1

نهان دموکراتیک، ضامن نهاد دموکراتیک

نگاهي به دو كتاب «در رهگذار باد و نگهبان لاله» و «زمين از دريچه آسمان» نوشته مصطفي ملكيان

محمد صادقي

مصطفي ملكيان، روشنفكري است كه براي اصلاح فردي (و در نتيجه اصلاح اجتماعي) بيش از هر چيز و قبل از هر چيز بر «اصالت فرهنگ» تكيه و تاكيد دارد. منظور وي از فرهنگ يك جامعه نيز مجموعه احوال دروني شهروندان آن جامعه است و اين احوال را به سه‌دسته تقسيم مي‌كند. 
1. باورها (خواه موجه باشند و خواه‌ ناموجه و در ميان باورهاي موجه، چه باورهاي موجه صادق و چه باورهاي موجه ناصادق) 
2. احساسات و عواطف (آنچه از آنها احساس لذت يا الم مي‌كنيم؛ دردها و رنج‌هاي ما، شادي‌ها و خشم‌هاي ما، اميدها و آرزوهاي ما و…) 
3. اراده‌ها و عزم‌ها (يا به تعبير ساده‌تر، خواست‌هاي ما) 
نكته مهم از نظر او اين است كه بخش دوم و سوم تحت‌تاثير بخش اول هستند. يعني احساسات و عواطف و اراده‌ها، همواره از باورها تغذيه مي‌شوند و باورهاي ما، احساسات و عواطف و همچنين خواست‌هايي را در ما پديد مي‌آورند. ملكيان مي‌گويد در مواجهه با كساني كه با سمت و سوي كلي جامعه كه از سوي اكثريت جامعه ترسيم شده، مخالف هستند، سه راه پيش‌رو است. 
يكي نيروهاي باوراننده: نيروهايي كه باورهاي مردم را با توسل به استدلال عوض مي‌كنند.
دوم نيروهاي انگيزاننده: اين نيروها به طبيعت خودشان، اقتضاي تغيير باورها را ندارند و آنها را عوض نمي‌كنند اما زمينه‌هايي را فراهم مي‌آورند كه كسي هم كه بي‌باور است، ميل داشته باشد همچون باورمندان عمل كند.
سوم نيروهاي وادارنده: نيروهايي كه كساني را كه موافق قول اكثريت عمل نمي‌كنند، كيفر مي‌دهند اما باورها مهم‌ترين نقش را در فرهنگ بر‌عهده دارند و چاره‌اي جز تكيه بر نيروهايي (نيروهاي باوراننده) كه با باور دروني ما سروكار دارند، وجود ندارد و ثبات اجتماعي را فقط نيروهاي باوراننده فراهم مي‌آورند؛ به اين معنا كه اگر فرهنگ عوض شود سامان سياسي و اقتصادي هم پديد مي‌آيد.

