امیدآفرینی در عصر ناامیدی
گفتاري از مصطفي ملكيان
محسن آزموده
از اميد گفتن و نوشتن، در واپسين روزها از سالي كه در آن رويدادها و اتفاقات ناگواري در جامعه ما رخ داد، ممكن است در بدو امر كاري لغو و پوچ به نظر برسد، اما آنطور كه مصطفي ملكيان در گفتار حاضر نشان ميدهد، اين كار نه فقط عقلاني است، بلكه خود امري اميدآفرين و اميدبخش است.
اين پژوهشگر روانشناسي و فيلسوف اخلاق در اين گفتار كه عصر پنجشنبه 25 اسفند ماه در موسسه خانه آشنا برگزار شد، به شيوه مرسوم خودش درباره اميد بحث كرد يعني از اميد به عنوان مضموني اگزيستانسياليستي كه بيشتر مورد توجه فيلسوفان قارهاي (اروپايي) است، با روشي تحليلي صحبت كرد و نشان داد اميد داشتن و اميدوار بودن، به كدامين معناها، عقلاني، اخلاقي و ضروري و در نتيجه فضيلت است. آخرين صفحه انديشه روزنامه اعتماد در سال پرتنش 1401 را با اين گفتار اميدآفرين تقديم خوانندگان ميكنيم، با اين اميد كه سال جديد براي همه يا لااقل اكثريت ايرانيان همراه با رويدادهايي خوشايند و مطلوب باشد. با مهر و اميد.
اوايل زمستان سال گذشته (1400) درباره اميد سخنراني كردم و آنجا به اقسام سهگانه اميد و تفاوت آنها با يكديگر پرداختم و گفتم چرا كساني چون بودا با اميد مخالفند و اين مخالفت ناظر به كدام يك از اين سه نوع اميد است. آنجا گفتم كه يك نوع اميد به لحاظ اخلاقي مسلما رذيلت است، يك نوع اميد به لحاظ اخلاقي مسلما فضيلت است و يك قسم اميد هم هست كه فضيلت بودن يا رذيلت بودن آن بستگي به اوضاع و احوالش دارد و نميتوان آن اميد را
في حد نفسه در همه مكانها و زمانها و اوضاع و احوال فضيلت يا رذيلت تلقي كرد. در بحث كنوني از منظر جديدي اميد را به دو قسم تقسيم ميكنم و نشان ميدهم كه هر يك از اين دو قسم آيا پذيرفتني هست يا خير و اگر پذيرفتني است، آيا مطلقا پذيرفتني است يا با قيد شرط پذيرفتني است؟
نوع يك: اميد به امر مطلوب ممكنالوقوع
گاهي اميد به رويدادي در آينده است كه اين رويداد اولا مطلوب است و ثانيا اين رويداد امكان وقوع دارد يعني ممكنالوصول است، اگرچه صعبالوصول است و به آساني قابل تحقق نيست. يعني چهار ابزار من يعني علم و تجربه و قدرت تفكر و عمق فهم من ميگويد اين رويداد محال و ممتنع نيست، اما تحققش دشوار است. ما معمولا در كاربرد اميد به اين معنا از آن توجه داريم.
بنابراين اميد هميشه معطوف به رويدادي در آينده است و نه به مقوله مابعدالطبيعي ديگري. انسان به لحاظ مابعدالطبيعي به جوهر يا خاصه يا مجموعه اميد نميبندد. اميد از لحاظ مقوله وجودشناختي و مابعدالطبيعي به يك رويداد در آينده تعلق دارد. اين رويداد كه در آينده رخ ميدهد، دو ويژگي شاخص دارد كه اگر نداشت، متعلق اميد من قرار نميگرفت: 1. اين رويداد مطلوب است، يعني براي من رويدادي مثلا خوشايند است يا وقوعش با خواستهها يا نيازهاي من مطابقت دارد و در هر حال از وقوع آن تلقي مثبت دارم؛ 2. اين رويداد محال نيست بلكه امكان وقوع در عالم دارد. معمولا اميدهاي ما چنين است. البته اگر يقين داشته باشيم كه يك رويداد در آينده رخ ميدهد، ديگر به آن اميد نميگوييم. بنابراين تحقق آن رويداد بايد اندكي دشوار باشد. اگر وقوع امري قطعا محقق باشد، نميگوييم اميد دارم كه رخ بدهد، بلكه ميگوييم ميدانم كه اين رويداد رخ خواهد داد.
