1

زنگ آموزگاران روزگار

چهار معلم و فعال حقوق معلمان از شرايط امروز جامعه معلمان ايران مي‌گويند

گروه اجتماعي
روزي ماندگار در خاطرات زنگار گرفته دانش‌آموزان ديروز و چند زنگ متفاوت در زندگي دانش‌آموزان امروز ايران؛ ۱۲ ارديبهشت حالا بخشي از تاريخ ايرانيان است هر چند كه اهميت آن به همين مرور خاطرات يا جشن‌هاي رسمي و تبريك‌هاي پر از تعريف خلاصه نمي‌شود و حالا سخن از مصايب معلمي و دغدغه‌هاي معلمان جدي‌تر از هميشه مطرح است. 

اعتراض‌هاي صنفي معلمان اگرچه پرتكرارترين خبر چند سال گذشته در حوزه معلمي بوده اما نگراني درباره برخي شيوه‌هاي تحميلي آموزش، محتواي كتاب‌هاي درسي، پولي‌ شدن آموزش و همچنين محروميت دهك‌هاي محروم جامعه از تحصيل و ده‌ها موضوع ديگر هم محورهاي اعتراضات معلمان بوده و همچنان هم پابرجاست. 
در چنين شرايطي روز معلم امسال با يك پرونده حل‌ نشده ديگر هم گره خورده و آن‌هم انتخاب سكاندار اين وزارتخانه و مهم‌تر از آن سرنوشت چندين طرح برجسته و خبرساز اين حوزه است. با اين پيش‌زمينه و به مناسبت اين روز خاص قلم را به دست معلمان بسپاريم تا از معلمي و دغدغه‌هاي آموزگاري بگويند. در ادامه چهار معلم و فعال حقوق معلمان از تلخ ‌و ‌شيرين معلمي و خواسته صنفي و اجتماعي خود مي‌گويند. 


روز معلم و گمشده مرجعيت معلم

علي پورسليمان

بزرگداشت «روز معلم» هر سال برگزار مي‌شود بدون آنكه تحول يا تغيير خاص يا قابل ملاحظه‌اي در اوضاع و موقعيت «معلم» صورت پذيرد.

وزارت آموزش و پرورش مطابق معمول هر يك از روزهاي اين هفته را به مناسبتي نامگذاري كرده يا در بخشنامه‌اي به چگونگي انجام اين مناسبت مي‌پردازد.
وزارت آموزش و پرورش و ساير نهادهاي رسمي مناسبت «روز معلم» را شهادت مرتضي مطهري يادآوري كرده و پوسترهاي مناسبتي هم با اين محوريت منتشر مي‌شوند.
تاكنون هيچ‌گونه تفاهم يا تقريبي ميان اين دو نگرش كاملا متضاد به اين مناسبت حاصل نشده است.
اما تصور اكثريت معلمان ايراني از «روز معلم» چيست؟
بسياري از معلمان تصور و انتظارشان از «روز معلم» همان تقديرنامه‌ و هديه‌اي است كه ممكن است ازسوي مدير مدرسه يا ديگر مديران و مقامات به آنان داده مي‌شود به اين اميد كه اين تقديرنامه در اموري مانند ارزشيابي يا اخيرا موضوع رتبه‌بندي به كار آيد.
«معلم ايراني» حتي ممكن است «روز جهاني معلم» را هم نداند يا اطلاعي در مورد آن نداشته باشد به ويژه آنكه در نظام آموزشي ايران به دلايل مختلف بزرگداشت يا گراميداشت «روز معلم» با اعتراض و تجمع و… و متعاقب آن بازداشت و دستگيري قرين شده و بسياري از معلمان ما از وضعيت ساير نظام‌هاي آموزشي و جايگاه معلمان در هرم تصميم‌گيري جز برخي «خرافات صنفي» يا «ميزان حقوق» اطلاعات ديگري ندارند.
بازانديشي با محور «تفكر انتقادي» كه غايت نظام‌هاي آموزشي با محوريت «معلم حرفه‌اي» است اين پرسش را به جد مطرح مي‌سازد كه آيا اين مناسبت و شيوه‌هاي بزرگداشت آن كمكي به مرجعيت رو به زوال معلمان كه «معيشت و تمشيت» ترجيع‌بند مطالبات آنان است، كرده است؟
كجا و تا كجا را بايد ديد و نشست.

