابله و رفتارهاي فرسايشي قرار ميگيرد. چرا با وجود خردمندان پرشمار، خردپيشگي نزول ميكند و بلندترين صداها به سوي نزاع و واگرايي دعوت ميكنند.
اهل فلسفه بيش از ديگران به وضع فروپاشي و گسست و سستي ارزشها و بنيادها وقوف دارند. آنكه به هستي و نيستي خو كرده، از سويي موقعيتهاي مرزي و نزديك شدن به سرحدّات عدم را ميشناسد و از سوي ديگر نزديك شدن نوپديدارها به اقليم وجود را ميبيند. هرگونه ورود فلسفي به جهان امروز مستلزم اين توجه است كه اصلا در چه جهاني زندگي ميكنيم. جهان كنوني بيش از گذشته با هست و نيست شدن پديدارها روبهرو است و ايران امروز هم تحتتاثير اين رخدادها در حال زير وزبر شدن است. در چنين شرايطي اهل فلسفه ميتوانند دگرگوني بنيادها را شرح دهند. ايران امروز در حال تجربه واژگوني ارزشهاست. تجربهاي كه شبيه آن را در تاريخ خود سراغ ندارد. توصيف و تبيين وضعيتي كه پيش از اين تجربه نكردهايم، نيازمند شكلگيري مفاهيم جديد در زبان فارسي است و باز اين اهل فلسفهاند كه ميتوانند در كنار شاعران و حكيمان مفاهيم مناسب براي انديشيدن در باره رخدادهاي بزرگ را فراهم كنند. ايران امروز در حال تجربه فروپاشيهاست. اهل فلسفه شايستهترين گروهي هستند كه ميتوانند با كساني كه اين شرايط را تجربه كرده و درصدد درك و فهم آنند، به گفتوگو بنشينند. اهل فلسفه ميتوانند بساط خداوندان خودمطلقانگار را به نقد كشند. آنها عليرغم وقوف به كاستي همه طرحها ميتوانند، باز به زندگي آري گويند و طرحهاي بهبودبخش را مورد بحث قرار دهند. اهل فلسفه اوتوپيا را ميشناسند، اما با نظر به تجارب تاريخي، شيفته هيچ اتوپيايي نيستند. آنها با وجودِ داشتن دريافتهاي خاص خود، توان ورود به ديالوگ با «ديگران»، بدون خودبنيادانديشي دارند. آنها ميتوانند با فاصله گرفتن از داشته و پنداشته خود وارد گفتوگو با ديگران شوند و بدون مهر ختم زدن بر انديشهاي به عنوان نتيجه نهايي، همچنان آماده گفتوگوهاي بيشتر باشند. اهل فلسفه زندانيان در ايدئولوژي هايدگري استيز و فاجعهساز را ميتوانند تشخيص دهند و اسباب شكلگيري آنها را نشان دهند. در زماني زندگي ميكنيم كه سياست به مهندسي هيجانات و كنشها تبديل شده است. قدرت هيچگاه مانند امروز خودبسنده نبوده است. قدرت در تاريخ ايران همواره روئي به دين و حكمت و دانايي و عرف داشته است. اما اكنون قدرت خودبنياد ظاهر شده و اگر هم از دين و عرف و عقل سخن گويد براي ترميم و تجديد خود است. اهل فلسفه ميتوانند پيشگام ورود به اين عرصههاي دشوار باشند.
زمان ما زمان آفتابي شدن نهايتها و به تماميت رسيدنها و در عين حال سر زدن امكانات جديد است. سفت و سختهاي گذشته همه در معرض زوال يا ترديدند. باورمندانِ بدون تفكر در اين شرايط به عزا مينشينند، اما آنان كه زمان را طليعه بروزات جديدِ هستي ميدانند، به استقبال هر نو ميروند. تعارضات امروز بزرگتر از تعارضات قرن هجدهم اروپاست. براي حضور در ميدان تعارضات امروز كمينه شرط، توانِ خلعِ نعلينِ گذشته و عريان شدن از ماسبق، در مصاف با بحرانهاست. اهل فلسفه ميتوانند در زمانه ناكامي و عسرت و بحرانِ پس از بحران و تجربه «نازندگي»، افتان و خيزان طي طريق كنند.
