1

زیستن در زمانه دشوار به روایت مقصود فراستخواه

خلق جهاني موازي

محسن آزموده

زندگي سخت شده. اين حرف را تقريبا از همه مي‌شنويم. شرايط اقتصادي و اجتماعي ناگوار است، شكاف فقير و غني روز به روز بيشتر مي‌شود، زيست بوم رو به اضمحلال است، سايه جنگ بر سر اكثر ابناي بشر سنگيني مي‌كند، آزادي‌هاي فردي و امنيت اجتماعي از همه سو تهديد مي‌شود و خلاصه اوضاع قمر در عقرب است. در چنين وضعيتي براي زنده ماندن و زيستن چه بايد كرد؟ چه مي‌توان كرد؟ مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس ايراني پنجشنبه هفتم ارديبهشت 1402 در مدرسه ترديد، درباره زندگي در زمانه دشوار سخنراني كرد و كوشيد ضمن تشريح وضعيت، پاسخي براي اين پرسش بيابد. آنچه مي‌خوانيد گزارشي از صحبت‌هاي اوست.

رنج‌ها بخش بزرگي از جهان ما هستند. اخيرا گزارش‌ها و مطالعاتي ديدم كه جانداران كه به جاي خود گويا گياهان از رفتارهاي خشن رنج مي‌برند. دست‌كم حيوانات را كه به عيان مي‌بينيم، رنج اسبي اشك مشهور نيچه را در آورد. رنج مردمان هم كه يكي، دو تا نيست، رنج محكومين به زندگي، محنت‌هاي عظيم بشريت مغموم. تصور من اين است كه اين جهان اصلا جهان خوبي براي زيستن نشده است، نه براي آدميان و نه براي مرغان و ماهيان و حتي براي چشمه‌ها و تالاب‌ها، مادر زمين، سياره‌اي كه نوع نادر نسبتا منظمي است در جهاني بي‌نظم و در آن امكان زندگي فراهم شده است، اما شرايط 
به گونه‌اي رقم خورده كه جهان خوبي براي زيستن نشده است. براي مثال طبق گزارش 2022 شاخص جهاني گرسنگي (global hungry index) بيش از 50درصد جمعيت جهان درگير بي‌غذايي و گرسنگي مفرط محض هستند، 30درصد بقيه جهان هم از حيث تامين غذايي در وضعيت هشداردهنده جدي به‌سر مي‌برند. تنها حداكثر 20درصد جهان هستند كه فعلا و تا اطلاع ثانوي درگير گرسنگي و بي‌غذايي نيستند. يا شاخص فلاكت 
(misery index) كه برمبناي تورم، فقر و بيكاري اندازه‌گيري مي‌شود، مشكل بخش بزرگي از جهان است. برخي كشورها مثل ونزوئلا، زيمبابوه، سودان، سوريه، نيجريه و يمن براساس اين شاخص وضعيت فلاكت‌باري دارند. متاسفانه ايران هم در عداد ده كشور با بالاترين ميزان فلاكت است. بنابراين در صحبت از زمانه دشوار، به برخي سويه‌هاي ملموس آن اشاره دارم. 
برمبناي شمارش رسمي نهادهايي مثل كميسارياي عالي سازمان ملل در امور پناهندگان جهان، مي‌بينيم كه 100 ميليون نفر در جهان در گريز از جنگ و خشونت، بي‌جا و آواره هستند، در كشورهايي چون اتيوپي، بوركينافاسو، ميانمار، نيجريه، سوريه، افغانستان، سودان، كنگو و اخيرا اوكراين. اينها مردماني هستند كه جان شيرين دارند، آبرومند هستند و مثل همه لايق كرامت و شرافت و زندگي ارزشمند هستند، اما الان در كوه و بيابان و اقيانوس‌ها و درياها، خسته و سرگردان رها شده‌اند. بر اين رنج‌هاي بشري، رنج‌هاي حيوانات و ساير محنت‌ها را اضافه كنيد.
