بنیانِ دانشگاه و بیبنیانیاش
به مناسبت اول مهر
میلاد نوری
چرا دانشگاه به معنای امروزین آن پدید آمد؟ این نهاد چه نقشی در تمدن بشری ایفا کرده است؟ کدام امور، برقراری چنین نهادی را ضروری ساختند؟ دانشگاه در ذات خود یک امر مدرن است، اگرچه ربطها و پیوندهای آن را میتوان تا یونان باستان
پی گرفت. بنیانِ مدرنیته که دانشگاه یکی از الزامات آن است، این بود که خودِ انسان باید با خردمندی و اندیشهورزی عهدهدار اموری شود که برای زندگی حیوانی و انسانیاش ضرورت دارند. رسمیت یافتنِ قوای شناختی بشر، بازشناسی حقوق طبیعی او و زمینیساختنِ اخلاق و سیاست، محورهاییاند که ماهیت مدرنیته در چارچوب آنها فهمپذیر میشود. بر این اساس، آدمی میآموزد که آنچه به بینش و کنش او تعلق دارد، باید بر دلایلی استوار شود که خودِ وی با خردورزی طلب کرده و فراچنگ آورده است. از اینرو، فرآیند کسب چنین دانشی را «هیومنیتاس» نامیدهاند که مترادف با کلمه یونانی «پایدئیا» به معنای «تعلیم و تعلّم فنون آزاد» است. فنون آزاد، آن آموزههاییاند که بر دلیلآوریهای عقلانی آدمی استوار میشوند و برای زندگانی یک انسان آزاد سودمندند.
اروپاییان که از همان نخستین مواجههها، به ترجمه آثار مسلمین همّت گماشتند، اندیشه و آثار بازگردانیشده را «مُدرنوس» نامیدند که به معنای «امر روزآمد» است. در این میان، آنچه قابل توجه است، تاثیر ابنسینا در شکلگیری دانشگاه به معنای مدرن آن است. وی با تمایز نهادن میانِ الهیات بالمعنیالاعم (فلسفه به طور کلی) و الهیات بالمعنیالاخص (خداشناسی)، وحدتِ نظام دانش را نه در وجودِ «خداوند»، بلکه در مفهوم عام «موجود بماهو موجود» قرار داد و نظام دانش را به نوعی هستیشناسی عمومی بدل کرد. در واقع، ابنسینا با تاکید بر عقلانی بودن نظام دانش به طور کلی، تقدم فلسفه بر خداشناسی و توانایی عقل در شناسایی هرچه هست، زمینهای برای وحدتِ نهادین اجزای دانش فراهم آورد که دانشگاه مدرن تحقق عینی آن و دانشکده الهیات فقط یکی از اجزای آن است. تاسیس دانشگاه پاریس در سال ۱۲۰۰ م. نخستین گام در شکلگیری شیوهای از دانشوری بود که بر این سه خصیصه استوار میشود. اصطلاح «یونیورسیتاس» در زبان لاتینی به معنای «کل» و «یونیورسوس» به معنای «مرتبط به یک کل» است. وقتی وجودِ موجودات به موضوع دانش نخستین بدل شده باشد، دانشگاه بهمثابه کل میسّر خواهد شد که تمام دانشها درون آن مرتبط و متحد میشوند. بنابراین، معنای دانشگاه به طور ذاتی با واقعیت بهمثابه «کل» پیوند دارد. این همان «لوگوس» است که ذاتِ تفکر است و معنای آن «تبیین» و «آشکارسازی» است. هراکلیتوس گفته بود: «اینک نه به من، بلکه به لوگوس گوش بسپارید که میگوید همهچیز یک چیز است.». این گوشسپردن، مستلزم ارادهای گشوده برای اندیشیدن و دریافتن است. این گشودگی، ذاتِ پژوهش دانشگاهی مدرن را شکل میدهد. خردِ گشوده به فهم هستی، در ذاتِ خودش آزادانه میشنود و آنچه شنیده است را به پرسش میگیرد. از اینرو، دانشگاه که جایگاهِ دانش به طور کلی است، مستلزم شنیدن آزادانه صدای کل واقعیت است که برای آدمی پدیدار میشود.
