دیالوگ واقعی گفتن و در عین حال گوش سپردن است
نگاهي به كتاب «گادامر» در گفتوگو با دكتر اصغر واعظي، استاد فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي
ديگري را به رسميت بشناس!
محسن آزموده
هرمنوتيك در مختصرترين تعريف آن يعني دانش تفسير يا مطالعه درباره تفسير. اما اين تازه اول ماجراست، چون بلافاصله دستكم سه سوال مطرح ميشود، اولا دانش يعني چه؟ ثانيا تفسير يعني چه؟ ثالثا تفسير چه چيزي؟ فرض كنيم در پاسخ سوال اول بگوييم دانش يعني مطالعه و تحقيق روشمند و در جواب سوال سوم بگوييم تفسير هر متني، اعم از متون مقدس و ادبي و هر متني كه پيش روي انسان قرار ميگيرد. مشكل اصلي در پاسخ به سوال دوم پديد ميآيد: تفسير يعني چه؟ فهم معناي مورد نظر نويسنده؟ فهم معناهاي نهفته در متن؟ با چه روشي؟ اينها تنها بخشي از پرسشهايي است كه هرمنوتيك ميكوشد به آنها پاسخ بدهد. هانس گئورگ گادامر (2002-1900) متفكر آلماني بزرگترين فيلسوف هرمنوتيكي معاصر است. اصغر واعظي استاد فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي، گادامر را نماينده اصلي هرمنوتيك فلسفي ميداند و معتقد است كه تاثير بسيار عميقي بر مباحث فلسفي و الهياتي معاصر و نيز شيوههاي جديد تفسير در علوم انساني گذاشته است. او به تازگي كتاب راهنماي دانشگاه كمبريج با عنوان گادامر را به فارسي ترجمه كرده است. اين كتاب با سرويراستاري رابرت جي. دوستال شامل مجموعه مقالاتي از پژوهشگران برجسته فلسفه است كه در هر مقاله يكي از وجوه اساسي انديشه گادامر معرفي شده است. به مناسبت انتشار اين كتاب با دكتر واعظي گفتوگويي صورت داديم كه از نظر ميگذرد.
در ابتدا بفرماييد چرا سراغ هرمنوتيك و گادامر رفتيد؟
گرايش يك پژوهشگر به يك موضوع يا يك انديشمند ممكن است كاملا اختياري و انتخابي نباشد و چهبسا برخي از شرايط يا مجموعهاي از مطالعات پژوهشگر را به سمت يك موضوع يا يك انديشمند سوق داده باشد. اما شخصا معتقدم كه هرمنوتيك يكي از موضوعاتي است كه مساله جامعه امروز ماست و عمدهترين دليلي كه من به سراغ هرمنوتيك رفتم مساله بودن آن براي جامعه امروزمان است. برخي از انديشههايي كه در غرب توليد و به ايران وارد شده، مساله جامعه ما نبوده و در نتيجه به پختگي لازم و تاثيرگذاري نرسيدهاند.چنين انديشههايي براي ما صرفا دانشي انتزاعي هستند كه با آنها آشنا ميشويم، ولي مساله ما نيستند. اما برخي انديشهها در عين وارداتي بودن مساله جامعه امروز ما نيزاست و هرمنوتيك يكي از اين انديشههاست. البته تكوين و پيدايش انديشهها در غرب همواره مسالهمحور بوده است، يعني براي حل مشكلي كه جامعه آن روز غرب با آن دست به گريبان بوده پديد آمدهاند. هر انديشه – اعم از انديشههاي فلسفي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و… – براي پاسخ به يك مساله پديد آمده است اما در عين حال يا خود آن انديشه زمينههاي ايجاد مسائل جديد را فراهم نموده است و يا تحولات جامعه بسترساز طرح مسائل جديد شده و بدين ترتيب زنجيرهاي از انديشهها شكل گرفته است.