ما در ايران امروز هم شاهد مصرف شدن و رو به پايان بودن رودخانهها و جنگلها و خاك و آب هستيم و هم ناظر فرسايش و به باد رفتن عناصري از فرهنگ خويشيم كه در گذشته سبب پايداري اين فرهنگ و ترميمبخش مناسبات و موجِد تعادل در زندگي بودهاند. در مسيري قرار گرفتهايم كه هر چه گذشته، بيش از پيش راستي و ايمان و ارزشها در ميدان اختلاف و رقابتهاي قدرت و تقابلهاي ناشي از عدم مفاهمه از بين رفتهاند. در حال حاضر با دو پديده روبهرو هستيم. يكي سر زدن استعدادهاي توهمآفرين فرهنگ گذشته خود و ديگري جريان آرامِ انديشيدن و نوجوئي در مقابل رويدادها. اگر استعداد اول بر زندگي ما غالب شود و راه استعداد دوم بسته شود، آينده تاريكتري در پيش داريم. به ياد آوريم كه آن شوريده بزرگ براي دويست سالِ پس از خود، پيشبيني نيهيليسم كرد. اكنون در نيمه دوم دوره پيشبينيشده به سر ميبريم. ما در حال تجربه نهيليسم عريان و منفعل، با كمينه كوششي براي فعال شدن هستيم. اگر در حال تجربه نهيليسمِ پساعقلانيت مدرن بوديم، شايد ميتوانستيم شادان در مسير به تماميت رسيدن آن و پشتسر گذاشتن تعينات قرار گيريم، اما به نظر ميرسد كه هنوز در آستانه پرسش ژرف از نيهيليسم قرار نگرفتهايم. آيا در حال فراروي از نهيليسيمِ منفعل به فعاليم يا مشغول نزاع بيپشتوانه حقيقتجوئي در مسير خودويرانگري؟ باتوجه به همين شرايط است كه ايران امروز منطقهاي آتشفشاني است. اين آتشفشان كه ناشي از اندرونيات متعارض جان و فرهنگ و تاريخ ايران است، ميتواند سهمگينتر از آتشفشانهاي نيمهخاموش در قله كوهها باشد. فلسفه در جهت توصيف و بيان اسباب بحرانهاي فعلي ميتواند نقش ايفا كند، اما بروز اين تواناييها مستلزم شكيبايي و جديت در تفكر، قدرت دروني و تابآوري براي «خراب» «ساختن» است.
جنبش اعتراضي ماههاي گذشته در ايران، نمودي از بحران در لايههاي زيرين و موضوعي اساسي است. اسباب بروز چنين حركتي را برخي از اهالي فلسفه از سالهاي قبل به طور مستقيم و غيرمستقيم مورد بحث قرار داده بودند. بزرگترين خطاي رايج در ايران تقليل دادن امور به سطح اجتماع و سياست است. شعارهايي كه در هفتههاي گذشته شنيده شد، ريشه در لايههاي زيرين باور جواناني دارد كه متعلق به زماني متفاوتند. ما در ايران امروز با مردماني روبهروييم كه ساعتِ هستي و حقيقتشان براساس افقهاي مختلف تنظيم شده است. به بيان فلسفيتر با پديده ناهم«زمان»ي روبهرو هستيم. رمز شكل نگرفتن ديالوگ در درجه اول «ناهمزماني» است. از ناهمزماني، «ناهمزباني» نتيجه ميشود. اهل فلسفه در اين باب سخنها دارند. آنها ميتوانند هم كار نقد صورتهاي تعينيافته حقيقت كه به قالبهاي بيرمقي تبديل شدهاند برعهده گيرند و هم نابسندگي دعوتهايي كه به سوي سستي و آشوب بيشتر ميكشاند.