خودبنیانی و خودگردانی دانشگاه
آنچه آزادی پژوهش دانشگاهی را ضمانت میکند، خودگردان و خودبنیانی دانشگاه است. این به معنای فقدانِ هر نظارتِ بیرونی بر عقل است؛ زیرا تنها خودِ عقل است که باید بر خودش و بر هر چیز دیگری نظارت کند. عقل است که باید با ارزیابی مستمر خودش، نقد خود از خویشتن و دیگران را ابراز نماید و باید که در این ابرازگری آزاد باشد. کانت مینویسد: «اگر دولتها توجه به امور فرهیختگان را نیکو ارزیابی کنند، آنگاه آنچه با دلمشغولی عقلانی ایشان نسبت به علوم و انسانیت مطابقت بیشتری دارد این است که از آزادی چنین نقدی حمایت کنند که تنها از طریق فعالیت عقل میتواند به جایگاهی استوار دست یابد؛ به جای آنکه از استبداد مضحک مکاتبی دفاع کنند که فریادی بلند بر سر از هم گسیختن تارهای عنکبوتی خود سر میکشند درحالی که مردمان هرگز هیچ توجهی بدانها نداشتهاند و از اینرو، فقدان آنها را نیز هرگز نمیتوانند احساس کنند.»
در واقع، خودبنیانی دانشگاه ریشه در خودبنیانی عقل دارد. عقل است که با نقادی، خودش را و زمینه و زمانهاش را به پرسش میگیرد و با خیرگی در پی فهم وجودِ موجودات است. نهاد دانشگاه در مفهومِ بنیانین خود، نمودِ همین خیرگی و پرسشگری عقل است که به شکلی مستمر نسبت خود با هستی را ارزیابی میکند. بر همین اساس، نهاد دانشگاه میتواند به نیروی مردمانی بدل شودکه وابسته به طبیعت و زمیناند و میخواهند با شادکامی زندگی کنند. ازاینرو، فقط خودِ دانشگاه باید آغازگر هرگونه تغییر و تحول در فرهنگ و تمدن باشد. دانشگاه جایگاهِ فرهیختن است که خودآگاهی و خوداندیشی را ترویج میکند و ازاین طریق، شیوههای زیستن را بازتعریف مینماید و نیازهای عینی و عملی جامعه را بر وفق حقیقت پاسخ میگوید.
بنابراین، آنچه یونانیان «فرونِسیس» یا «موقعنگری» مینامیدند و آن را تابعی از اندیشه به واقعیت به طور کلی میدانستند، اینک در دوران مدرن ویژگی دانشگاه و دانشگاهیانی است که با اندیشه به واقعیت و نظر به موقعیت انسان، این پرسش را پاسخ میگویند که: «بر وفقِ حقیقت، چه باید کرد؟» چنانکه ارسطو مینویسد: «آن کس که در ارزیابی و سنجش بهترین است، همانی است که میتواند با تعقل بسنجد و بهترین کارهای قابل انجام را دریابد. حکمت عملی فقط به امور کلی مربوط نیست، بلکه باید امور جزیی را هم در برگیرد؛ زیرا کار و کنش مربوط به امور جزییاند.» در واقع، فرونسیس یا موقعنگری به معنای پروامندی برای انجام کاری درست به درستترین شیوه است که به بهترین و درستترین نتایج برای زندگی میانجامد. دانشگاه نیز فقط جایگاهِ نظرورزی آزادانه در باب وجود موجودات نیست، بلکه همچنین جایگاهِ تحقق آزادترین ارادهها برای عمل کردن به مناسبترین شیوهها است.
بیبُنیانی دانشگاه
سیاستورزی مدرن از پیش خود را تابع دستاوردهای دانشگاهی ساخته است. اگرچه این تابعیت در فراز و نشیب تاریخ، دچار افت و خیز بوده باشد. اگر مفهوم سیاست را در پیوند با معنای یونانی «پولیس» تفسیر کنیم که به معنای «مکان مستحکم» است، آنگاه سیاستورزی، مستحکم داشتن همزیستی انسانها است. خرد که با آزادی به واقعیت مینگرد، قواعد همزیستی را برمبنای آنچه واقعی است فراهم میآورد. «پولیتِئیا» که از آن به «قانون اساسی» تعبیر میشود، عنوانی برای مجموعه قواعد همزیستی است که با شرایط انضمامی زندگی انسان درهمتنیدهاند و به شیوه حیات شهروندان سامان میبخشند. دانشگاه مدرن نیز عنصر نظرورز و چارهاندیشی است که با پژوهش، تربیت و تعلیم، تمدن را برای نیکزیستن مهیا میسازد و اساس سیاستورزی را فراهم میآورد.
