1

در دفاع از آزادی

بازخواني رساله كلاسيك جان استوارت ميل

عباس نعيمي جورشري

جامعه ايران در حالي وارد سال ۱۴۰۲ شده است كه بيش از هر زماني با تلاطم‌ها و تضادهاي گفتماني همراه است. تضادهايي كه به ظهور جنبش‌هاي اجتماعي در سطوح كلان انجاميده‌ است. شايد بتوان يكي از مهم‌ترين محورهاي اين تضاد را ذيل واژه آزادي به بحث نهاد. مصداق‌هاي روزانه آن رو به فزوني دارد، تراكم برخوردهاي خرد و كلان به بالاترين سطح رسيده و چشم‌اندازهاي مفهومي‌اش نيز متنوع است. براي غناي نظري اين تضادها و تئوريك‌سازي رويدادها، مي‌بايست به كليدواژه آزادي پرداخت. در اين راستا بازديد از مدخل‌هاي فلسفي و اجتماعي اين حوزه الزام دوچندان دارد. نگارنده در اين مقال بر تلخيص و بازخواني اثر كلاسيك «در آزادي» تمركز خواهد داشت. «درباره آزادي» عنوان رساله‌اي است از جان استوارت ميل فيلسوف انگليسي كه نخستين‌بار در ۱۸۵۹ منتشر شد. ميل در اين اثر سراغ يكي از بنيادي‌ترين كليدواژه‌هاي زيست اجتماعي بشر مي‌رود و تلاش مي‌كند درباره حدود و ثغور آن در نسبت حكومت سخن بگويد. 

آزادي به چه معنا
كشمكش ميان آزادي فرد و قدرت دولت نمايان‌ترين صفت تاريخ قديم است كه در قالب منازعه بين رعايا 
يا طبقه‌اي از رعايا از يك‌طرف و دولت از طرف ديگر رقم مي‌خورد. لذا منظور از آزادي در دوره مذكور به حقوق رعايا در مقابل ستمكاري حكمرانان دلالت دارد. به بيان ديگر منافع حاكمان در عمده موارد با منافع افراد كشور تباين داشت. مردم در عين حال كه از قدرت حاكمان هراس داشتند، آن را ضروري نيز مي‌دانستند خاصه آنجا كه به عنوان دفاع در مقابل حمله خارجي معنا مي‌يافت. اين امر عملا حربه‌اي بود كه حاكمان ضمن استعمال عليه نيروي خارجي، عليه مردم خود نيز به كار مي‌بردند. با اين شرح فيلسوفان دوستدار ملت، آزادي را مراد مي‌گرفتند بدين معنا كه سلسله مصونيت‌هايي را براي افراد جامعه خويش رسمي نمايند و حاكمان مقيد به حرمت آن حقوق شوند. 
سابقا كوشش آزادي‌خواهان بر محدودسازي قدرت حاكمان متمركز بود اما در تحول تاريخي به اين سمت حركت نمودند كه فرمانروايان انتخابي و موقت را جايگزين فرمانروايان ارثي و دايمي سازند. اين سوگيري را مي‌توان تلاشي دانست در جهت همسان‌سازي حاكم و ملت بدين معنا كه خواست حاكم جز خواست ملت نباشد. تلاشي در جهت تز «حكومت مردم بر خود». اما نكته‌اي وجود دارد؛ مردمي كه قدرت را اعمال مي‌كنند همواره همان مردمي نيستند كه قدرت بر آنها اعمال مي‌شود. 
چنين حكومتي گاه حكومت هر كس بر خود نيست بلكه حكومت بر يك فرد است توسط همه افراد ديگر. اين‌گونه اراده مردم به معناي اراده آن بخشي از مردم است كه تعداد بيشتري دارند، بنابراين خطر وجود ستمكاري اكثريت بر اقليت ايجاد مي‌گردد. حتي وقتي قدرت در دست ملت است و حكمرانان در مقابل اكثريت مسوولند، باز بايستي بر لزوم محدودسازي حكومت تاكيد نمود. اين الزامي متفاوت خواهد بود نسبت به الزام محدودسازي حكومت غيرپاسخگو‌. 

