1

رشد علم تجربی و کم‌فروغی معرفت دینی و فلسفی

نگاهي به مساله رشد علم تجربي و كم‌فروغي معرفت ديني و فلسفي – بخش اول

علم، ميراث مشترك جهانيان

حسن بلورچي

گروه دين ‌و فلسفه| مقاله‌اي كه چندي پيش با عنوان «ايمان چون هنر» به بررسي دين و زبان آن و نسبتش با علم و فلسفه پرداخته بود مورد توجه و نقد برخي صاحبنظران قرار گرفت و به نوعي تضارب آرا در اين امر مهم منجر شد. برخي از ايشان اما با نگاهي جدي‌تر مساله را دنبال كردند و يادداشتي در نقد نويسنده مقاله «ايمان چون هنر» تاليف و تنظيم كردند. از آن‌جمله است مقاله تفصيلي آقاي حسن بلورچي استاد شيمي و پژوهشگر علم كه از ايشان مقالات متعدد و كتاب‌هايي نيز در اين زمينه منتشر شده است.

متن زير، مقاله ايشان در همين زمينه است كه در دو بخش تنظيم شده و بخش نخست آن اينك پيش روي شما است.

روزنامه اعتماد در صفحه هفتم شماره 5591 روز يكشنبه مورخ نهم مهرماه 1402 مقاله‌اي را با عنوان «ايمان چون هنر» به قلم آقاي عظيم محمودآبادي منتشر كرد كه در آن به دين و زبانِ آن و نسبتش با علم و فلسفه پرداخته بود. نگارنده اين سطور از آنجايي كه به كار ديد‌باني علم مشغول است از مقاله فوق‌الذكر بهره‌هاي فراوان برد و فكر مي‌كند توجه به رويكرد آن در استفاده از زمينه توسعه آموزش مهندسي و صنعت مي‌تواند محل توجه و مفيد باشد. براي اينكه روشن‌تر شود از نظر اين جانب جانِ كلام نويسنده مقاله «ايمان چون هنر» چه بود، بخشي از آن را اينجا مرور مي‌كنم:

«رشد علوم‌تجربي و دستاوردهاي گاه خيره‌كننده آن به شأن و جايگاه ساير رهيافت‌هاي معرفتي بشر، از جمله فلسفه، الهيات و دين، آسيب جدي وارد كرد. آري علم تجربي در آغاز قرن بيستم نه فقط دين و الهيات كه فلسفه و ساير شاخه‌هاي علوم‌انساني را نيز مورد هجمه بي‌بديلي قرار داد و آنها را از عرش به فرش انداخت و چنان غروري به انسان مدرن بخشيد كه ديگر نمي‌خواست كمترين گوش شنوايي نسبت به اديان و پيام نازل شده از آنها داشته باشد. هرچند در همين دوره ما فيلسوفاني داريم كه نگاه پوزيتيويست‌هاي منطقي را در هم پيچيدند و زياده‌روي‌هاي نامعقول آنان را به رخ‌شان كشيدند اما واقعيت اين است كه جهان مدرن از راهي كه آغاز كرده بود بازنگشت و دست‌كم تاكنون دين، هيچگاه اعتبار سابق خود را باز نيافت.»

دين و علم تجربي در ايران

به باور اينجانب درصورتي‌كه اين گزاره‌هاي علمي كه به‌صورت كيفي بيان شده‌ است اگر به‌صورت كمي درآيد، مي‌تواند به كار توسعه صنعتي بيايد. مطالب مقاله فوق كه در مورد شرايط علم در دنياي صنعتي ذكر شده، كاملا درست است. ولي اكثر تحليل‌گران موقع بسط اين گزاره‌ها به شرايط ايران، دچار يك اشتباه فاحش شده‌اند و به معيارهاي كمي سنجش علم توجه نكرده‌اند؛ يعني اگر ما بخواهيم ببينيم كه در ايران، علم تجربي چقدر به دين صدمه زده است يا مي‌تواند بزند، اول بايد به كمك معيارهاي سنجش علم دريابيم كه موقعيت علم نسبت به وضعيت جهاني چگونه است؟

اكثر نگراني‌ها در مورد علم از اين مساله نشات مي‌گيرد كه تحليل‌گران هيچ نوع وسيله اندازه‌گيري در اختيار ندارند كه تعيين كنند علم در ايران چه اندازه نسبت به علم جهاني پيشرفت داشته است. تا پس از آن تعيين كنند كه آيا اصولا صدمه‌اي به دين وارد شده است يا خير؟ آيا اين فقط دل‌نگراني صرف است يا ممكن است در عالم واقع نيز صدماتي متوجه دين از اين ناحيه شده باشد.

