1

«سایه»، شاعر درد و رنج و خون جوانان

گزارش اولين سالگرد درگذشت هوشنگ ابتهاج در «شب بخارا»

ياسان زركوب

ششصدونودمين شب از شب‌هاي بخارا به گراميداشت ياد و خاطره «هوشنگ ابتهاج» (ه‍ .ا. سايه)، شاعر نامدار معاصر اختصاص يافت. در اولين سالگرد درگذشت هوشنگ ابتهاج، بسياري از چهره‌هاي علمي و فرهنگي، از جايگاه او در شعر و به ويژه غزل گفتند. در اين نشست كه روز چهارشنبه 18 مرداد با حضور دكتر محمدرضا شفيعي كدكني در تالار فردوسي خانه انديشمندان علوم انساني برگزار شد، جليل مستشاري، زيبا اشراقي، بهرام دبيري، فرهود اميراني، آوا مشكاتيان، يلدا ابتهاج و علي دهباشي سخنراني كردند. ابتهاج كه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در ۹۵ سالگي در آلمان درگذشت، از شناخته‌شده‌ترين غزلسرايان معاصر بود كه شعرش مخاطبان بسياري داشت. شاعري كه خود را فروتنانه «سايه» ناميد. از ابتهاج ميراث بزرگي از آثار مكتوب و شفاهي به جا مانده اما عموم مردم او را با ترانه‌هايي مانند «سپيده» (ايران ‌اي سراي اميد) و «گمگشته» (تو ‌اي پري كجايي)، غزل‌هايي مانند «نشود فاشِ كسي آنچه ميان من و توست» و تصحيح غزل‌هاي حافظ مي‌شناسند. استقبال دوستداران ابتهاج از مراسم سالگرد درگذشت او نشان داد كه شاعر خود مصداق آشكار سروده آشناي خويش است كه «مردن عاشق نمي‌ميراندش/ در چراغي تازه مي‌گيراندش». در ادامه گزيده‌اي از سخنراني 5 نفر از حاضران در مراسم را مي‌خوانيد.

جليل مستشاري: اميد و وسعت ديدش

به جهان شگفت‌انگيز بود

من اهل خطابه نيستم و بيشتر گفت‌وگوهايم در مسيرهاي علمي و فني بوده است اما به بركت تفكر زيبايي كه در جواني پذيراي آن شدم، عشق به هنر، ادبيات و علوم انساني جزيي از وجود من شد. اين عشق به فرهنگ، نه از آموزش‌هاي دانشگاهي، بلكه توسط دوستانم در من نهادينه شد. از اميدهاي سايه در سال ۱۳۳۰ در دوران حكومت ملي دكتر محمد مصدق و اميدي كه سايه و همه مردم ايران به آينده داشتند، آغاز مي‌كنم. اميدي كه با كودتا نااميد شد. در ۱۶سالگي (سال 1335) با راه برگزيده سايه و رفقاي او آشنا شدم. در آن سال‌هاي سياه پس از كودتا، تنها نداي آنها بود كه گاهي در نشريات در دسترس بود و گاهي از زبان رفيقان شنيده مي‌شد. سايه و همفكرانش همه مردم ما را در اين راه به نحو موثري ياري دادند. سال‌ها بعد، از سايه و ديگران شنيدم كه سايه و همرزمانش در فاصله ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۷ در حفظ جان و اختفاي مبارزان سرزمين‌مان نقشي موثر داشتند. سايه و روشنگران ديگر، از تسليم نشدن در برابر بي‌عدالتي و ساختن جهاني نو سخن مي‌گويند. من همواره از اميد او به آينده و از وسعت ديدش به جهان هستي دچار شگفتي مي‌شدم، چراكه بي‌شك اين‌همه اميد با درد و رنج همراه است. سايه فرزند اصيل ايران است و خواهد بود. رفيقي بي‌بديل، آموزگاري مهرورز و هنرمندي خردورز. او ديگر در بين ما نيست اما پيام مبارزات بشري را با امانتداري تمام به ما رساند.