آيا طرح مباحث هرمنوتيكي در ايران هم به همين صورت بوده؟
بله، البته بخشهايي از مباحث هرمنوتيك توسط برخي متفكرين معاصر طرح ميشد، مباحثي كه البته همه آنها هرمنوتيكي نبود، اما يكي از منابع آن هرمنوتيك بود.براي مثال اين مساله جدي كه خوانش ما از دين و متون ديني چگونه است؟ آيا واقعا يك خوانش واحد وجود دارد يا ميتوان از متون ديني خوانشهاي متفاوتي داشت. اين مباحث به ويژه بعد از انقلاب اسلامي 57 و حال و هواي فرهنگي حاكم در آن زمان به تدريج مطرح شد و گسترش يافت. از اين رو معتقدم كه مباحث هرمنوتيكي يكي از مسائل مهم و مبتلابه جامعه امروز ما است و حتي حوزههاي علميه هم نسبت به آن دغدغه دارند.از آنجا كه بزرگترين فيلسوف هرمنوتيكي معاصر گادامر است، لذا بدون آشنايي با انديشههاي او نميتوان ورود جدي به مباحث هرمنوتيكي داشت.
گفتيد گادامر بزرگترين فيلسوف هرمنوتيكي معاصر است، منظورتان چيست؟
در اينكه گادامر فيلسوف بزرگي است، ترديدي وجود ندارد. اما اينكه گفتم بزرگترين فيلسوف هرمنوتيكي معاصر مقصودم اين است كه ما فيلسوفان هرمنوتيكي بزرگي چون شلايرماخر، ديلتاي، ريكور و اريك هرش را داريم، اما گادامر به معناي واقعي كلمه فيلسوف هرمنوتيكي است زيرا بنمايه اصلي مباحث هرمنوتيكي معاصر انديشههاي گادامر است. نظرات هرمنوتيكي فيلسوفان پس از او، عمدتا واكنش به انديشههاي هرمنوتيكي اوست، يعني يا به نحوي مواضع هرمنوتيكي او را تاييد و يا آن را رد ميكنند.
آيا ميتوان گفت كه هرمنوتيك در آغاز تلاشي براي فهم متون مقدس و روشهاي دريافتن معناي متنهاي مقدس بود؟
كاملا درست است. تا قبل از شلايرماخر، كه هرمنوتيك مدرن را پايهگذاري كرد، دو جريان هرمنوتيكي متمايز وجود داشت: 1. هرمنوتيك ديني كه دغدغهاش فهم متون مقدس بود. هرمنوتيك ديني را ميتوان با جريان نهضت اصلاح ديني و لوتر پيوند زد. اين جريان واكنشي به نوع فهمي بود كه كليساي كاتوليك از كتاب مقدس ارايه ميكرد و كوشيد تا فهم كتاب مقدس را از انحصار كليساي كاتوليك خارج كند؛ 2. هرمنوتيك فقهاللغوي يا زبانشناختي كه، طرفداران آن اومانيستهايي بودند كه هدفشان فهم متون كلاسيك يونان باستان بود. اين دو جريان هرمنوتيكي توسط شلايرماخر با هم ادغام شد و هرمنوتيك عام پديد آمد. يعني هرمنوتيكي كه هدفش فراتر از صرف فهم متون ديني است و روشهايي را براي فهم هر گونه متن اعم از متون ديني و متون كلاسيك يونان باستان و حتي كلام شفاهي ارايه ميدهد. پس از شلايرماخر، ديلتاي هرمنوتيك روشي را بسط داد و آن را به روشي براي فهم در كل علوم انساني بدل كرد. اين اقدام ديلتاي در واقع واكنش به رويكرد پوزيتويستها بود. پوزيتويستها بر اين ايده پافشاري ميكردند كه اگر علوم انساني ميخواهد مانند علوم طبيعي علمي معتبر و عيني باشد بايد از همان روشي تبعيت كند كه علوم طبيعي بر پايه آن شكل گرفته است. در نتيجه، روش علوم انساني نيز بايد مانند علوم طبيعي روش تجربي باشد. ديلتاي اما بر اين نكته تاكيد ميكند كه جنس معرفت در علوم انساني متفاوت از جنس معرفت در علوم طبيعي است. شناخت در علوم طبيعي از جنس توضيح و تبيين است كه هدفش تبيين ويژگيهاي اشياء طبيعي و بيان روابط ميان آنها است. اما شناخت در علوم انساني از جنس فهم است، يعني پژوهشگر با تكيه بر سنخيت خود با موضوع پژوهش سعي در فهم پديدههاي عالم انساني دارد. در علوم انساني پژوهشگر با نشانههايي كه از ديگر انسانها اظهار يا بيان شده سر و كار دارد. هدف پژوهشگرراهيابي به جهان روحي از طريق اين نشانههاست. ديلتاي به اين دليل فلسفه خود را فلسفه حيات يا زندگي ناميد. البته مقصودش حيات فرهنگي و روحي است، نه حيات زيستي. فلسفه حيات ديلتاي ناظر به علوم انساني است.ديلتاي با متمايز كردن جنس معرفت در علوم انساني و علوم طبيعي، تاكيد ميكند كه روش در علوم انساني نيز بايد متمايز از روش در علوم طبيعي باشد و بر اين اساس هرمنوتيك را به عنوان روش علوم انساني معرفي ميكند.