 مشكل وقتي بيشتر خودش را نشان مي‌دهد كه ما در دنياي جهاني شده به‌سر مي‌بريم، در جهاني رسانه‌اي شده و عالمي غرق در اطلاعات يا به تعبير گي دوبور، در جامعه نمايش، در دنياي بازنمايي (representation) كه مدام اطلاعات در همه جا به گردش در مي‌آيد و همه جا رسانه‌اي شده و خاصيت بال پروانه‌اي پديد آمده است. در نتيجه رنج‌ها، در مقياسي بزرگ‌تر و گسترده‌تر و سريع‌تر و برجسته‌تر و مشاهده‌پذيرتر خودشان را به همه نشان مي‌دهند. يعني در دنياي امروز، هم رنج هست و هم احساس رنج بيشتر مي‌شود و حس مسموم رنج شدت بيشتري پيدا كرده است. اين احساس رنج يا رنج ذهني (subjective) گاه از رنج عيني دردناك‌تر است. حس نابرابري و رنج و دشواري گاه جانكاه‌تر است. مردمان هر روز صبح و شام، در آينه‌اي محدب سيماي در‌هم ريخته نگون‌بختي از خودشان را مي‌بينند. آينه در اين عالم زياد شده و انسان‌ها مدام چهره‌اي محنت‌زده از خودشان را مي‌بينند. 
شاخصي به نام «لگاتوم» 
(Legatum Prosperity Index) وجود دارد كه به معناي شاخص كاميابي ملت‌هاست. در اين شاخص يك نهاد غيرانتفاعي بين‌المللي با استفاده از دوازده معيار به اندازه‌گيري و بررسي و پي‌جويي و مقايسه موفقيت و كاميابي ملت‌ها مي‌پردازد. با مراجعه به اطلاعات 2022 اين شاخص در مورد ايران، مي‌بينيم كه ايران از 167 كشور از نظر كاميابي در رتبه 123 قرار دارد. رتبه خوبي نيست، اما همين ايران در آموزش 75 و در سلامت 61 است. اين يعني ايران كشوري با مردم آموزش‌ديده است، با سرمايه انساني كه در دهه 1360، ميزان تحصيلكردگي در آن 13درصد بود و حالا 60درصد شده است. يعني روز به روز ميزان تحصيلات، سواد، شهرنشيني و ارتباطات مردم ايران بيشتر مي‌شود و اميد به زندگي هم بيشتر مي‌شود. اما همين مردم كه در شاخص سلامت 61 هستند، وقتي به شاخص حكمراني مي‌رسد، رتبه‌شان 145 مي‌شود، وقتي به شرايط كسب و كار مي‌رسد، رتبه‌شان از 167 كشور، 152 مي‌شود. در محيط‌زيست رتبه ايران 156 و در آزادي‌هاي شخصي رتبه ايران 165 است.  صرف‌نظر از اينكه چقدر در اين داده‌ها و آمارها چون و چرا كنيم، سخن من اين است كه ايرانيان ملتي شده‌اند كه به‌رغم قفل و بست‌ها، عمر و تحصيلات و اطلاعات و ارتباطات‌شان بيشتر شده است. اين دنيا و زيست جهان ايراني است، اما در همين دنيا، به علت سواد و اطلاعات بيشتر، بدبختي‌ها بيشتر به چشم مي‌آيد، به همين دليل است كه نظام عواطف در ايران وضعيت خوبي ندارد. موسسه نظرسنجي گالوپ در زمينه احساسات و عواطف جهاني، از جمله به اين مي‌پردازد كه در كدام كشورها تجربه هيجاني منفي در 24 ساعت از شبانه‌روز داشتند. كشورهاي اول در اين زمينه چاد و نيجريه و سيرالئون و عراق هستند و متاسفانه ايران هم جزو اولين كشورهاست. نظام عاطفي اجتماع امروزي ايران در هم شكسته است. احساسات مشكل‌دار شده است.