سه شرط اميدورزي به اميد نوع يك
آيا اميد به اين معنا قابل دفاع است و ما به لحاظ اينكه موجودي عقلاني هستيم، حق داريم به اينگونه مصاديق اميد بورزيم؟ سه شرط اگر در اين اميد محقق شود، انسان از آن رو كه عقلاني است، ميتواند اميد داشته باشد، اما اگر تنها يكي از اين سه شرط محقق نشود، بايد گفت انسان از رو كه عقلاني است، نبايد اين اميد را بورزد و بايد از اين نوع اميد اجتناب ورزد.
1- واقعنگري به جاي آرزوانديشي: محاسبه براي امكان وقوع رويداد در آينده ولو به دشواري، كاملا ناظر به واقع باشد و آرزوانديشي نباشد و علم و دانش مربوط اين امكان را تاييد كند. يعني آخرين دستاوردهاي علوم و معارف بشري، ممكن بودن و دشوار بودن وقوع رويداد در آينده را تاييد كنند. مثلا اگر بيماري اميدوار به علاج بيماري صعبالعلاجي است، بايد آخرين دستاوردهاي زيستشناسي و فيزيولوژي و پزشكي و آناتومي و خونشناسي و… درمان اين بيماري را تاييد كنند. بنابراين اميد نبايد خود را از دستاوردهاي دانش و معرفت بشري بگسلد و اگر چنين كند تبديل به آرزوانديشي ميشود. هر چه دانش و معارف بشري پيشرفت ميكنند، اميدهاي بشري نيز تغيير ميكنند، يعني برخي اميدها كه قبلا به نظر واقعي و راستين به نظر ميرسيدند، اكنون واهي و آرزوانديشانه ميشوند و برخي اميدهايي كه قبلا واهي به نظر ميرسيدند، اكنون با توجه به دانش و معارف بشري، واقعي ميشوند.
منظور از علوم در اينجا، علوم تجربي است. فلسفه در جهت اميد در اين نكته كمكي نميتواند بكند، زيرا علوم تجربي اعم از علوم تجربي طبيعي (فيزيك، شيمي، زيستشناسي و…) و علوم تجربي انساني (روانشناسي، جامعهشناسي، اقتصاد، سياست و…) ميتوانند امكان يا عدم امكان تحقق امري در آينده را نشان دهند. علوم فلسفي و منطقي و رياضي و تاريخي در اين جهت خاص سودي ندارند.
2- مطلوب بودن واقعي رويداد در آينده و سازگاري نياز و خواسته: ايتالياييها ميگويند مراقب آرزوهايتان باشيد، چون ممكن است برآورده شود. مطلوبيت يك امر براي من دو معنا دارد: اول سازگاري آن امر با نيازهاي من، دوم سازگاري آن امر با خواستههاي من. هر كدام از اين دو مشكلي دارد كه ديگري ندارد. بنابراين اينجا بايد با نوعي سنجشگري مواجه شويم. خواستهها و نيازها، هر كدام، نسبت به ديگري از لحاظ مساله اميد و اميدورزي امتيازي دارند. حسن خواستهها نسبت به نيازها، اين است كه هر انساني با هر درجه از علم و تجربه و قدرت تفكر و عمق فهم، از خواستههاي خود با خبر است و هيچ كس بهتر از خود او از خواستههاي او با خبر نيست. يعني ما درباره خواستههاي خود نياز به متخصص (expert) نداريم و هيچ كس مثل خود من و به مراتبي پايينتر از خود من به خواستههاي من آگاهي ندارد. من بزرگترين داور درباره خواستههاي خودم هستم.