آزادي بيان و عقيده
وقتي يك طبقه اجتماعي بر طبقات ديگر تفوق و تسلط مي‌يا‌بد اصول اخلاقي آن كشور از منافع و هوس‌هاي اين طبقه ناشي مي‌شود. حال مي‌توان حالتي را تصور كرد كه خود جامعه مستقلا به خود اجازه دهد در اموري كه نبايد، دخالت كند. نتيجه چنين فرآيندي يك ستمگري اجتماعي است كه گاه مهيب‌تر از ستمگري‌هاي سياسي‌ مي‌شود. در واقع ميل‌ها ‌و نفرت‌هاي يك طبقه اجتماعي يا اكثريت منشا اخلاقيات اجتماعي‌‌ خواهد بود‌. بايد دقت نمود‌ كه اين اخلاقيات الزاما به حقيقت يا سود جامعه منتهي نمي‌شوند. توازن در اين امور ناشي از توازن نيروهاي اجتماعي‌‌ است. به عنوان مثال تعصب و نابردباري چنان براي مردمان طبيعي و دروني شده است كه بي‌آنكه متوجه شوند به سختي به آزادي عقيده ديني تن مي‌دهند. اين تساهل ايماني رخ نمي‌دهد مگر آنكه بي‌اعتقادي به آن مكتب نيز كفه ترازو را متعادل سازد. 
رساله در آزادي با اين مباحث قلمرويي را مي‌گشايد كه مي‌توان از حدود آزادي سخن گفت. ميل پاسخ مي‌دهد كه تنها منظوري كه آدميان حق دارند به صورت فردي يا اجتماعي در آزادي عمل فرد يا افراد ديگر مداخله كنند، حفاظت و دفاع از نفس است. يعني نمي‌توان به كسي اعمال زور نمود حتي اگر در جهت صلاح و خير او باشد. البته اين نكته در باب افراد بالغ است و نه كودكان يا اشخاص صغير. بر همين منوال مي‌توان درباره جوامعي سخن گفت كه بلوغ تمدني را طي نكرده‌اند و در دوره صغر ذهني به‌سر مي‌برند. في‌المثل سلطنت مطلق در اداره وحشيان نوع مشروع حكومت بود مشروط بر اينكه غايت حكومت، بهبود وضع آنان باشد نه منافع حاكم!

در فرديت
با اين توضيحات مي‌توان نتيجه گرفت تنها قسمتي از اعمال كه فرد براي آنها در مقابل جامعه مسوول است آن قسمت است كه اثرش به ديگران مي‌رسد. فرد درخصوص آن بخش از اعمالش كه تنها به خود او مربوط است آزادي مطلق دارد و نمي‌توان حدي بر آن نهاد. به تعبير ميل فرد بر خويشتن، تن و جان خويشتن سلطان مطلق است. اما اينجا نقدي وجود خواهد داشت. چالش اصلي در كلام ميل عبارت خواهد بود از اينكه كدام اعمال آدميان در زمره رفتارهاي موثر بر جامعه قرار نمي‌گيرند؟ آيا نمي‌توان براي طيف كثيري از اعمال شخصي نيز اثرگذاري اجتماعي و نتيجه بخشي عمومي قائل شد؟ ابهام اين خطوط در مباحث ميل نقدي مهم ايجاد مي‌كند اگرچه از اهميت اصل سخن نمي‌كاهد. او كوشيده اين نقيصه را تا حدي برطرف كند. او از ميدان آزادي بشر سخن مي‌گويد كه اولا شامل «عرصه هوشياري» است و عرصه وجدان را به طور وسيع شامل مي‌شود. آزادي فكر و احساس نسبت به هر چيز امري مطلق است. آزادي بيان و نشر عقايد در همين ساحت قرار مي‌گيرد. هيچ اجتماعي آزادي كامل ندارد مگر اينكه اين آزادي‌ها به طور مطلق و بي‌قيد و شرط در آن موجود باشد. 
در آدميان -خواه از زمره حكمرانان باشند يا نه- اين تمايل وجود دارد كه اعتقادات و تمايلات خود را قانون كلي محسوب كنند و از ديگران اطاعت آن را انتظار داشته باشند. اين ميل، سلطه مطلق خواهد يافت اگر شرايطش فراهم شود، بنابراين لازم است سد اخلاقي استواري در مقابل اين زياده‌خواهي تعريف شود. ميدان آزادي كه در بالا تشريح شد همين سد اخلاقي را ايجاد مي‌نمايد. سود نهايي جامعه نيز در اين امر قرار دارد. اين استدلالي متفاوت است از استدلال حقوق فطري. يعني در تبيين ضرورت آزادي فردي، ضمن استناد به «حق بشري» بايستي به «سود جامعه و فرد» نيز اشاره داشت. چنان‌كه ميل، سودمندي را آخرين مرجع استناد مي‌خواند. سودمندي به عنوان‌ يك عيار و فارغ از عموميت كارايي، در بحث حاضر كارآمد است. 