به نظر ميرسد با پيشروي مباحث هرمنوتيكي، بحث روش فهم متن كنار ميرود و گفته ميشود كه هرمنوتيك با اساس فهم سر و كار دارد.
دقيقا همينطور است. هرمنوتيك تا قبل از هايدگر و گادامر روشي براي فهم متون بود و به همين دليل به اين نوع هرمنوتيك هرمنوتيك روشي هم گفته ميشود. اما با هايدگر و به دنبال او گادامر، هرمنوتيك ديگر روش نيست. يعني در متون هرمنوتيكي به دنبال اين نيستيم كه روشهايي براي فهم متن به دست آوريم. بلكه اين خود فهم است كه در كانون توجه قرار ميگيرد. يعني پرسش اين نيست كه چه روشي را به كار ببريم تابه فهم درست دست يابيم، بلكه پرسش اين است كه خود مقوله فهم به لحاظ هستيشناختي در انسان چگونه رخ ميدهد. به همين دليل هرمنوتيك از هايدگر به بعد، هرمنوتيك فلسفي خوانده ميشود، در حالي كه هرمنوتيك شلايرماخر و ديلتاي، هرمنوتيك روشي است. به عبارت ديگر از هايدگر به بعد، موضوع هرمنوتيك پديدهشناختي ميشود: پديدهشناسي فهم. يعني فهم در كانون توجه قرار گرفته است و هدف هرمنوتيك تحليل خود فهم و چگونگي حصول آن در انسان است. پرسشها ديگر به روش مربوط نميشوند. پرسش ها از جنس كاملا متفاوتي هستند؛ آيا وقتي چيزي را ميفهميم، فهممان فارغ از ذهنيتهاي پيشينمان رخ ميدهد يا برعكس هر فهمي مبتني بر پيشفهم است. هايدگر هرگونه فهمي را مبتني بر پيشساختارهاي فهم (پيشديد و پيشداشت و پيشدريافت) ميداند و گادامر نيز پيشداوري را مقوم و شرط امكان هر فهمي ميداند. مسائل ديگر هرمنوتيك فلسفي اين است كه آيا موقعيت تاريخي ما در فهم ما نقش دارد يا خير؟ سنت در فهم ما چه جايگاهي دارد. بنابراين در هرمنوتيك فلسفي يك بررسي پديدهشناختي در خصوص مقوله فهم صورت ميگيرد.
پس با اين بيان هرمنوتيك داراي معناي ثابتي نيست و معناي آن متناسب با رويكردهاي متفاوت تغيير ميكند
به نكته مهمي اشاره كرديد. در هرمنوتيك روشي شلايرماخر و ديلتاي هرمنوتيك عبارت است از مجموعه فنون و روشهايي كه دستيابي به قصد مولف را ممكن ميسازد. اما هرمنوتيك نزد هايدگر و گادامر ديگر روش نيست و فلسفي ميشود. دغدغه هرمنوتيك فلسفي تبيين ماهيت فهم و شروط امكان آن است. ميان اين دو معنا از هرمنوتيك فاصله بسيار زيادي است.
به نظر ميرسد شما در نوشتهها و گفتارتان ميان دو مفهوم «پديدارشناسي» و «پديده شناسي» تمايز قائليد. اگر ممكن است در اين زمينه توضيح دهيد.