اما در باب نيازها چنين نيست. ما غالبا از نيازهاي خود با خبر نيستيم. اين متخصصان هستند كه نيازهاي ما را اعم از نيازهاي جسماني و ذهني و رواني و ارتباطي تشخيص ميدهند. حتي ممكن است فرد به لحاظ مفهومي نياز خود را بفهمد، اما به لحاظ مصداقي بايد به متخصص و صاحبنظر مراجعه كند. مثلا همه ميدانيم كه جسم سه نياز كلي دارد: اول سلامت، دوم نيرومندي و سوم زيبايي. اما صرف دانستن اين سه فرد را از مراجعه به متخصص و پزشك بينياز نميكند و بايد به متخصص مراجعه كند تا دريابد چه چيز(هايي) جسم او را سالم نگه ميدارد، چه چيز(هايي) او را نيرومند ميسازد و چه چيز(هايي) او را زيبا ميكند. يا ما ميدانيم كه ذهن به هشت چيز نياز دارد يا روان به 54 يا 56 چيز نياز دارد، اما صرف فهرست شدن اين نيازها، ما را از رجوع به روانشناسان و روان درمانگران و مشاوران رواني بينياز نميكند.
اما حسن نياز نسبت به خواسته اين است كه خواستههاي ما اولا خيلي متعددند و حكما و عملا تقريبا بينهايت هستند، ثانيا با هم تنازع و ناسازگاري دارند و ثالثا ما را به رقابت و مبارزه با ديگران اعم از ساير انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات سوق ميدهند. خواستهها رقابتانگيز و نزاعانگيز هستند و مثل سراب و افق هستند و هيچگاه به طور كامل دست يافتني نيستند. نيازها اما اولا حد دارند و تعدادشان بينهايت نيست، ثانيا با هم نزاع ندارند و با هم آشتي دارند، ثالثا اگر با نيازهايمان سر و كار داشته باشيم، ميزان تنازعمان با همنوعانمان به حداقل ممكن ميرسد، البته به صفر نميرسد.
باتوجه به تفاوتها و امتيازات خواستهها و نيازها، شرط دوم عقلاني بودن و قابل دفاع بودن اميد به رويدادي صعبالوصول در آينده اين است كه بدانيم آنچه ميخواهد در آينده رخ بدهد، يك نوع سازگاري و هماهنگي با نيازها ما داشته باشد. اما از كجا بدانيم وقوع يك رويداد در آينده مطابق با نيازهاي ما است و صرفا يك خواسته ما نيست؟ تفكيك نياز از خواسته به نظر من مهمترين مساله زندگي يك آدم است. هيچ مساله مهمتر از اين نيست كه انسان بفهمد آيا خواستهها و نيازهايش بر هم انطباق و همگامي و توازي دارند يا با هم ناسازگاري دارند. كمال زندگي در اين است كه هر چه را نياز دارم، بخواهم و هر چه را نياز ندارم، نخواهم و به هر چه ميخواهم، نياز داشته باشم و به هر چه نميخواهم، نياز نداشته باشم. اين يعني انطباق كامل نياز بر خواسته است. هر چه اين انطباق كمتر بشود، فلاكت و ادبار زندگي بيشتر ميشود و زندگي نابسامانتر و ناراضيكنندهتر است. به همين خاطر حكيماني مثل بودا و اسپينوزا ميگفتند، در زندگي فقط دنبال نيازهايتان باشيد و خواستهها را فراموش كنيد. يعني فقط هر چه را نياز داريد، بخواهيد. اما اين تفكيك، در عين حال كه بسيار مهم است، اصلا كار سادهاي نيست و خيلي تاملات فلسفي و مطالعات و تحقيقات تجربي و مباحث مربوط به تاريخ سرگذشت انسان لازم است تا بفهميم كه آدميان به چه چيزهايي نياز دارند و انسان سعي كند خواستههايش را به اندازه نيازهايش تنظيم كند و بگويد من هر چه را نياز ندارم، نميخواهم، اما هر چه را نياز دارم، حتما ميخواهم.
بنابراين شرط دوم عقلاني بودن اميد به اين توجه دارد كه به وقوع امر صعبالوصولي اميد نبنديم كه فقط خواسته ما را برآورده ميكند و نياز ما را برآورده نميكند.
