1

آمیختگی و گسست نسلی؛ دغدغه‌ها و راهکارها

سیدجواد حسینی

نوجوانان و جوانان ايران كه به نسل Z شهرت يافته‌اند در جامعه‌اي تولد يافته و پرورده شده‌اند كه مي‌توان آن را جامعه توفاني ناميد. جامعه توفاني جامعه‌اي است كه دگرگوني‌هاي اجتماعي سريع اتفاق مي‌افتد، دگرگوني‌ها در همه ابعاد زندگي محقق مي‌شود، دگرگوني‌ها به شكل عميق و بنيادي رخنمون مي‌شود، تحولات غير‌قابل پيش‌بيني و مبهم شكل مي‌گيرد، ابعاد دگرگوني‌ها ناشناخته و آثار آن متفاوت مي‌باشد. جوانان و نوجوانان امروز در چنين شرايطي زيست كرده‌اند. جامعه‌اي مولكولي، غيرخطي، موزاييكي، خودجوش، صاف، سيال، داراي شكنندگي و گمنامي، ريزوماتيك، معنازا و معنازدا، بدون اتكا به ريشه واحد و اخلال مستمر در مقابل نظم. در چنين جامعه‌اي نسل جديد ويژگي‌هاي متفاوت از نسل پيشين يافته‌اند كه عمده‌ترين اين خصيصه‌ها عبارتند از: 
فردگرايي، جهاني شدن، رسانه‌اي شدن، زنانه شدن، شبكه‌اي شدن، مجازي شدن، هوادارانه شدن با روحيه خطرپذيري، سالارانگي و عزت نفس بالا و دارا بودن بالاترين حريم خصوصي، با توجه به وضعيت جامعه توفاني در زيست جهان نوجوانان و ويژگي‌هاي ناشي از آن فاصله نسلي از حد طبيعي خود خارج و به شكاف و گسست نسلي مبدل شده است و اگر سياست‌هاي نسلي واقع‌گرايانه تدوين و تدبير نشود احتمال در غلطيدن به تضادهاي نسلي وجود دارد. براي غلبه بر چنين وضعيتي بايد بر چه بايد كردها در حوزه گسست‌ها و شكاف‌هاي نسلي تمركز يافت لذا به طرح ده نكته راهبردي در اين خصوص اشاره مي‌كنم. 
اول، داشتن استراتژي راهبردي براي نسل جديد مبتني بر شناختي پديدارشناسانه، مشاركت‌جويانه خصوصا با مشاركت تقاضا محور، گسل شناختي نسل جديد اولين مساله‌اي‌ است كه بايد بر آن غلبه كرد و با سفري عالمانه در عين حال همدلانه خصوصيات نسلي را با مشاركت كردن در حيات و زندگي ايشان با رويكردي پديدار شناسانده و با تاكيد بر مشاركت تقاضا محور نه عرضه محور، كشف نمود و بر مساله يا گسل شناختي موجود غالب شد. امروز سياست‌گذاران اجتماعي بايد از تعميم ناروا مبتني بر خودپنداره‌هاي دوره جواني خود به نسل جديد پرهيز كنند و با هوش و گوش قوي از دل جوانان خصوصيات ايشان را آنچنان كه هست بيرون كشند و شناختي واقع‌بينانه يابند و بر آن اساس رابطه خود با نسل جديد را تعريف و بنيان نهند. عدم توجه به اين موضوع جز افزايش فاصله نوجوانان و جوانان و دامن زدن به گسست‌هاي نسلي ثمري نخواهد داشت.