واژه انگليسي مورد نظر فنومنولوژي (phenomenology) است كه در فارسي به «پديدارشناسي» و «پديدهشناسي» ترجمه شده است. فنومنولوژي در سنت فلسفي غرب در دو رويكرد متفاوت بسط يافته است. يك رويكرد در حوزه ايدهآليسم آلماني است، يعني ايدهآليسم استعلايي كانت و ايدهآليسم مطلق هگل. در اين رويكرد، واژه «فنومن» (phenomena) ناظر به پديدار است. پديدار چيزي است كه در پسِ پشتِ آن «ذات» يا «نومني» نهفته است. كانت در نظريه معرفت خود از اين ايده جانبداري ميكند كه ما فقط ميتوانيم پديدارها را بشناسيم اما در عين حال معتقد است در پسِ پشتِ پديدارها اشياء فينفسهاي وجود دارند كه نميتوانيم آنهارا بشناسيم، اما اين اشياء بر حواس ما تاثير ميگذارند و دادههاي تجربي يا شهودات حسي را پديد ميآورند. بنابراين پديدار چيزي است كه بر ما پديدار ميشود، اما ما به آن ذاتي كه در پسِ پشتِ پديدار هست، دسترسي نداريم. هگل نيز در پديدارشناسي روح، از ذات يا روحي سخن ميگويد كه خودش را در حركت تاريخي آشكار و پديدار ميكند. بنابراين وقتي مراد از فنومن، پديداري است كه در پسِ پشتِ آن ذاتي است، من از واژه پديدارشناسي استفاده ميكنم. يعني پديدارشناسي ناظر به رويكردي است كه در حوزه ايدهآليسم آلماني اعم از ايدهآليسم استعلايي و ايدهآليسم مطلق وجود دارد. اما رويكرد دوم ناظر به معناي فنومنولوژي در انديشه هوسرل و پس از او هايدگر است. در اين رويكرد، منظور از فنومن، خود ذات است، نه چيزي كه در پسِ پشتِ آن ذاتي قرار دارد. بنابراين من براي آنكه رويكرد فنومنولوژي در ايدهآليسم آلماني رااز فنومنولوژي نزد هوسرل و هايدگر و گادامر متمايز كنم، اولي را «پديدارشناسي» و دومي را «پديدهشناسي» ناميدهام.
در گفتوگو به هايدگر زياد اشاره شد. در ايران هم هايدگر به علل مختلف خيلي شناخته شدهتر است و گويي گادامر زير سايه هايدگر ناشناخته مانده است. ارتباط اين دو چگونه بوده؟
گادامر سال 1900 به دنيا آمد. در حدود 21-22 سالگي، تقريبا در تمام كلاسهاي درس و سخنرانيهاي هوسرل و هايدگر شركت ميكرد و خيلي زود جزو شاگردان خيلي نزديك هايدگر شد. هايدگر نقش مهمي در برانگيختن انديشههاي فلسفي درگادامر داشت. در آلمان، پژوهشگر دو رساله مينويسد، يكي رساله دكتري براي اخذ مدرك دكتري و ديگري رساله استادي براي كسب كرسي استادي. استاد راهنماي رساله استادي گادامر، هايدگر است. هايدگر در 1927 كتاب مشهور «هستي و زمان» را منتشركرد و گادامر در سال 1928 ذيل راهنمايي هايدگر از رساله استادي اش دفاع كرد. رساله استادي گادامر«خوانشي از فيلبوس افلاطون»بود. گادامر بعدا اصلاحاتي در اين رساله انجام داد و آن را در سال 1931 با عنوان «اخلاق ديالكتيكي افلاطون» منتشر كرد. اين نكته را متذكر شوم كه گادامر در دوران حياتش سه كتاب نوشته است: 1. اخلاق ديالكتيكي افلاطون، 2. مثال خيردر فلسفه افلاطوني و ارسطويي، 3. حقيقت و روش (1960). ساير كتابهاي گادامر در واقع مجموعهاي از مقالات و سخنرانيهاي اوست كه به صورت كتاب منتشر شده است و يا بسط يك سخنراني يا يك مقاله است كه به صورت كتاب درآمده است. پدر گادامر مخالف تحصيل او در رشته فلسفه بود. او شيميدان مطرح و برجستهاي بود كه در دهه 1920 رييس دانشگاه هم شد. او در سال 1928 مبتلا به سرطان شد و در آستانه مرگ نگران آينده پسرش بود، زيرا نگرش چندان مثبتي به فلسفه و علوم انساني نداشت. لذا از هايدگر كه استاد برجستهاي بود، درباره وضعيت پسرش پرسيد و هايدگر به او اطمينان دادكه پسرش فيلسوف خوبي ميشود و آينده شغلي مناسبي خواهد داشت. اين نشاندهنده ارتباط نزديك هايدگر و گادامر است.
