1

از مرگ تا بازآفرینی مدرسه (۱)

سيدجواد حسيني

وقتي از مرگ مدرسه سخن به ميان مي‌آيد، براي فهم دقيق موضوع بايد دونوع مرگ را تبارشناسي نمود. اول مرگ كالبدي و جسماني و دوم مرگ جوهري و روحي-رواني. مراد از مرگ جسماني-كالبدي از بين رفتن حيات جسماني و كالبدي است. مرگ عموما در فرهنگ مردم بيشتر به همين معني به‌كار مي‌رود. انسان‌ها جوامع و سازمان‌ها دچار چنين مرگي مي‌شوند. زماني كه روستا‌يي خالي از سكنه مي‌شود و يا شهر‌ي نابود مي‌گردد و از زندگي باز مي‌ايستد و نيز انساني مي‌ميرد و به خاك سپرده مي‌شود. دچار چنين مرگي شده است، اما نوع ديگري از مرگ هم وجود دارد كه انسان، جامعه يا سازمان، كالبد، جسم و مورفولوژي‌اش پابرجا مي‌باشد و ممكن است قوي و سرزنده هم باشد اما جوهره اصلي حياتش دچار ممات شود .جامعه‌اي كه ساختمان‌ها، خيابان‌ها و تجهيزات مادي و تمدني خوبي دارد اما مردمانش شاداب نيستند. آسيب‌هاي اجتماعي رو به تزايد است. كيفيت زندگي و سلامت و سرمايه اجتماعي، همبستگي و وفاق ملي ، عدالت و ديگرخواهي، در آن نابود شده است يا سازمان و نهادي كه ساختمان و ظاهري زيبا و مجلل دارد مثل بانك‌ها ولي فلسفه حيات و كاركرد‌هايش با چالش مواجه شده و محقق نمي‌گردد و در مورد انسان زماني كه در باشگاه پرورش اندام حيات كالبدي و جسماني خود را عالي پرورش مي‌دهد اما انسانيت در او مرده است. در چنين شرايطي گفته مي‌شود كه چنين جامعه يا سازمان يا انساني دچار مرگ شده است و اين مرگ مرگ كالبدي و جسماني نيست، بلكه مرگ جوهري، انساني و يا روحي روانيست كه اتفاقا تدريجي و خاموش هم رخنمون مي‌گردد و البته مرگي زيان‌بارتر از مرگ كالبدي و جسماني است. اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا مدرسه هم ممكن است اين دو نوع مرگ را تجربه كند؟
آيا مدارس دچار مرگ هستند يا در معرض آن قرار دارند و اگر پاسخ مثبت است، كدام نوع مرگ مدارس امروز را رنجور ساخته، كالبدي يا كاركردي ؟
پرسش ديگر اينكه اگر مدرسه به چنين وضعيتي دچار شده يا ممكن است بشود، چه بايد كرد و تجويز‌هاي راهبردي براي جلوگيري از اين وضعيت يا برون رفت از آن كدام است؟ در اين نوشتار سعي خواهم نمود به اين ۳ پرسش اساسي پيرامون مدرسه پاسخ دهم، پرسش اول اين بود كه مدرسه ممكن است دچار چه نوع مرگي شود؟ پاسخ اين پرسش روشن است، مدرسه هم مانند انسان‌ها و جوامع و نيز به عنوان يك سازمان اجتماعي به مانند همه سازمان‌هاي ديگر اجتماع ممكن است دچار هر دو نوع مرگ بشود، هم مرگ كالبدي وهم مرگ جوهري، اما مرگ كالبدي مدارس اولا وجود دارد و ثانيا كسي هم به آن اعتقاد دارد یاخیر؟ اكنون بسياري از مناطق كشور مدرسه ندارند. سرانه فضاي آموزشي ۵.۲ متر است در حالي كه وفق استاندارد‌هاي سند تحول بنيادين، بايد به ۸.۳ متر برسد و در برنامه هفتم ۶.۲ متر هدف‌گذاري شده است و گفته مي‌شود يك سوم مدارس كشور از استاندارد استحكام بنا برخوردار نيست، ودچار فرسودگي است، بنابراين نبود كالبد يا وجود كالبد ضعيف مدرسه خود نوعي مرگ كالبدي براي مدرسه تلقي مي‌گردد. همچنين يكي از مشكلات مدارس ايران فقدان مكانيزم‌هاي لازم‌ براي نگهداري ساختمان آزمايشگاه و تكنولوژي‌ها و امكانات مدرسه است كه سرعت فرسودگي و مرگ‌آفريني آن را افزايش مي‌دهد. اين يك سوي ماجراي مرگ كالبدي مدرسه است. اما