مدير «صداي معلم»

معلم آرماني را «آموزگارِ روزگار» مي‌دانم

نوگل روحاني

 وقتي به معلم فكر مي‌كنم، تعاريف متفاوتي به ذهنم خطور مي‌كند. پاركر پالمر معلم را «قهرمان فرهنگ» مي‌نامد كه كارش گسترش خير جمعي و انتقالش از نسلي به نسل ديگر است. آنتونيو گرامشي، معلم را «روشنفكر ارگانيك» مي‌داند كه وظيفه‌اش بسط آگاهي در اقشار مختلف اجتماع و بي‌اثر كردن هژموني حاكم است. هنري ژيرو، معلم را «كنشگر» مي‌بيند كه كلاس درس عرصه ايستادگي‌اش مقابل ستم و بيداد و تبعيض است. در خوانشي راديكال‌تر، پيتر مك‌لارن معلم را فردي «انقلابي» مي‌داند كه وظيفه‌اش شوريدن عليه هر شكلي از ساختارهاي سركوبگر است.

اما به‌ راستي معلم كيست و در كدام تعريف مي‌گنجد؟ برخي معلمان را نقد مي‌كنند كه عافيت‌طلبند و صرفا به دنبال مطالبات معيشتي؛ آن‌هم در زمانه‌اي كه مدرسه بيش از هر وقت ديگري، عرصه تاخت و تاز است. برخي ديگر بر اين باورند قرار نيست و نمي‌شود همه معلم‌ها را كنشگر اجتماعي و سياسي خواست. معلم جز جامعه، در برابر دانش‌آموز و درسي هم كه مي‌دهد مسوول است و نبايد حيات كلاس درسش را به مخاطره افكند. فارغ از اينكه حق به جانب كدام دو سر طيف باشد، من اما معلم آرماني را «آموزگارِ روزگار» مي‌دانم. آموزگاري كه گرچه خنثي و بي‌اعتنا به جهان اطرافش نيست، اما حواسش به يادگيرنده و علمي هم كه مي‌آموزد، هست. معلمي كه جهان را به سخن درمي‌آورد. بين درس و زندگي رابطه برقرار مي‌كند. در مرز آرمان و واقعيت مي‌ايستد و اجازه مي‌دهد دانش‌آموزان از او و از كتاب‌ و از جهان، درس زندگي بياموزند. چه كنشگر باشد چه نباشد، آموزگار است، آموزگارِ روزگار. 
مترجم كتاب شهامت تدريس

«روزهاي ناگزير»