3- اميد به جاي آرزو و خواستن به معناي واقعي: خواستن به معناي واقعي يعني من براي آنچه ميخواهم، آنچه از دستم بر ميآيد انجام دهم. فرق خواستن (want) با آرزو (wish) در اين است كه در آرزو، فقط آرزو ميكنم و كسي از من چيزي توقع ندارد، اما وقتي ميگويم ميخواهم فلان رخداد، رخ دهد، بايد به مقتضاي آن بجنبم. در خواستن يك قصد بر سعي و يك سعي وجود دارد، اگرچه موفقيت در سعي تضمين شده نيست. اگر اين سعي وجود نداشته باشد، اميد نيست و فقط آرزوست. اما آيا من قصد بر سعي دارم و سعي ميكنم يا خير؟ هيچ كس بهتر از خود فرد نميتواند در اين زمينه داوري كند. هيچ كس بهتر از خود فرد نميداند كه آيا براي امكانپذير كردن يا تسهيل يك رويداد در آينده هر آنچه در توان دارد به كار بسته يا خير؟ انسان با دو ويژگي صداقت و جديت ميتواند به خودش رجوع كند و دريابد كه آيا واقعا براي امكانپذير يك رويداد صعبالوصول در آينده و تسهيل آن، آنچه را از دستش
بر ميآيد، انجام داده يا خير؟ ناظر بيگانه نميتواند درباره شخص ديگري در اين زمينه داوري كند. زيرا من از درون ذهن شما باخبر نيستم و نميدانم كه آيا با وسع باورها و عقايدتان و با وسع احساسات و عواطفتان و با وسع خواستهايتان، به اندازه كافي سعي ميكنيد يا خير؟ بنابراين شرط سوم عقلاني بودن و دفاعپذير بودن اميد به يك رويداد صعبالوصول در آينده اين است كه اميد داشته باشيم و نه آرزو و تا جايي كه ميتوانيم هم تصميم به سعي داشته باشيم و هم سعي بكنيم.
بنابراين سه شرط بالا براي عقلانيت اميد لازم است و اگر يكي از اين سه شرط محقق نشود، اميد غيرمعقول است. براي درك معناي اميد عقلاني يا معقول بايد به آثار فيلسوفان و متفكراني چون درك پارفيت، تامس نيگل، رونالد دووركين و… مراجعه كرد. به يك معنا بيشترين تلاش در اين جهت متعلق به جان راولز، فيلسوف عدالت معروف امريكايي است. بنابراين اميد ميتواند عقلاني باشد و به معناي خيالبافي و روياپردازي و خواب روزانه
(day dream) نباشد.
اميد به معناي دوم
اين معناي اميد بيشتر تحت تاثير انديشهها و آثار برخي فيلسوفان اگزيستانسياليست در قرنهاي نوزدهم و بيستم پديد آمده و وارد فرهنگ روانشناسي ما آدميان شده است. در راس ايشان گابريل مارسل، فيلسوف اگزيستانسياليست فرانسوي قرار ميگيرد. اين اميد به معناي دوم، تفاوتهاي جدي با معناي اول دارد. در معناي اول سخن از تعلق اميد به رويدادي در آينده بود كه هم ممكن است (اگرچه صعبالوصول) و هم مطلوب. اما اميد به معناي دوم، اصلا اميد به رويدادي در آينده نيست، خواه در آينده زندگي شخصي فرد يا آينده زندگي خانوادگي او يا آينده زندگي جامعه جهاني و… اميد در اينجا به اين معناست كه اولا من هدف يا اهدافي سازگار با يكديگر در زندگي دارم، ثانيا براي رسيدن به آن هدف يا اهداف، يك سلسله كارهايي لازم است و من ميدانم كه اين كارها را بايد انجام داد، ثالثا جهان بيرون با اين كارها سر ناسازگاري دارد و بر سر آنها مانعتراشي ميكند. يعني محيط را نامساعد ميبينم. وقتي اين سه شرط پديد آيد، جا براي اميد به معناي دوم هست. در اينجا اگر دقت كنيم، شما متوقع و منتظر هيچ رويداد بيروني نيستيد. فقط خودمان با خودمان هستيم و ميبينيم جهان مساعد ما نيست و معارض ما است و قصد آشتي با ما ندارد. گويي جهان در برابر بر سر راه ما الي ماشاءالله مانع ميتراشد. اينجاست كه اميد به معناي دوم امكان تحقق مييابد. بودا ميگفت اين نوع اميد درست است و باقي انواع اميد نادرست است.