سوي ديگر روايت كالبدي مرگ مدرسه ناظر به اين پرسش است كه اصولا در حوزه انديشه و تجارب علمي مدرسه به نقطه‌اي رسيده است كه برخي به مرگ كالبدي- جسماني او بينديشند و اعتقاد به برچيدن مدارس حتي جسم و كالبد آن داشته باشند. در اين خصوص در ادبيات مربوط به آموزش و پرورش و مدرسه از حيث علمي و نيز تجارب زيستي بشري كمتر كسي به مرگ مدرسه انديشيده است. در تاريخ نظريات مربوط به آموزش و پرورش انديشمندان بسيار اندكي چون ايوان ايليچ اتريشي را مي‌توان يافت كه در سال‌هاي ۱۹۲۶تا ۲۰۰۳ ميلادي زيست نمود و در دهه ۷۰ ميلادي نظريه مدرسه‌زدايي از جامعه را مطرح نموده است. ايليچ پارادايم‌هاي انتقادي خود را با نقد فرهنگ غرب آغاز كرد و به‌شدت ضد نهاد‌گرايي بود. در همين راستا به مدرسه به عنوان يك سازمان اجتماعي حوزه تعليم و تربيت هم به‌شدت بدبين بود و اعتقاد داشت كاركرد مدرسه به نهادينه شدن نابرابري‌هاي اجتماعي در جامعه انجاميده است. از نظر او مدرسه تمام توانش را براي تحقق توسعه اقتصادي گذاشته است و توسعه اقتصادي به تجزيه انسان و وابستگي شديد او به ساير نهادهاي جامعه و از جمله مدرسه منتهي شده و استقلال او را نابود ساخته است، مدرسه كاركردي جز خدمت به جامعه مصرفي ندارد. بنابراين معتقد بود بايد مدارس از سطح جامعه برچيده شود و باب ديگري براي تعليم و تربيت به جز مدرسه در جامعه گشوده گردد. نظريه او در دهه ۷۰ ميلادي به عنوان نظريه مدرسه‌زدايي از جامعه مطرح شد به جز ايوان ايليچ انديشمند ديگري كه با صراحت به مرگ كالبدي مدرسه اشاره كند نداشته‌ايم.
جز در موارد اندكي كه در عصر مجازي و ديجيتال و نيز متاورس و خصوصا در دوران زيست بوم كرونا و پساكرونا كه عده‌اي بحث مدرسه مجازي و مدرسه خانگي را به عنوان جايگزين‌هايي براي مدارس مطرح نمودند و البته بيشتر بر جنبه‌هاي آموزش معكوس مقوم و مكمل مدارس مجازي و خانگي به جاي مدارس موجود تاكيد ورزيدند. اما به صراحت به برچيدن مدارس موجود به عنوان مرگ كالبدي جسماني مدارس اعتقادي را بيان نداشتند. بنابراين با توجه به توضيحات ارايه شده وقتي صحبت از مرگ مدرسه به ميان مي‌آيد، مرگ كالبد‌ي-جسماني مدرسه مورد نظر نيست. آنچه مرگ مدرسه را در منظر انديشمندان و صاحبنظران برجسته مي‌نمايد، مرگ جوهري يا كاركردي و روحي – رواني مدرسه است كه البته از اين منظر ديدگاه‌هاي مختلف مطرح شده و انديشمندان متعددي بر آن تاكيد نموده‌اند كه منجر به شكل‌گيري پارادايم‌هاي انتقادي در خصوص مدرسه از دهه‌هاي ۷۰ و ۸۰ ميلادي شده و توسعه يافته است. مرگ جوهري و كاركردي مدرسه به مفهوم عدم توان مدرسه در تحقق آرمان‌هايش معنا مي‌شود. مدرسه براي تحقق اهدافي شكل گرفت و آرمان‌هایی را پي مي‌گرفت و به همين مناسبت داراي كاركردهايي بود. مساله اساسي و بنيادين اين است كه آيا مدرسه در عينيت‌يابي اين آرمان‌ها موفق بوده است كه اگر چنين موفقيتي‌ حاصل شود مدرسه، مدرسه‌اي مانا و اگر در تحقق آن كامياب نباشد، مدرسه ميرا شكل مي‌گيرد و در اين صورت از مرگ جوهري -كار‌كرد‌ي يا روحي-رواني مدرسه مي‌توان سخن گفت. اكنون بايد برگشت و به اين پرسش اساسي پاسخ داد كه مدرسه براي تحقق اهدافي شكل گرفته است. علل ايجادي و ايجابي مدرسه چيست تا از آن مسير به علل ابقايي مدرسه پي برد و حيات و ممات مدرسه را به قضاوت نشست.