براي روشن‌تر شدن بحث مثالي مي‌زنم: فرض كنيم كسي براي علاج بيماري خود نزد پزشك مي‌رود و او به بيمارش اظهار مي‌دارد كه مبتلا به ديابت است و آن به ميزان قند خون بستگي دارد. شما اولين سوالي كه به ذهن‌تان مي‌رسد اين است كه خب بايد ميزان قند خون را اندازه گرفت. يعني گزاره كيفي را به كمي تبديل كرد. اما حيرت‌آور است كه در بررسي تحليل‌گران ما در مورد علم، هيچ نوع وسيله اندازه‌گيري وجود ندارد.

لذا در متن پيشِ‌رو سعي شده به علم و ميزان قوه جذب و دفع آن در دوره‌هاي مختلف تاريخي توجه شود و در خلال آن معياري به دست دهد ناظر به اين پرسش كه آيا اصولا هجمه علوم تجربي در موقعيتي هست كه بتواند به دين صدمه بزند؟ اين مساله براي ما اهميت حياتي دارد؛ چون هر روز شاهد آن هستيم كه كشورهاي اطراف ما و كشورهاي دور و نزديك به كمك همان علمي كه ما از آن گريزانيم، بي‌آنكه دين‌شان نقصان يابد، به پيشرفت‌هاي خيره‌كننده‌اي رسيده‌اند.

نه تاسف و نه نفرت؛ بلكه فهم!

«نبايد تاسف خورد، نبايد نفرت ورزيد، بلكه بايد فهميد» (اسپينوزا)

وقتي تاريخ علم در ايران را مرور مي‌كنيم، مي‌بينيم علم در كشور ما سرنوشت شگفتي داشته است. سرنوشتي هم‌داستان با خود ما، درحالي‌كه در كشورهاي پيشرفته اين علم است كه سرنوشت جامعه‌ها را تعيين مي‌كند، در كشور ما سرنوشت علم به سرنوشت تاريخي ما گره ‌خورده است.

اين سخن رضا داوري اردكاني كه مي‌گويد نظام علم در كشور ما مغشوش بوده است و هم‌اكنون مغشوش‌تر شده است قابل‌درك است. لذا در اين گزارش سعي شده است كه بررسي شود در ادوار مختلف چه اتفاقاتي باعث اغتشاش در نظام علم شده است و در سال‌هاي اخير بر سر علم چه آمده است. يك چيز مسلم است و آن اينكه هروقت علم و عالم در كشور ما از سوي حكمرانان و علماي ديني ارج نهاده مي‌شدند، هم علم پيشرفت كرده است و هم عالم رشد يافته است.

ستايش علم در متون اسلامي و شيعي

در صدر اسلام، در كلام الهي، نبوي و نهج‌البلاغه علم بسيار ستوده شده است. واژه علم در قرآن 500 بار آمده است. ستايش علم، دانش و خرد در قرن چهارم و در شاهنامه فردوسي به اوج رسيده است. فردوسي يك پديده خلع‌الساعه نبوده است. او بر قله يك تاريخ، بر قله دوران خود ايستاده است. در تعريف خرد، آن را مجموعه‌اي از علم و عقل و واقعيت و عشق و اخلاق و آرمان و مسووليت و آزادي مي‌دانند. واژه خرد در شاهنامه 1028 بار تكرار شده است.

در قرن پنجم و ششم هجري نتيجه ارج‌نهادن به علم با ظهور دانشمنداني مثل ابوعلي سينا، رازي و بيروني به نتيجه رسيده است. در اين فرآيند، نتايج جالب‌توجهي به دست ‌آمده و ارجمندي علم به قله ديگري دست ‌يافته است. بعضي ابوعلي سينا را بزرگ‌ترين دانشمند تاريخ دانسته‌اند. از اينكه در مدت كوتاهي بيشترين ميزان اطلاعات علمي را توانسته است مرتب و دسته‌بندي كند.

تعطيلات زمستاني علم

از آغاز ظهور سلجوقيان علم دچار سكون و سكوت مي‌شود؛ دچار عارضه‌اي مي‌شود كه برخي از پژوهشگران آن را «تعطيلات زمستاني علم» مي‌نامند.