شقايق خادم

هرچيز كه در زندگي انسان رخ مي‌دهد، ناگزير است. ضروري است. هر رويداد نياز مبرمي است. هر شادي، غم، صلح، عشق و نفرت براي ما نفس است. اگر نباشند خفه مي‌شويم و مي‌ميريم. در واقع آدمي را از تقديرش گزيري نيست. مثل معلمي، مثل هزاران اتفاق ديگر كه در تقدير من رخ داد. تصوير شگفت روزهايي كه در مدرسه مشغول تدريس بودم را در كنه ضميرم نگه داشته‌ام تا فراموش نكنم كه در اين چرخه معيوب زندگي، هنوز جايي براي زيستن وجود دارد. روز‌هايي كه آفتاب درخشندگي عجيبي داشت. همه‌چيز در نورش جلا و طراوت مي‌گرفت. روزهايي كه از آفتاب روشن بودم تاريكي و تنهايي پرملالت جايي براي زيستن در كنارم نداشت. مدرسه و كلاس درس!
يعني همان تكرار دوباره جهان مطلوب كودكي. تكرار روزهاي درس نخواندن‌ و بهانه عجيب و غيبت‌هاي مكرر و خاطره‌هاي قابل حمل.
هربار كه حافظه‌ام را ورق مي‌زنم خاطرات جديدي از دانش‌آموزانم به ياد مي‌آورم. حافظه‌ بلندمدتي كه براي حفظ خاطرات گذشته و آينده نيازي به عوض كردن پوشال‌هايش نيست. خاطرات رنگارنگي كه از زنگ‌هاي فارسي و انشا گرفته تا زنگ‌هاي تفريح همه و همه در ذهنم حك شده است. اغلب زنگ‌هاي تفريح همراه بچه‌ها به حياط مدرسه مي‌‌رفتم. گاهي دنيا را از دريچه ديدشان تماشا مي‌كردم. روي نگاه‌شان به ماه، به درخت صنوبر، به آواز دريا، به رفاقت‌ها تامل‌برانگيز بود. بچه‌هايي كه هركدام‌شان از دل كتابي نانوشته بيرون آمده‌ بودند و با صداي خنده، همهمه، جيغ و گريه از زمين از خوردن و زخمي شدن، مدرسه را روي سرشان مي‌گذاشتند.
ميان آن هياهو كه باشي انگار وسط تالار قهرمانان و ضدقهرمانان تاريخ ايستاده‌اي كه كسي فرصت نكرد داستانش را بنويسد و تو فقط فرصت تماشايش در لحظه را داري. آن روزها لازم بود كه گاهي قلبم موتور برق باشد و اضطراب در آن كارگر نيفتد. لازم بود گاهي اعصابم از دست بچه‌ها از جنس فلز موشك و سفينه فضاپيماها باشد. لازم بود كه توانم براي شاد بودن مثل فروريختن آبشار نياگارا باشد كه هيچ چيز سرراهش را نمي‌گيرد.
اما درسم چه بود؟ درس زندگي؟ درس اعتدال؟ يا درس اداي حق انسانيت؟ هايدگر مي‌گويد: من چيزي به كسي ياد نمي‌دهم، بلكه زمينه يادگيري را فراهم مي‌كنم. من هم به قصد همين جمله كودكان و نوجوانان را با طول و عرض و ژرفاي ادبيات آشنا مي‌كردم و زلفي گره مي‌زدم. از چهار سخنگوي وجدان ايران (فردوسي، مولوي، حافظ و سعدي) گرفته تا ابتهاج‌ها و شفيعي كدكني‌ها و اسلامي ندوشن‌ها كه تپش‌هاي قلب ايران معاصر را در خود نشان دادند. از نويسندگاني كه سبك و شيوه روايي‌شان چنان در جانم نقش‌بندي شده كه خلاصي از آن مقدور نيست. در دنيايي كه با همه ادعاي علم و اعجاز فني هنوز سر انسان به ساماني گذارده نشده و پيوسته خبر از بي‌اخلاقي روز افزون، ويراني و نفرت‌پراكني است تعجبي ندارد كه به سرچشمه ادبيات پناه برده شود. اغلب به آنها گفته‌ام كه براي رهايي از تزلزل زندگي و براي اينكه به تكيه‌گاه محكمي دست يابند اين جمله‌ از استاد شفيعي كدكني را فراموش نكنند كه گفته است: «آنچه  براي انسان مهم است روحيه است، روحيه است، روحيه است.»
مي‌خواهم بگويم كه مدرسه براي معلم همان‌جايي است كه اگر بچه‌ها نباشند ملال زندگي او را غارت مي‌كند. همانجايي كه با ديدن بچه‌ها اميد به آينده دچار انسداد نمي‌شود. براي معلم مايه خوشبختي است كه ميان كودكان و نوجوانان بنشيند و شخصيت‌شان را آرام آرام در جاده‌اي شكل دهد و بسازد كه خودش مي‌داند كه هيچ راه برگشتي از آن نيست. معلمي كه درسش زمزمه عشق و محبت باشد، همه جوانب زندگي را شكافته و در عشق تمركز كرده باشد و عصاره‌ا‌ش را از نسلي به نسلي ديگر بازتاب دهد.
اين چرخه تكرار خواهد شد و فرد ديگري با كوشش و جست‌وجو و آرزومندي اين راه را طي خواهد كرد
و شايد سالي، روزي زير سايه درخت چنار حياط، فرزندم به معلمش رو كند و از روياهايش بگويد.
ما مي‌آييم و مي‌رويم. خوشا آن دم كه بتوانيم با روياهامان زندگي كنيم و فرزنداني شايسته‌ و قدردان براي ايران تربيت كنيم كه امانتدار امروز و فرداي اين سرزمينند.
دلم كه گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نكو داري