دوم، پس از غلبه بر گسل‌شناختي، به تبع آن به‌رسميت‌شناختگي در سياست‌هاي رسانه‌اي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي و اقتصادي به منظور غلبه بر ناديده انگاري، بايد مورد توجه قرار گيرد. نسل جديد در سياست‌هاي متفاوت بايد ديده شوند و ميدان‌هاي متفاوتي براي حضور عملي و گفتماني پيدا نمايند و فضاهايي براي ايشان گشوده و نقش‌هاي متناسب براي‌شان تدبير و تمهيد شود. بي‌نقشي موجب طردشدگي و افزايش شكاف‌هاي نسلي مي‌گردد و شوق به مشاركت در حيات اجتماعي را به ميل به مقاومت تبديل مي‌نمايد.
سوم، نگاه فرصت‌شناسانه به تحولات و ويژگي‌هاي نسلي كه به تناسب جامعه و تحولات آن در ايران و جهان رخنمون شده است به جاي نگاهي پاتولوژيك و آسيب‌شناسانه، بر اين اساس نسل جديد و ويژگي‌هايش نه به عنوان چالش بلكه فرصت‌هايي تلقي شود كه مي‌تواند محرك توسعه و پيشرفت را فراهم سازد. با اين نگاه ميدان‌هاي متفاوتي در جامعه در عرصه‌هاي گوناگون گشوده مي‌شود و ويژگي‌هاي فرصت‌آفرين نسل جديد در اين ميدان‌ها امكان حضور و ظهور مي‌يابد.
چهارم، كاركردي نمودن وكارآمد شدن خرده‌نظام‌هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي در راستاي تحقق اهداف اصلي و اساسي‌شان كه عبارتند از: انطباق‌پذيري و كارآمدي اقتصاد جامعه،  جامعه‌پذيري، بسيح همه نيروها براي دستيابي به اهداف و شناخت و حفظ الگوها و ارزش‌ها كه در سطح جامعه كمتر شاهد ظهور و تحقق آن بوده‌ايم. ساختار اقتصاد ناكارآمد با چهار دهه تورم‌هاي بالاي بيست درصد، نرخ‌هاي بالاي بيكاري و عدم تعادل‌هاي منطقه‌اي به گونه‌اي كه در چهار دهه گذشته سهم ما از اقتصاد جهاني بيش از پنجاه درصد كاهش يافته است، بيشترين نرخ بيكاري در بين جوانان، تحصيلكردگان، زنان و مناطق محروم رخنمون شده است و خرده‌نظام فرهنگي ناكام از حس هويت و غلبه بر بحران افتخار و خرده‌نظام اجتماعي ناتوان‌تر از اجتماعي شدن و جامعه‌پذيري نسل به گونه‌اي كه گاه اشكالي از فرآيند وارونگي نسل و جامعه‌پذيري معكوس را شاهد هستيم و خرده‌نظام سياسي كه مهم‌ترين كاركردش بسيج همه گروهاي اجتماعي جامعه براي دستيابي به آرمان‌ها و اهداف است دچار ناكامي مضاعف شده و سويه‌هاي متفاوتي از مقاومت‌هاي سياسي- اجتماعي نسلي را شكل داده است: پنجم، تعامل مناسب خرده‌نظام‌ها با منطق دروني خود با يكديگر و پرهيز از ايجاد ارتباطات تزاحمي و تتابعي، به ويژه خرده‌نظام سياسي كه صاحب قدرت است و بيشتر امكان گسترش مداخله در ساير خرده‌نظام‌ها را دارد و امكان محدوديت و ممنوعيت‌آفريني براي ساير خرده‌نظام‌ها را مي‌يابد، لذا تعاملات منطقي بين خرده‌نظام‌هاي اجتماعي بايد جايگزين ارتباطات تزاحمي و تتابعي گردد.
ششم، خرده‌نظام فرهنگي كه ذخيره دانشي، منشي، روشي و بينشي جامعه است بايد در صدر قرار گيرد و قدر بيند و نقش جهت‌دهندگي و تغذيه‌كنندگي ساير خرده‌نظام‌ها را ايفا نمايد نه در قاعده نشيند و امرانگي بيند.
