اگر با ثبتنام من در رشته پزشکی موافقت نکنند مجبورم مهاجرت کنم
گفتوگوي «اعتماد» با دختري کمبینا كه در كنكور ،پزشكي قبول شد ولي او را ثبتنام نميكنند
كوتاه نميآيم
نيره خادمي
كلمات را خيلي سريع، تبديل به جمله ميكند و بخشي از قصه زندگياش در يك گفتوگوي تلفني دوساعته، خلاصه ميشود. در خلال صحبتهايش بارها از كلمه جنگ و جنگيدن در برابر محدوديتها استفاده ميكند. از كودكي و آن روزي ميگويد كه در هشتسالگي زير تيغ جراحي، چشمهايش خونريزي كرد و درصد بينايياش پايينتر آمد. «جنان هلاليراد» از همان روزها براي رسيدن به حداقلهاي تحصيلي و داشتن كتاب در مقابل همه ايستاده، با مدير مدرسه و معلماني كه در آبادان و خرمشهر، مخالف ثبتنام او در مدرسه نمونه دولتي يا تحصيل در رشته تجربي بودند، صحبت كرده، پاي ميز مديران كتابخانه رودكي نشسته و سال گذشته در زمان كنكور تا ساختمان سازمان سنجش به تهران آمده و خواستههايش را بيان كرده. اين روزها هم به اتاق مديران دانشگاهي و وزارت علوم رفت و آمد دارد تا بلكه براي ثبتنامش در رشتهاي كه در كنكور ۱۴۰۲ قبول شده، موافقت كنند. سالها جنگيده و حالا به «اعتماد» ميگويد كه امكان ندارد كوتاه بيايد و در رشته ديگري جز پزشكي، تحصيل كند. هنوز مسوولان وزارت علوم پاسخ ندادند كه آيا به عنوان نخستين دانشجوي کمبينا وارد ليست دانشجويان پزشكي ايراني خواهد شد يا نه ولي از حدود دو هفته پيش قولهاي زيادي به او دادهاند. «با تمام مشكلات، پزشكي قبول شدم ولي دانشكده اعلام كرد كه نميتوانيم شما را ثبتنام كنيم و وزارت علوم با آن مخالفت ميكند چون نخستين شرط تحصيل در اين رشته داشتن سلامت كامل بدن و داشتن دو چشم و نه فقط يك چشم است.» نابيناي مطلق نيست و هنوز رنگهاي سياه و سفيد و بازي نور و سايه را ميبيند و روزهايي را هم به ياد ميآورد كه ۳۰ درصد بينايي داشت و براي رفتن به اتاق معاينه، انتظار ژله و خوراكيهاي رنگارنگ را ميكشيد.
جنان سال ۸۴ با مشكل شبكيه چشم در آبادان به دنيا آمد و يكي از پزشكان به دنبال لرزش چشمهاي كودك، اين مشكل را متوجه شد و بررسيهاي بيشتري را توصيه كرد. شبكيه چشم كودك هنوز تشكيل نشده بود و رفتوآمدهاي او به مراكز درماني از سه ماهگي شروع شد و تا همين روزها ادامه دارد. «بعد از كلي پيگيري در بيمارستان شركت نفت نهايتا گفتند درمان مشكل من هنوز كشف نشده و بايد تحت نظر پروفسور باشم بنابراين به دكتر مراديان ارجاع داده شدم تا تحت نظر قرار بگيرم.» قديميترين تصوير از آن زمان روزي است كه به همراه پدر و مادر پشت در اتاق انتظار نشسته بودند: «قبل از معاينه بايد قطرهاي در چشمم ريخته ميشد تا شبكيه براي معاينه باز شود. قطره چشم را ميسوزاند و من هم كوچك بودم. پدر و مادرم براي اينكه راضيام كنند برايم خوراكي و ژله ميخريدند.» ژله را گرفت، قطره را داخل چشمش ريختند و بعد به داخل اتاق دكتر رفت. روي صندلي نشست و دكتر دستهايش را تكان داد و پرسيد؛ جنان اين چند تاست؟ تا ۸ سالگي بينايي او در حدي بود كه نقاشي ميكشيد. «در نقاشيهايم چشم و مژه وجود داشت و از همين طريق هم متوجه بينايي من شدند. حدود ۳۰ درصد بينايي داشتم ولي خونريزي حين يكي از جراحيها بخش زيادي از بينايي من را از بين برد.»