ميدانيم كه تكثّرگرايشهاي فلسفي در ايران چنان زياد است كه نميتوان آنها را به سوي وحدتِنظر دعوت كرد، اما ميتوان اين تكثر را به امتيازي براي شكلگيري گفتوگويي غني و ثمربخشتر تبديل كرد. ميتوان گفتوگوهايي با ظرفيتهاي بالاتر را مقصود قرار داد. اهل فلسفه ميتوانند الگوهايي از جريان «ديالكتيك» و «ديالوگ» در شرايط سخت را به نمايش گذارند. آنها ميتوانند فراتر از احساسات و هيجانها، دريافتهاي خود را در جهت شكلگيري صورتهاي بديع انديشه به كار گيرند. ظهور نسل معترض را ميتوان درسآموزترين پديدار در سالهاي اخير تلقي كرد و به اسباب بنياديتر آن انديشيد. گفتوگوي فلسفي در شرايط كنوني مستلزم آمادگي بدون قيد و شرط براي رويارويي با نوپديدههاست. از شواهد برميآيد كه در حال ورود به شرايط تعليق و آشفتگي (كائوس) بيشتري هستيم. در زماني كه بيم امواج از هر سو ميرود، اهل فلسفه و تفكر بايد بر كوشش و كاوش خود براي كشف قلمروهاي ناشناخته بيفزايند. در چنين شرايطي سختترين كارها كشف امكانات فكري جديد است، همان كه سرچشمه همه اميدهاست.
زمان ما زمان آفتابي شدن نهايتها و به تماميت رسيدنها و در عين حال سر زدن امكانات جديد است. سفت و سختهاي گذشته همه در معرض زوال يا ترديدند. باورمندانِ بدون تفكر در اين شرايط به عزا مينشينند، اما آنان كه زمان را طليعه بروزات جديدِ هستي ميدانند، به استقبال هر نو ميروند.
ما در ايران امروز با مردماني روبهروييم كه ساعتِ هستي و حقيقتشان براساس افقهاي مختلف تنظيم شده است. به بيان فلسفيتر با پديده ناهم«زمان»ي روبهرو هستيم. رمز شكل نگرفتن ديالوگ در درجه اول «ناهمزماني» است. از ناهمزماني، «ناهمزباني» نتيجه ميشود. اهل فلسفه در اين باب سخنها دارند. آنها ميتوانند هم كار نقد صورتهاي تعينيافته حقيقت كه به قالبهاي بيرمقي تبديل شدهاند برعهده گيرند و هم نابسندگي دعوتهايي كه به سوي سستي و آشوب بيشتر ميكشاند.
پاسخ به چند انتقاد
فلسفه و واقعيت روزمره
محسن آزموده
يادداشت نگارنده در روز چهارشنبه 25 آبان در صفحه انديشه (11) روزنامه اعتماد، به مناسبت روز جهاني فلسفه با عنوان «گمشده در هورقليا» با واكنش انتقادي چند دوست صاحبنظر همراه شد. ادعاي اصلي در آن يادداشت آن بود كه فلسفه و اهالي آن در ايران سخت محافظهكارانه است و بيمناسبت به وضعيت سياسي و اجتماعي و فرهنگي بهسر ميبرد. يك علت آن را تلقي منفي فلسفه در ايران نسبت به تغيير و تحول و درنتيجه تاريخ معرفي كردم و اينكه اهالي فلسفه به جاي واقعيت جاري و ساري و در حال پويش، به دنبال حقايقي ثابت و لايتغير در فراسوي جهان محسوس هستند و درنتيجه گسسته و منعزل از زندگي روزمره و اتفاقات آن بهسر ميبرند.