 اسفناك‌تر اينكه بخش اعظم رنج‌هاي ما در اين زمانه، رنج‌هاي نالازم است. رنج نالازم يعني ما مي‌توانيم بدون اين همه رنج زندگي كنيم. رنج‌هاي كنوني ما سنگين و نالازم است. در نتيجه واقعا كمر انبوهي خلايق اين محنت‌هاي نالازم مي‌شكند. مثلا دشواري‌هاي رفاهي يا فقدان بخت‌هاي اوليه براي همه يا دشواري‌هاي نابرابر جنسي تا حد رفتن دختران به ورزشگاه براي تماشاي يك مسابقه فوتبال يا دشواري حضور آزاد و فعال در رقابت‌ها. اينكه گروه‌ها با ديدگاه‌هاي مختلف احساس كنند مي‌توانند در صندوق انتخابات سهم داشته باشند و راي بدهند و راي داشته باشند و خودشان را بيازمايند. يا دشواري‌هاي مربوط به ناامني و دشواري‌هاي فجايع طبيعي و زيست بومي. دشواري‌هاي فرسايش سرمايه اجتماعي (social capital) و همبستگي، اعتماد، اخلاق اجتماعي. 
اين نتيجه در هم شكستگي نهادي جامعه و مشكلات سيستمي آن است كه اعتماد و همبستگي را اين‌قدر مخدوش كرده است، به خصوص در جامعه‌اي كه به لحاظ سنت‌هاي اجتماعي در آن اعتمادهاي رودرو 
و شواهد زيادي از همبستگي‌ها در سطح محله‌ها و اجتماع ايراني وجود داشته است. براي چنين جامعه‌اي اين مقدار فرسايش اجتماعي دشوار است. 
به اينها بايد دشواري‌هاي روحي از حيث آسايش فكري و رواني و بحران معنا را اضافه كرد
 تا دشواري‌هاي وجودي و عسرت اگزيستانس كه بشر با سختي‌هاي وجودي هم درگير است، پس حقيقتا زمانه دشواري است. حتي در جوامعي كه به جهاتي موفق‌اند و شاخص‌هاي بالايي از حيث كميابي‌هاي دنيا مثل رفاه اجتماعي (social welfare) و آزادي‌ها و حق و حقوق بشري دارند، در همين جوامع هم باز شاهديم كه گروه‌هاي قابل‌توجهي با رنج‌هاي عميق اگزيستانسيال دست به گريبان هستند و اضطراب‌هاي وجودي در ميان آنها بيشتر محسوس است. رجوع به متفكران اگزيستانسياليست مثل يالوم بيشتر شده، زيرا مردمان با اضطراب وجودي دست به گريبان هستند، حس تنهايي، بحران معنا، مساله پوچي و… نتيجه بخشي از تغييرات اجتماعي است و تاريخ‌مندي انسان و بشريت به جايي رسيده كه بدبختي‌هاي ديگري سر بر آورده است. 
بنابراين در جهاني زندگي مي‌كنيم كه از يك‌سو مردماني انبوه در شرايط فقر و استبداد هستند، از نداشتن رفاه و آزادي رنج مي‌برند و مردماني اندك كه استثنائا از شرايط آسايش و حقوق و آزادي‌ها تا حدي بهره‌مند هستند، با حس ملال دست به گريبان هستند. به تعبير اسپانويل با دو تايي سرگيجه‌آور روبه‌رو هستيم، يا از نداشتن رنج مي‌بريم يا با داشتن دچار ملال هستيم. به هر حال آن بار سبكي تحمل‌ناپذير بودن را با خودمان مي‌كشيم. پس زمانه دشوار است و دشواري زمانه يك امر جدي است و مساله، بنابراين با يك مساله درگير هستيم.