همچنين ملكيان كه با طرح موضوع «عقلانيت و معنويت» در پي واكاوي مسائل و ارايه راه‌حل‌هايي است، در توضيح اين دو مفهوم مي‌گويد: «در كاربردي كه من از دو لفظ و اصطلاح عقلانيت و معنويت دارم، اين دو وصف و محمول انسانند، يعني انسان است كه يا عقلاني است يا غيرعقلاني، يا معنوي است يا غيرمعنوي. مراد من از انسان معنوي انساني است كه زندگي نيك دارد و كسي داراي زندگي نيك است كه اولا مطلوب‌هاي اخلاقي در او تحقق يافته باشند، يعني مثلا اهل صداقت، تواضع، عدالت، احسان، عشق و شفقت باشد، ثانيا مطلوب‌هاي روانشناختي در وي تحقق يافته باشند، به اين معنا كه مثلا داراي آرامش، شادي و رضايت از خود باشد و ثالثا براي زندگي خود معنا و ارزشي قائل باشد. زندگي نيك، يعني زندگي آرماني و كمال مطلوب، زندگي‌اي است كه واجد اين سه شرط باشد، بدين معنا كه هم مطلوب‌هاي اخلاقي در آن وجود و ظهور داشته باشند، هم مطلوب‌هاي روانشناختي و هم معنا و ارزش. با اين توضيح، مدعاي من در جمع عقلانيت و معنويت اين است كه نه فقط عقلاني‌بودن و معنوي‌بودن (به همان معنايي كه گفتم) با هم ناسازگاري‌اي ندارند، بلكه براي معنوي‌بودن به چيزي جز عقلانيت همه‌جانبه و عميق نيازي نداريم و بر خلاف راي كسان بسياري در طول تاريخ، امر ما داير نيست ميان اينكه يا عقلانيت داشته باشيم و دست از معنويت بشوييم يا معنويت داشته باشيم و عقلانيت را از كف بنهيم و حتي بالاتر از اينها، عقلانيتي كه با معنويت ناسازگار باشد در همان عقلانيت خود عيب و نقصي دارد و معنويتي كه با عقلانيت ناسازگار باشد در همان معنويت خود بي‌عيب و نقص نيست.» 
نياز مردمسالاري به معنويت
با اين مقدمه كوتاه درباره نگرش كلي ملكيان در عرصه روشنفكري، به سراغ جلد دوم كتاب «در رهگذار باد و نگهبان لاله» مي‌روم و مروري خواهم داشت بر آنچه او درباره نقش معنويت در نظام‌هاي دموكراتيك و انسان معنوي در مواجهه با آزادي‌هاي اجتماعي، ابراز داشته است. ملكيان در بخشي از كتاب «در رهگذار باد و نگهبان لاله» با نام «نياز مردم‌سالاري به معنويت شهروندان» توضيح مي‌دهد كه با توجه به اينكه مردم‌سالاري، بهترين نظام سياسي و حكومتي است كه بشر به آن دست يافته و بر مبناي تصميم‌گيري‌هاي جمعي و راي مردم شكل مي‌گيرد، خالي از نقص نيست. او پيوند معنويت با مردم‌سالاري را بهترين راه براي جبران كمبودها و نارسايي‌هاي مردم‌سالاري دانسته تا بر اساس آن بتوان از عيب‌ها و نقص‌هاي قابل تحقق و قابل پيش‌بيني جلوگيري كرد. مقصود او در اينجا از معنويت، نياز به يك سلسله ورزه‌ها و ساخت‌هاي دروني است زيرا به باور او، تنها اينكه نهادهاي اجتماعي ما نهادهايي دموكراتيك باشند كافي نيست و ما بايد در درون نيز، اخلاقي و معنوي باشيم. به تعبير او اگر همه نهادها هم دموكراتيك باشند ولي در درون، از نهان دموكراتيك برخوردار نباشيم يعني مردم‌دوست، اخلاقي و معنوي نباشيم، به معناي واقعي نمي‌توانيم نهادهاي‌مان را دموكراتيك كنيم. از اين رو بر «نهان دموكراتيك» تاكيد دارد كه ضامن بقا و دوام «نهاد دموكراتيك» است. در ادامه نيز نكته‌هاي مهمي را مورد توجه قرار مي‌دهد. 
1. انسان‌هايي كه در يك نظام مردم‌سالارانه زندگي مي‌كنند، نبايد گمان كنند نيك‌خواهي خود را نسبت به اعضاي جامعه و شهروندان از راه راي‌دادن در جريان انتخابات مجلس، رياست‌جمهوري و… انجام داده و وظيفه ديگري ندارند و ادامه كار بر عهده نمايندگان منتخب است. شركت در انتخابات، راي‌دادن و سپردن كارها به نمايندگان (قانون‌گذار و اجرايي) پايان كار نيست و محدودساختن دلسوزي و شفقت دروني نسبت به وضع شهروندان با يك راي‌دادن تصور درستي نيست. بي‌تفاوت‌نبودن نسبت به وضع شهروندان وظيفه انسان معنوي و نشانه شفقت عام است، به اين معنا كه در نظام دموكراتيك، ما نبايد فقط نسبت به خودمان و همسر و فرزندان‌مان  و كساني كه نسبت به آنها مسووليت مستقيم داريم را در نظر آوريم بلكه بايد محبت و شفقت خود را وسعت داده و چنين نپنداريم كه راي‌دادن يك وظيفه اجتماعي است و با انجام آن، تنها وظيفه ما پرداختن به خود و خانواده خود است. چنين پنداري با اخلاق و معنويت سازگاري ندارد.