با این همه، چنین نیست که ایده دانشگاه به ضرورت در نهادهای دانشگاهی ظهور و نمود یابد. اینکه نهاد عینی دانشگاه به راستی ایده دانشگاه را تحقق ببخشد، تابع ساختارِ حکمرانی و انتظارات شهروندان از دانشگاه است. اغلب چنین بوده است که دانشگاه به جهت بازبستگی مالی به نهادهای سیاست و اقتصاد، آزادیاش را از کف داده است، همانطور که انسانی خردمند چهبسا به جهت وابستگی به تن و نیازهای جسمانی، نیروی داوریاش را از دست میدهد. آنگاه که عنصری نافرهیخته از جانب گفتمانی ایدئولوژیک یا سیاسی در دانشگاه حضور مییابد و آزادی دانشگاه را میاستاند، دانشگاه به پیکری بیجان بدل میشود که خودبنیانی و خودگردانیاش را از دست داده است و نیرویی برای بهبود جهان ندارد. روزگاری نیچه در باب نظام آموزش عالی کشورش نوشت: «فراموش کردهاند که هدف همانا آموزش و پرورش و فرهیختن است. برای این هدف … نیاز است به فرهیختارانی که خود را فرهیخته باشند، به جانهایی سرآمد و والا که با هر لب گشودن و لب فروبستنشان مزه شیرین فرهنگی پخته را بچشانند، … [اما] مدرسههای عالی ما یکسره با بیسروتهترین میانمایگی گره خوردهاند، چه آموزگارانشان، چه برنامههای درسیشان، چه هدفهای آموزشیشان.»
امروزه، میانمایگی میتواند از دو جانب بر دانشگاه و نظام آموزش عالی تحمیل شود. نخست از جانب صنعت و تجارتی که از دانشگاه انتظار برآورده شدن نیازهای خودش را دارد، حتی اگر خلافِ حقیقت و به زیان انسان و طبیعت بوده باشد. اغلب وظایفِ تعلیمی و تربیتی دانشگاه، مستلزم نگاه محقّقانه و بلندمدتی است که پروای زندگی و حقیقت را بر سود و زیان کوتاهمدت تقدّم میبخشد، درحالی که اقتضای بازار، فراهم آوردن ابزارهایی برای رسیدن به سود در کوتاهمدت است، حتی اگر به جامعه و طبیعت آسیب برساند. از اینرو، چنانکه گادامر میگوید: «باید به ستیز همیشگی بیندیشیدم که میانِ وظیفه تعلیمی-تربیتی دانشگاه و سودمندی عملی که جامعه و دولت از آن انتظار دارند وجود دارد.» این ستیز همیشگی، اغلب توسط خودِ دولتهایی تشدید میشود که با تقدم بخشیدن به اهداف سیاسی و حکومتی، از دانشگاه میخواهند که ابزارهای زورتوزی و زورآوری بر تودهها و طبیعت را دراختیار اصحاب ثروت و قدرت قرار دهد.
تقدم ثروت و قدرت بر حقیقت و معرفت، به گسستهای اساسی در رویههای دانشگاهی میانجامد. در محیطی که استاد به جای همراهی و همکاری با دانشجویان در خدمت اهداف ایدئولوژی و صنعت است، شکافِ استاد و دانشجو نخستین ضربه را بر پیکر مفهومی دانشگاه وارد میآورد. استادانی که پرسش از حقیقت را با سرآمدشدن در رشته تخصّصی خود معاوضه کردهاند، دیگر تاب و توان آن را نخواهند داشت تا با یکدیگر و با دانشجویان خود، درباب بنیانینترین پرسشها به گفتوگو بنشینند. ازاینرو، پیوند دانشها نیز گسسته خواهد شد و دیگر دانشگاه بهمثابه «کل» جز به شکل ظاهری تحقق نخواهد داشت. با گسستگی و خلل در دانشگاه، جامعه نیز از دانشگاه خواهد گسست و فرهنگ به جای عقلانیت، بر روایتهای غیرعقلانی تودهپسند استوار خواهد بود. به این ترتیب، نهاد دانشگاه که از مفهومِ خود تُهی شده، به امری بیبنیان بدل میشود. چهبسا اعضای چنین نهادی همچنان پروای حقیقت را داشته باشند، اما صدای ایشان در مقابل غوغای سیاست و صنعت کمرنگ خواهد بود.
