آمرانگی و آموزش
مرتضی نظری
در عرصه آموزش و پرورش متاسفانه اندیشمندان، اساتید و صاحبنظران به ندرت ورود پیدا کردهاند در حالی که ناکارآمدی نظام آموزشی روز به روز عمیقتر و گستردهتر میشود به حدی که میشود گفت اکنون تبدیل به یک بحران شده است؛ بحرانی که در کنار بحرانهای آب و محیط زیست آینده این مرز و بوم را تیره و تار خواهد کرد و شاید ریشهایتر از همه و اگر قرار باشد روزی برای سایر بحرانها چارهاندیشی کرد باید این چارهاندیشی به دست کودکان و نوجوانانی صورت گیرد که اکنون در مدارس مشغول تحصیل هستند. مدارسی که متاسفانه چنین چشماندازی را نوید نمیدهند. در زمینه چرایی ناکارآمدی نظام آموزشی و به بهانه انتشار کتابی تحت عنوان «آمرانگی و آموزش» متن سخنرانی دکتر مرتضی نظری مولف این کتاب که به دعوت موسسه اندیشه یاوران معین استان اصفهان (ایما) ایراد شده و در اختیار روزنامه اعتماد قرار گرفته و تاکنون جایی منتشر نشده است را تقدیم میکنیم.
آمرانگی رابطهای یکسویه از جنس قدرت
در مورد مساله مورد بحث یعنی «آمرانگی و آموزش» ابتدا توضیح مقدماتی بدهم. آمرانگی شرح یک رابطه است. وقتی که صحبت از آمرانگی میکنیم، میخواهیم نوعی از رابطه را شرح داده و توصیف کنیم. به لحاظ تاریخی، یک رابطه نابرابر بین قدرت و بخشهای مختلف جامعه وجود دارد. وقتی صحبت از آمرانگی میکنیم یعنی نوع رابطهای که نهاد قدرت با اقتصاد یا با حوزه فرهنگ برقرار میکند و همینطور خردهفرهنگها، خردهنظامها و بخشهای مختلف یک سیستم کلی برقرار میکند. بنابراین آمرانگی شرح رابطه نابرابر است که در کتاب جدیدالانتشار «آمرانگی و آموزش» مورد بررسی و اشاره قرار داده و گفتهام که وقتی ما صحبت از یک نسبت میکنیم به ارتفاعی نابرابر میان نهاد قدرت با مخاطبان عمومیاش اشاره داریم. یعنی سبک اقتداری به جای سبک ارتباطی. در سبک ارتباطی، حدی از اختیار و اراده مخاطب را در خود دارد ولی در سبک اقتداری مثل پدری که با تنبیه و تهدید میخواهد نظم را در خانه حکمفرما کند ما وارد خانه میشویم و میبینیم خانه خیلی منظم است، ولی از قبلش خبر نداریم که یک رابطه مبتنی بر کنترل بر بچهها بر فضای خانه حاکم بوده است. ما در نگاه اول نمیدانیم که این آرامش و عادی بودن روابط ناشی از تفاهم و احترام است یا ناشی از ِاعمال اراده یکسویه و نه رابطهای از سر انتخاب و پذیرش و چیزی از جنس تاثیرگذاری.
آمرانگی ریشهای تاریخی دارد
عمده فراز و فرود جنبشهای تاریخی برای کاهش میزان آمرانگی و پاسخگویی نهاد قدرت بوده و اینکه نهاد قدرت، انعکاس پژواک اکثریت باشد. در دموکراتیکترین نظامهای سیاسی امروز جهان هنوز آثار پادشاهی و رویکردهای فئودالیته و پادشاهی ادامه دارد. با این مقدمه، در حدود یکصد سال اخیر تاریخ ایران نیز نتیجه مبارزات به امضای مشروطیت ختم میشود، اما اندکی بعد مجلس به توپ بسته میشود و این کش و قوس ادامه پیدا میکند تا اکنون. مبارزهای بین آمرانگی و روابط نابرابر قدرت با مردم و منافع ملت. همین کش و قوس در جهان هم ادامه دارد، اما بعضی کشورها جلوترند و بعضی همچنان در تلاش برای کاهش قدرت غیرپاسخگو و قدرتمندتر شدن جامعه. روابط نابرابر میان نهاد قدرت و حیطههای مختلف جامعه در شرایط فعلی با شکل و هویت دیگری ادامه دارد. اقتصاد دستوری یا دخالت دولت در فرهنگ، دین و رسوم اجتماعی و اعتقادی همه از این دستهاند.