در حدود قدرت و تسلط دولت بر آزادي فرد
آزادي عقيده و بيان در مركز بحث آزادي فرد قرار دارد، اما حكومت در چه حدودي مجاز است بر فرد اعمال قدرت نمايد و او را مجازات كند؟ هيچ طبقه يا جامعه‌اي حق ندارد اين حق مبنايي را از فرد‌ سلب كند‌. بهترين حكومت‌ها نيز مجاز نيستند مانع حق انديشه يا نشر عقايد افراد شوند. زور و فشار بر آزادي عقيده افراد وقتي بنا بر عقيده عموم باشد به مراتب زيانبارتر است كه برخلاف عقيده عموم باشد. اگر همه افراد جهان يك عقيده داشته باشند و فقط يك نفر عقيده مخالف داشته باشد، همه مردم حق ندارند آن يك نفر را خاموش كنند چنان‌كه اگر آن يك نفر قدرت را در دست مي‌داشت حق نداشت مردم را خاموش نمايد. خاموش ساختن افكار و بيان غير نمي‌تواند توجيه عقلاني مناسبي داشته باشد حتي اگر بدترين آثار را براي آن عقيده متصور شويم. خاموش كردن عقيده كسي، محروم نمودن همه آدميان از فوايد احتمالي آن ايده است. آنچنان كه محروم ساختن آيندگان نيز هست. خواه آن عقيده را بپذيرند خواه نپذيرند، زيرا اگر آن عقيده‌ درست باشد آيندگان از اينكه باطل را به حق تبديل كنند محروم خواهند ماند. اگر آن عقيده درست نباشد از نفعي كه به همان اندازه مهم است محروم خواهند شد. آن نفع عبارت است از تصريح و روشن‌تر و زنده‌تر شدن حقيقت در برخورد با باطل!
اگر اين سخن مخالفاني داشته باشد كه لاجرم خواهد داشت، مي‌توان استدلال نمود: 
الف. عقيده‌اي كه حكمران مي‌خواهد آن را خاموش كند ممكن است عقيده درستي باشد. خاموش‌كنندگان به حكم بشر بودن عاري از خطا نيستند لذا صلاحيت ندارند همه افراد بشر را از اين فرصت محروم كنند كه در درستي و نادرستي آن عقيده‌ قضاوت كنند. البته حاكمان بر اين «يقين» هستند كه عقيده آنها درست است فلذا بر خاموشي‌ معارضان عمل مي‌كنند. اين يقين خود مبتني بر فرض خطاناپذيري است لذا مردود است. 
ب. در نتيجه خاموشي عقيده، فرصت عادلانه فراهم نمي‌شود تا حقانيت خود را اثبات كند، ضمن اينكه بخشي از اين عقايد كه با آزادي بحث ممكن بود بطلانش نشان داده شود در نتيجه سكوت منتشر نخواهد شد و از ميان هم نمي‌رود و عملا به‌جا مي‌ماند. در واقع يك عقيده حتي اگر باطل هم باشد ممكن است قسمتي از حقيقت را شامل شود. تنها با طرح و برخورد عقايد است كه همه حقيقت، فرصت تجلي خواهد داشت. 
پ. زيان بزرگ خاموشي يك عقيده‌، متوجه مردمان است، زيرا پيشرفت و رشد ذهني آنها متوقف مي‌شود و عقلانيت‌شان به خاطر ترس طغيان، راه و رسم بردگي در پيش مي‌گيرد. ترس از طغيان همواره به ركود و ميرايي يك فكر مي‌انجامد حتي اگر آن فكر و ايمان از حقيقت و زندگي بهره‌مند باشد. عالي‌ترين ايمان‌ها در معرض مرگ قرار دارند مادامي كه از چالش‌ انديشه و تحركات آزادي بيان بهره‌مند نباشند. آزادي تفكر سبب مي‌شود متفكران خلق شوند و نيز توده‌ها به حدي از بلوغ فكري كه استعدادش را دارند برسند. در غير اين صورت ايمان مومنان تا آن حد است كه با منافع آنها تضاد نداشته باشد. 