به اين ادعاها سه انتقاد شده بود كه به نظر هر سه با تعديلهايي درست است و لازم به توضيح. در آن يادداشت يك اشتباه تاريخي هم رخ داده بود كه پيش از پرداختن به سه انتقاد مذكور، آن را تصحيح ميكنم. آنجا نوشته بودم متولي برگزاري همايش روز جهاني فلسفه در ايران پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و انجمن بينالمللي حكمت و فلسفه ايران بود (به نقل از ويكيپدياي فارسي) كه يكي از استادان متذكر شد، اين ادعا خطاست و «برگزاركننده روز جهاني فلسفه در سال 2010 (1389) موسسه حكمت و فلسفه بود و پژوهشگاه نقشي نداشت.»
اما چنانكه اشاره شد، گذشته از اين سه خطاي سهوي، به يادداشت سه انتقاد ديگر هم وارد شد؛ نخست اينكه در آن يادداشت به اطلاق درباره همه اهالي فلسفه در ايران سخن گفتهام كه نسبت به وقايع و رويدادها بيتفاوت هستند، درحالي كه به درستي همه اهل فلسفه در ايران چنين نيستند و در گوشه و كنار، به خصوص بيرون از فضاهاي رسمي دانشگاهي، افراد و گروههاي اهل فلسفه هستند كه آن نگرش نسبت به فلسفه را ندارند، نسبت به وقايع روز حساس هستند و اتفاقا با همان نگرش و رويكرد و روش فلسفي، نسبت به وقايع روز واكنش نشان ميدهند و به درجات و اشكال مختلف ميكوشند از فلسفه و با فلسفه، در رابطه با واقعيت جاري بينديشند و افكار خود را با ديگران در ميان بگذارند. البته شمار اين افراد و گروهها چشمگير نيست و ادعاي يادداشت مذكور هم آن بود كه اصولا ريلگذاري فلسفه دانشگاهي در ايران برمبناي اعتزال و كنارهگيري از امر روزمره و اصولا تحقير و ناچيز شمردن آن است و اهالي فلسفه بر همين مبنا -يا به علل ديگري- عموما محافظهكار و بسيار دست به عصا هستند.
اما انتقاد دوم اين است كه بايد ميان روشنفكر و فيلسوف يا اهل فلسفه تمايز گذاشت. آنكه بنا به پيش فرض، بايد نسبت به امور سياسي و اجتماعي و فرهنگي جاري حساس باشد، روشنفكر است. فيلسوف يا اهل فلسفه به طور عمومي و عادي چنين ضرورت و ايجابي ندارد. البته حساسيت و مسووليتپذيري نسبت به وقايع روز، براي همگان يك فضيلت اخلاقي و ويژگي مثبت تلقي ميشود، اما عموم به علل و دلايل مختلف چنين نيستند يا به آن علاقهاي ندارند. فيلسوف يا اهل فلسفه هم ضرورتا و الزاما تعهدي به واقعيت جاري و ساري ندارند، حتي فيلسوفان يا آن دسته از اهالي فلسفه كه مشخصا به حوزههايي مرتبطتر با امور اجتماعي و سياسي و اخلاقي مثل فلسفه سياسي يا فلسفه اخلاق ميپردازند، ممكن است ميان عمل و نظرشان تناظر تام برقرار نباشد و در عالم انديشه به گونهاي بينديشند و در علم نظر به شكلي ديگر. اين روشنفكر است كه بنا به تعهد روشنفكري بايد نسبت به وقايع جاري حساس باشد و در قبال آنها موضع داشته باشد و اين موضع را صراحتا و در فضاي عمومي بيان كند. البته در يادداشت مذكور هم تنها به شرح و توصيف حال و هواي فلسفه در ايران پرداخته بوديم و از گرايش عام اهل فلسفه (نه همگان) به دوري گزيدن از واقعيت جاري و براي آن هم دستكم يك علت دروني (باتوجه به نوع نگرش به فلسفه) ذكر كرده بوديم.