سلطه رویکرد رفتارگرایی بر نظام آموزشی
در این بین، نهاد آموزش به نسبت رقیق شدن آمرانگی در سیاست و اقتصاد، همچنان از دوز آمرانگی بالایی برخوردار است. قبل از انقلاب، خدا، شاه، میهن سه ارزش محوری حاکم بر آموزش و پرورش بود، همین ترجیحات ایدئولوژیک بر مدارس و نهاد آموزش با سویهای دیگر پس از انقلاب نیز ادامه پیدا میکند. رابطه دولت با آموزش و پرورش، دولت به معنای کلان آن نه به معنای قوه مجریه، رابطهای مبتنی بر ترجیحات سیاسی و یکسویه قدرت است. ترجیح به دنبال خود تجویز دارد. شما در انسانی و اجتماعیترین نهاد جامعه که نهاد آموزش است، بیشترین سطح تماس با جامعه را دارید. رابطه تجویزی و هدایتگرانه دولت مستقیما در قالب دستورالعملها و آییننامههای لازمالاجرا بر تمام عرصههای بروکراتیک سازمان آموزشی کشور اِعمال میشود. رویکرد روانشناختی و آموزشی حاکم بر آموزش و پرورش ایران در حدود یکصد سال اخیر به موازات همان آمریت سیاسی، آمرانه بوده است. ما تا همین الان هم شاهد اِعمال فشار رویکرد روانشناسی رفتارگرا هستیم. رفتارگرایی تا پنجاه سال بر نظامهای آموزشی جهان سیطره داشته و هنوز در برخی کشورها، از جمله در ایران ادامه دارد. نمره، امتحان، پاداش، کمیگرایی و نادیده گرفتن عاملیت و تفاوتهای فردی. در رویکرد رفتارگرا، واقعیت یک امر بیرونی است، همه چیز از پیش تعیین شده و کل جریان آموزش و یادگیری تلاشی است برای رسیدن به آنچه از پیش فرض شده و دانشآموز و معلم باید تلاش کنند تا به آن برسند. کشف، پرسشگری و به گونه دیگری دیدن و مواجهه مستقل با محتوا خیلی جایگاهی در رفتارگرایی ندارد. البته در دو دهه اخیر برای اصلاح این وضعیت خیلی تلاش شده که اجازه تحرک و انتخاب بیشتری به معلم و دانشآموز داده شود یا اینکه به اسم بودجهبندی تجویز میشود که باید کتاب درسی طبق آییننامه ابلاغی و در چارچوبهای از پیش فرض شده تدریس شود. این سطح از بخشنامهای کردن آموزش و پرورش در عمده کشورها وجود داشته، اما کاهش روند تمرکزگرایی آموزشی را در دو دهه اخیر در غالب کشورها شاهدیم. ستادهای مرکزی در جایگاه تعیین خطمشیها و سیاستهای کلان آموزشی نشستند و دست مدارس را برای هر چه بیشتر کیفیتبخشی به جریان یاددهی و یادگیری باز گذاشتند و به جای دخالت در ریز و درشت کار مدرسه حمایت میکنند. بهرغم تحولات خوب و مشهود در پیوستار تاریخ آموزش و پرورشِ یکصد سال اخیر کشور، اما همچنان تصور دولت بر این است که مدرسه را باید بر اساس دستور و قرارگاه و بخشنامه پیش برد.