او در توصيف و تشريح علاقهاش به رشته پزشكي ميگويد؛ به عنوان كودكي كه در بيمارستان بزرگ شده و جراحيهاي مختلفي داشته از همان دوران كودكي به زيستشناسي و فضاي بيمارستان علاقه پيدا كرده است و اين علاقه، بعدتر در مدرسه تقويت شده: «مهمترين عامل، پزشكم و رفتار او بود. دكتر مراديان كه استاد دانشگاه هم هست، خيلي رفتار خوبي با من داشت و هميشه به درمان من اميدوار بود و هست. ميگفت به زودي سلول بنيادي به نتيجه ميرسد و چشمهاي تو هم از اين طريق درمان ميشود و بينايي خود را به دست ميآوري. پرسنل بيمارستان هم رفتار خوبي با من داشتند و حالا هم به عنوان كسي كه در آن بيمارستان بزرگ شده همه من را ميشناسند. هيچوقت هم ترسي از بيمارستان يا معاينه بيهوشي نداشتم چون هميشه در رفتوآمد بودم و به آنجا عادت داشتم. در دوره راهنمايي متوجه شدم كه ميخواهم اين مسير را بهطور جدي ادامه دهم و در كلاس نهم تصميم گرفتم با وجود تمام مخالفتها به رشته تجربي بروم. فيزيولوژي بدن براي من خيلي مهم بود، عاشق رياضي و علوم بودم ولي هنوز به رشته پزشكي فكر نميكردم تا زمان كنكور كه اين رشته تبديل به اولويتم شد.»
در مدرسه عادي، هيچ رفتار بدي از بچهها نديدم
جنان را در ۵ سالگي براي آشنايي با فضا به مدرسه استثنايي در آبادان فرستادند؛ مدرسهاي كه بچهها از هر نوع معلوليتي- فيزيكي و ذهني- در آن حضور داشتند. هنوز خيلي كوچك بود و معناي تفاوتها را درك نميكرد بنابراين از فضاي مدرسه ترسيد و روحيه بسيار بدي پيدا كرد. هميشه با مدير مدرسه رفتوآمد ميكرد و به او ميگفتند «جاكليدي مدير». دختري كه خيلي زودتر از بقيه بچهها زبان باز كرده بود و جملهبنديهايش از همان ابتدا كامل بود، زياد صحبت ميكرد و سر زنده بود، به قدري ترسيده بود كه ديگر اصلا حرف نميزد. بهشدت آرام و گوشهگير شده بود به همين دليل پدر و مادر دوندگي زيادي كردند تا او را از همان دوران دبستان به مدرسه عادي بفرستند درحالي كه به گفته او، تا پيش از آن هيچ كودك استثنايي در دوره ابتدايي به مدرسه عادي نرفته بود: «مادرم تا اهواز هم رفت كه مجوز تحصيل من در مدرسه عادي را بگيرد تا به مدرسه استثنايي نروم و درنهايت به عنوان اولين دانشآموز استثنايي از كل كشور در مدرسه ابتدايي عادي درس خواندم. به مادرم گفته بودند به صورت آزمايشي دخترتان را به اين مدرسه ميفرستيم. معمولا كودكان با شرايط ويژه دوران ابتدايي تحصيل را در مدارس استثنايي ميخواندند و از هفتم به بعد در مدرسه عادي رها ميشدند.» در همان مدت كوتاهي كه در مدرسه استثنايي بود، وقتي در كلاس چهار نفرهشان بقيه بچهها با خط بريل كار ميكردند، او تمرينها را مانند آدمهاي معمولي منتها به صورت درشتخط انجام ميداد بنابراين در مدرسه عادي هم چندان دچار مشكل نبود. «در