بخشي از دشواري به علت ناكارآمدي دولت‌هايي است كه بايد به جامعه خدمت كنند و به آنها سرويس بدهند، اما نمي‌توانند يا نمي‌كنند و در نتيجه ملت‌ها مي‌خواهند از شر اين دولت‌ها خلاص شوند. همچنين ملت‌ها مي‌خواهند از شر نظام هژموني‌هاي جهاني خلاص شوند. همچنين كارگران مي‌خواهند از شر كارفرمايان خلاص شوند، زيرا شرايط كار و وضعيت توزيع و بازتوزيع ثروت به گونه‌اي است كه كارگران با ابزار كارشان بيگانه مي‌شوند و مي‌خواهند از شر اين كارفرما رهايي پيدا كنند. اين يك دشواري است. يا دشواري اينكه كشورها مي‌خواهند از شر مهاجمان خلاص شوند. خود اين يك سيكل معيوبي ايجاد مي‌كند. يا طبيعت مي‌خواهد از شر تكنولوژي نجات پيدا كند يا خود ما مي‌خواهيم از شر بلاياي طبيعي مثل زلزله، سونامي، كوويد 19 و… نجات پيدا كنيم. يا درحالي كه زن و مرد بخشي از چرخه زندگي هستند، اما به دليل روندهاي معيوب حالا زن‌ها مي‌خواهند از شر مردان خلاص شوند و مردماني كه مي‌خواهند زندگي كنند، بايد از شر انواع شعله‌هاي خشم و خشونت و افراط مثل داعش و القاعده و طالبان و اقسام نسخ طالباني‌گري و ايدئولوژي‌هاي ستيزه‌جو خودشان را خلاص كنند. مثلا ايزدي‌ها بايد از شر اين خوشه‌هاي خشمي كه به ناگهان فوران مي‌كند، خلاص پيدا كنند. 
نسلي بايد از شر نسل‌هاي قبلي خلاص شود. عجيب است كه ما امروز در زندگي روزمره مي‌بينيم گاهي يك نسل مي‌خواهد از نسل‌هاي قبلي رها شود. براي مثال فيلم برادران ليلا را بيشتر ما ديده‌ايم. بنابراين مي‌بينيم كه چقدر بايد سعي مي‌كرديم از شر همديگر خلاص شويم. 
مشكل اين است كه همه اينها موقوف به اين است كه از شر خودمان هم خلاص شويم. مساله ما اين نيست كه فقط از شر همديگر خلاص شويم، بلكه همه اينها موقوف به اين است كه از شر خودمان و شرارت كمين كرده در باورهاي نيازموده خودمان خلاص شويم. در ايران شرارتي كه باورهاي نيازموده نابالغي ما ايجاد كرده، معضل كمي نيست. بخش مهمي از داستان است. شرارتي كه در باورها، عقايد، اوهام و ايدئولوژي‌ها و در خوي و خيم ما هست، بسيار مهم و خطرناك است. ما زماني كه مي‌خواهيم از شرارت نهفته در يكديگر رهايي يابيم، كمتر توجه مي‌كنيم كه بايد از شرارت نهفته در خودمان رها شويم و بايد مردمي فرهيخته (educated) شويم. بايد خودمان براي خودمان فكري كنيم. منظور شرارت‌هاي امكاني است كه در امكان‌ها خودش را نشان مي‌دهد. 
بنابراين شرارتي نهفته در خودمان هم هست. به تعبير مولانا ما در اين انبار گندم مي‌كنيم/ گندم جمع آمده گم مي‌كنيم// مي‌نيانديشيم آخر ما به هوش/ كاين خلل در گندم هست از مكر موش// موش تا انبار ما حفره زده ست/ از فنش انبار ما ويران شده ست// اول اين جان دفع شر موش كن/ وانگهان در جمع گندم جوش كن. در صورت‌بندي مولانايي اين حقيقت نهفته است كه مساله ما فقط شر و شرارت‌هاي بيروني نيست. در يك مقياس سيستمي، اين شرارت‌هاي بيروني با شرارت‌هاي كمين كرده در ذهن و خون و خيم ما و در باورهاي نيازموده و نابالغ ما وجود دارد و از همديگر تغذيه مي‌كنند و يكديگر را بازتوليد مي‌كنند. 
