نقش رانه زندگی در خیزش انسانها
محمدرضا تاجيك
يك- آنچه مهم است تحرك ابدي است نه زندگي جاودان؛ به راستي، چه عاملي موجب ميشود كه آدميان براي زندگي، زندگي خود را در خطر اندازند؟ مشخص است از دو نوع زندگي سخن ميگوييم: زندگي حيواني و زندگي انساني و مشخص است از زندگياي سخن ميگوييم كه به تعبير بديو، عشق بدان رويه حقيقت، يعني تجربهاي است كه به موجب آن نوعي حقيقت ساخته ميشود. اين عشق به زندگي انساني، آن چيزي است كه قوه تخيل به كار ميگيرد تا بيمعنا / تهيبودگي زندگي و غيرانساني/ حيواني بودن آن را به چالش بكشد. اين عشق به زندگي انساني، مستلزم خطر و تحمل دشواري و رنج و ساختن است؛ يا به بيان ديگر مستلزم ترك كام خود از «هستن» براي كام گرفتن از «زيستن» است. اين عشق به زندگي، نافي زيست يا حيات برهنه (به بيان آگامبن) است، امتناع و تخطي از آن است، اراده نيستي آن است. اين عشق، عاشق را به قدم نهادن در راههاي نرفته و پرهيجان و پرخطر فراميخواند. اين عشق، انتخابي شورمندانه و قماري بيحساب و كتاب (همانگونه كه افلاطون و كييركگور ميگويند) است. اين عشق، متضمن انتخاب آزادانه، پشت سر نهادن مرزهاي حيات برهنه و انحلال آن و در يك كلام، سوژهشدگي است؛ سوژهاي كه ميداند زندگي موضوع ساختن است و اين زندگي (و سوژه آن) تا آنجا ساخته و انكشاف مييابد كه به رخداد زندگي واكنش نشان ميدهد و به تكانههاي آن وفادار ميماند و آنچه طلب ميكند را ميزييد. اينجاست كه زندگي نه تنها تبديل به يك اثر هنري و زيباييشناختي (به بيان فوكو) كه تبديل به يك اثر آرماني، اخلاقي و سياسي ميشود كه ميتوان براي ساختنش مبارزه كرد و از جان و تن گذشت. اينجاست كه چون رهرو راه اين زندگي شوي، راه تو را به پيش ميراند و با هر گام كه در آن برميداري تو نيز راه و رهرو (خود بهمثابه سوژه) را ميسازي و چگونه رفتن و چگونه زيستن را در هر لحظه «رفتن» و «زيستن» ميآموزي.
زيرا آن راه كه هر لحظه ميسازي، خود بگويد كه چون بايد رفت و چون بايد زيست و چون بايد مرد. دو- بيترديد، نوعي رانه زندگي در بطن و متن خيزش جاري در جامعه امروز ما نهفته است. به بيان ديگر آن جنبش كه اين روزها در كف خيابانها برپاست، همان جشن زندگي است: جشن تغيير سامان زندگي به ميانجي زندگي. در اين حالت ما با كنشگري مواجهايم كه با هر كنش خود صحنهاي براي پرفورمنس (كنشگري) خود ميآفريند و با هر پرفورمنس خود، تماشاگر منفعل را تبديل به تماشاگر فعال يا تماشاگر – بازيگر (به بيان رانسير) ميكند. اين بازيگر تئاتر مواجهه نقشها و ديالوگهاي خود را در حين بازيگري زنده خود خلق ميكند. لذا قابليت نقشها و ديالوگهايش بينهايتند. او يك تكرار تفاوت محض است، يك خط گريز است، يك بدن بدون اندام است، يك اندام بدون بدن است، يك «امر واقع» است كه از نمادينهشدن ميگريزد، يك ارگان است، كه از ارگانيسم ميپرهيزد، يك شوخطبع (كسي كه اصول را ناچيز ميداند، بيصداست، كاملا نامحسوس در سطح است، جزيرهاي است، رواقي است و بر رخدادها، تكثرها، اقليت شدن، به لكنت افتادن زبان، شيزوفرنيا نظر دارد) است، نه يك آيرونيست (كسي كه از اصول بحث ميكند، به دنبال يك اصل اوليه است، ساديست است، قارهاي است)، يك ديونوسوسي (فقدان شكل و صورت، جهاني از تكينگيهاي شخصي و پيشافردي، خواست توان، انرژي آزاد و بيقيد و بند، تكينگي كوچگر كه محصور در فرديت تثبيت شده هستي نامتناهي نيست و اسير مرزهاي يكجانشين سوژه متناهي) است، نه يك آپولونيست (فرديت الوهي)، و بالاخره يك مانيك – دپرسيو (شيدا – افسرده) است كه چون از زندگي محروم شده، افسردهست و چون جوياي زندگي است، شيداست. آنچه اين سوژه، اين روزها در صحنهاي به گستره ايران و ايرانيان به نمايش گذاشته، برخاستن ققنوسِ زندگي از خاكستر خويش است. بيترديد، جنگ عليه اين شور به زندگي، تنها جنگي است كه هيچ قدرتي نميتواند در آن پيروز شود و عشق به زندگي، تنها نيرويي است كه هيچ نيرويي نميتواند بر آن غلبه كند.
منبع: روزنامه اعتماد 27 آذر 1401 خورشیدی