بنیانِ دانشگاه، دلیلآوری عقلانی در باب وجودِ موجودات است. دانشگاه باید بتواند تقریرگرِ روح زمانه و راهگشای حیات جمعی و چارهاندیش در مسائل خُرد و کلان سیاسی و فرهنگی باشد. نهاد دانشگاه تنها در صورتی مصداقبخش ایده دانشگاه است که خردورزی دانشگاهی بر هر زورتوزی سیاسی و ایدئولوژی تقدّم داشته باشد. تقدّم دانشگاه، یعنی ایدئولوژی و سیاست باید ذیل عقلانیت دانشگاهی گنجانده شوند. از اینرو، جایی که ایدئولوژی و سیاست تقدم مییابد، دانشگاه در معنای آغازین آن محقق نخواهد شد، حتی اگر از تحقق عینی نهاد دانشگاه، دلایلی به سودِ قدرت سیاسی و ایدئولوژیکی تراشیده شود. آنگاه که نهاد دانشگاه از ایده اساسی دانشگاه تُهی میشود، کسانی که در پیکر دانشگاه همچنان دلمشغول اهداف اصیل دانشگاهاند، عناصری اضافی و نامطلوب تلقی میشوند و
تابآوردن آنها دشوار مینماید.
تقلّای اهل اندیشه
آدمی که با جزییات حسی، روندهای طبیعی، خواستهای عاطفی، قواعد اخلاقی، کنشهای فرهنگی، شرایطِ اجتماعی و روندهای سیاسی درآمیخته است، نمیتواند خود را از پیکری محروم سازد که حیات خود را وامدار آن است. وقتی نهاد دانشگاه ذیل سلطه اهل سیاست و ایدئولوژی، رنگ وبوی آزاد خود را از کف میدهد و خودبنیانیاش توسط نهادهای نظارتی به سخره گرفته میشود، اعضای این پیکره، حیاتِ دوگانهای را تجربه خواهند کرد که خصیصه زیستن در سایه ایدئولوژی است. از سویی، شوق به گفتن و نوشتن صادقانه در باب حقیقت تا شاید زیستن در دایره حقیقت کیفیت حیاتِ انسانی را فزونی بخشد و از سوی دیگر، گرفتار آمدن در دایره دروغ که صداقتِ اهل اندیشه را خوش نمیدارد و فضلفروشان میانمایه را بر اهل تحقیق ترجیح میدهد.
شرایط فروبسته نهاد دانشگاه در چنین ساختاری، مستلزم تقلّایی جانفرساست؛ زیرا ماندن در دایره دروغ و سخن گفتن در باب حقیقت دشوار مینماید. از سویی، صداقتِ اهل تحقیق در دایره دروغ برتافته نمیشود؛ بدینسبب که دانشگاه از مدار تصمیمگیری خارج گشته و اصالت خود را در مقامِ خِرد تمدنی از کف داده است. از سوی دیگر، چهبسا تربیت دانشجویانِ اهل صدق و حقیقت تنها راهی باشد که میتواند مسیر آینده را بر حقیقت دانشگاه استوار سازد. اینجاست که اهل حقیقت حتی اگر در چنبره دروغ باشند، برای زیستن در دایره حقیقت باید تلاش کنند. اگرچه این امر میتواند به حذف و طرد ایشان بینجامد، اما نمیتواند اصالت روشنایی را زیر سوال ببرد، حتی اگر در اعماق تاریکی درخشیده باشد. بازی رزومهسازی و مقالهنویسی و آمارسازیهای دانشگاهی در ساختارهایی که خودگردانی دانشگاه را به سخره میگیرند، چیزی جز تخطئه تأمل و نظرورزی نیست. اگرچه اهل دانشگاه برای امرار معاش خود ناگزیر از ورود به چنین بازیهایی باشند. بااینحال، فارغ از این بازیها، اگر شعله شمع تحقیقِ صادقانه در باب حقیقت و زیستن در دایره حقیقت بتواند در نهاد دانشگاه برقرار بماند، همچنان میتوان دانشگاه را راه نجات دانست.