آزادي اعمال
نكته‌اي كه در ادامه بحث آزادي مطرح خواهد شد آزادي اعمال است. نمي‌توان ادعا نمود كه اعمال بايستي به همان اندازه عقايد آزاد باشند. هر عملي كه بدون علت مشروع موجب آسيب ديگران شود، رواست توسط عقايد عمومي و در موارد شديدتر با دخالت قانون ممنوع شود. آزادي فرد بايد محدود بدين عيار باشد كه به ديگران لطمه نزند. 
اين‌گونه بحث فرديت پيش مي‌آيد و پرسش از عواملي كه در رشد فرديت اشخاص موثر است. ميل به دو عامل آزادي و تنوع اوضاع به عنوان شروط رشد فرد اشاره مي‌كند. برعهده خود فرد است كه با تفسير تجربه گذشتگان دست به انتخاب بزند و تشخيص دهد كدام قسمت با وضعيت او سازگارتر است. اين بحث ميل در نقد متفكراني قرار دارد كه مي‌كوشند نسخه فراگير رستگاري براي عموم درنظر بگيرند. اين پارادايم در مقابل كلان روايت‌ها قرار دارد. چند نقد بر الگوهاي كلان روايتي و الگوبرداري پيشينيان وجود دارد: 
الف. ممكن است تجربه پيشينيان محدود بوده باشد يا نتوانسته باشند تجربيات خود را درست تفسير كنند. 
ب‌. ممكن است تفسير آنها از تجربه‌هاي‌شان درست باشد ولي براي شخص خاص مناسب نباشد. عادات و رسوم براي فضاهاي عادي هستند و فرد ممكن است مشمول آن عادي بودن نباشد. 
پ. ممكن است آن عادات و رسوم خوب باشند و براي فرد هم مناسب باشد اما بايد دانست تابع رسم و مناسك شدن الزاما به نمو و باروري سرمايه دروني هر فرد منجر نمي‌شود. كسي كه اجازه مي‌دهد جهان يا قسمتي از جهان نقشه زندگي او را طرح كند نيازي به استعدادهاي شكوفاساز بشري ندارد. او در حد تقليد، كوچك شده است. 
ميل ذيل مالكيت آدمي بر خويشتن تاكيد دارد كه ادراك ما از آن خودمان است ولي در اينكه اميال و انگيزه‌هاي ما نيز بايد استقلال داشته باشند برخي ترديد مي‌كنند و آن را موجب تباهي مي‌خوانند. در رد اين ترديدها مي‌توان گفت اگر مردمان كارهاي نادرست انجام مي‌دهند بدان علت نيست كه تمايلات‌شان قوي است بلكه به خاطر ضعف وجدان است. اميال و انگيزه‌هاي فرد تجلي منش اوست و عدم استقلال آنها، منش او را نيز سلب مي‌كند. اين نقدهاي رساله بر برخي آموزه‌هاي كالوين قرار دارد كه بنا بر آنها اراده مستقل آدمي، گناه كبيره است‌. ميل تذكر مي‌دهد كه خشنودي خداوند در كمال استعداد‌هاي آدمي است و نه تعطيلي آنها. چه كمال ادراك و چه كمال عمل. زيبا و ارزنده شدن آدمي در پرورش فرديت و تجلي استعدادهاي درون اوست مادامي كه به حقوق ديگران لطمه نزند. با قوي شدن فرديت انسان، ارزش او براي خويشتن بالا مي‌رود و نزد جامعه نيز ارج مي‌يابد‌. براي تجلي يافتن طبيعت هر فرد لازم است او مجاز باشد تا زندگي خاص خود را بزيد. 