از يكي دو دهه قبل از انقلاب اسلامي، روشنفكران ما نظريه بازگشت به خويشتن و گريز از غرب‌زدگي را مطرح كردند. شوربختانه در مسير بازگشت به خويشتن و گريز از غرب‌زدگي، علم دچار دومين حادثه خود در تاريخ شد. دچار عارضه ديگري گشت كه آن را «متهم‌كردن علم به غرب‌زدگي» مي‌ناميم.

لذا در دوران ما نيز علم اسير خلق‌وخوي پيشينيان ما در قرون گذشته شده است. ارجمندي علم همواره سير نزولي داشته است. آن دو حادثه كمبود، در دو دهه اخير علم دچار آسيب سومي شده است كه آن را پديده «خيال‌پردازي در علم» مي‌ناميم كه در اين يادداشت به اين موضوعات پرداخته مي‌شود.

علم؛ ميراث مشترك جهانيان

علم ميراث مشترك جهانيان است. وقتي از نظام علم صحبت مي‌كنيم، اين نظامي است هم در ذهن افراد جامعه و هم نظم و انضباطي است كه در سطح جامعه و در ساختارهاي حكومتي، اداري، دانشگاهي و همه سطوح براي توسعه علم به وجود مي‌آيد.

در واقع همه فيلسوفان تاريخ و دانشمندان سهمي در كاشت و رشد درخت علم داشته‌اند كه اكنون به تنومندي رسيده و هم‌اكنون همه كشورهاي جهان سعي مي‌كنند با آموختن روش‌هاي علمي و بهترين روش‌هاي آموزش‌وپرورش از ميوه‌هاي اين درخت چيزي بهره‌برداري كنند. وقتي شما ايده جديدي داريد و آن را در يك سمينار علمي در يكي از كشورهاي پيشرفته ارايه مي‌دهيد. نيازي نداريد قبلا برويد و مطالعه كنيد كه دين و آيين و روش فكري و رسومات آنها و پدران‌‌شان چيست تا عكس‌العمل آنها را دريابيد.

زبان واحد و مشترك علم در همه جهان

يك زبان مشترك علمي وجود دارد كه همه ملل جهان را به هم وصل مي‌كند. درخت علم در ذهن حاضرين در كنفرانس وجود دارد. آنها مي‌دانند ايده جديد شما را در كجاي درخت علم قرار دهند و با كدام روش علمي راستي‌آزمايي كنند و اگر قرار است ايده جديد خود را به مراكز تحقيقاتي و دانشگاهي و صنعتي ارايه دهيد، از قبل همه راه‌هاي پذيرش آن آماده شده است و همه‌كس مي‌داند ايده جديد شما در كجاي درخت علم قرار مي‌گيرد.

در كشور ما اگر شما ايده جديدي مطرح مي‌كنيد، افراد در ذهن خود جست‌وجو مي‌كنند تا ببينند آيا با يكي از بسته‌هاي آموخته‌شده از قبل تطابق دارد. اين بسته‌ها ممكن است از علم مدرن هم داشته باشد اما تصميم نهايي، به ‌احتمال زياد، مربوط مي‌شود به ذهنيات تاريخي ما و آنچه پيشينيان ما آموخته‌اند و براي ما به ميراث نهاده‌اند. آنها كه نه به مقتضيات جهان كنوني آشنا بوده‌اند و نه راه‌حل‌هاي آن را مي‌دانسته‌اند. شايد به‌اين‌علت است كه تعداد پتنت‌هاي (ثبت اختراع) جهاني ايران در سال 21 و از آن امريكا 800 هزار است و البته اين آمار مربوط به 6 سال قبل است.

سياست علمي كشور كه در مدارك وزارت علوم موجود است نقشه‌اي را براي توسعه علم در ايران و جهان تعيين كرده است. اينگونه رويكرد به علم يعني تعيين نقشه‌اي مثل يك معمار براي عمارتي كه ساخته شده نيست و بايد ساخته شود، در مدارك علمي جهاني و كشورهاي پيشرفته سابقه ندارد. پيداست اين نقشه بر اساس رويكرد مسلمانان به خصوص شيعيان به علم كه قابل‌دسترسي در مدارك تاريخي است تهيه شده است.

