چطور باور کنم دانشآموزان بسیاری از مدارس تصمیم گرفتهاند با هم شیطنت کنند
ترسی گنگ و آنچه نمیدانیم!
غزل لطفی
چندین بار خواستم درباره مسمومیت دانشآموزان بنویسم ولی همیشه بیم داشتم که مادر بودنم باعث بشود به موضوع احساسی نگاه کنم. نمیدانم شاید هم چون در عمق وجودم آرزو میکنم واقعا این موضوع همانقدر که مسوولان درباره آن صحبت میکنند، جدی نباشد، نتوانستم بنویسم. الان هم سعی میکنم فقط در چند جمله و ذکر یک مثال حس و حال این روزها را بیان کنم. نوزادی که تازه متولد شده یا در دوران طفولیت است از بیان مشکلاتش عاجز است. والدین بنا بر تجربه و کمک گرفتن از پزشک، تمام تلاش خود را میکنند که مشکلات احتمالی را به درستی متوجه شوند و راهحل پیدا کنند. دائم شرایط بالینی نوزاد را بررسی میکنند و کوچکترین تغییری را با پزشک، در میان میگذارند تا از مهم یا بیاهمیت بودن و چگونگی مواجهه آن اطلاع کسب کنند. یعنی بهطور مستمر در حال پیگیری علل هر گونه تغییر و تحولی هستند تا خوب یا بد بودن آن قابل بررسی باشد. اما گاهی میشود که نمیدانیم چرا کودکمان بیقرار است. آن موقع به هر چیزی چنگ میزنیم تا علت ناراحتی را بفهمیم؛ از چک کردن وضعیت جسمی کودک، تغذیه، دفع، تحرک و… گرفته تا هر نشانهای ولو کوچک، همه موارد را بررسی میکنیم و خیلی سریع به پزشک گزارش میدهیم یا کودک خود را نزد او میبریم تا از کنترل بودن شرایط، اطمینان حاصل کنیم. در چنین شرایطی، تجربیات مشابه دیگران را هم میشنویم و اگر شباهتی به اوضاع فعلی کودک داشت از پیشنهاداتشان، البته تحت نظارت پزشک، استفاده میکنیم. اما بدترین شرایط زمانی است که نمیتوانیم علت ناراحتی را پیدا کنیم و در این اوقات استیصال حاکم میشود. اولین آرزویی که با خود مرور میکنیم؛ «کاش بدانم که کودکم چه مشکلی دارد تا از زیر سنگ هم که شده راهحلش را پیدا کنم، اصلا کاش من جای فرزندم مریض شده بودم و…» و تمام اینها فقط به یک علت است حس گنگی از ندانستن آنچه در جریان است! چون تا ندانیم مشکل چیست؛ نمیتوانیم راهحلش را هم پیدا کنیم و بنا بر عشق و محبت و مسوولیتی که نسبت به فرزندمان داریم خود را به آب و آتش میزنیم تا منشا ناراحتی کودکمان را پیدا کنیم. داستان این روزهای مسمومیت دانشآموزان هم دقیقا همین روایت است، ترسی گنگ از آنچه نمیدانیم! ترسی که با شنیدن اینکه شیطنت کودکان است التیام پیدا نمیکند، چون هر چند که آرزو میکنیم که همین باشد، اما میدانیم که نیست. واقعیت این است که ما روزهاست که با ترس زندگی میکنیم و فقط تلاش میکنیم بر خود مسلط باشیم. چند روزی فرزند خود را در خانه نگه میداریم تا از او محافظت کنیم بعد از خودمان میپرسیم: خب تا کی باید در خانه بماند؟ کی این شرایط تمام میشود و اصلا علت شروعش چه بود و جوابی پیدا نمیکنیم و در حالی که سایه همان ترس گنگ از آنچه نمیدانیم بر سرمان آوار شده، دوباره تصمیم میگیریم به مدرسه بفرستیمش تا از درس و مدرسه هم عقب نیفتد، اما آن ترس گنگ هنوز بر تمام وجودمان حاکم است که اگر… و تنها راه رهایی از اگرهایمان این است که کسی بیاید و بگوید علت این اتفاقات چه بوده و ادلهای تخصصی بیاورد. مگر میشود در این چند ماه، هر ماده شیمیایی که بوده، اصلا کاملا هم بیخطر! هیچ نام و نشانی نداشته باشد یا در آزمایشهای پزشکی تشخیص داده نشده باشد! اگر به همین یک ادعا منطقی نگاه کنیم به جای اینکه آرامشدهنده باشد؛ کل سیستم پزشکی و درمانی کشور را زیر سوال میبرد و وحشتی چندین برابر القا میکند. شما قضاوت کنید چطور من به عنوان مادر باید باور کنم در تمام این ماهها دانشآموزانی در بسیاری از مدارس کشور، یکباره تصمیم گرفتهاند بهطور هماهنگ، همه با هم شیطنت کنند!
بیاهمیت جلوه دادن این اتفاق، کمکی به آرامش اجتماعی نخواهد کرد، چون اولین نشان از مسوولیتپذیری در این مقوله کشف علت و بیان شفاف آن است نه پاک کردن صورت مساله! همین. برای یک مجموعه علل ناشناخته که به غلط هم تفسیر میشوند امکان نسخهپیچی صحیحی وجود ندارد و هر نسخهای هم که پیچیده شود، چون تشخیص صحیحی پشت آن نیست، راه علاج نخواهد بود. پس ابتدا باید کسی بیاید و بگوید چه اتفاقی در حال وقوع است تا بعد همه دست در دست هم به حل مشکل کمک کنیم.
از روزهایی که مدرسه خانه دوم بود و بدون هیچ دلواپسی فرزندمان را به آنجا میسپردیم، رسیدیم به روزهایی که فقط میگوییم خدا را شکر امروز هم به خیر گذشت!منبع: روزنامه اعتماد 27 فروردین 1401 خورشیدی