آزادي شرط تنفس نبوغ
ميل علاوه بر اينها به نبوغ بشري نيز اشاراتي دارد. به اعتقاد او نبوغ تنها مي‌تواند در فضاي آزاد تنفس كند‌. نوابغ به نسبت سايرين، فرديت قوي‌تري دارند درنتيجه كمتر مي‌توانند خود را در قالب‌هاي كوچك اجتماع جاي دهند. مي‌توان گفت اين قالب‌ها سبب مي‌شود افراد از داشتن منش مستقل معاف شوند‌. اگر اين نوابغ در قالب‌هاي از پيش تعريف شده باقي بمانند و از گسترش شخصيت خود در گذرند ديگر نبوغي بروز نمي‌كند و سودهاي بعدي آن نيز به جامعه نخواهد رسيد. البته اگر آنها قالب‌ها را بشكنند و از قيود پيشيني رها شوند جامعه آنها را به عنوان طاغي و سركش انگشت‌نما خواهد كرد. عموما توقع اجتماعات اين است كه افراد در قالب‌هاي از پيش مشخص و پذيرفته شده حركت كنند. اين بدان مي‌ماند كه متوقع باشيم رودي پهناور در جويباري كوچك، بگنجد. حقيقت آن است كه هر چند مردم براي توفق عقلي احترام قائلند اما تمايل كلي بر آن است كه شعورهاي متوسط بر بشر حكومت كنند. 

آزادي و پيشرفت
  محور ديگر سخن بر مقايسه «پيشرفت» با «آزادي» قرار دارد. بنا بر تاريخ بشر مي‌توان نشان داد كه روح پيشرفت همواره با روح آزادي يكي نيست زيرا ممكن است نهاد‌هاي قدرت يا گفتمان‌هاي بالادستي بخواهند با وجود ميل مردم، تحولاتي در ساختار زندگي آنها انجام داد. ميل تاكيد دارد كه آزادي تنها سرچشمه پيشرفت اساسي و‌ واقعي است، زيرا اگر آزادي دقيق برقرار باشد به اندازه افراد، كانون‌هاي پيشرفت وجود خواهد داشت. ضمن اينكه اصل «پيشرفت» خواه به «بهبود» توجه داشته باشد خواه به «آزادي»، با رسم و عادت پيشينيان متمايز است و مي‌خواهد يوغ اسارات آن را بشكند. علي‌ايحال اين تضاد يكي از مهم‌ترين موضوعات تاريخي بشر است و پاسخ نهايي نمي‌توان برايش درنظر گرفت. علي‌الخصوص در بحث نظريات دولت و آمريت متجددانه اين چالش پررنگ است. با اين حال به نظر مي‌رسد كفه سخن به سمت آزادي سنگين‌تر باشد. 
همچنين لازم است هر كسي سهم خود را از كار و فداكاري كه براي دفاع آن اجتماع از تعديات برعهده گيرد. اگر كساني به اين شروط عمل نكنند اجتماع حق دارد آنها را الزام كند‌. از طرفي اعمال شخص ممكن است به ديگران آسيب بزند يا مخل خوشي آنها شود بدون آنكه چنان شديد باشد كه به حقوق اساسي آنها لطمه وارد كند. در اين موارد قانون دخالت نمي‌كند اما عقيده عمومي مي‌تواند فرد را كيفر دهد. بنابراين اگر عمل فرد به منابع ديگري لطمه بزند آن عمل در قلمرو حكومت قرار خواهد گرفت اما درباره قلمرو مجاز اجتماع براي كيفر دادن، بحث و شروط پابرجاست. اگر آثار عمل فرد فقط به خود او برسد يا به ديگران نيز برسد اما مشروط به ميل آنها، در اين صورت حتي دخالت جامعه نيز در امور فرد مجاز نيست و بايد آزادي او كامل باشد اعم از آزادي قانوني يا اجتماعي‌‌. جامعه‌شناس


ميل علاوه بر اينها به نبوغ بشري نيز اشاراتي دارد. به اعتقاد او نبوغ تنها مي‌تواند در فضاي آزاد تنفس كند‌. نوابغ به نسبت سايرين، فرديت قوي‌تري دارند درنتيجه كمتر مي‌توانند خود را در قالب‌هاي كوچك اجتماع جاي دهند.

«درباره آزادي» عنوان رساله‌اي است از جان استوارت ميل فيلسوف انگليسي كه نخستين‌بار در ۱۸۵۹ منتشر شد. ميل در اين اثر سراغ يكي از بنيادي‌ترين كليدواژه‌هاي زيست اجتماعي بشر مي‌رود و تلاش مي‌كند درباره حدود و ثغور آن در نسبت حكومت سخن بگويد.

منبع: روزنامه اعتماد 21 فروردین 1402 خورشیدی