1

چطور باور کنم دانش‌آموزان بسیاری از مدارس تصمیم گرفته‌اند با هم شیطنت کنند 

ترسي گنگ و آنچه نمي‌دانيم!

غزل لطفي

چندين بار خواستم درباره مسموميت دانش‌آموزان بنويسم ولي هميشه بيم داشتم كه مادر بودنم باعث بشود به موضوع احساسي نگاه كنم. نمي‌دانم شايد هم چون در عمق وجودم آرزو مي‌كنم واقعا اين موضوع همانقدر كه مسوولان درباره آن صحبت مي‌كنند، جدي نباشد، نتوانستم بنويسم. الان هم سعي مي‌كنم فقط در چند جمله‌ و ذكر يك مثال حس و حال اين روزها را بيان كنم. نوزادي كه تازه متولد شده يا در دوران طفوليت است از بيان مشكلاتش عاجز است. والدين بنا بر تجربه و كمك ‌گرفتن از پزشك، تمام تلاش خود را مي‌كنند كه مشكلات احتمالي را به ‌درستي متوجه شوند و راه‌حل پيدا كنند. دائم شرايط باليني نوزاد را بررسي مي‌كنند و كوچك‌ترين تغييري را با پزشك، در ميان مي‌گذارند تا از مهم يا بي‌اهميت بودن و چگونگي مواجهه آن  اطلاع كسب كنند. يعني به‌طور مستمر در حال پيگيري علل هر گونه تغيير و تحولي هستند تا خوب يا بد بودن آن قابل بررسي باشد. اما گاهي مي‌شود كه نمي‌دانيم چرا كودك‌مان بي‌قرار است. آن موقع به هر چيزي چنگ مي‌زنيم تا علت ناراحتي را بفهميم؛ از چك كردن وضعيت جسمي كودك، تغذيه، دفع، تحرك و… گرفته تا هر نشانه‌اي ولو كوچك، همه موارد را بررسي مي‌كنيم و خيلي سريع به پزشك گزارش مي‌دهيم يا كودك خود را نزد او مي‌بريم تا از كنترل بودن شرايط، اطمينان حاصل كنيم. در چنين شرايطي، تجربيات مشابه ديگران را هم مي‌شنويم و اگر شباهتي به اوضاع فعلي كودك داشت از پيشنهادات‌شان، البته تحت نظارت پزشك، استفاده مي‌كنيم. اما بدترين شرايط زماني است كه نمي‌توانيم علت ناراحتي را پيدا كنيم و در اين اوقات استيصال حاكم مي‌شود. اولين آرزويي كه با خود مر‌ور مي‌كنيم؛ «كاش بدانم كه كودكم چه مشكلي دارد تا از زير سنگ هم كه شده راه‌حلش را پيدا كنم، اصلا كاش من جاي فرزندم مريض شده بودم و…» و تمام اينها فقط به يك علت است حس گنگي از ندانستن آنچه در جريان است! چون تا ندانيم مشكل چيست؛ نمي‌توانيم راه‌حلش را هم پيدا كنيم و بنا بر عشق و محبت و مسووليتي كه نسبت به فرزندمان داريم خود را به آب و آتش مي‌زنيم تا منشا ناراحتي كودك‌مان را پيدا كنيم. داستان اين روزهاي مسموميت دانش‌آموزان هم دقيقا همين روايت است، ترسي گنگ از آنچه نمي‌دانيم! ترسي كه با شنيدن اينكه شيطنت كودكان است التيام پيدا نمي‌كند، چون هر چند كه آرزو مي‌كنيم كه همين باشد، اما مي‌دانيم كه نيست. واقعيت اين است كه ما روزهاست كه با ترس زندگي مي‌كنيم و فقط تلاش مي‌كنيم بر خود مسلط باشيم. چند روزي فرزند خود را در خانه نگه مي‌داريم تا از او محافظت كنيم بعد از خودمان مي‌پرسيم: خب تا كي بايد در خانه بماند؟ كي اين شرايط تمام مي‌شود و اصلا علت شروعش چه بود و جوابي پيدا نمي‌كنيم و در حالي كه سايه همان ترس گنگ از آنچه نمي‌دانيم بر سرمان آوار شده، دوباره تصميم مي‌گيريم به مدرسه بفرستيمش تا از درس و مدرسه هم عقب نيفتد، اما آن ترس گنگ هنوز بر تمام وجودمان حاكم است كه اگر… و تنها راه رهايي از اگرهاي‌مان اين است كه كسي بيايد و بگويد علت اين اتفاقات چه بوده و ادله‌اي تخصصي بياورد. مگر مي‌شود در اين چند ماه، هر ماده شيميايي كه بوده، اصلا كاملا هم بي‌خطر! هيچ نام و نشاني نداشته باشد يا در آزمايش‌هاي پزشكي تشخيص داده نشده باشد! اگر به همين يك ادعا منطقي نگاه كنيم به جاي اينكه آرامش‌دهنده باشد؛ كل سيستم پزشكي و درماني كشور را زير سوال مي‌برد و وحشتي چندين برابر القا مي‌كند. شما قضاوت كنيد چطور من به عنوان مادر بايد باور كنم در تمام اين ماه‌ها دانش‌آموزاني در بسياري از مدارس كشور، يك‌باره تصميم گرفته‌اند به‌طور هماهنگ، همه با هم شيطنت كنند! 
بي‌اهميت جلوه ‌دادن اين اتفاق، كمكي به آرامش اجتماعي نخواهد كرد، چون اولين نشان از مسووليت‌پذيري در اين مقوله كشف علت و بيان شفاف آن است نه پاك‌ كردن صورت مساله! همين. براي يك مجموعه علل ناشناخته كه به غلط هم تفسير مي‌شوند امكان نسخه‌پيچي صحيحي وجود ندارد و هر نسخه‌اي هم كه پيچيده شود، چون تشخيص صحيحي پشت آن نيست، راه علاج نخواهد بود. پس ابتدا بايد كسي بيايد و بگويد چه اتفاقي در حال وقوع است تا بعد همه دست‌ در دست هم به حل مشكل كمك كنيم. 
از روزهايي كه مدرسه خانه دوم بود و بدون هيچ دلواپسي فرزندمان را به آنجا مي‌سپرديم، رسيديم به روزهايي كه فقط مي‌گوييم خدا را شكر امروز هم به‌ خير گذشت!منبع: روزنامه اعتماد 27 فروردین 1401 خورشیدی