مدرسه داراي چندين كارگر است، مدرسه بايد سبب رشد علم گردد. سواد دانش‌آموزان در ابعاد گوناگون زندگي را رشد دهد. مدرسه بايد مهارت‌هاي حرفه‌اي را به دانش‌آموزان بياموزد و در آنها پرورش دهد و جهان را براي انسان‌ها زيست‌پذيرتر گرداند. مدرسه بايد استعدادهاي متعدد فردي را شناسايي و با مناسب سازي خود سپس مقدمات رشد آنها را فراهم سازد. تفاوت‌هاي فردي بين دانش‌آموزان را به رسميت بشناسد. سپس متناسب با اين تفاوت‌ها رشد ظرفيت‌هاي ايشان را سبب شود. مدرسه بايد موجب وفاق و انسجام اجتماعي گردد و همگرايي و جامعه‌پذيری را محقق گرداند. مدرسه بايد موجبات نوآوري و خلاقيت دانش‌آموزان را فراهم سازد. تفكر انتقادي و واگرا را در آنها رشد دهد. مدرسه بايد سواد انتقادي را بسط دهد. مدرسه بايد سبب تغييرات و دگرگوني‌هاي مثبت در زندگي گردد چون با شناخت نيازهاي جامعه ضمن آنكه با پرورش افراد آنها را آماده پاسخگويي به نيازهاي فرد و جامعه مي‌گرداند بستر دگرگوني‌هاي مثبت اجتماعي و توسعه را فراهم سازد. نهايت اينكه مدرسه بايد ارزان‌ترين، عمومي‌ترين و فراگير‌ترين شكل تحرك اجتماعي و طبقاتي را براي همه دانش‌آموزان خصوصا طبقات فرودست فراهم آورد و مهم‌ترين كانون تحقق عدالت اجتماعي گردد و محوري‌ترين مسير توسعه و تعميق هويت و پرورش انگيزه و انديشه در دانش‌آموزان باشد. مدرسه بايد سلامت و سرمايه اجتماعي را در جامعه بگستراند و جامعه سالم و دوستدار انسان را فراهم سازد و بسط دهد. پرسش اساسي آن است كه مدرسه در تحقق اين آرمان‌ها كامياب بوده است. ارزيابي‌هاي بين‌المللي خصوصا از دهه ۷۰ و ۸۰ ميلادي نشان مي‌دهد كه ما با ناكامي‌هاي مدرسه براي تحقق‌پذيري اين اهداف روبه‌رو هستيم، گرچه دهه‌هاي ۶۰ و ۷۰ ميلادي براي اين آرمان‌هاي انساني و سعادت‌مندانه و براي دست يافتن به توسعه در تمام كشورها با رهايي فنر نياز به آموزش مواجه بوده‌ايم و نظام‌هاي سياسي در دهه‌هاي پنجاه تا هشتاد ميلادي و حتي تاكنون، ساخت مدارس، استخدام معلمان و توليد محتواي آموزشي را با شدت وجه همت خويش ساختند و اين دهه‌ها را دهه‌هاي انقلاب‌هاي تربيتي ناميدند اما مدارس در رسيدن به قله‌هايي كه از آموزش و پرورش انتظار مي‌رفت ناكامي بسياري را تجربه نمود و حتي ناكار‌كردي‌هاي فراواني را رخنمون ساخت و لذا انتقادات زيادي را برانگيخت تا جايي كه موضوع مرگ مدرسه در ادبيات حوزه آموزش و پرورش متولد شد و پارادايم‌هاي انتقادي با رويكرد‌هاي متفاوت بسط يافت. ۴ موضوع، توسعه مدارس را با چالش با چالش همراه ساخت. اول اينكه توسعه بيش از اندازه مدارس موجب بوروكراسي شديد اداري را در نظام‌هاي آموزشي به وجود آورد و قفس آهنين براي اين ساختارها را شكل داد كه موجب تمركز‌گرايي شديد و مشاركت گريزي شد. دوم مدرسه‌هاي متنوع پا به عرصه وجود نهاد كه نوعي طبقاتي شدن آموزش و نابرابري ناشي از آن را رقم زد.

منبع: روزنامه اعتماد 9 دی ماه 1402 خورشیدی