اميد به معناي دوم به لحاظ نظري چند مقدمه دارد:
1- براي موفقيت رسيدن به هدف كار تو شرط كافي نيست، اما شرط لازم هست. شرط لازم بودن كار يعني اگر به آن هدف برسم، يقين بدانيد كه كار به اندازه كافي كردهام. اما شرط كافي بودن يعني هيچ لزومي نيست كه با آن كارها، قطعا به هدف برسم.
از رنج كسي به گنج وصلش نرسيد/ وين طرفه كه بيرنج كس آن گنج نديد
ساختار زندگي انساني چنين است كه رنج كشيدن و سعي كردن و كار و كوشش من، شرط لازم براي رسيدن به هدف است، يعني اگر كار نكردم، حتما به هدفم نميرسم، اما اگر كار كردم، نبايد حتما منتظر رسيدن به هدف باشم. علت اين است كه براي موفقيت يعني اينكه كاري به هدف برسد، بايد بينهايت چرخ و دنده در جهان هستي دست به دست هم دهند، تا آن كار به هدفش برسد. تلاش انسان يكي از اين آن چرخ و دندههاست و بقيه در اختيار او نيست. بنابراين براي اميد داشتن به چيزي بايد آنچه را كه از دستمان بر ميآيد، انجام دهيم.
2- جهان هستي قابل پيشبيني نيست، بنابراين نبايد گفت از آنجا كه الان اوضاع و احوال نامساعد است، كار نكنم، زيرا هيچگاه نميتوان از وضع كنوني جهان، وضع آينده آن را پيشبيني كرد. كارل پوپر ميگويد در عالم انساني هيچ چيز قابل پيشبيني نيست. به عبارت دقيقتر ما در زندگي سه نوع عمل انجام ميدهيم: نخست اعمال فردي
(individual) است، مثل مسواك زدن. فرد ميتواند به وجه معقولي پيشبيني كند كه با درصد بالايي امشب هم مسواك كند. عمل فردي قابل پيشبيني به نحو معقول هست، اما نه پيشبيني درحد شيمي و فيزيك و زيستشناسي. دوم عمل جمعي
(collective) است، مثل چتر دست گرفتن اكثريت مردم يك شهر در نتيجه بارش باران. در عمل جمعي، هر يك از افراد هنگام عمل فقط به خودش فكر ميكند، مثلا هر فرد خودش براساس تصميم خودش هنگام باران چتر بر ميدارد، اما در نتيجه اين تصميم فردي، عملي جمعي رخ ميدهد، يعني اكثريت شهروندان هنگام باران چتر به دست ميگيرند. سوم عمل اجتماعي (social) است، عمل اجتماعي، عملي است كه من براساس اغراض خودم انجام ميدهم، اما كم و كيفش را داد و ستد با جامعه تعيين ميكند، مثل زماني كه فرد براي حضور در يك اجتماع، براساس هنجارها و قواعد آن اجتماع لباس ميپوشد يا عطر ميزند يا غذا ميخورد يا …
در فلسفه علوم اجتماعي گفته ميشود كه اعمال فردي انسان (كاري به حيوانات و گياهان و جمادات نداريم) تا حدي قابل پيشبيني است، اما عمل جمعي و اجتماعي او قابل پيشبيني نيست. يعني قابل پيشبيني نيست كه هنگام باران چند درصد مردم چتر دست بگيرند و چه نوع چتري با خود بردارند. پيشبيني ناپذير بودن جهان به اين معناست كه انسان تنها ميتواند بگويد كه جهان الان مساعد حال او نيست، نميتواند درباره فردا هم چنين بگويد، زيرا تنها اعمال فردي او تا حدي قابل پيشبيني است، اما اعمال جمعي و اجتماعي انسانها قابل پيشبيني نيستند. ايوان كليما، روشنفكر يهودي چك در كتاب «بهار پراگ» كه خانم فروغ پورياوري و آقاي خشايار ديهيمي ترجمههاي متفاوتي از آن ارايه كردهاند، مينويسد هيچ روشنفكري دو هفته قبل از اينكه رژيم چكسلواكي از هم فرو بپاشد، احتمال نميداد كه رژيم سقوط كند، اما دو هفته بعد رژيم چكي در كار نبود. ما اشتباه ميكنيم كه ميانديشيم جهان طبق قد و قواره شاكله ذهني ما رشد ميكند.
