1

شهامت تدریس، روایتی ورای مرزها

نوگل روحاني

زمستان ۹۹ بود و در بحبوحه كرونا كتاب «مرگ مدرسه» (۱۳۹۷) را ورق مي‌زدم. در فصل انشا و معلمي به قلم نعمت‌الله فاضلي ناگهان چشمم به نام كتابي افتاد: «شهامت تدريس». عنوان و نقل قولي كه از آن مطرح شده بود چنان كنجكاوي‌ام را برانگيخت كه سراغ پيدا كردن اصل كتاب رفتم. وقتي چند صفحه‌اي از آن را مرور كردم دانستم اين همان كتابي است كه «مرا مي‌خواند».
پالمر چنان شفاف، صميمي و عميق روايتش را از كلاس‌هاي درس بازگو مي‌كند كه چاره‌اي نمي‌گذارد جز آنكه همراهش شويم و قصه‌هايش را گوش كنيم. تجربه‌هاي زيسته از حال و هواي معلمي، از كلاس‌ها و درس‌ها و دانشجوها، چنان با زندگي‌مان نزديك است گويي كسي از درون‌مان دارد قصه خودمان را بازمي‌گويد. 
«حتي بعد از 30 سال تدريس، ترس همچنان برايم تجربه‌اي تازه و آشناست. وقتي وارد كلاس درس مي‌شوم با ترس به گردابي كه واردش شده‌ام مي‌نگرم؛ ترس آنجاست و به من خيره شده. هر زمان كه سوالي از دانشجويان مي‌پرسم و آنها همچون تخته‌ سنگي ساكت و بي‌حركت مي‌شوند انگار از آنها خواسته باشم به دوستان‌شان خيانت كنند. ترس آنجاست هر زمان كه حس مي‌كنم كنترل را از دست داده‌ام؛ وقتي سوالي مبهم پرسيده مي‌شود؛ وقتي دعوايي غيرمنطقي رخ مي‌دهد؛ وقتي دانشجويان هنگام سخنراني‌ام گيج مي‌شوند چون رشته افكار و صحبت‌هايم گسيخته شده…» (ص ۶۴) .
وقتي مي‌نويسد «هنوز بعد از سي سال هر كلاس برايم تجربه‌اي جديد است»، دست روي همان نقطه‌اي مي‌گذارد كه براي همه معلم‌هاآشناست. اگر تجربه معلمي داشته باشيد مي‌دانيد كه هرگز مطمئن نيستيد كلاس امروزتان چگونه به سرانجام خواهد رسيد. عوامل زيادي هست كه مي‌تواند كلاس را عالي يا نابود كند و اين تشويشي است كه درون‌تان مي‌خزد حتي اگر خودتان متوجهش نباشيد. بازگفتن تجارب تلخ و شيرين كلاس درس و ترس‌ها و شوق‌ها و اندوه‌ها و اشتياق‌هايي كه در وجود شما موج مي‌زند و تأمل بر آنها، چيزي است كه اين كتاب را به روايتي خواندني و جذاب براي هر معلم مدرسه و مدرس دانشگاه تبديل مي‌كند . 
زندگي معلم از نگاه پالمر دو وجه در هم تنيده دارد: بيروني و دروني. هر آنچه در كلاس اتفاق مي‌افتد از درس دادن مباحث گرفته تا ارتباط با شاگردان و تعامل با همكاران، همگي به انسجام و يكپارچگي اين دو وجه حيات معلمي مربوط مي‌شود. هر جا انسجام و يكپارچگي باشد، اقتدار و تاثير هست و هر جا گسست و پارگي در ميان باشد، كار بر معلم و شاگرد هر دو دشوار مي‌شود. پالمر فرمول روشني براي مدرسان دارد و آن يكپارچه كردن سه ضلع مثلث است: معلم، شاگرد و درس. معلمي كه حيات دروني و بيروني‌اش را به هم پيوند زده، همان است كه مي‌تواند با عمق وجود دانشجويان ارتباط اصيل برقرار كند و اين ارتباط جايي به يادگيري موثر تبديل مي‌شود كه با متن درس درگيري عميق پيدا كند. چيزي كه پالمر به آن قرار گرفتن در«پرتو ذات نهان» مي‌گويد. ذات نهاني كه در هر درس و هر رشته‌اي، نيروي محركه دانشمندان و انديشمندان آن حوزه است. پالمر روايتي زيبا و انساني و ژرف از تجربه معلمي ارايه مي‌كند كه چون از دل برمي‌آيد لاجرم بر دل هم مي‌نشيند. لحن و واژگانش تصنعي و قالبي نيست؛ همان است كه از روح انساني او برمي‌آيد و ضعف و قوت‌هايش را هر دو در بردارد. اين همان صداقت و توجهي است كه در مكاتبات و در يادداشت اختصاصي‌اش براي مخاطبان ايراني كتاب هم وجود دارد. همان روحيه يادگيري و مراقبت معلمي كه وقتي داستان سفر اين كتاب در ايران را براي خوانندگان صفحه فيس‌بوكش مي‌نوشت، همچنان با خود داشت. قدرت واژگاني كه روح هر خواننده كتاب را كه اندك شوق معلمي در وجودش باشد، به وجد مي‌آورد.  گرچه اين كتاب يك سال است كه به فارسي برگردانده شده با اين حال روح آن ديرزماني است كه با ماست. از همان 20 سال پيش كه قدرت واژگانش دل معلمي ايراني را لرزاند و چنان تاثيري بر او گذاشت كه بازگو‌يي‌اش در يك نوشتار، مترجم را بر سر شوق آورد تا روايتگر داستان معلمي از دياري دور باشد. معلمي كه كارش را نه صرفا شغل بلكه سفري معنوي براي خودشناسي و خوديابي مي‌داند. سفري به درون براي كشف چشم‌اندازهايي از قدرت روح كه حيات دروني‌مان را مملو از زيبايي و شكوه مي‌كند و ما را مهياي ارتباط با «ديگري» مي‌سازد. همان كه براي ايفاي نقش معلم و پل زدن به قلب و روح و ذهن دانش‌آموزان و دانشجويان به آن محتاجيم. همان قدرتي كه از قلب برمي‌خيزد و تا فراخناي جهان امتداد مي‌يابد و ما را قادر مي‌سازد «شاگردان و درس‌ها را در تار و پود اجتماع آموختن و زيستن به هم بياميزيم» (ص ۳۲) .
روايتي كه روح نويسنده و معرف و مترجمش را به هم پيوند زد، اينك به قلب و روح مخاطبان ايراني كتاب هم پا گذاشته. روايتي كه گرچه در كلاس‌هاي درس كشوري دور رخ داده اما تجربه‌اي به‌غايت نزديك براي هر معلمي است كه قدم به كلاس مي‌گذارد و به چشم‌هاي مشتاق و قلب‌هاي لرزان شاگردانش پل مي‌زند. داستان پيوند خوردنِ روح‌ها وراي مرزها .

منبع: روزنامه اعتماد 8 بهمن 1401 خورشیدی