صورتبندي علم در آثار برخي از علماي اسلامي

چنانكه رسول جعفريان (پژوهشگر و استاد تاريخ دانشگاه تهران) اين رويكردها را مطالعه كرده است و مي‌نويسد:

تفكيك علوم به ديني و غيرديني كه تا به امروز سيطره كاملي بر مفهوم علم در دنياي مسلمانان دارد، سابقه‌اي ديرين دارد. ابن عبدالبر نمري اندلسي (م 463) نويسنده كتاب مهمي با عنوان «جامع بيان‌العلم» است. او علوم را به سه دسته تقسيم مي‌كند: علم اعلي و برتر كه همان علم دين است، علم اوسط كه عبارت از «معرفه علوم الدنيا» چون علم طب و هندسه، سوم علم اسفل كه عبارت از صناعات و كارهايي مانند شنا و جنگاوري و لباس و تزويق و خط و مانند اينها است. او مي‌افزايد كه فلاسفه، علم اعلي را «الهيات» مي‌دانند، درحالي كه دين ما را از آن مباحث، بي‌نياز مي‌كند. (جامع بيان‌العلم: 2/46). اين تقسيم‌بندي، بعدها با اين عنوان هم مطرح مي‌شود كه علوم بر دو قسمند، علوم شرعي كه از انبيا به دست مي‌آيد و علوم غيرشرعي كه عقلا آنها را به دست مي‌آوردند. غيرشرعي‌ها، علمي است كه امور دنيا بر آن متوقف است. مانند طب، حساب براي تقسيم وصايا و معاملات. اينها به منزله صناعات جزييه، قابل‌ستايشند، فلاحت، بافندگي، حجامت و سياست؛ اينها همه واجب كفايي‌اند. اگر علومي باشند كه امر دنيا متوقف بر آن نيست، اما انسان ‌دوست دارد داشته باشد، «فضيلت» است، مانند تعمق در حساب و طب. (مفتاح‌السعاده و مصباح‌السياده: 3/11)

جايگاه علوم تجربي و كاربردي نزد علماي اسلام

اهميت اين تحليل در نسبت دادن همه علوم به خدا، و از آن طريق به رسول و او به مردم، هم در حوزه علوم و هم صنايع، در اين است كه اهميت كنكاش انسان كاهش مي‌يابد، رشد و توسعه علم با تلاش بشر، امري نامتعارف شناخته مي‌شود و به‌اين‌ترتيب، زمينه براي سكون و تعطيل‌كردن عقل براي رسيدن به حقايق جديد، توصيه شده و از هر نوع نوگرايي، پرهيز داده شود؛ چون از خط معرفتي كه از انبيا رسيده، فاصله دارد. اين كار اگر در حوزه معارف ديني بود شايد مقبول مي‌نمود، اما در حوزه علم و به‌خصوص صنايع، اظهارنظر شگفتي است.

غزالي نيز در بخش صناعات، آن را بيشتر عمل مي‌داند تا علم. توجه او در اين جهت است كه صناعت، اسباب تعيش مردم است و اگر نباشد، زندگي تعطيل مي‌شود، اما اين حس و شعور كه صناعات نيازمند پشتوانه علمي است، يا مثلا وصل به رياضيات و طبيعيات است، در ذهن متفكران مسلمان كمتر به چشم مي‌خورد.

ملاصدرا هم همين موضع را دارد. او مي‌گويد: «بايد بداند كه هر علمي وسيله مزيت و كمال نمي‌شود و انسان را از درجه چهارپايان به درجه فرشتگان مقرّب نمي‏رساند زيرا بسياري از علوم كه علما بدان اشتغال مي‏ورزند، از قبيل حرف و صناعات است كه هرگز وسيله فضيلت و كمال نيستند. بلكه آن علم، معرفت خدا، صفات، افعال او، كتاب‌هاي آسماني، پيامبران، روز رستاخيز، شناخت نفس و كيفيت استكمال و ارتفاع آن از درجه حيوانات به معارج ملكوت و روحانيات است كه نافع در آخرت است. علماي آخرت بدان اهتمام مي‏ورزند و علماي دنيا از آن روي گردانند». (كسر اصنام الجاهليه، مقدمه، ص 53، متن: ص 16 «تصحيح محسن جهانگيري، تهران، 1381»).