براي زيستن در زمانه دشوار پاسخ‌هاي مختلفي مي‌توان داد و روي آوردهاي مختلفي مي‌توان داشت. از نظر من اين روي آوردها را مي‌توان به دو دسته بزرگ تقسيم كرد: 1. رئاليزم ناظر، 2. رئاليسم عامل.
رئاليزم ناظر نوعي واقع‌گرايي كه ناظر اين جهان است و مي‌خواهد آن را شناسايي كند. اين رئاليزم سرد و سنگين است، زيرا سبكي تحمل‌ناپذير اين عالم هيچ و پوچ را احساس مي‌كند. به تعبير سايه «بادبان شكسته زورق به گل نشسته‌اي است زندگي/ در اين خراب ريخته كه رنگ عافيت از او گريخته/ به بن رسيده راه بسته ايست زندگي…» اين رئاليزم مهيب است و بار سنگين آگاهي است. در مقايسه با آن رئاليزم عاملانه (agential realism) قرار مي‌گيرد. به نظر من رئاليزم عاملانه، يك رئاليزم گرم و خلاق و فعال (active) است. كساني مثل كارن باراد، استاد مطالعات زنان در دانشگاه كاليفرنيا از اين رئاليزم عاملانه بحث كرده‌اند. 
در كتاب «كنشگران مرزي» بخش مفصلي را به رئاليزم عاملانه اختصاص دادم. رئاليزم عاملانه در مواجهه با زمانه دشوار، مي‌گويد جهان هست و امر رئال هست، اما بخشي از اين جهان ما هستيم و ذهن ما و مواجهه ما با جهاني كه درصدد توصيف و توضيح و تحليل آن هستيم يا مي‌كوشيم تغييرش دهيم. ما و صور خيال ما بخشي جدايي‌ناپذير از اين جهان واقع است. مولانا در فيه مافيه مي‌گويد: «آدمي را خيال هر چيز با آن چيز مي‌برد، خيال باغ به باغ مي‌برد و خيال دكان به دكان. مجنون را خيال ليلي قوت مي‌داد.» خيال و صور خيال ما بسيار اهميت دارد، درحالي كه متاسفانه در آموزش و پرورش با محفوظات كثير و خرده‌نگر و كميتي اول چيزي كه از بچه‌ها ستانده مي‌شود، خيال آنهاست. ما اجازه پرورش احساسات و تخيلات بچه‌ها را نمي‌دهيم درحالي كه ايده و خيال و معناها و مكاشفات ما بخشي از جهان هستند. ما با همين مكاشفات مي‌توانيم در دل محدوديت‌ها، گشايشي از دل دشواري‌ها فراهم آوريم. كار جهان رئال، فروبستگي است، اما به تعبير حافظ: چو غنچه گرچه فروبستگي ست كار جهان/ تو هم چو باد بهاري گره‌گشا مي‌باش. 
اين به معناي نوعي اراده‌گرايي و ايدئاليسم محض و آرمانگرايي و ذهنيت انتزاعي بي‌ارتباط با امر انضمامي و اكنون و اينجا نيست، بلكه صورتي از رئاليزم است كه مي‌توان آن را رئاليزم عاملانه خواند. شاملو مي‌گويد: رقصان مي‌گذرم از آستانه اجبار/ تا شريطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنا دهم/ انسان‌زاده شدن تجسد وظيفه بود/ توان ديدن و گفتن/انسان دشواري وظيفه است/ فرصت كوتاه بود و سفر جانكاه/ اما يگانه بود و هيچ كم نداشت… بنابراين جهان طرح ناتمامي است كه مدام توسط ما ويراسته و باز مي‌شود. اين را مي‌توان هرمنوتيك رنج خواند. ويليام جيمز در صدر قرن بيستم گفت: سفر پيدايش تمام نشده، همچنان جهان ما در پيدايش است. ما در نوع پيدايش و پديدآيي اين جهان و ظهورات اين عالم مي‌توانيم مشاركت كنيم و اشتراك داشته باشيم. مساهمت (contribution) ما در اين عالم اين است كه در پيدايش آن مي‌توانيم شركت كنيم و آن را تفسير كنيم. 