مدرسه عادي، هيچ رفتار بدي از بچهها نديدم و به من كممحلي نكردند چون بهشدت اجتماعي بودم و هميشه اول از همه دوست پيدا ميكردم. از من درباره بيناييام ميپرسيدند و بدون اينكه ناراحت شوم، توضيح ميدادم كه مثلا چه چيزهايي را ميبينم. بهطور كلي در اجتماع بودن، اعتماد به نفس من را بالا برد و هيچوقت از آن زمان تصويري گوشهگير در ذهنم ندارم. مادرم هم بهشدت همراه بود و درسها را با من كار ميكرد بنابراين معلمها تفاوت خاصي در من نسبت به بچههاي ديگر نميديدند. خط بينايي را ياد گرفتم و هميشه جزو دانشآموزان ممتاز بودم. به موازات اين موضوع به عنوان دانشآموز با همراهي مادرم، شعرهاي كوتاهي هم ميگفتم و با اينكه نابيناي كامل نبودم به عنوان شاعر روشندل آبادان و خرمشهر روي صحنه شعرها را اجرا ميكردم و من را با اين عنوان ميشناختند. اين اتفاق هم به اعتماد به نفس من كمك كرد. تفاوت اصلي من با ساير دانشآموزان استثنايي همين بود كه به مدرسه عادي رفتم، در ميان جامعه بودم و رفتار جامعه با من عادي بود. ارتباطم خيلي خوب بود بنابراين جامعهگريز نشدم.»
كلاس اول را كه تمام كرد، از سوي مدرسه استثنايي به آنها پيشنهاد شد كه جنان همزمان با يادگيري خط بينايي، خط بريل را هم ياد بگيرد تا در آينده به چشمهايش فشار وارد نشود. مادر تمام دستورالعملهاي آموزشي خط بريل را دريافت كرد و در طول يك ماه خواندن و نوشتن آن را به دختر كوچك ۸ سالهاش ياد داد و حالا جنان هم به خط بينايي و هم بريل مسلط است. «مادرم روي كتاب ادبيات فارسي يا قرآن درسها را به صورت بريل هم مينوشت تا به آن عادت كنم. بعد از كلاس دوم و جراحي كه باعث كاهش بينايي من شد، ديگر نتوانستم درشت بنويسم و حتي بخوانم. درسها را با خط بريل ميخواندم و مينوشتم اما اگر از من ميخواستند، به خط بينايي بنويسم هم مينوشتم ولي در واقع، رد مداد را لمس ميكردم نه اينكه نوشتهها را ببينم چون از آن سن به بعد ديگر نوشتهها را نديدم.»
خانواده هلاليراد تا زماني كه جنان كلاس چهارم بود در آبادان زندگي كردهاند ولي به خاطر شرايط تحصيلي دخترشان به خرمشهر رفتند. مدير مدرسه به آنها گفته بود براي پايه سوم ديگر نميتواند جنان را ثبتنام كند چون كلاسها طبقه دوم بود و ميترسيد كه حين بالا و پايين رفتن پلهها اتفاقي براي او بيفتد. اصرارها فايده نداشت و آنها به مدارس زيادي سر زدند تا جنان بتواند درسش را ادامه دهد اما بيشتر مدرسهها ريسك حضور جنان را نميپذيرفتند. درنهايت مدرسه كوچكي را پيدا كردند و مدير آن مدرسه براي تحصيل جنان در آنجا رضايت داد. «كلاس سوم و چهارم را در آنجا بودم اما باز هم كلاس پنجم را نداشت. بعد از آن ما در خرمشهر مدرسهاي پيدا كرديم كه با شرايط من اوكي بودند بنابراين به خرمشهر مهاجرت كرديم.»