مساله بازگشت به خويشتن

علم اسفل همان است كه علوم مهندسي جزيي از آن است. اينگونه تقسيم‌بندي علم بسيار راهگشاست و معلوم مي‌سازد كه نقشه علمي كشور (سياست رسمي علمي) بيشتر نظر با علم اعلي دارد. چون دين است كه مي‌تواند نقشه داشته باشد. وگرنه براي علم مدرن (علم اسفل) نمي‌توان نقشه‌اي تعيين كرد. همين فردا ممكن است يك دانشمند در هندوستان يا در چين يا يك نقطه ديگر از جهان نظريه‌اي را بدهد و اساس علم جهان‌شمول را دگرگون سازد. علوم ديني براي هر كشوري و قومي مي‌تواند بومي شود و به مختصات فرهنگي جامعه‌شناختي، فرهنگي و جغرافيايي آنها تطابق داده شود. هم‌اكنون اسلامي كه در مالزي يا بنگلادش و در عربستان يا اتيوپي شناخته مي‌شود باهم متفاوت است. حتي نزد هر عالم ديني و مجتهدي ممكن است متفاوت باشد. دين براساس باورداشت‌ها است. درواقع بازگشت به خويشتن يعني بازگشت از دنياي بزرگ به كوچك مطرح است. يعني درون‌گرايي اينجا مطرح است. اما زماني كه روستاييان به امر معاش خود بپردازند، نياز به برون‌گرايي پيش مي‌آيد. روستاييان درمي‌يابند كه براي ساخت خويشتن خويش، بايد به روستاي مجاور بروند. براي درمان به شهر بروند و اگر به موبايل و آنتن ماهواره نياز باشد شايد لازم باشد تا چين هم بروند. علم استثنا نمي‌شناسد و اگر در سطح جامعه جست‌وجو كنيم، به زودي در خواهيم يافت كه در آنچه به علم و صنعت مربوط مي‌شود، اگر زيادي در خويشتن خويش معطل بمانيم به ساخت چيزي بيشتر از خويشتن خويش نايل نخواهيم شد.

چنانكه علي پايا (استاد مدعو دانشگاه وستمينستر انگلستان) مي‌گويد:

«نكته مهم روش برخورد با ايده‌اي علمي است. مسلمانان با فرض برتر بودن علم اعظم بر علم اوسط (پزشكي، انساني) و علم سفلي (مهندسي) مانع پيشرفت علم گرديده‌اند. در قرن ششم سهروردي با پيشنهاد اينكه علم فانتزي و مقدماتي را مي‌توان با به‌كار‌گيري روش‌هاي تجربي به علم عمل‌گرا تبديل كرد مي‌توانست تحولي را ايجاد كند كه به ظهور رنسانس در ايران و صنعتي‌شدن جامعه بينجامد. ولي با اعدام او اين جريان متوقف شد. ولي غربيان با گرفتن همين علم فانتزي و مقدماتي در قرن دوازدهم و سيزدهم از مسلمانان و به‌كار‌گيري روش‌هاي تجربي توانستند به پيشرفت برسند. خود رنسانس به راه اندازند جبر رازي را در غرب توسعه دادند. او بعد به رياضيات امروز تبديل گشت. همين وسيله‌اي را كه هم‌اكنون شما به ‌كار مي‌بريد (رايانه) به ‌وسيله الگوريتم خوارزمي توسعه ‌يافته است. يك چيز مسلم است. دقت كنيد در قرن دوازدهم و سيزدهم تبادل اطلاعات علمي يك‌طرفه شده بود. يعني از شرق به غرب. جلو جريان دانش علمي را از غرب به شرق گرفته بودند يا اينكه سركوب آنقدر زياد بود كه دانشوران ما توان و انگيزه اين كار را (انتقال دانش غربي به شرق) از دست داده بودند».

علم رسمي و علم يواشكي

بنابراين آنچه را كه ديده‌وران علم در مدارك تاريخي مشاهده كرده‌اند چيزي نيست كه فقط مربوط به صفحه‌هاي تاريخ باشند. اين رويكردها در نقشه علمي كشور منعكس شده است و چهل و اندي سال است كه در آموزش‌وپرورش ما اعمال مي‌شود. هر روز مهندسان با چشم‌شان مي‌بينند كه در نقشه كارهاي‌شان همه‌جا علاوه بر نيوتن و كارنو و مندليف و سقراط و كانت و دكارت؛ ملاصدرا غزالي و مجلسي و درويشان خانقاه نيز حضور دارند.