شايد به هميت علت فيلسوفاني چاره كار بودن در اين عالم را در بسط عقلاني ديدند. صورت‌بندي‌هاي مختلفي كه از عقل و آگاهي و لوگوس و… شده در همين راستاست. گويا اين جهان طرح ناتمامي است كه بايد با خردورزي و آگاهي و حكمت آن را تكميل كرد. رنج‌ها مصيبت بزرگي است، اما مصيبت بزرگ‌تر فروبستگي ذهن انسان‌هاست. وقتي ذهن انسان فرتوت است، نمي‌تواند با رنج‌ها مواجهه خلاقي داشته باشد. اگر خردمندي باشد، مي‌توان از بي‌خردي زمانه كاست و عنصر خرد را كاشت. وضع ما نسبت به اين جهان بايد دگرگون شود. يكي از اين بي‌خردي‌ها، خطاي نقطه‌نظر (point of view) است. رنج‌ها هستند، اما مهم است از كدام زاويه به آنها نگاه مي‌كنيم. توسعه عقلانيت و حكمت و فرزانگي كمك مي‌كند فاصله شناختي و عاطفي خوبي با رنج‌ها داشته باشيم. وقتي فاصله‌مان را با رنج‌ها تنظيم مي‌كنيم و آنها را تماشا مي‌كنيم، صرفا لحظه حال را نمي‌بينيم و لحظه‌هاي بعدي را هم مي‌بينيم كه مي‌شود رنج‌ها را تقليل داد. وقتي با رنج‌ها فاصله مي‌گيريم، زمان‌مندي امور را مي‌فهميم. ما معبر زمان نيستيم، مصدر زمانيم. 
خطاي ذهني ديگر، خطاي نامگذاري است. نامي كه براي امور عالم مي‌نهيم، بخش بزرگي از آن مي‌شود. ردپاي آن را هم در نوميناليسم (اصالت اسم) مي‌بينيم، هم در سخن «علم آدم اسماء كلها» و هم در متفكراني مثل لاكمان و برگر مي‌بينيم. ايشان معتقدند واقعيت از طريق زبان ساخته مي‌شود. درنتيجه نامگذاري مهم است و وقتي نامگذاري درستي مي‌كنيم، بخشي از دشواري‌هاي زمانه تغيير مي‌كند. همچنين است خطاي مقايسه كه يك خطاي ذهني است. بسياري اوقات از مقايسه رنج خود با بي‌رنجي ديگران مي‌رنجيم. زماني خودانگاره ما ايراد دارد و بايد در مواجهه با رنج‌ها، خطاهاي خودمان را رفع كنيم. بنابراين خطاهاي ذهني در شدت رنجي كه بر ما تحميل مي‌شود، اهميت دارند. 