به ارتباط ميان هايدگر و گادامر اشاره كرديد، آيا ميان آنها تفاوتي هم هست؟
گادامر خودش هميشه تصريح كرده است كه كتاب «حقيقت و روش»تلاشي است براي فهم هايدگر متاخر يعني هايدگرِ پس از «هستي و زمان». اما وقتي اين كتاب در سال 1960 منتشر شد و گادامر نسخهاي از آن را براي هايدگر فرستاد، شگفتزده شد، زيرا هايدگر هيچ واكنشي به اين كتاب نشان نداد. اين نحوه مواجهه هايدگر با حقيقت و روش تاملبرانگيز است و به نظر ميرسد واكنش سرد هايدگر به اين اثر بزرگ به اين دليل بوده است كه گادامر در اين كتاب به مفاهيم متافيزيكي نظير «سوژه» و «آگاهي» پرداخته است، و اين در حالي است كه هايدگر همواره كوشيده است كه از چنين مفاهيمي فرا رود.
يعني ميتوان گفت گادامر به خلاف هايدگر، كماكان در سنت متافيزيكي باقي ميماند.
نه تنها باقي ميماند، بلكه فراروي از اين سنت را ناممكن ميداند و اين يكي از تفاوتهاي اصلي هايدگر با گادامر است. تفاوت ديگر آنها در نوع نگاه به حقيقت است. البته گادامر در آموزه حقيقت متاثر از هايدگر است و معتقد است كه حقيقت هيچگاه خود را به تمامه آشكار نميكند و هرگاه جنبهاي از خود را آشكار ميكند، جنبه يا جنبههايي ديگر را پنهان ميسازد. اما تفاوت مهم آنها در مساله حقيقت اين است كه گادامر معتقد است حقيقت در زبان و از طريق زبان و در زمان حاصل ميشود و در برساخته شدن حقيقت، ديالوگ و ديالكتيك نقش اساسي دارند. به بيان ديگر گادامر معتقد به واسطهمندي حقيقت است و تاكيد ميكند كه ما زماني به حقيقت دست مييابيم كه زبان و زمان آن را وساطت كنند.
اما هايدگر اين واسطهمندي را قبول ندارد.
بله ندارد.در حالي كه گادامر به مفهوم «درنگ» قائل است و معتقد است حقيقت از طريق درنگ كردن خودش را بر ما آشكار ميكند، هايدگر استعاره «آذرخش» را به كار ميبرد و معتقد است حقيقت همچون يك «آذرخش» آشكار ميشود.
به نظر ميرسد در نگاه گادامر به حقيقت اراده انساني حذف نشده است.
گادامر ميگويد حقيقت زماني خود را بر ما آشكار ميكند كه ما با مشكلي مواجه ميشويم و مسالهاي برايمان رخ ميدهد و در مخاطره قرار ميگيريم. يعني زماني كه احساس ميكنيم باورهاي كنونيمان در يك حوزه خاص نميتواند جوابگويمان باشد. اينجاست كه با مشكل مواجه ميشويم. بنابراين مشكل يا مساله در فرآيند تجربه پديد ميآيد. اما پاسخ مساله يا راهحل مشكل كه گادامر از آن به حقيقت تعبير ميكند، از طريق گفتوگو با ديگري و از طريق فرآيند ديالكتيكي پرسش و مفاهمه پديد ميآيد.
البته هايدگر هم گفتوگو را قبول دارد.
بله، ولي گفتوگو با خدايان را. هايدگر فيلسوف تامل و انديشيدن است و انديشيدن را نوعي گفتوگو با خدايان براي آشكار شدن حقيقت همچون آذرخش ميداند. اما گادامر از گفتوگو با انسانها سخن ميگويد و معتقد است حقيقت از خلال گفتوگو با انسانهاي ديگر آشكار مي شود.