محمدرضا شفيعي كدكني:

«سايه» هميشه در حال تعالي است

در اينجا به احترام يكي از بزرگ‌ترين شاعران تاريخ ادبيات ايران جمع شديم و بنا دارم كه سايه را در چشم‌انداز فشرده‌اي از تجربه‌هاي شخصي خودم كه حاصل تقريبا 70 سال آشنايي با آثار سايه و حدود 60 سال دوستي نزديك با شخص ايشان است، توصيف كنم. چنين مجلسي گنجايش وقت آن را ندارد كه درباره سايه، آنچنان كه حق اوست و نياز فرهنگ ملي ما اقتضا مي‌كند، صحبت كنم اما چشم‌انداز بسيار كوچكي از جايگاه سايه را در تاريخ ادبيات ايران بيان مي‌كنم. من در اين جايگاه، به ادبيات معاصر با نگاه ديگري مي‌نگرم. جدا از تقسيم‌بندي جريان‌هاي تاريخ ادبيات ايران به پيش از اسلام و بعد از اسلام و ديگر ادواري كه با آنها آشنايي داريد، به دوران ظهور مطبوعات و رسانه‌ها مي‌رسيم. از اين منظر جامعه ما و همه جوامع بشري در دو سوي ماقبل مطبوعات و رسانه‌ها و مابعد مطبوعات و رسانه‌ها قرار مي‌گيرند. در اين تقسيم‌بندي، برخي شاعر «تاريخ مطبوعات» هستند و عده‌اي شاعر «تاريخ ادبيات». شاعراني كه جايگاهي مطبوعاتي و رسانه‌اي دارند، طلوع و غروب‌شان وابسته به تحولات و حوادث اجتماعي و نقش رسانه‌ها است؛ اما از نظر من، «سايه» شاعر تاريخ ادبيات ايران است و روزبه‌روز بر اقتدار معنوي او افزوده مي‌شود و هرگز از جايگاهي كه در ميان ملت خودش به دست آورده است، فروتر نمي‌رود بلكه هميشه در حال تعالي است. «سايه» شاعري بزرگ در تاريخ ادبيات ايران و در كنار بزرگاني چون حافظ و سعدي و… تا ملك‌الشعراي بهار است. برخي شاعران مانند سايه در تراز شاعران تاريخ ادبيات ايران هستند و برخي از مشاهير عصر ما شاعران تاريخ مطبوعات.

بهرام دبيري: تمام شعر ابتهاج

خونخواهي كيوان بود

به باور من تمام شعر ابتهاج، خونخواهي كيوان بود؛ به خصوص نماد سرو كه در اشعار ابتهاج، فراوان مي‌ديديم. از ديد من بي‌ترديد، سرو نماد كيوان بود. هرگز نمي‌شد كه نامي از كيوان به ميان بيايد و چشم‌هاي سايه پر از اشك نشود. سرو در تمام تاريخ فرهنگ و هنر و نقاشي ما، نماد شهداست. بعد از حمله اعراب، اين سرو خميده مي‌شود. نكته مهم ديگري كه بايد در اينجا به آن اشاره كرد، جايگاه نيما است. به باور من نيما برترين دستاورد انقلاب مشروطيت بود. اگر در مشروطيت ما در زمينه سياسي موفق نبوديم، در زمينه فرهنگ، نيما يك گام هفتصدساله برداشت و زبان ما، نگاه ما و عاطفه ما را نسبت به جهان تغيير داد و بلافاصله بعد از وي، تعداد زيادي از شاعران بزرگ ظهور كردند كه احساسات را با كلمات و معاني تازه‌اي بيان كردند. تاثير نيما و انقلابي كه ايران را نو مي‌خواست، خود را فقط در شعر نشان نداد بلكه باعث شد ما صاحب تئاتر، سينما، رمان و … شويم. ما هنوز درگير جنگ سنت و مدرنيته هستيم. اما نيما به من آموخت كه مي‌توان مدرن بود و بي‌هويت نبود. نام‌هاي بزرگي در شعر معاصر وجود دارد اما من علاقه‌مندم كه به سه نام به خصوص اشاره كنم: دكتر شفيعي كدكني، اخوان ثالث و ابتهاج. دكتر شفيعي كدكني طعم و احساس زبان خراساني را دوباره به ما يادآوري كرد. اخوان با زبان پرطمطراق و معترض، پا جاي پاي فردوسي گذاشت و ابتهاج رهروي مسير حافظ شد. اينها نقطه اتصال ما به آن تاريخ كهن هستند. من از خود مي‌پرسم آيا انقلاب مشروطيت به همين اندازه، نام‌هاي بزرگ در سياست دارد؟ به باور من اگر چنين نام‌هاي بزرگي داشتيم، اين‌قدر در سياست ناكام نبوديم و ازاين‌رو گمان مي‌كنم كه در ايران يك انقلاب فرهنگي رخ خواهد داد و تنها رخ‌دادن انقلابي فرهنگي در ايران است كه نجات‌مان خواهد داد. حتي اغراق نخواهد بود اگر بگويم اين انقلاب، برمبناي جنگ زشتي و زيبايي است. به باور من مدرن بودن براي تمدن‌هاي كهن، نفي سنت نيست. اوكتاويو پاز هم مي‌گويد: «هر چيز نو، كهن‌ترين چيزهاست.»