كلاس سوم دبستان او را چرتكه ثبتنام كردند، در زمينه آن نيز موفق بود و چرتكه باعث علاقه بيشتر او به رياضي شد ولي چون كلاسها بيشتر در تهران برگزار ميشد ديگر نتوانست آن را ادامه دهد. در دوران تحصيل هميشه شاگرد ممتاز بود و البته آن را بيشتر نتيجه پيگيريها و رسيدگيهاي مادرش ميداند و همين پيگيريها باعث قبولي جنان در آزمون مدرسه نمونه دولتي شد: «در پايه هفتم به عنوان نخستين دانشآموز با اين شرايط، آزمون دادم و قبول شدم. ابتدا مدير مدرسه مخالفت كرد. فكر ميكرد نميتوانم. ميگفت؛ اين دانشآموز در چنين فضايي ميشكند. رفتم با او حرف زدم و گفتم نگران نباشيد، متوجه شرايطم هستم و كاملا با ساير بچهها كنار ميآيم و اتفاقي براي من نميافتد. معلم رياضي من حتي خيلي تعجب كرده بود و ميگفت كه من نميدانم چطور با جنان، كار كنم. به همراه مادرم با او صحبت كرديم. گفتم، نگران نباشيد و درست است كه تخته را نميبينم اما آن چيزي كه ميگوييد را ميتوانم تصور كنم. به هر حال پس از 3-2 جلسه دبيرها من را شناختند و تا كلاس نهم شاگرد ممتاز مدرسه بودم. آن زمان ديگر وابستگي من به بريل كمتر شده بود چون امتحاناتم را تئوري ميدادم و سوالات علوم و رياضي را ذهني حل ميكردم. معلم سوال را ميخواند و جواب را ميگفتم و وارد برگه ميكرد. اين را هم بگويم كه ما از كلاس هفتم به بعد كتاب علوم، اجتماعي و هديههاي آسماني را به خط بريل نداريم. تا كلاس ششم، همه كتابها به خط بريل چاپ ميشود اما بعد از آن فقط ادبيات، رياضي، زبان و عربي چاپ ميشود. سال نهم تصميم گرفتم به رشته تجربي بروم. دبيرهاي مدرسه در آن سالها بهشدت رفتار خوبي با من داشتند و ديدم نسبت به رياضي و علوم بهتر شد اگرچه از قبل هم به اين درسها علاقه داشتم ولي اگر آنها با من خوب تا نميكردند شايد اين رشته را انتخاب نميكردم به قدري تشويقم كردند كه تصميم قطعي را گرفتم در حالي كه معدلم هم بيست بود. وقتي تصميمم را به آموزش و پرورش و مدرسه استثنايي اعلام كردم بهشدت مخالفت كردند چون تا آن زمان هيچ دانشآموز استثنايي با شرايط من رشته تجربي را انتخاب نكرده بود و همه به رشته انساني رفته بودند، چون معمولا اين درسها نياز به مشاهده دارد و آنها رابطه خوبي با اين درسها ندارند. به من گفتند؛ تجربي را انتخاب كني، ديگر هيچ كتاب بريلي نداري. چطور ميخواهي اين رشته را بدون كتاب بخواني. از خرمشهر تا اهواز ميگفتند؛ اگر جنان، تجربي را انتخاب كند، ديگر هيچ كاري با او نداريم حتي در پايتخت هم با آن مخالف بودند اما من چون به علوم و رياضي علاقه داشتم، ميگفتم؛ نميخواهم اگر سيسالم شد، بگويم ميتوانستم راهي را ادامه دهم اما تلاش نكردم. نميخواستم پشيمان شوم و ميخواستم علاقهام را دنبال كنم. خانواده هم پشتيبانيام كردند و به انتخابم احترام گذاشتند.»