همين يك اشكال يعني سيطره علم اعلم بر علم اسفل ممكن بود علوم مهندسي ما را زمين‌گير كند. ولي چرا تابه‌حال كاملا زمين‌گير نشده است، علت اين است كه نوعي علم مستقل وجود دارد. استادان بي‌توجه به ذهنيات عوامانه از دهه‌هاي قبل از انقلاب دست به توسعه علم مستقل جهان‌شمول در كلاس درس و لابراتوار خود زده‌اند. البته نوعي علم يواشكي هم وجود دارد كه افراد در كلاس‌هاي درس و نشريات بدان مبادرت مي‌ورزند كه از چشم كارگزاران دور مي‌ماند يا به دليل پيچيدگي علم و تنوع وسايل ارتباط‌جمعي قابل‌كنترل نيست يا كسي حوصله و وقت كنترل آن را ندارد يا به زبان رمزآلود حافظ گفته مي‌شود.

آغاز انحطاط فكري از دوره سلجوقي

اينگونه رقابت علم ديني و غيرديني از ابتدا وجود داشته است و با شروع انحطاط فكري از اواسط قرن پنجم با استيلاي سلجوقيان و تاسيس نظاميه‌ها، سنت‌ها راكد شده، مفاهيم ناپويا و در نتيجه متصلب شده و علم به انحطاط كشيده شده است. حضيض اين انحطاط را در ايران در اواخر دوره قاجار شاهد بوده‌ايم. محمدرضا شفيعي كدكني فرهنگ‌شناس و استاد ادبيات فارسي معتقد است كه قابليت يادگيري ايده‌هاي جديد نزد دانشوران دوره ابوعلي سينا و رازي وجود داشته است، ولي پس از قرن پنجم ما اين توانايي‌ها را از دست داده‌ايم.

دانشمندان دوره طلايي تمدن اسلامي، به‌خوبي مي‌دانستند كه براي خلاقيت و پيشرفت در طب و درك جهان هستي، بايد علم را در جهاني هرچه بزرگ‌تر بجويند. ابوعلي سينا وقتي همه دانش عصر حاضر خود را در اختيار گرفت، گفت زمين هم اينك براي من كوچك است و بايد دانش خود را در همه گيتي بجويم. دانشمندان آن عصر با استفاده از علم نجوم دنياي خود را بزرگ‌تر مي‌كردند. آنها از ظرفيت‌هاي علمي در جهان آن روز حداكثر استفاده را مي‌كردند. فلسفه و اطلاعات علمي روز را از منابع مختلف يوناني هندي عربي و… مي‌جستند. اگر رازي، خوارزمي، ابوعلي سينا و بيروني را دانشمند اسلامي مي‌نامند به‌خاطر آن است كه سرزمين‌هاي اسلامي وسايل كار آنها را فراهم كردند و اسلام آن روز شرايط آزادانديشي آنها را فراهم كرد. وگرنه آنها پيشرفت‌هاي خود را در پارادايم يوناني به دست آوردند و هرگز پارادايم اسلامي كه به‌ كار توسعه علم اسفل يا اوسط بخورد مطرح نشده است. يك مشخصه عمده دانشوران در دوران طلايي اين بوده است كه آنها به خود اجازه آموختن مطالب جديد را مي‌داده‌اند. ولي اين مهارت فكري بعد از قرن پنجم متوقف شده است و هم‌اكنون هم آثار آن در جامعه وجود دارد. من هر وقت كه براي ارايه سميناري به مراكز تحقيقاتي دولتي مي‌روم به‌وضوح احساس مي‌كنم كه امكان تبادل ايده‌هاي جديد با حاضران وجود ندارد.

سهروردي و فهم اهميت علم تجربي

در همين راستا است كه رضا منصوري (فيزيكدان ايراني) مي‌گويد: «ما يك فرصت در قرن ششم داشتيم كه علم ما همچون اروپا به سمت گسترش علوم‌تجربي برود و انقلاب صنعتي قبل از اروپا در حوزه كشورهاي اسلامي صورت گيرد. سهروردي موسس اين طرز فكر بوده است كه دستيابي به علم فقط از راه علم اعظم نيست؛ بلكه شبيه به روش علمي كنوني بايد دست به آزمايش بزنيم. گفته مي‌شود اينگونه جهان‌بيني دوران دوره طلايي درصورتي‌كه ادامه مي‌يافت، عصر روشنگري به ‌جاي اينكه در اروپا آغاز شود از ايران آغاز مي‌شد. اهالي خانقاه او را در سن 39 سالگي به‌ دار مي‌كشند؛ بنابراين وقتي گفته مي‌شود كه عرفان با علم دشمن است منظور اين نوع صوفيگري منفعل است.» محمدرضا شفيعي كدكني همچنين اظهار مي‌دارد كه در آثار شاعران عارف ما اشعار زيادي يافت مي‌شود كه فلسفه ابوعلي سينا را مسخره كرده‌اند.