زيبا اشراقي: شاعر درد و رنج

و خون جوانان است

براي من سخن گفتن در اين مقام به دلايلي دشوار است. ازجمله آنكه احساس مي‌كنم هنوز غبار واقعه فروننشسته است و اجاق اين داغ هنوز گرم و سوزان است. سايه جان تو نبودي و آرزوي من و يلدا و همه دوستداران وجود يگانه‌ات، هنوز در اين شعر خلاصه مي‌شود:

«بود كه بار دگر بشنوم صداي تو را؟/ ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را؟ – مباد روزي چشم من ‌اي چراغ اميد/ كه خالي از تو ببينم شبي سراي تو را – ز روي خوب تو برخورده‌ام، خوشا دل من/ كه هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را»

دريغ، ديدار و لقايت را از دست داديم سايه جان، اما عطاي تو با ماست و تا هستيم و جهان و زبان فارسي باقي است در سايه‌سار شعر به ديدار تو مي‌آييم همان‌گونه كه به ديدار سعدي و حافظ و مولانا مي‌رويم در گلشن غزل‌ها و شعرهاي‌شان. شعر تو رنگ و زنگ اين هر سه را دارد، با رنگ و بو و ملاحتي تازه، شعر زمان است و زبان حال روزگار. ببينيد انعكاس درد و رنج و ستم و رنگ خون جوانان را. ببينيد چقدر زبان حال زمانه ماست. در تك‌تك واژگان آن تامل كنيد و صداي خوش وصل و رسيدن را بشنويد.

«امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ‌اي بس غم شادي كه پس پرده نهان است -‌گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري/ زيرا كه رسيدن هنر گام جهان است – تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي/ بنگر كه ز خون تو به هر گام نشان است – باشد كه يكي هم به نشاني بنشيند/ بس تير كه در چله اين كهنه كمان است – دردا و دريغا كه در اين بازي خونين/ بازيچه ايام دل آدميان است – دل بر گذر قافله لاله و گل داشت/ اين دشت كه پامال سواران خزان است – روزي كه بجنبد نفس باد بهاري/ بيني كه گل و سبزه كران تا به كران است»

يلدا ابتهاج: به موسيقي و شعر عشق مي‌ورزيد

زندگي سايه فراز و نشيب‌هاي فراوان داشت. از كودكي و از همان دوران كه در شهر رشت زندگي مي‌كرد به موسيقي و شعر عشق مي‌ورزيد. به گفته خودش حافظه خوبي داشت و آوازهايي را كه از راديو مي‌شنيد، حفظ مي‌شد و آنها را مي‌نوشت و با اشعار شاعران كلاسيك ايراني مقايسه مي‌كرد. نخستين اشعار اميرهوشنگ ابتهاج در اوايل دهه ۱۳۲۰ منتشر شد و البته خيلي زود با شعراي ديگر آشنايي پيدا كرد. خانم ابتهاج در اين مراسم نامه‌اي را از پدرش براي حاضران قرائت كرد كه سايه در آن نوشته است: «من به هيچ انجمن، جمعيت، كانون، گروه و سازماني متعلق نيستم. همه‌چيز براي مردم ايران و مردم جهان.»

منبع: روزنامه اعتماد 22 مرداد 1402 خورشیدی