2. كودك‌منشي و طفل‌وارگي (يعني انديشيدن به مسائل فوري و فوتي و نينديشيدن به مصالح بلندمدت) را بايد در خود ضعيف ‌سازيم. به تعبير روانشناسان، در كودكان احساس نسبت‌سنجي وجود ندارد و به عبارتي نمي‌توانند بين آنچه مهم است و آنچه مهم‌تر است و بين آنچه منفعت كوچكي دارد و آنچه منفعت بزرگي دارد و آنچه منفعت بزرگ‌تري دارد، نسبت‌سنجي درستي انجام دهند. در يك نظام مردم‌سالارانه، نبايد در پي خواسته‌هاي فوري، فوتي و زودگذر بوده و منافع بزرگ‌تري كه داريم را فراموش كنيم. اگر مردم و نمايندگان آنها فقط فاصله‌هاي نزديك را ببينند و نزديك‌بيني داشته باشند، دچار ضرر و خسارت خواهند شد. از اين رو توجه مدام به نسبت‌سنجي بين بدها و بدترها، خوب‌ها و خوب‌ترها، منافع‌ كوتاه‌مدت‌تر و منافع بلندمدت‌تر بسيار ضروري است. كساني كه اين نكته اخلاقي و دروني را در خود نپرورانند هم خود دچار اين اشتباه مي‌شوند و هم از نمايندگان خود مي‌خواهند كه مرتكب اين اشتباه‌ها شوند و با نگاه به فاصله‌هاي نزديك، توجه چنداني به منافع و سرنوشت درازمدت ما نداشته باشند.
3. در يك نظام دموكراتيك، همه انسان‌ها بايد به تدريج آزادانديشي را در خود بپرورانند تا از آفت‌هايي كه در چنين نظام‌هايي مي‌تواند پديد آيد كاسته و جلوگيري شود زيرا در نظام‌هاي دموكراتيك نيز مغزشويي با روش‌هاي دموكراتيك (و وسايل ارتباط جمعي) امكان‌پذير است و مي‌توانند انسان‌ها را به باورهاي خطا، جاهلانه و خرافي سوق دهند. اينكه شيوه‌ها دموكراتيك هستند، ضمانت نمي‌كند كه باورهاي ما باورهاي درستي باشند. آزادانديشي مي‌تواند جلوي مغزشويي و باورآفريني‌هاي خطا را بگيرد و انسان‌ها را از خطر پيروي بي‌چون‌وچرا و چشم بسته از ديگران و همرنگي با جماعت و افكار عمومي دور سازد. اينكه در يك نظام دموكراتيك، راي اكثريت مبناي تصميم‌گيري است مساوي با اين نيست كه راي اكثريت حق است. راي اكثريت مبناي تصميم‌گيري قرار مي‌گيرد زيرا براي تصميم‌گيري‌هاي جمعي روشي بهتر از اين وجود ندارد. اما اين به معناي آن نيست كه راي اكثريت در همه موارد حق است. كساني كه آزادانديشي را در خود نپرورانده باشند در چنين وضعيتي دچار وادادگي شده و همرنگي با جماعت و پيروي از افكار عمومي را فضيلت مي‌پندارند. گسترش آزادانديشي در انسان‌ها، مانع از تزريق باورهاي خطا و پيروي از افكار عمومي و همرنگي با جماعت مي‌شود. آزادانديشي، به معناي آنكه انسان بر اساس فهم و تشخيص خود عمل كند. اگر آزادانديشي در انسان‌ها تضعيف شود، زمينه براي اينكه افراد اندكي توليد فكر كنند و همان افكاري كه خود در مردم آفريده‌اند را به عنوان نمايندگان مردم از آنها دريافت كنند گشوده مي‌شود. يعني اگر كساني باورهايي بيافرينند و مردم همان باورهايي را كه آنها آفريده‌اند به خودشان داده و بگويند اينها را مبناي تصميم‌گيري قرار دهيد فقط ظاهري دموكراتيك ساخته و پرداخته شده است. آزادانديشي، برآمده