اما از دوره سلجوقيان پيشرفت علم تسليم جبر تاريخ شد و هيچ اراده‌اي براي ادامه راه آن دوره طلايي حتي تا اكنون نيز به وجود نيامده است. تراژدي بزرگ تاريخ اين است.

عدنان فلاحي نيز در اين زمينه مي‌گويد: «حقيقت اين است كه در قرون نخستِ رشد و نمو مدارس فكري، فقه هنوز به چنان فربگي‌اي نرسيده بود كه بخواهد تمام معرفت‌هاي ديگر را زير چنبره خود درآورد. حجت سخن ما دانشنامه فقهي شافعي «آلام» در ابتداي قرن سوم است كه از اين تقسيم‌بندي فقهي علوم و معارف خالي است. اما با گذر زمان و عبور از قرون شكوفايي و رونق علمي تمدن مسلمانان، تدريجا مرحله‌اي در تاريخ مسلمين آغاز شد كه محمد عابد الجابري در نتيجه غلبه بنيادهاي معرفتي اين مرحله، ماحصل 14 قرن تمدن مسلمانان را «تمدن فقه» مي‌ناميد (الجابري، تكوين العقل العربي، ص96).

بخش دوم اين مقاله را مي‌توانيد در شماره آتي صفحه «دين‌وفلسفه» بخوانيد.


    سخن رضا داوري اردكاني كه مي‌گويد نظام علم در كشور ما مغشوش بوده است و هم‌اكنون مغشوش‌تر شده است قابل‌درك است
    در صدر اسلام، در كلام الهي، نبوي و نهج‌البلاغه علم بسيار ستوده شده است. واژه علم در قرآن 500 بار آمده است. ستايش علم، دانش و خرد در قرن چهارم و در شاهنامه فردوسي به اوج رسيده است. فردوسي يك پديده خلع‌الساعه نبوده است. او بر قله يك تاريخ، بر قله دوران خود ايستاده است. در تعريف خرد، آن را مجموعه‌اي از علم و عقل و واقعيت و عشق و اخلاق و آرمان و مسووليت و آزادي مي‌دانند. واژه خرد در شاهنامه 1028 بار تكرار شده است
    از آغاز ظهور سلجوقيان علم دچار سكون و سكوت مي‌شود؛ دچار عارضه‌اي مي‌شود كه برخي از پژوهشگران آن را «تعطيلات زمستاني علم» مي‌نامند
   ابن عبدالبر نمري اندلسي (م 463) نويسنده كتاب مهمي با عنوان «جامع بيان العلم» است. او علوم را به سه دسته تقسيم مي‌كند: علم اعلي و برتر كه همان علم دين است، علم اوسط كه عبارت از «معرفه علوم الدنيا» چون علم طب و هندسه، سوم علم اسفل كه عبارت از صناعات و كارهايي مانند شنا و جنگاوري و لباس و تزويق و خط و مانند اينها است. او مي‌افزايد كه فلاسفه، علم اعلي را «الهيات» مي‌دانند، درحالي كه دين ما را از آن مباحث، بي‌نياز مي‌كند. اين تقسيم‌بندي، بعدها با اين عنوان هم مطرح مي‌شود كه علوم بر دو قسمند، علوم شرعي كه از انبيا به دست مي‌آيد و علوم غيرشرعي كه عقلا آنها را به دست مي‌آوردند. غيرشرعي‌ها، علمي است كه امور دنيا بر آن متوقف است. مانند طب، حساب براي تقسيم وصايا و معاملات. اينها به منزله صناعات جزييه، قابل‌ستايشند، فلاحت، بافندگي، حجامت، و سياست؛ اينها همه واجب كفايي‌اند. اگر علومي باشند كه امر دنيا متوقف بر آن نيست، اما انسان‌ دوست دارد داشته باشد، «فضيلت» است، مانند تعمق در حساب و طب 

منبع: روزنامه اعتماد 6 آبان 1402خورشیدی