پيامد اجتماعي و سياسي اين دو رويكرد متفاوت به حقيقت چيست؟ آيا ميتوان گفت كه از دل نگاه هايدگري رويكردي انحصارگرا و تماميتخواه به سياست نتيجه ميشود در حالي كه از نگاه گادامري رويكردي دموكراتيك؟
بله، گادامر حقيقت را نتيجه گفتوگو با ديگري ميداند و اين يعني به همان اندازه كه من به حقيقت دسترسي دارم، ديگري هم دسترسي دارد. بنابراين اگر بخواهم از منظر تامل صرف مشكلي را حل كنم، يكسونگرانه و جزمانديشانه پيش رفتهام. مشكل يا مساله زماني حل ميشود و حقيقت زماني آشكار ميشود كه به اشتراك گذاشته شود.
آيا ميتوان گفت همكاري هايدگر با نازيها و رياستش بر دانشگاه در دوران قدرت نازيها، ريشه در افكارش دارد؟
به نظر من الزاما چنين نيست.
اما بالاتر در بحث از رويكردهاي متفاوتشان ديديم كه به دو نتيجه متفاوت ميرسيم.
حداكثر ميتوان گفت كه لوازم انديشه فلسفي اين دو فيلسوف در حوزه سياسي اين هست.
الان جايگاه گادامر در دنيا كجاست؟
گادامر امروز همچنان فيلسوف بسيار مهمي است و «حقيقت و روش» يكي از آثار ماندگار و كلاسيك در تاريخ فلسفه است. گادامر غير از آنكه فيلسوف هرمنوتيكي است، نظرات فلسفي مهمي نيز در حوزههاي مختلف دارد. براي مثال نظرات او در فلسفه هنر بسيار محل توجه است. همچنين او خوانش خاصي از فلاسفه يونان باستان ارايه ميكند و فلسفه يونان باستان يكي از محورهاي اصلي پژوهشهاي اوست و به اين دليل منتقد جدي خوانش هايدگر از فلاسفه يونان باستان است.
انديشههاي گادامر در ايران چه كاربردي دارد؟
كاربردهاي متعددي قابل طرح است كه من در اينجا با توجه به محدوديتهاي گفتوگو به مواردي اشاره ميكنم. مورد اول به هدف از خوانش متن مربوط ميشود. در مواجهه با متون دو رويكرد وجود دارد: 1. قصدگرايي، 2. استقلال معنايي. در رويكرد قصدگرايي هدف از خوانش متن دستيابي به قصد مولف است.اندیشمنداني چون شلايرماخر، ديلتاي و اريك هرش از اين رويكرد جانبداري ميكنند. اما گادامر و بيشترِ منتقدان ادبي، از نظريه استقلال معنايي متن جانبداري ميكنند و معتقدند در فرآيند خوانش متن نبايد به دنبال فهم قصد مولف باشيم بلكه بايد به سخن خود متن گوش سپاريم و ببينيم خود متن به ما چه ميگويد. اين رويكرد معناي متن را منفك و مستقل از مولف يا پديد آورنده متن ميداند و از اين رو به نظريه استقلال معنايي متن شهرت يافته است. گادامر مخالف قصدگرايياست و كل انديشه هرمنوتيكياش را در دفاع از استقلال معنايي متن سامان داده است. اين در حالي است كه رويكرد غالب سنتي جامعه ما و به خصوص رويكرد غالب در حوزههاي علميه در فهم متون ديني، مبتني بر نظريه قصدگرايي است. طبيعتا انديشههاي گادامر چالشي جدي را در برابر اين نگاه سنتي و غالب در ايران قرار ميدهد. مورد ديگر آن است كه گادامر اهميت خاصي به سنت ميدهد و از اين جهت متهم به محافظهكاري شده است. البته معنايي كه ما از سنت ميفهميم، محدودتر از معناي مورد نظر گادامر است. هرچند گادامر هيچگاه تعريف مشخصي از سنت ارايه نكرده است.در جامعه ما از صد و اندي سال پيش به اين سو، تقابل بين سنت و مدرنيته يكي از مسائل اصلي بوده است و اين چالش هنوز هم لاينحل باقيمانده است و بسياري از مسائل و مشكلات جاري جامعه ما ريشه در اين تقابل دارد. نگاه گادامر به سنت و نقشي كه براي آن قائل است ميتواند تا حدي راهگشا باشد. مورد سوم به مساله «كاربرد» مربوط ميشود كه يكي از اصطلاحات مهم و كليدي نظريه هرمنوتيكي گادامر است. گادامر ضمن رد قصدگرايي، اين ايده را مطرح ميكند كه ما متنها را براي اين نميخوانيم كه معناي مقصود مولف آنها را دريابيم بلكه آنها را ميخوانيم تا از طريق متنهاي ديروز براي پرسشهاي امروزمان پاسخهايي درخور بيابيم.