از آراي همه معنويان جهان است كه به «زندگي اصيل» توجه داشته و دارند. زندگي اصيل، زندگي‌اي است كه در آن، انسان فقط به خود وفادار است. هر وقت وفاداري به خود، فداي وفاداري به ديگران شود، زندگي ما عاريتي خواهد بود، نه اصيل. وفاداري به خود، به معناي فقط بر اساس فهم خود عمل‌كردن و فهم خود را مبناي تصميم‌گيري‌هاي عملي قراردادن است. اگر اعتماد به فهم و تشخيص خود غايب باشد، چيزي جز نوعي فريب، غوغاسالاري و به تعبير يك روانشناس اجتماعي «تبعيت همه از هيچ‌كس» پديد نخواهد آمد. وقتي پيروي از ديگري مي‌كنيم و هر كدام هم آن فكري را داريم كه ديگران دارند نوعي پيروي همه از هيچ‌كس پديد مي‌آيد كه با روح جامعه‌اي مترقي ناسازگار است.
4. زندگي در يك نظام دموكراتيك نبايد اين تصور را در ما ايجاد كند كه يك روند حقيقت‌طلبانه را در درون خود تعطيل كرده و كنار بگذاريم. روند حقيقت‌طلبانه در درون خود به معناي ستيز مستمر با خودشيفتگي، تعصب و جزم و جمود. هر انساني كه حق‌طلب است، خودشيفته نيست (نمي‌گويد چون فلان فكر، فكر من است، معتبر و درست است) اهل جزم و جمود نيست (نمي‌گويد در اين باره به يك راي رسيده‌ام و ديگر نمي‌خواهم سخن كس ديگري را بشنوم) و تعصب نمي‌ورزد (نمي‌گويد به چيزي وفادارم كه براي نفس آن وفاداري، قداست قايلم) همه ما در درون، كم و بيش، خودشيفته، متعصب و اهل جزم و جموديم. اگر در جامعه‌اي همه نهادهاي آن دموكراتيك باشند، اما افراد در درون، حقيقت‌طلب نباشند و هر كدام براي خود محوريتي قائل باشند، زندگي مطلوبي رقم نخواهد خورد. 
5. پرهيز از خشونت و پايبندي به عدم‌خشونت هم نكته‌اي بسيار مهم است. بنا به تعبير گاندي، كافي نيست در بيرون خشونت نورزيم، بايد به‌طور اساسي براي خشونت، قبح اخلاقي قائل باشيم زيرا در اين صورت كسي كه به عدم‌خشونت باور دارد، اگر بخواهد كسي را به آستانه باور خود بكشاند از راه استدلال و گفت‌وگو وارد مي‌شود. اگر در جايي گفت‌وگو و استدلال تعطيل شود، فقط براي دو چيز ديگر جا باز مي‌شود: خشونت و فريب‌كاري زيرا وقتي گفت‌وگو و استدلال تعطيل شود با كساني سر و كار پيدا مي‌كنيم كه هدف‌هاي خود را با خشونت پيش مي‌برند يا با فريب‌كاري به آنها دست مي‌يابند. چنانكه در نظام‌هاي خشن و غيردموكراتيك (همچون آلمان نازي يا كشورهاي كمونيستي) كساني را كه مي‌توانستند فريب دهند، فريب داده و با كساني كه نمي‌توانستند آنها را بفريبند با خشونت رفتار مي‌كردند. معناي گفت‌وگو اين نيست كه در ظاهر به سخن طرف مقابل گوش كنيم اما در درون در حال فراهم‌كردن پاسخي باشيم. در گفت‌وگو وقتي طرف مقابل سخن مي‌گويد، سكوت بسيار اهميت دارد. نه فقط با زبان، بلكه نوعي سكوت ذهني و رواني هم لازم است تا سخن طرف مقابل را فهم كنيم. در حالي كه ما اين را نياموخته‌ايم و فقط نوعي مداراي بيروني نشان مي‌دهيم. انسان معنوي بايد اهل گفت‌وگو و استدلال‌گرايي باشد.