كتابهاي تجربي را خودم به بريل نوشتم
تقريبا از وقتي كه يادش ميآيد به همراه خانواده در حال جنگ براي اهدافش بوده است و اين روحيه جنگجويانه در برابر محدوديتها را از پدر و مادر و البته بيشتر مادر دارد. «هيچوقت ياد نگرفتم كه محدوديت در امكانات باعث توقفم شود. خانوادهام هيچوقت تصميم خود را به من تحميل نكردند و هر تصميمي گرفتم حامي من شدند. هميشه گفتند تصميم خودت چيست. هر تصميمي هم كه بگيرم حمايت خانوادهام را دارم. آنها من را دستكم نگرفتند و اين را نگفتند كه به خاطر شرايط محدود شو. باعث شدند بيپروا بزرگ شدم و از نبود امكانات و محدوديتها نترسم و هر نيازي داشتم برآورده كردند. مادرم هميشه براي من جنگيد تا احساس كمبودي نداشته باشم. من هم اين را ياد گرفتم و از همان زمان قبول شدن در آزمون مدرسه نمونه دولتي، رفتم با مدير صحبت كردم تا او را قانع كنم. با تمام مخالفتها تجربي را انتخاب كردم و در اين حين تا كتابخانه رودكي تهران رفتيم تا با هزينه خودمان كتابها را چاپ كنيم. يك صبح تا ظهر با مادرم تلاش كرديم تا اجازه ملاقات با رييس كتابخانه داده شود. وقتي با او صحبت كرديم هم سعي كرد من را متوقف كند. او و منشياش به من ميگفتند؛ نميتواني اين كار را انجام دهي، از دانشآموزان عادي عقب ميافتي، الان جوگير شدي و تقصير خانوادهات است كه به تو اجازه چنين كاري را ميدهند. رييس كتابخانه خود نيز شخص نابينايي بود و سعي ميكرد با صحبت درباره نبود امكانات، من را منصرف كنند و منشي او نيز مدام از نبود كتاب ميگفت و اينكه نميشود آنها را چاپ كرد. درنهايت به قدري حرفهاي عجيب و غريبي شنيديم كه اشكمان درآمد. من با اينكه اشكم در آمده بود، گفتم؛ نيازي نيست كه من را قانع كنيد و تصميمم را گرفتم، چون علاقهام اين است. به خرمشهر برگشتيم و به همراه خانواده كتابهاي تجربي را به بريل تبديل كردم. آنها ميخواندند، صدايشان را ضبط ميكردند و من تمام كتابها را به بريل مينوشتم و رياضي و حتي فيزيك را هم ذهني ميخواندم.»
روحيه جنگجويانهام تقويت شد
او براي رفتن به كلاس دهم يكبار ديگر در آزمون نمونه دولتي شركت كرد و نفر نخست آزمون شد. اينبار البته مدرسه از او استقبال كرد و به مادرش گفته بود؛ مگر ميشود نفر اول آزمون را ثبتنام نكنيم. ما فقط منتظر هستيم، جنان بيايد تا او را ببينيم. «در آن مدرسه به من انرژي داده شد و نه تنها روحيه جنگجويانهام تضعيف نشد كه بيشتر حفظ شد. آنجا به من ميگفتند تو براي پزشكي هستي و جايت درست است و مطمئن باش كه به هدفت ميرسي. من از بدن اطلاعات زيادي داشتم ولي هدفم پزشكي نبود. هدفم بالاترين رشتهها در علوم تجربي بود.»
هيچكس سر قولش نماند
جنان هلالي راد كه حالا با رتبه ۴ هزار در رشته علوم پزشكي دانشگاه آبادان قبول شده است حتي براي شركت در كنكور هم هيچ كتاب تستي به خط بريل نداشت و كلاس كنكور هم نرفت اما از آنجايي كه سطح مدرسه بالا بود خواندن همان درسها در سطح مدرسه، دانش او را براي آزمون سراسري بالا برد. «معدلم تا سال دوازدهم بيست بود. سعي ميكردم درسها را عميق ياد بگيرم و وقتي درس را كامل ياد ميگرفتم سوالهاي تستي و تشريحي را حل ميكردم. همان زمان هم بسياري برايشان سوال بود كه براي كنكور چطور ميتوانم بدون كتاب تست درس بخوانم و در آزمون شركت كنم.» او يك بار ديگر چندين بار پيش ازبرگزاری