طبق نظر گادامر، ما در فرآيند زندگي پيوسته در معرض چالشهاي گوناگون هستيم كه برآمده از موقعيت هرمنوتيكي و تاريخي امروزمان است. اين چالشها را بايد از طريق گفتوگو و رجوع به سنت حل كرد، يعني از طريق خواندن متوني كه از گذشته به دستمان رسيده است. اين بدان معناست كه ما بايد براي حل مشكلاتمان با خود متون سنتي وارد گفتوگو شويم و اين متون داراي اين پتانسيل هستندكه براي مشكلات امروزمان راهحل ارايه كنند. گادامر اين فرآيند را كاربرد مينامد. كاربرد يعني مسالهمحور به سراغ متنها رفتن و يافتن پاسخ پرسشهاي امروز از متون ديروز. ميبينيم كه انديشه گادامر حاوي نوعي اعتبار بخشيدن به سنت است، البته به شكلي متفاوت از نوع اعتبار بخشيدني كه در جامعه خودمان شاهد آن هستيم. حرف گادامر اين است كه سنت حقيقتي اجتنابناپذير ولي در عين حال سيال و پوياست. سنت تغيير ميكند، اما تغييرات آن تدريجي است.در عين حال سنت داراي چنان ظرفيتي است كه وقتي تغيير ميكند، آن امر تغييريافته را نيز دروني خود ميكند و جزو سنت ميشود. بنابراين سنت خودش را دايم از طريق افراد جامعه نو و حفظ ميكند.
يك بحث ديگر مهم گادامر موضوع آميزش يا امتزاج افقهاست. ما در جهاني زندگي ميكنيم كه به واسطه ارتباطات گسترده از طريق اينترنت و شبكههاي مجازي با جهانهاي متفاوتي مواجه هستيم. آيا ميتوان گفت بحث آميزش افقهاي گادامر براي توضيح اين زندگي در جهانهاي متكثر كاربردي است؟
بله، اما امتزاج افقهاي مورد نظر گادامر، عملي است كه نتيجه آن مفاهمه و دستيابي به حقيقت است. اينكه امروزه به واسطه امكاناتي كه تكنولوژي فراهم آورده است افراد ميتوانند گونههاي مختلف زندگي در ديگر نقاط جهان را مشاهده كنند، امتزاج افقها نيست. اين فقط حاكي از آن است كه افقهاي مختلفي به روي افراد گشوده شده است. اما امتزاج افقها زماني رخ ميدهد كه فرد با يك پرسش يا مشكل مواجه شود و براي حل آن وارد گفتوگو با ديگران شود و از طريق آميختن افق و چشمانداز خود با افق و چشمانداز ديگران پاسخ پرسش خود را بيابد. به نظر گادامر، فرد تا زماني كه در افق خود محصور است، نميتواند مساله را حل كند. مساله زماني حل ميشود كه به اشتراك گذاشته شود. يعني زماني كه افق فرد به افق ديگران گشوده باشد و با ديگران بر سر موضوع مورد نظر وارد گفتوگو شود.نتيجه اين گشودگي و درآميختن افقها دستيابي به حقيقتي است كه فراتر از افق هر يك از طرفين گفتوگوست.
يعني تا زماني كه گشودگي نباشد، امتزاج افقها رخ نميدهد.
دقيقا.«openness» يا گشودگي يكي از واژگان كليدي گادامر است. شرط امكان امتزاج افقها همين گشودگي است. ديالوگ زماني شكل ميگيرد كه گشودگي باشد. وقتي دو نفر رو در روي هم مينشينند اما نه براي آنكه سخن هم را بشنوند بلكه براي آنكه موضع خودشان را اثبات كنند، چنين گفتوگويي ديالوگ نيست، مونولوگ است. حرف گادامر اين است كه فرد زماني ميتواند مشكلاتش را حل كند كه از خودش بيرون برود. او ميان «شنيدن» و «گوش سپردن» تمايز ميگذارد. گادامر وقتي ميگويد «نشنويد، بلكه گوش بسپاريد»، در حقيقت بر اين نكته تاكيد ميكند كه بايد طرف مقابل خود را به رسميت بشناسي، چرا كه او نيز همچون تو نسبتي با حقيقت دارد و چهبسا جنبه ديگري از حقيقت را بر تو آشكار كند. بنابراين ديالوگ واقعي فقط گفتن نيست. حتي گفتن و شنيدن هم نيست، ديالوگ واقعي گفتن و در عين حال گوش سپردن است. كسي گوش ميسپارد كه گشوده است و كسي گشوده است كه از جزميت بيرون آمده باشد.