6. انسان‌ها بايد كار خود را به بهترين شكل انجام دهند. اينكه ذره‌بين را روي ديگران بگذاريم تا ببينيم كار خود را درست و خوب انجام مي‌دهند يا نه و هيچ‌وقت آن را به سمت خود برنگردانيم تا ببينيم كاري كه خود برعهده داريم را درست و خوب انجام مي‌دهيم يا نه، يك مشكل بزرگ است. 
7. انسان‌ها بايد خود نسبت به خود نظارت دروني داشته باشند. از بيرون نظارت‌شدن و از بيرون مورد داوري قرارگرفتن، جامعه مطلوبي را پديد نمي‌آورد. اينكه خودمان تنبل باشيم و نسبت به خودمان آسان‌گيري و نسبت به ديگران سخت‌گيري داشته باشيم، اينكه در داوري نسبت به خود، خيلي مدارا داشته باشيم اما نسبت به ديگران چنين نكنيم هم يك مشكل بزرگ است. در حالي كه همه كساني كه واقعا در پي اصلاح اجتماعي بوده‌اند نسبت به خود سخت‌گيري داشته‌اند و نسبت به ديگران مداراي زيادي نشان داده‌اند كه گاندي نمونه درخشان آن است. نظارت دروني ما بايد بسيار از نظارت بيروني ما سخت‌گيرانه‌تر باشد.
8. وقتي انسان‌ها كار را فقط براي كسب درآمد در نظر بگيرند، هر چقدر هم ظاهر جامعه دموكراتيك باشد، رشد نمي‌كنند. به نظر مي‌آيد كه اگر كشوري منابع طبيعي بيشتري داشته باشد و از كارشناسان و برنامه‌ريزان قوي‌تري برخوردار باشد به لحاظ اقتصادي هم وضع بهتري خواهد داشت كه درست هم هست. اما اگر مردم براي كار ارزش قائل نباشند و به كار فقط براي كسب درآمد بنگرند، موفقيت زيادي به دست نخواهد آمد. در حالي كه كار بايد هدف و درآمد، محصول فرعي آن شمرده شود. كار را بايد تكليف شمرد نه اينكه اگر بتوانيم، با كار كمتر يا كار بي‌كيفيت يا بدتر از همه، با بيكاري، درآمدي به دست آوريم و از آن استقبال كنيم.
منشأ  مشكلات  اجتماعي
مصطفي ملكيان در كتاب «زمين از دريچه آسمان» نيز به سه عامل كه در پديدآمدن مشكلات اجتماعي (در نهادهاي خانواده، اقتصاد، تعليم و تربيت، سياست و…) نقش دارند اشاره كرده. 
1. منابع طبيعي: هميشه تقاضا بيش از عرضه است. كمبود منابع طبيعي و رفع‌نشدن نيازهاي بشري، رقابت را شدت مي‌بخشد و زمينه ستيز و جنگ گسترده‌تر مي‌شود.
2. برنامه‌ريزي‌هاي اجتماعي: به اين معنا كه برنامه‌ريزي در نهادهاي مختلف اجتماعي به دست كساني كه در آن زمينه‌ها تخصص دارند انجام نمي‌گيرد.