كنكور وقتي در تهران حضور داشت به سازمان سنجش رفت و با مديران درباره شرايط آزمون صحبت كرد. حين ثبتنام گزينه نياز به دفترچه بريل و منشي را پر كرده بود و در سازمان سنجش دوباره شرايط را توضيح داد. آنها او را مطمئن كردند كه به وعدهشان درباره دفترچه و منشي عمل ميكنند ولي چنين نشد. «سر كنكور نهتنها دفترچه بريل نبود كه منشي هم رشتهاش غيرمرتبط بود. او دكتراي شيلات داشت و به درسهاي تجربي مسلط نبود. منشي با اينكه سعي كرد سوالات را بخواند اما موفق نبود چون نمودارهاي فيزيك و زيستشناسي و زمينشناسي و معادلات شيمي تخصصي است به همين دليل و دقيقا به خاطر نبود امكانات، بسياري از سوالات كنكور را سر جلسه از دست دادم و سازمان سنجش سر قولش نماند. به خودم گفتم؛ ديگر تمام شد و برايم مهم نيست. اين همه دوندگي كردم ولي هيچكس سر قولش نماند. من با همه كمبود امكانات خود را به اينجا رساندم ولي وقتي قدرم را نميدانند دليلي ندارد كه خود را ناراحت كنم. مادرم خيلي ناراحت شد ولي گفتم، من يك سال ديگر را براي نبود امكانات تلف نميكنم و با سوابق به دانشگاه ميروم چون معدل كلم ۱۹ و ۷۵ صدم بود و سوابق خوبي داشتم اما وقتي نتيجه آمد رتبهام چهار هزار بود. من سوالاتي را به علت نداشتن دفترچه بريل و منشي متخصص از دست داده بودم، منتها پاسخ تمام سوالات ديگر درست بود و نمره منفي نداشتم و از طرفي معدلم بهشدت بالا بود بنابراين با از دست دادن سوالات ديگر، رتبهام پايين نيامد. پس از اعلام نتيجه دوباره انرژي گرفتم درحالي كه با آن شرايط پيش آمده در كنكور، بسياري فكر ميكردند كه قصه جنان ديگر تمام شده است چون هر كسي از من دربارهاش ميپرسيد، قبل از جواب ميگفتم در حق من بيعدالتي شد. براي رشتههاي پزشكي، داروسازي و دندانپزشكي مجاز به انتخاب رشته بودم، بنابراين با كمك خانمي كه براي انتخاب رشته به من معرفي شده بود، تصميم گرفتم كه رشته پزشكي در تهران، شيراز و آبادان را به عنوان اولين گزينهها انتخاب كنم.»
البته در همان زمان هم تحقيق كردند و متوجه بودند كه امكان ثبتنام در اين رشته وجود ندارد اما او نميخواست حق انتخاب رشته پزشكي را از خود بگيرد: «پدر و مادرم گفتند؛ حق انتخاب را از خودت نگير و از همين جا، جا نزن. رشته خوب را از دست نده و انتخاب كن. اگر قبول شدي، حداقل مدرك وجود دارد كه قبول شدي ولي اجازه ندادند و درنهايت هم اميدوار بوديم اگر قبول شدم با رسانهاي شدن، مشكل حل شود. خانواده با اين پيشنهاد، روحيه جنگجويي من را تقويت كردند و من براي انتخاب رشته اولويت اول را پزشكي و داروسازي و پيراپزشكي تهران، شيراز و بعد پزشكي آبادان انتخاب كردم.»
صبح روز اعلام نتايج بسياري از دبيرها و افرادي كه حتي مخالف تحصيل جنان در رشته تجربي بودند به او پيام دادند و او با دريافت آن همه پيام، متوجه قبولياش در كنكور شد. «امسال براي كنكور سال عجيبي هم از نظر انتخاب رشته و همزمان و نحوه اعلام نتايج بود. من حتي نميدانستم نتايج كنكور اعلام شده و پس از دريافت پيامها به خواهرم گفتم نتايج را ببيند. او هم به من گفت كه پزشكي قبول شدهام. پدر و مادرم خيلي خوشحال شدند و آن لحظات را تا آن موقع، هيچگاه در زندگيام تجربه نكرده بودم. مسابقات زيادي شركت كرده و مقام آورده بودم ولي هيچكدام تاثيري كه اعلام نتايح كنكور داشت را نداشت.»