در پايان اگر ممكن است درباره كتاب هم توضيحي ارايه كنيد.
كتابهاي راهنما (companion) مجموعه كتابهايي هستند كه دانشگاه كمبريج هر جلد از آنها را به يكي از فيلسوفان بزرگ اختصاص داده است.هر يك از اين كتابها متشكل از مجموعه مقالاتي است كه نگارش آنها به گروهي از پژوهشگران برجسته بينالمللي و متخصص در زمينه آن فيلسوف واگذار شده است. كتاب راهنماي گادامر نيز يكي از اين مجموعه كتابهاست كه حاوي نكات تخصصي ارزندهاي درباره مفاهيم بنيادين انديشه فلسفي گادامر است. ترجمه اين كتاب ميتواند گام رو به جلويي در جهت معرفي عميقتر انديشههاي گادامر باشد، زيرا اكثر كتابهايي كه انديشههاي هرمنوتيكي گادامر را معرفي ميكند. رويكرد تاريخي دارند و ضمن معرفي نظرات هرمنوتيكي فيلسوفان هرمنوتيكي نظير شلايرماخر، ديلتاي، هايدگر و ديگران، به معرفي اجمالي آراء هرمنوتيكي گادامر هم پرداختهاند. از سوي ديگر، شاهد آن هستيم كه در ايران كتابهايي با هدف رد نظرات گادامر نوشته شده است. اشكال چنين آثاري اين است كه قبل از بررسي دقيق نظرات گادامر، در برابر آن موضع گرفته است. پيامد چنين رويكردهايي ارايه تفسيرهاي سطحي از انديشههاي گادامر است. كتاب راهنماي گادامر يكي از آثاري است كه ميتواند چنين خلأهايي را تا حدي پر كند و به فهم دقيقتر انديشههاي هرمنوتيكي گادامر ياري رساند.
مخاطب آن كيست؟
عمدتا دانشجويان و علاقهمندان به مباحث هرمنوتيكي. البته با توجه به آنكه هرمنوتيك موضوعي ميانرشتهاي است، دانشجويان رشتههاي مختلفي چون فلسفه، الهيات، جاممعهشناسي، حقوق و مانند اينها ميتوانند مخاطب اين كتاب باشند .
ديلتاي اما بر اين نكته تاكيد ميكند كه جنس معرفت در علوم انساني متفاوت از جنس معرفت در علوم طبيعي است. شناخت در علوم طبيعي از جنس توضيح و تبيين است كه هدفش تبيين ويژگيهاي اشياء طبيعي و بيان روابط ميان آنها است. اما شناخت در علوم انساني از جنس فهم است، يعني پژوهشگر با تكيه بر سنخيت خود با موضوع پژوهش سعي در فهم پديدههاي عالم انساني دارد.
گادامر حقيقت را نتيجه گفتوگو با ديگري ميداند و اين يعني به همان اندازه كه من به حقيقت دسترسي دارم، ديگري هم دسترسي دارد. بنابراين اگر بخواهم از منظر تامل صرف مشكلي را حل كنم، يكسونگرانه و جزمانديشانه پيش رفتهام. مشكل يا مساله زماني حل ميشود و حقيقت زماني آشكار ميشود كه به اشتراك گذاشته شود.
از هايدگر به بعد، هرمنوتيك فلسفي خوانده ميشود، در حالي كه هرمنوتيك شلايرماخر و ديلتاي، هرمنوتيك روشي است. به عبارت ديگر از هايدگر به بعد، موضوع هرمنوتيك پديدهشناختي ميشود: پديدهشناسي فهم. يعني فهم در كانون توجه قرار گرفته است و هدف هرمنوتيك تحليل خود فهم و چگونگي حصول آن در انسان است. پرسشها ديگر به روش مربوط نميشوند.
منبع: روزنامه اعتماد 18 مرداد 1402 خورشیدی