3. قدرت سياسي: يعني زماني كه مديريت سياست و قدرت سياسي، بر اساس دستيابي به منافع خود شكل مي‌گيرد كه برآمده از جهل و سوء‌نيت است. جهل به اين معنا كه صلاح ملت را تشخيص نمي‌دهند و سوء‌نيت به اين معنا كه از آگاهي برخوردارند اما در انجام‌دادن كارها سستي و اهمال مي‌كنند. سپس با توجه به اينكه دولت‌ها و قدرت‌هاي سياسي در مقايسه با دوران قديم، قدرتمندتر شده‌اند و همه منابع را در اختيار دارند و بنابراين مبارزه با آنها نيز دشوارتر شده است و فرد نمي‌تواند به تنهايي اوضاع را بهبود بخشد به عامل چهارمي نيز مي‌پردازد. عامل چهارم «فرهنگِ فرد فردِ آدميان» است كه حتي اگر فرد در بهبود اوضاع اجتماعي هم نقش خود را اجرا كند و سه عامل قبلي هم بسامان باشد، مي‌تواند مانع ايجاد كند. به تعبير او اگر فقط همان سه عامل موثر بودند، شهروند موجودي منفعل بود و در بهبود سرنوشت خود و ديگران هيچ نقشي نداشت و دوم اينكه اگر آن سه عامل هم برآورده شده باشند و فرهنگ فردي آدميان بسامان نباشد آن سه عامل بي‌تاثير خواهند شد. به باور او، فرهنگ فردي آدميان از سه عامل ديگر مهم‌تر است زيرا با توجه به فرهنگ فردي، اعضاي جامعه كنشگر مي‌شوند و از وضعيت انفعال بيرون مي‌آيند.


ملكيان در بخشي از كتاب «در رهگذار باد و نگهبان لاله» با نام «نياز مردم‌سالاري به معنويت شهروندان» توضيح مي‌دهد كه با توجه به اينكه مردم‌سالاري، بهترين نظام سياسي و حكومتي است كه بشر به آن دست يافته و بر مبناي تصميم‌گيري‌هاي جمعي و راي مردم شكل مي‌گيرد، خالي از نقص نيست. او پيوند معنويت با مردم‌سالاري را بهترين راه براي جبران كمبودها و نارسايي‌هاي مردم‌سالاري دانسته تا بر اساس آن بتوان از عيب‌ها و نقص‌هاي قابل تحقق و قابل پيش‌بيني جلوگيري كرد

ملكيان در كتاب «زمين از دريچه آسمان» نيز به سه عامل كه در پديدآمدن مشكلات اجتماعي (در نهادهاي خانواده، اقتصاد، تعليم و تربيت، سياست و…) نقش دارند اشاره كرده. 
1. منابع طبيعي: هميشه تقاضا بيش از عرضه است. كمبود منابع طبيعي و رفع‌نشدن نيازهاي بشري، رقابت را شدت مي‌بخشد و زمينه ستيز و جنگ گسترده‌تر مي‌شود.
2. برنامه‌ريزي‌هاي اجتماعي: به اين معنا كه برنامه‌ريزي در نهادهاي مختلف اجتماعي به دست كساني كه در آن زمينه‌ها تخصص دارند انجام نمي‌گيرد

در يك نظام دموكراتيك، همه انسان‌ها بايد به تدريج آزادانديشي را در خود بپرورانند تا از آفت‌هايي كه در چنين نظام‌هايي مي‌تواند پديد آيد كاسته و جلوگيري شود زيرا در نظام‌هاي دموكراتيك نيز مغزشويي با روش‌هاي دموكراتيك (و وسايل ارتباط جمعي) امكان‌پذير است و مي‌توانند انسان‌ها را به باورهاي خطا، جاهلانه و خرافي سوق دهند

منبع: روزنامه اعتماد 19 فروردین 1402 خورشیدی