3- اگر كاري كه ميخواهيم براي رسيدن به مقصود انجام دهيم، اگر كاملا خودخواهانه (egoistic) باشد، احتمال اينكه ديگران نگذارند به مقصود برسيم، بالاست، اما اگر كارمان دگرخواهانه (Altruistic) باشد، احتمال اينكه ديگران با ما همكاري و مساعدت كنند، بالا ميرود. بنابراين عليالقاعده، احتمال موفقيت كارهاي خودخواهانه پايين و احتمال موفقيت كارهاي دگرخواهانه بالاست. مثلا اگر باور كنيد كه اين آقا يا خانمي كه شعار ميدهد، اين ادعاها را براي ارمغان آوردن نظم و ثبات يا امنيت يا رفاه يا عدالت يا برابري يا آزادي يا برادري يا صلح براي جامعه مطرح ميكند، احتمال مخالفت شما با او بسيار و احتمال موافقت تان با او بسيار زياد ميشود، اما اگر بفهميد كه اينها بهانه است و اين آقا يا خانم ميخواهد رييس حزب يا رييسجمهور يا … باشد، احتمال موافقت با او پايين ميآيد و احتمال موفقيت آن فرد هم پايين ميآيد. بنابراين چنانكه تامس نيگل در كتاب «امكان ديگرگزيني» با استدلال قوي نشان داده، اگر شما احراز كنيد كه من اهداف دگرخواهانه را دنبال ميكنم، امكان اينكه با من رفيق باشد و نه رقيب، بيشتر ميشود و بيشتر همكاري و مساعدت ميكنيد تا كارشكني. اما اگر اهدافم خودخواهانه باشد و شما احراز كنيد كه اهداف من خودخواهانه است، نهايتا برخي از رفقا با من همكاري ميكنند و امكان معارضه بالا ميرود. بنابراين نكته سوم ميگويد تا ميتوانيد اهداف خود را تا سر حد امكان دگرخواهانه كنيد. هر چه آدم از يك مستبد شدن و ديكتاتور شدن و جبار شدن و توتاليتر شدن به سمت يك قديس يا قهرمان شدن حركت كند، امكان مساعدت جهاني با او بيشتر ميشود و احتمال موفقيت او بالا ميرود.
با سه پيشفرض گفته شده، اميد به معناي دوم يعني انسان بگويد من اولا هدف يا اهدافي در زندگي دارم. ثانيا براي رسيدن به اين اهداف بايد كارهايي انجام دهم. اما ميبينم جهان بيروني براي به موفقيت رسيدن آنها نامساعد است. با وجود اين اولا دست از فعاليت و كار و عمل به عنوان شرط لازم بر نميدارد. ثانيا و از سوي ديگر از آنجا كه نميتواند آينده را پيشبيني كند، تسليم بدبيني نسبت به آينده نميشود، زيرا هم احتمال معارضت هست و هم امكان مساعدت. ثالثا اينكه ميكوشد هر چه ميتواند اهداف خودخواهانه را به اهداف دگرخواهانه بدل كند. اين براي هر كاري امكانپذير است. يعني فرديترين كارها نيز ميتواند جنبه دگرخواهانه پيدا كند. مثلا مسواك كردن كه عملي كاملا فردي است، ميتواند با اغراض دگرخواهانه همراه باشد. فردي كه مسواك ميكند، ميتواند از جمله اهدافش اين باشد كه ديگران از بوي بد دهان او يا رنگ زرد دندانهايش آزرده نشوند. يعني انسان در نيتش اين باشد كه من با جهان يك پيوستگي شگفتانگيزي دارم و هر عمل من ميتواند جهان را آزرده سازد يا آن را به جاي بهتري براي زيستن بدل كند، بدون اينكه به مبادي مابعدالطبيعي متوسل شويم. يعني به تدريج ميبينيم كه يك فرد اهل كمك به ديگران است، حتي خصوصيترين كارهايش را هم براي كمك به ديگران انجام ميدهد.