هفتم، در سطح خرده‌نظام اجتماعي ضعف‌هاي ارتباطي خصوصا زباني و شناختي با نسل جديد بايد برطرف شود و مديريت راهبردي نسل با پرهيز از نگاه ذهنيت‌گرايي صرف (هرچه اين نسل مي‌گويد و مي‌خواهد درست است و هويتش را خودش شكل مي‌دهد) و عينيت‌گرا (هرچه ما مي‌گوييم درست است و هويت اين نسل را بايد شكل دهيم) به رويكرد تعامل‌گرا (تعامل دوجانبه مبتني بر شرايط درك و گفت‌وگوي دو جانبه برابر كه با درد و درك نسل جديد و نسل قديمي‌تر، هويت نوجواني و جواني و ويژگي‌هاي نسلي و نيز هويت تاريخي – ملي و ديني آميخته است) را جانشين نگاه صرف عينيت‌گرايي يا ذهنيت‌گرايي نماييم.  هشتم، در عرصه رسانه‌اي كه نسل جديد به‌شدت با آن آميخته و زيست مي‌كند و كلبه‌اش را الكترونيكي ساخته است بايد با پرهيز از نگاه منتاليستي ابزارگرايانه صرف (نگاهي روانشناختي بارويكرد پاسخ- محرك كه بر گسترش كمي برنامه‌ها و كانال‌ها و…تاكيد مي‌كند) و رويكرد ذات‌گرايانه و ماركسيستي (وسايل نوين رسانه‌اي و ارتباطي ابزار سلطه و استعمارگري است و بايد با محدوديت‌آفريني و فيلترينگ با آن به مقابله پرداخت) به رويكرد فرهنگ‌گرايانه كه بر توانمند‌سازي نسل برمبناي قدرت فرهنگي و تاب‌آوري متكي است و رشد توام با محافظت دروني را موجب مي‌شود، روي آورد.
نهم، گسترش و بسط حيات جمعي و انجمني از طريق رشد تشكل‌هاي مدني و غيردولتي جوانان در عرصه‌هاي گوناگون و نيز گسترش حيات جمعي در قالب پاسداشت مناسبت‌هاي ملي و شخصيت‌هاي ملي در عرصه‌هاي ورزشي، ديني، علمي، هنري، سياسي و… به جاي كوچك كردن حيات جمعي بر گسترش آن همت گماشت. به عنوان مثال نوروز در گذشته در عرصه حيات جمعي حضور داشته و امروز به حيات خصوصي كوچ كرده است يا رويكردي كه بسياري از شخصيت‌هاي ملي با برچسب‌هاي كاذب به عنوان سرمايه‌هاي انساني به حاشيه رانده مي‌شوند و از اين طريق خيمه‌هاي ساختمان فرهنگي و انسجام اجتماعي متزلزل مي‌شود. دهم، مديريت نشاط و شادي‌هاي جمعي متاسفانه نشاط و شادماني در عرصه حيات جمعي از دو عارضه كليشه‌گرايي و قالب‌نگري از يك‌سو و ساختارشكني از ديگر سو رنج مي‌برد. در جامعه ايران برخلاف روابط فردي كه هيجانات شادمانه افراطي ظهور مي‌كند و معمولا هيجانات غمگنانه مكنون و مدفون مي‌شود در عرصه جامعه شاهد روندي معكوس هستيم به گونه‌اي كه زمينه بروز هيجانات غمگنانه، نهادينه شده است. اما هيجانات شادمانه زمينه ورود به عرصه جامعه را يا نمي‌يابد يا به شكل ساختارشكن و قالبي و سنتي محقق مي‌گردد. نگاه راهبردي آن است كه بتوان زمينه مديريت شادي جمعي با پرهيز از ساختارشكني و قالب‌نگري را تمهيد و مديريت كرد و با توليدات فرهنگي مناسب مقدمه چنين امري را فراهم ساخت.

منبع: روزنامه اعتماد 11 شهریور 1402 خورشیدی