خردمندي و توسعه عقلاني براي زيستن در زمانه دشوار و فهم بهتر آن و كاستن از مقياس محنت‌هاي اين عالم، راهبردي از زندگي است. البته هوشياري تا مرزهاي فرزانگي وسعت دارد، هم در سويه آگاهي و هم احساس. چنان‌كه داماسيو مي‌گويد، مغز صرفا جنبه شناختي (cognitive) ندارد، بلكه جنبه احساسي (emotional) هم دارد. مواجهه حكيمانه با دشواري‌ها و رنج‌هاي زمانه به ما امكان آرامش فعال مي‌دهد. يك راه آن خلق جهان‌ها و زمان‌هاي موازي است. در چنين وضع بي‌خردي كه ما را در افسون مستعمرگي خودش مي‌خواهد، ما نيازمند مكان و فضايي براي خودمان هستيم. احساس بي‌در كجايي (out of place) داريم، درحالي كه موجوداتي فضامند و زمان‌مند هستيم. بدون فضا و زماني كه متعلق به خودمان باشد، زير پاي هستي ما خالي مي‌شود. براساس تجربيات و مطالعات معتقدم در زمانه‌اي كه با ما بيگانه هست، زمان‌ها و مكان‌هاي موازي متعلق به خودمان خلق كنيم كه با آنها ارتباط اگزيستانس و حكيمانه داريم. تكه‌هايي از اين زمانه را از آن خودمان كنيم. مثلا ما در همين مدرسه ترديد، مكان و زمان سومي متعلق به خودمان خلق كرده‌ايم كه در آن با هم ارتباط هوشيارانه داريم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهاي مدني و تعليم و تربيتي و محلي هم چنين فضاهايي هستند. اين مكان‌ها كمك مي‌كند ما روايتي از آن خود داشته باشيم و ابژه اين زمانه دشوار نباشيم و داستاني براي خودمان داشته باشيم.  هانا آرنت سطح جانداري (zoo) و عمق زندگينامه‌اي (bios) را متمايز مي‌كند. در سطح جانداري زمانه دشوار كمر ما را مي‌شكند، اما در سطح زندگينامه‌اي، طرحي از زندگي مي‌افكنيم و اهدافي براي خودمان تعيين مي‌كنيم. خاطره و روايت ما را زنده مي‌كند و رويا به ما جرات مي‌دهد. بنابراين زيستن در زمانه دشوار به معناي اسپينوزايي نياز به فعاليت شخصي دارد. يعني وقتي اهداف حكيمانه و خردمندانه، توام با فرزانگي و انديشيدن تعريف مي‌كنيم و فعاليت مي‌كنيم. فعاليت نفس براي بودن بهتر در زمانه دشوار و زيستن موثرتر و رضايتبخش‌تر.


ويليام جيمز در صدر قرن بيستم گفت: سفر پيدايش تمام نشده، همچنان جهان ما در پيدايش است. ما در نوع پيدايش و پديدآيي اين جهان و ظهورات اين عالم مي‌توانيم مشاركت كنيم و اشتراك داشته باشيم. مساهمت (contribution) ما در اين عالم اين است كه در پيدايش آن مي‌توانيم شركت كنيم و آن را تفسير كنيم.
هانا آرنت سطح جانداري (zoo) و عمق زندگينامه‌اي (bios) را متمايز مي‌كند. در سطح جانداري زمانه دشوار كمر ما را مي‌شكند، اما در سطح زندگينامه‌اي، طرحي از زندگي مي‌افكنيم و اهدافي براي خودمان تعيين مي‌كنيم. خاطره و روايت ما را زنده مي‌كند و رويا به ما جرات مي‌دهد
زمانه‌اي كه با ما بيگانه هست، زمان‌ها و مكان‌هاي موازي متعلق به خودمان خلق كنيم كه با آنها ارتباط اگزيستانس و حكيمانه داريم. تكه‌هايي از اين زمانه را از آن خودمان كنيم. مثلا ما در همين مدرسه ترديد، مكان و زمان سومي متعلق به خودمان خلق كرده‌ايم كه در آن با هم ارتباط هوشيارانه داريم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهاي مدني و تعليم و تربيتي و محلي هم چنين فضاهايي هستند. اين مكان‌ها كمك مي‌كند ما روايتي از آن خود داشته باشيم و ابژه اين زمانه دشوار نباشيم 
و داستاني براي خودمان داشته باشيم. 

منبع: روزنامه اعتماد 9 اردیبهشت 1402 خورشیدی