بر اين اساس من تسليم نميشوم كه كسي به من بگويد دست از فعاليت بردار و همهچيز نامساعد است و اصلا امكان موفقيت نيست. وقتي گاندي در آفريقاي جنوبي خشونت پرهيزي را مطرح كرد، بسياري از متفكران انگليسي كه با او آشنايي داشتند و آنها كه در دانشگاه در انگليس با او درس خوانده بودند، گفتند ما عجيب ميبينيم كه چرا فردي با اين قدرت تفكر، چنين خل بازي در آورده است، مگر ميشود در برابر اسلحه خشونت پرهيزي كرد و موفق شد؟! اما ديديم كه گاندي هم در آفريقاي جنوبي و هم مهمتر از آن در هند، موفق شد. بنابراين ما نميتوانيم آينده را لزوما پيش بيني كنيم. شايد كليد تحول در آينده، همين فعاليتي باشد كه من ميكنم.
تفاوت اميد نوع دوم با اميد نوع اول در اين است كه در نوع اول اميد، فرد به بيرون از خودش متكي و آويزان است، اما در اميد نوع دوم، فرد همهچيز را به خودش منتسب ميكند، زيرا ميگويد آنكه شرط لازم است، در خودم هست و شرط كافي هم كه اصلا دراختيار ما نيست كه بخواهيم به آن آويزان شويم يا خير. البته اميد به معناي دوم، مانعهالجمع با اميد به معناي اول نيست. اما عقلانيت اميد به معناي دوم محرز است. به عبارت ديگر، عقلاني بودن اميد به معناي اول مشروط به شرايطي بيروني است، اما عقلاني بودن اميد به معناي دوم محرز است. اين دو نوع اميد، اميدهايي است كه قابل دفاع است.
درست است كه صرف اميد داشتن خودش اميدآفريني هم ميكند، اما بايد به اين نكته نيز توجه كردكه ميتوان اميد را با كردار و گفتار و زبان بدن القا كرد. به عبارت ديگر با اينكه صرف اميد ورزيدن به ديگران سرايت ميكند، اما حتي طرز نگاه آدم و نوع رفتار و كردار و گفتار او هم ميتواند اميدآفريني كند. يكي ميگويد امسال ميخواهم قهرمان دوي جهان شوم، مخاطب به او لبخند ميزند، اما ميان نوشخند و نيشخند و پوزخند و زهرخند تفاوت هست. اگر مخاطب اين سخن، نوشخند يا پوزخند يا زهرخند بزند، اميد را در فرد ضعيف ميكند و اگر نوشخند بزند، اميد را در او تقويت ميكند.
پرسش و پاسخ
آيا ميتوان اعمال جمعي يا اجتماعي گروهها يا نهادهاي ايدئولوژيك را تا حدي پيشبيني كرد؟
بله، اما اولا پيشبيني همچنان قطعي نيست، ثانيا پيشبيني ميكنيم كه آنها چه ميكنند، اما آيا ميتوان مخالفان آنها را هم پيشبيني كرد؟
آيا انسان از لحاظ اخلاقي حق دارد جانش را فداي يك ارزش كند؟
فيلسوفان اخلاق به دو دسته قابل تصميم هستند: يك عده ميگويند براي اخلاقي بودن بايد از هر چيز گذشت، غير از جان، زيرا تو بايد باشي و اگر جانت را از دست دادي، موضوع منتفي ميشود. اما گروه ديگري ميگويند اگر ارزشهاي اخلاقي اقتضا ميكند، بايد از جان هم گذشت. من از راي دوم دفاع ميكنم. بنابراين به شهادت اخلاقي قائل هستم.
تفكيك نياز از خواسته چگونه صورت ميگيرد؟
مهمترين نكتهاي كه در اين هفت دهه زندگي به آن رسيدهام، اين است كه مهمترين مساله زندگي اين است كه آدم نياز و خواسته را از هم تفكيك كند و به دنبال خواستههايي برود كه با نيازها انطباق دارند. در نيكخواهي خودم در طرح اين ديدگاه شكي ندارم. اما براي اين تفكيك و فهم نيازها نبايد به ايدئولوژيها رجوع كرد بلكه بايد از تركيب علوم تجربي و علوم فلسفي دريابيم، يعني علومي كه با استدلال سر و كار دارند. يك ايدئولوژي مثل نازيسم ميگويد كه نياز انسان حكومت يك نسل خالص آريايي بر جهان است و فجايع جنگ جهاني دوم را پديد ميآورد و قس عليهذا.