نهاد عینی دانشگاه تنها زمانی به معنای واقعی دانشگاه است که اهل آن، پیشگامان زیستن در دایره حقیقت باشند. وقتی این پیشگامی از جانبِ اهل ایدئولوژی و سیاست محدود میشود، چهبسا امیدها ناامید شود و تنها راه اصلاح امور مسدود شود. در اینصورت، دانشگاه که سازوکار آگاهیبخش آن دچار فروبستگی گشته، همچون جسمی بیجان است که نمیتواند نقش خرد جمعی را ایفا نماید. آنچه دانشگاه میتواند برای تمدن و فرهنگ فراهم آورد باید برآمده از انگیزههای اعضای آن باشد که از حقیقت میپرسند. اما اگر پرسش از حقیقت توسط ایدئولوژی و سیاست جرمانگاری شود، چگونه میتوان به دانشگاه امیدی داشت؟ وقتی نهاد دانشگاه از کارکردِ اصلیاش تهی میشود و پرسش از حقیقت از دانشگاه رخت برمیبندد، طبیعی است که تمدن نیز دچار فروبستگی و انسداد باشد.
با این همه، نهاد دانشگاه در ایران کنونی، فارغ از درونمایههای فکری بسطیافته در آن، دیری است که بالیده و تناور گشته است و مرجع عالی تعلیم و تربیت به شمار میرود. نگاه انتزاعی که نهاد را از ایدهاش تُهی میبیند، عطای آن را به لقایش میبخشد؛ اما نگاه واقعگرایانه که جهان را در تحول و تازگیاش مینگرد، میخواهد که در دل این نهاد، بذرهای حقیقت و صدق را بکارد تا شاید روزی درختی تناور شود. در فروبستگی تمدنی دانشگاه، هر استاد یا دانشجویی باید بپرسد که آیا من در پیکره این نهاد، به راستی در دایره حقیقت زندگی میکنم؟ آیا بذری از روشنایی حقیقت را در دل خویش یا دیگری کاشتهام؟
مادام که از خودبنیانی و خودگردانی دانشگاه سخن میگوییم، از خودبنیانی عقل سخن میگوییم که آزادیاش را از درون دریافته است. بدون بازگشت به چنین سرچشمهای که ذات خودبنیانی و آزادی است، نمیتوان از نهاد دانشگاه به سوی ایده آغازین آن گام برداشت. با این حال، نباید با نگاهِ انتزاعی بکوشیم در یک انتخاب دوگانه میان «بله» یا «خیر» با نهاد دانشگاه مواجه شویم. در این جایگاه، به جای جستوجوی «بله» یا «خیر» قاطع، باید تقلّا کرد برای سرشار کردن نهاد دانشگاه از ایدهای که مفقود است. عقل در والاترین و اصیلترین معنای خود همواره عجز و حیرت خود از درک واقعیت را درمییابد؛ همین حیرت است که میباید سرلوحه مواجهههای صادقانه با خودِ نهاد دانشگاه باشد تا شاید در مبارزهای جانکاه، چراغ حقیقت در دل تاریکی روشن بماند.
مدرس و پژوهشگر فلسفه
هراکلیتوس گفته بود: «اینک نه به من، بلکه به لوگوس گوش بسپارید که میگوید همهچیز یک چیز است.» این گوشسپردن، مستلزم ارادهای گشوده برای اندیشیدن و دریافتن است. این گشودگی، ذاتِ پژوهش دانشگاهی مدرن را شکل میدهد. خردِ گشوده به فهم هستی، در ذاتِ خودش آزادانه میشنود و آنچه شنیده است را به پرسش میگیرد. از اینرو، دانشگاه که جایگاهِ دانش به طور کلی است، مستلزم شنیدن آزادانه صدای کل واقعیت است که برای آدمی پدیدار میشود.
روزگاری نیچه در باب نظام آموزش عالی کشورش نوشت: «فراموش کردهاند که هدف همانا آموزش و پرورش و فرهیختن است. برای این هدف … نیاز است به فرهیختارانی که خود را فرهیخته باشند، به جانهایی سرآمد و والا که با هر لب گشودن و لب فروبستنشان مزه شیرین فرهنگی پخته را بچشانند، … [اما] مدرسههای عالی ما یکسره با بیسروتهترین میانمایگی گره خوردهاند، چه آموزگارانشان، چه برنامههای درسیشان، چه هدفهای آموزشیشان.»
منبع: روزنامه اعتماد 3 مهر 1402 خورشیدی