المپیادمحوری نمادی از آمرانگی
دومین مثال بارز آمرانگی، گزینش و تربیت معلم است. در دنیا به تربیت معلم اهمیت فراوانی داده میشود، اما گزینش و تربیت معلم در کشور ما کاملا از جنس آمرانگی است. بیشتر به دنبال شکل دادن به دانشجو معلم هستیم تا شکوفا کردنش. نمونه دیگرِ آمرانگی اصرار بر نخبهپروری و جداسازی دانشآموزان تیزهوش از دیگر دانشآموزان است. هیچ کشوری به تعداد مدالهای دانشآموزانش در المپیادهای جهانی رتبه نمیدهد، آنچه در دنیا معیار و سنجش رتبه و برتری نظامهای آموزشی است، کیفیت آموزش است نه مدال. در بحث کیفیت آموزش، مدالآوری ارزشمند است، اما در حد خودش. من ارجاع میدهم به گفتوگوها و نوشتههای مفصلی که در این خصوص داشتهام که ما با این سبک جداسازی مدارسِ به اصطلاح استعدادهای درخشان، بیشترین آسیب را به خود دانشآموزان این مدارس وارد کرده و میکنیم. اینکه ارادهای اصرار دارد باید برای تیزهوشان مدارس جداگانه داشته باشیم یا بخش بزرگی از انرژی کشور را صرف مدالآوری در المپیادها میکنیم، یعنی داریم سیگنال میدهیم که کشورهای دیگر بیایند استعدادهای برتر ما را ببرند و اعمال اراده برای تعریف نخبگی در چارچوب سازگاری با نظم موجود. البته مساله رسیدگی به تیزهوشان بهرغم تغییر در مفهوم هوش و تیزهوشی جای توجه دارد، اما نه به این سبک فعلی.
تمرکزگرایی و آمرانگی در تمام سطوح
نهاد آموزش و پرورش بیش از آنکه ادامه جامعه و محله باشد، ادامه متغیرهای نهاد سیاست است. این آمرانگی که از آن صحبت کردم، در تالیف کتب درسی، در خطمشیگذاری، نظام سیاستگذاری در تنظیم روابط سازمانیاش، انتصابات یکدست، تمرکزگرا و با نادیدهانگاری تنوع سلایق در این اقیانوس گرایشها و امکانات و تفاوتهای فردی، نادیدهانگاری 105 تا 110 هزار مدرسه و اقلیم انسانی کشور باعث شده که نهاد آموزش ترجمه مطالبات و انتظارات نهاد سیاست باشد تا پویایی جامعه؛ یعنی جامعه پویا و آموزش و پرورش ایستاست. مساله آمرانگی و آموزش یا آمرانگی و نهاد مدرسه جدال بین دو ماموریت است. یک ماموریت میگوید کارکرد مدرسه، تربیت سرباز وفادار است، رویکرد دوم میگوید ماموریت مدرسه تربیت شهروند مسوول است. من روی کلمه مسوول تاکید دارم که تصور نشود یک رهیدگی و ولنگاری فردی و اجتماعی مورد نظر است. شهروند، مسوول است و شهروندی که مسوول است، آزاد است، چون مسوولیت زمانی معنا پیدا میکند که آزادی هم وجود داشته باشد. بنابراین آزادی در آن مستتر است. ما میخواهیم سرباز تربیت کنیم، همانطور که قبل از انقلاب نظام پهلوی با یک ناسیونالیسم افراطی دنبال تربیت سرباز بود، بعد از انقلاب نیز با رویکرد دیگر دنبال تربیت سرباز بودهایم. البته دستاوردهای این سنواتی که آموزش مدرن داشتیم را انکار نمیکنم.
به لحاظ نگاه دینی و اصول تربیتی هم بزرگان دین مانند امام علی(ع) بر میدان دادن به فرزندان برای شکوفایی درونیشان تاکیداتی داریم یا قرآن که پیامبر را از سیطرهجویی بر مردم به بهانه ایمان آوردنشان منع میکند: «لست علیهم بمصیطر» تو بر آنان سلطهگر نیستی که بر ایمان مجبورشان کنی (سوره غاشیه آیه ۲۲).
منبع: روزنامه اعتماد 24 مرداد 1402 خورشیدی