آيا شما هم به اخلاق فضيلت و هم به اخلاق شفقت قائل هستيد؟
من به اخلاق فضيلت قائل هستم، اما اخلاق فضيلتي كه ميگويد كمينه اخلاق، عدالت است و بالاتر از عدالت شفقت و بالاتر از شفقت عشق است. بنابراين براي رفتار اخلاقي سه مرحله قائل هستم. اما معناي اين سخن آن نيست كه شفقت بدون عدالت و عشق بدون شفقت و عدالت امكانپذير است. اخلاق عدالت، حق ديگران نبايد سر سوزني پايمال شود، اخلاق شفقت ميگويد نه فقط حق ديگران پايمال نميشود، بلكه بخشي از حقوق خودمان را به ديگران ميبخشيم، در اخلاق عشق، اصلا من و ديگري وجود ندارد و من خودم را با شما يكي ميدانم و يگانگي احساس ميكنم.
آيا توجه به اخلاق دگرخواهانه در تضاد با زندگي اصيل نيست؟
خير، زندگي اصيل ميگويد القاپذير نباش و تابع افكار عمومي نباش و فقط به عقل و وجدان اخلاقي خودت مراجعه كن. در من هم گرايشهاي خودخواهانه هست و هم گرايش دگرخواهانه. وقتي به اين هر دو پاسخ ميگويم، به خودم وفادار ميمانم.
اميدورزي به باورهاي خردگريز چه حكمي دارد؟
اميد هيچوقت به باور تعلق نميگيرد، بلكه به يك رويداد (خواه در درون يا بيرون) تعلق ميگيرد. به باورها حالات رواني ديگري مثل علم، يقين، شك، حدس، گمان، ظن و… تعلق ميگيرد.
چنانكه تامس نيگل در كتاب «امكان ديگرگزيني» با استدلال قوي نشان داده، اگر شما احراز كنيد كه من اهداف دگرخواهانه را دنبال ميكنم، امكان اينكه با من رفيق باشد و نه رقيب، بيشتر ميشود و بيشتر همكاري و مساعدت ميكنيد تا كارشكني. اما اگر اهدافم خودخواهانه باشد و شما احراز كنيد كه اهداف من خودخواهانه است، نهايتا برخي رفقا با من همكاري ميكنند و امكان معارضه بالا ميرود.
وقتی گاندی در آفریقای جنوبی خشونت پرهیزی را مطرح کرد، بسیاری از متفکران انگلیسی که با او آشنایی داشتند و آنها که در دانشگاه در انگلیس با او درس خوانده بودند، گفتند ما عجیب می بینیم که چرا فردی با این قدرت تفکر، چنین خل بازی
در آورده است، مگر می شود در برابر اسلحه خشونت پرهیزی کرد و موفق شد؟! اما دیدیم که گاندی هم در آفریقای جنوبی و هم مهم تر از آن در هند، موفق شد.
من به اخلاق فضيلت قائل هستم، اما اخلاق فضيلتي كه ميگويد كمينه اخلاق، عدالت است و بالاتر از عدالت شفقت و بالاتر از شفقت عشق است. بنابراين براي رفتار اخلاقي سه مرحله قائل هستم. اما معناي اين سخن آن نيست كه شفقت بدون عدالت و عشق بدون شفقت و عدالت امكانپذير است. اخلاق عدالت، حق ديگران نبايد سر سوزني پايمال شود، اخلاق شفقت ميگويد نه فقط حق ديگران پايمال نميشود، بلكه بخشي از حقوق خودمان را به ديگران ميبخشيم، در اخلاق عشق، اصلا من و ديگري وجود ندارد و من خودم را با شما يكي ميدانم و يگانگي احساس ميكنم.
منبع: روزنامه اعتماد 28 اسفند 401