وزارت علوم قبول نكند، مجبورم به فكر مهاجرت از ايران باشم
آنها در اين مدت تحقيق كردند و متوجه شدند كه پيش از جنان، شش نفر در كشورهاي ديگر با اين شرايط، مدرك پزشكي دريافت كردهاند. «آخرين نفر هم يك خانم انگليسي است كه نابينا و ناشنوا است و در دوره كوويد ۱۹ مدرك خود را در اين رشته گرفته است. آنها نه تنها در كشور خود مانعي ندارند كه از طرف دولتها حمايت ميشوند و نامشان در كتابهاي سمبل اراده هم ثبت ميشود چون به هر حال رشته سختي است. بنابراين متوجه شديم مانع جهاني نيست ضمن اينكه الان آقاي فرزاد طيباتي را با شرايط من در ايران داريم كه در ايران اقتصاد خوانده اما وقتي به امريكا رفته در آنجا پزشكي خوانده و حالا با مدرك كايروپراكتيك در تهران مطب دارد. حالا كه فهميدم مانع جهاني براي افرادي چون من براي تحصيل در رشته پزشكي نيست، جنگجو بودن خود را حفظ ميكنم و عقب نميروم. خانواده هم انرژي زيادي دارند و ميگويند؛ تا اينجا جنگيدي بنابراين عقب نرو. من هم گفتم تلاشم را ميكنم كه هفتمين نفر، ايراني باشد تا حتي به استثنا هم كه شده من اين رشته را بخوانم. تمام تلاشمان را كرديم كه از وزارت علوم، اين اجازه را بگيريم تا ببينيم حرف آخر آنها چيست. هنوز قبول نكردند ولي اميدواريم قبول كنند. تمام تلاشم را ميكنم كه قبول كنند ولي اگر قبول نكنند مجبورم به دنبال مدرك زبانم باشم، از ايران بروم و در كشورهاي ديگر پزشكي بخوانم.» جنان هلالي راد در حال حاضر زبان انگليسي را در حد خوب ياد گرفته است و همزمان به صورت خودخوان و از طريق يوتيوب در حال يادگيري زبانهاي فرانسه و آلماني است، چراكه به خاطر شرايط خاصش، كمتر امكان حضور در آموزشگاههاي زبان، برايش وجود دارد. او در كنار پرداختن به رياضي و علوم و زيستشناسي در اين سالها ادبيات كار كرده و در دو سال اخير نيز رتبه نخست داستاننويسي منطقه را آورده است. عاشق ارباب حلقهها و هري پاتر است و همزمان به مجسمهسازي هم علاقه دارد، منتها اين علاقه در كودكي به صورت ساخت مجسمه با گل بود و حالا با خميرهاي مخصوص اين كار را انجام ميدهد. فن بيان خوبي دارد و ميگويد به قدري كه در كودكي كارتنها را نگاه كرده روي فن بيانش تاثير گذاشته است. شايد لجبازي وجه منفي آن روحيه جنگجويانه باشد كه ديگران دربارهاش بگويند و از آن به عنوان يك نقطه ضعف ياد شود ولي همين روحيه او را تا اين مسير آورده است: «خيليها ميگويند جنان اگر تصميم بگيرد ديگر به حرف هيچكس گوش نميدهد و لجباز است. اين روحيه به خاطر پدر و مادرم بود كه هميشه به تصميمم احترام ميگذاشتند. ميگويند؛ هيچكس نميتواند نظر او را عوض كند بلكه او نظر ديگران را عوض ميكند. ميگويند؛ جنان تند و تيز حرف ميزند و حرفهايش را رك ميگويد و ممكن است بعضي وقتها اين كار، خوب نباشد. ميگويند؛ جنان غرور خاص خود را دارد ولي من، اين غرور را مديون قوي بودن خودم ميدانم. درست است كه ميگويند؛ جنان يكدنده است و به حرف كسي گوش نميدهد اما به قدري، به مسيرم فكر كردم كه كسي نتواند متوقفم كند. در اين دو هفته، خيليها گفتند به جاي اين كارها وكيل شوم مخصوصا اينكه فن بيانم خوب است ولي وكالت و حقوق علاقه من نيست و حتي اگر بهترين وكيل دنيا هم باشم باز از خودم راضي نيستم.»