مجلس و دولت رييسي و آموزش و پرورش

محمد داوري

آخرين سال مجلسي كه كل دوره آن صندلي رياست در اختيار محمدباقر قاليباف با پيشينه نظامي بوده و دومين سال دولت ابراهيم رييسي كه پيشينه كاملا قضايي داشته در حال سپري شدن است و حاصل اين مجلس و اين دولت براي دستگاه مهم و بزرگ آموزش و پرورش چيزي جز بي‌ثباتي و تنش و ناامني و نارضايتي نبوده است. 
در حالي كه انتظار مي‌رفت پس از دوره كرونا مدارس با ثبات و كارآمدي نسبي آسيب‌هاي دوره كرونا را جبران كنند، متاسفانه سال تحصيلي جاري اگر نگوييم بي‌ثبات‌ترين سال تحصيلي دو دهه اخير به جرات مي‌توان گفت يكي از بي‌ثبات‌ترين سال‌هاي تحصيلي بوده است كه  قرباني اين بي‌ثباتي ناشي از بي‌تدبيري مجلس و دولت در درجه نخست دانش‌آموزان و سپس فرهنگيان بوده‌اند. 
براي اثبات اين بي‌ثباتي همين بس كه گزينه سوم پيشنهادي دولت پس از عدم راي اعتماد مجلس به دو گزينه نخست دولت رييسي، ركورد ميانگين دوره وزراي آموزش و پرورش پس از انقلاب را شكست و در كمتر از يك‌سال و نيم محترمانه بركنار شد هر چند اين بركناري استعفا نام گرفت. 
مجلس هم كه يوسف نوري را با راي بالاي پس از رد گزينه اول و دوم مورد اعتماد دانسته بود پس از بي‌ثباتي‌ها و بي‌تدبيري‌ها چه در جريان اعتراضات صنفي معلمان و چه در جريان اعتراضات مدني دانش‌آموزان و چه در اجراي رتبه‌بندي معلمان شاغل و پيگيري همسان‌سازي معلمان بازنشسته و از همه مهم‌تر بحث مسموميت دانش‌آموزان، چاره‌اي در مقابل افكار عمومي جز انتقاد از وزير و تهديد به استيضاح نديد، چون قبل از رسيدن فصل درو نمايندگان متوجه كاشته خود شدند و در سال آخر مجلس كه دوباره خود را براي انتخابات مجلس بعدي آماده مي‌كنند ژست دفاع از حقوق دانش‌آموزان و معلمان را گرفته‌اند. 
دولت هم كه در تامين بودجه آموزش و پرورش به ويژه اعتبار رتبه‌بندي مانده بود چاره‌اي جز واكنش نشان دادن به اعتراضات معلمان و دانش‌آموزان و والدين جز مجبور كردن نوري به استعفا نداشت تا شايد كمي از خشم و اعتراض‌ها بكاهد. 
حالا در آستانه روز معلم، وزارتخانه پر از مساله و مشكل با سرپرستي اداره مي‌شود كه گذشته از صلاحيت و كارآمدي او معلوم نيست كه گزينه مورد نظر دولت باشد يا نه و از مجلس راي اعتماد خواهد گرفت يا نه. 
خلاصه كلام اينكه آموزش و پرورش از مجلس و دولت رييسي تاكنون نه تنها طرح و تدبيري راهگشا نديده است، بلكه در اين دوره چالش‌ها و تنش‌ها و ناكارآمدي‌ها و بي‌ثباتي‌ها بيشتر و بيشتر شده است و اين شرايط نارضايتي و نااميدي را در بدنه فرهنگيان و دانش‌آموزان و خانواده‌ها تشديد كرده است و آنچه اين روزها از سوي مجلسي‌ها و دولتي‌ها نيز پيرامون آموزش و پرورش ابراز مي‌شود، اميدبخش نبوده و انتظار مي‌رود چاره‌اي اساسي انديشيده شود تا بيش از اين فرداي كودكان و نوجوانان اين مرز و بوم تيره‌تر نشود.

منبع: روزنامه اعتماد 12 اردیبهشت 1402 خورشیدی