انتقاد سوم اين است كه اصولا آن نگاه و رويكرد به فلسفه غلط است و قرار نيست فلسفه يا اهالي فلسفه به امور جاري بپردازد، همچنانكه مثلا فيزيك يا شيمي يا زيستشناسي يا رياضيات چنين نيستند يا عموما از يك زيستشناس يا مهندس يا پزشك انتظار نميرود كه نسبت به وقايع روز واكنش نشان بدهد. البته مقايسه فلسفه به عنوان يكي از شاخههاي علوم انساني و شايد بتوان گفت اصليترين آنها، با علوم پايه يا علوم كاربردي خالي از مناقشه نيست. اما به هر حال فلسفه عنواني كلي براي حوزهها و شاخههاي نظري متعددي است كه شامل مباحثي چون متافيزيك و فلسفه ذهن و فلسفه رياضي و فلسفه منطق و فلسفه فيزيك و… هم ميشود و روشن است كه موضوع اين مباحث، برخلاف شاخههايي چون فلسفه اخلاق و فلسفه سياست و فلسفه علوم اجتماعي و… مستقيما به مباحث روزمره مربوط نميشود. روشن است كه از متخصصان و پژوهشگران شاخههاي نظريتر و تخصصيتر فلسفه، همانقدر انتظار ميرود كه نسبت به امور روزمره حساس باشند كه از متخصصان علوم پايه و كاربردي، يعني همان تعهدي كه هر انساني به طور عام و هر دانشوري به طور خاص بايد به اطراف خود داشته باشد.
در انتها بايد ميان فيلسوف بودن و پيگير فلسفه بودن با زندگي فيلسوفانه يا زندگي ملتزم به فلسفه تمايز گذاشت. اي بسا فيلسوفان بزرگ و فلسفهدانهاي باسوادي كه در زندگي سياسي و اجتماعي و حتي فردي خود التزامي به حتي انديشههاي خود ندارند و از سوي ديگر فراوانند كساني كه سواد يا ادعاي فلسفي چنداني ندارند، اما فيلسوفانه زندگي ميكنند، يعني ملتزم به حقيقتاند، از صغارت خودخواسته به تعبير كانت به در آمدهاند و ميان نظر و عملشان تناظر و پيوستگي وجود دارد.
پيروزي بر مصايب زندگي با سلاح فلسفه
آيا فلسفه ميتواند در مشكلات دنيوي به كمك ما بيايد؟ از نظر فيلسوفان باستان، پاسخ اين پرسش، روشن است. سيسرو ميگويد: «فلسفه يك هنر پزشكي براي روح است.» وظيفه همدلانه فلسفه اين است كه ما را از رنج به سوي يك زندگي خوب هدايت كند، البته فيلسوفان معاصر محتاطترند. آيا گستاخي نيست اگر فكر كنيم كه ياد گرفتن فلسفه، ما را آماده نصيحت كردن ميكند؟ كايران ستيا در كتاب جديدش، مخالف اين نگاه است. او با استفاده از مثالهايي كه به دقت انتخاب شدهاند، اين موضوع را بيان ميكند كه فلسفه ميتواند به ما كمك كند تا ناملايمات زندگي انساني را پشت سر بگذاريم: درد، تنهايي، اندوه و غيره. كتاب ستيا، اساسا كتابي استدلالي نيست، بلكه بازتابي است كه براي ارايه راههاي جديد تفكر درباره گرفتاريهاي روزمره طراحي شده است.
تشخيص مشكل، بخشي از اين كتاب است. ترس از شكست در زندگيتان را در نظر بگيريد: از نظر ستيا اين مساله تنها زماني معنا پيدا ميكند كه زندگي را داراي قوس روايي قابل تشخيصي در نظر بگيريد، چيزي كه با پايان يافتن يك جستوجوي طولاني به اوج ميرسد. اما لازم نيست چنين نگاهي به زندگي داشته باشيد. بسياري از چيزهايي كه زندگي را داراي ارزش زيستن ميكند، فرآيندها هستند، نه پروژهها؛ فعاليتها و نه خواستهها. اگر قصد دويدن در ماراتن را داشته باشم، در آن صورت آغوش خود را به روي شكست باز ميكنم. اما اگر روي تجربه دويدن تمركز كنم، بدون توجه به مسافتي كه طي ميكنم، از چيزي ارزشمند بهره ميبرم. ارزش يك پروژه در تكميل آن است و ارزش يك فرآيند در خود آن فعاليت؛ ترس از شكست هم ترجيح دادن يكي بر ديگري است.