سالها پس از جنگ به دنيا آمده و حتي پدر و مادرش نيز در زمان جنگ تا ۱۸ سالگي در كرج و شيراز زندگي كردهاند اما از جنوب، جنگ و شهري كه در آن به دنيا آمده يا در آن درس خوانده، اينطور حرف ميزند: «تنها چيزي كه ميتوانم در اين باره لمس كنم اين است كه خرمشهر و آبادان بعد از جنگ ديگر درست نشدند و ديگر شبيه قبل از آن نيستند. خرمشهر و آبادان، شبيه موزه شدند و هيچوقت دوباره ساخته و سبز نشدند. كمبود امكانات، بيشترين چيزي است كه در اين شهرها ميبينيد و هنوز مناطق محرومند. آبادان ديگر مثل قبل از جنگ آباد نشد و خرمشهر نيز ديگر مثل قبل از جنگ خرم نشد با وجود اين مردم ما بهشدت خونگرم و شاد هستند و اصلا آنها را مردم جنگزده نميبينم. هر جايي كه بروم هيچوقت اين شهر را فراموش نميكنم چون بهشدت، شهر جالبي است. اين شهرها مثل موزه جنگ نگه داشته شدند تا كسي آنها را از ياد نبرد. با وجود همه اينها پدر و مادر ميگويند هيچوقت نگذار نبود امكانات در خرمشهر باعث توقف تو بشود آنهم در شرايطي كه اين شهر حتي براي افراد عادي هم امكانات ندارد چه برسد براي فردي با شرايط بينايي من.» بارها تكرار ميكند كه كنار نميكشد و كوتاه نميآيد كه رشته ديگري بخواند. «صداو سيماي استان هم گزارشي درباره من كار كرد و صحبتهاي من طوري گلچين شده بود كه اگر كسي من را نشناسد فكر ميكند با اين موضوع كنار آمدهام، پذيرفتهام و كوتاه آمدهام و سراغ رشته ديگري ميروم درحالي كه امكان ندارد كوتاه بيايم.» جنان نابيناي مطلق نيست و همانطور كه پزشك بارها به او گفته در آينده و حتي حين تحصيل ممكن است درمان چشمهايش ميسر شود ولي در حال حاضر حدود ۵ تا 10درصد بينايي دارد. در ميان صحبتها اصلا شرايطي كه در آن قرار گرفته را سخت ارزيابي نميكند و ميگويد كه كل اين سالها برايش هيجانانگيز بوده و اين جنگيدن و سختيها او را سراپا نگه داشته است.
در پايه هفتم به عنوان نخستين دانشآموز با اين شرايط، آزمون دادم و قبول شدم. ابتدا مدير مدرسه مخالفت كرد. فكر ميكرد نميتوانم. ميگفت؛ اين دانشآموز در چنين فضايي ميشكند. رفتم با او حرف زدم و گفتم نگران نباشيد، متوجه شرايطم هستم و كاملا با ساير بچهها كنار ميآيم و اتفاقي براي من نميافتد. معلم رياضي من حتي خيلي تعجب كرده بود و ميگفت من نميدانم چطور با جنان، كار كنم. به همراه مادرم با او صحبت كرديم. گفتم، نگران نباشيد و درست است كه تخته را نميبينم اما آن چيزي كه ميگوييد را ميتوانم تصور كنم.
حالا كه فهميدم مانع جهاني براي افرادي چون من براي تحصيل در رشته پزشكي نيست، جنگجو بودن خود را حفظ ميكنم و عقب نميروم. خانواده هم انرژي زيادي دارند و ميگويند؛ تا اينجا جنگيدي بنابراين عقب نرو. من هم گفتم تلاشم را ميكنم كه هفتمين نفر، ايراني باشد تا حتي به استثنا هم كه شده من اين رشته را بخوانم. تمام تلاشمان را كرديم كه از وزارت علوم، اين اجازه را بگيريم تا ببينيم حرف آخر آنها چيست. هنوز قبول نكردند ولي اميدواريم قبول كنند. تمام تلاشم را ميكنم كه قبول كنند ولي اگر قبول نكنند مجبورم به دنبال مدرك زبانم باشم، از ايران بروم و در كشورهاي ديگر پزشكي بخوانم.
منبع: روزنامه اعتماد 2 آبان 1402 خورشیدی