نقش فلسفه در اينجا اساسا تحليلي نيست. نميتوان در زمينه كنار آمدن با رنج، با آدمها بحث كرد. در عوض، كتاب ستيا براساس بينشي از آيريس مرداك هدايت ميشود: اينكه پيشرفت فلسفي، معمولا شامل يافتن راههاي جديد و بهتر براي توصيف بخشي از تجربه ماست. اين نوع پيشرفت با منطق به دست نميآيد، بلكه نيازمند توجه و تفكر دقيق و توانايي ترسيم تمايزاتي است كه بر مسائل ارزشمند نور افكنده است. بر اين اساس، انسان زماني در بهترين حالت خود قرار دارد كه چيزي يا شخصي را به روشني درنظر داشته باشد، مثلا هنگام زندگي با دردهاي مزمن.
اگر راهكارها، گاهي شكننده به نظر ميرسند، اين يك خطر ذاتي براي پروژه است. اهداف مولف اين كتاب، ناتوانيهاي زندگي انسان بهطور كلي است، اما بسياري از مشكلاتي كه ما را آزار ميدهند، فردي هستند. فلسفهاي كه با ترسهاي مختص ما سخن ميگويد، به مراقبتهاي بهداشتي شخصي تبديل ميشود، اما ستيا به مساله اساسيتري توجه دارد: مشكلاتي كه صرفا به خاطر انسان بودن ما را رنج ميدهد. هر راهكاري كه در چنين سطح گيجكنندهاي از شمول ارايه شود، هميشه با خطر بيمعنا بودن مواجه است.
دلداريها را چگونه ميتوان اندازهگيري كرد؟ چه تعداد از كساني كه براي پدر و مادر خود سوگواري ميكنند، اين را ميپذيرند كه پذيرش اين وضعيت، بيوفايي نيست؟ آيا كسي كه نگران پوچ بودن زندگي است، با فكر كردن به خطر انقراض، خيالش راحت ميشود؟ شايد فلسفه فقط براي كساني مفيد باشد كه قبلا به حدس و گمان فلسفي تمايل دارند.
اين سخن كانت درست است كه همه ما خواهناخواه به گمانهزنيهاي فلسفي گرايش داريم و اصلا چه جايگزينهايي براي اين كار وجود دارد؟ خدمات درماني بيش از حد، براي درمان عواقب غم و اندوه، تنهايي و مشكلات عاطفي مناسب نيستند. حداقل فلسفه ارزانتر از درمان است! و در جايي، همه ما بايد با اين واقعيت روبهرو شويم كه ما و كساني كه دوستشان داريم، مخلوقاتي محدود و مشروط به اتفاقات جهان هستيم. هيچ زندگياي كه ارزش زيستن داشته باشد، عاري از رنج و درد نيست. بهتر است با وضوح و شفافيتي كه فلسفه در بهترين حالت، آرزوي آن را دارد، روبهرو شويم. كتاب «زندگي سخت است» نوشته كايران ستيا در 240 صفحه از سوي انتشارات كورنر استون منتشر شده است. كايران ستيا، استاد فلسفه دانشگاه ماساچوست است كه از ديگر كتابهاي او ميتوان به «تشخيص درست از غلط» و «نيمه زندگي: يك راهنماي فلسفي» اشاره كرد.
منبع: گاردين به نقل از ايبنا
منبع: روزنامه اعتماد 30 آبان 1401 خورشیدی