1

بازهم تب چپ‌هراسی

بازخوانی اندیشه‌های چپ و راست در ایران

خسرو طالب‌زاده

وضعيت بحراني يا ابربحراني كنوني كه نشانه‌هاي آن را در زمين و آسمان، در آب و طبيعت، در روان انسان و جامعه؛ در سياست و دين، در اقتصاد و اجتماع، در فرهنگ و هنر و در انديشه و آموزش، از خورشيد درخشان‌تر و براي همگان در زندگي روزمره به آگاهي حسي بدل شده است، واكنش‌ طبيعي نظريه‌پردازان و سياست‌مداران را برانگيخته تا درصدد ريشه‌يابي يا علت‌شناسي آن برآيند. در اين ميان طيفي از جريان‌ها از گونه‌ چپ يا راست، سلطنت‌طلب يا ملي‌گرا، مذهبي يا سكولار، ميداني فراخ و مجالي مغتنم به دست آورده‌اند تا مواضع و آراي گذشته خود را يادآور شوند و حجيت برحق بودن امروز خود را در مواضع ديروزشان خاطرنشان كنند كه وضع هماني است كه پيش‌تر گفته و هشدار داده بودند؛ همان صداهايي كه فرياد زدند و شنيده نشد. وقتي نظامي در تحقق اهداف وعده داده شده خود، ناكام و فرومي‌ماند، طبيعي است كه تمامي صداها و ديدگاه‌هاي مخالف يا منتقد آن، خود را راست و درست بنمايانند و از اين حيث هيچ‌كدام بر ديگري مزيت ندارد، چون قاعده ساده و منطق رايج اين است كه معيار درستي و راستي يك گفتمان يا يك انديشه سياسي در درون دستگاه منطقي و نظام‌مند خود گفتمان مخالف يا منتقد نيست بلكه در ضعف و شكست و ناكارآمدي گفتمان و انديشه مخالف است؛ من راست مي‌گويم و بر حقم چون ديگري يعني مخالف من در عمل شكست خورده است. اين قاعده نانوشته و بيان ‌نشده، در هر دو سوي مخالف و موافق وضع موجود، روش برهان و استدلال امروز شده است. بر اين اساس، جنبش نظرپردازي نويني به پاخاسته است تا گذشته را واكاوي كند و مصاديقي از آن گذشته را پيكربندي و سرهم‌بندي و اثبات كند كه ريشه عقب‌ماندگي و چرايي شكست امروز را در نقدهاي گذشته فكري، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و ايدئولوژيكي جريان‌هاي مخالف انقلاب بازنمايي كند، به خصوص جريان‌هاي راست و ليبرال. مساله نقد و اهميت و ضرورت آن نيست، مساله مباني اين نقدها است. در اين واكاوي و بازخواني شبه‌تاريخي فرقي ميان انقلاب و نظام نيست. گويي نوعي ساختارگرايي و جبري ضروري ميان اين دو وجود داشته و تماميت آرزوها و آرمان‌هاي انقلاب مانند استقلال، ‌آزادي و جمهوري اسلامي فقط يك صورت و چهره مي‌توانسته داشته باشد و آن‌هم همين است كه هست. در اين ساختارگرايي و تقديرگرايي همه عوامل و مولفه‌هاي زمينه‌‌اي و زمانه‌اي و‌ روندها و رويدادهاي 40 ساله بي‌رنگ و بي‌نقش مي‌شوند تا صدق رابطه قطعي علت و معلولي ميان انديشه انقلاب و نظام كنوني بارز و پررنگ شود. اين بازنگري و بازگشت به گذشته با نگرش تك‌محوري و تك‌عاملي، دو خصلت بارز دارد؛ حافظه نزديك و كوتاه‌مدت و برهان علت و معلولي خطي. توضيح بيشتر در اين‌باره را در متن بررسي رويداد فكري تازه يعني تب چپ‌هراسي در ايران امروز برخواهم شمرد. 
چندي است كه در اين ريشه‌يابي و علت‌شناسي وضع موجود جريان‌هايي از گونه‌هاي متفاوت به اين كشف قاطع نايل آمده‌اند كه انقلاب اسلامي و به تبع آن، مفهوم و كاركرد دولت در ايران پساانقلاب سرشتي ملهم از ماركسيسم و چپ‌گرايي در تركيبي با اسلام داشته و مقصر اصلي وضع موجود همين گرايش چپ پنهاني بوده كه در استمرار رخدادها چهره از خود برگشوده و آشكار شده است. تصور ساده شده و خوانش سطحي از ماركسيسم در ايران كه همواره ماركسيسم‌خواني به زبان ساده و دم‌دستي بوده و به چند عبارت و جمله مشهور مختصر مي‌شده، بر اين فرض ساده‌تر بنا شده است كه گويي ماركسيسم و انديشه چپ در ايران يك انتخاب و بر اساس ميل و اراده آزاد يا توطئه‌اي از جانب امثال حزب توده‌اي‌ها و سوسياليست‌ها در دوران جنگ سرد بوده و جوانان ماركسيست و چپ از سر بي‌دانشي و فقر معرفت‌شناسي و شور و هيجان جواني، فريب‌خورده تبليغات چپ در دام اين توطئه گرفتار شدند و تحت‌تاثير ادبيات و انديشه چپ مانند صادق هدايت، تقي اراني، جلال آل‌احمد و دكتر شريعتي، به جاي انتخاب ايدئولوژي روشنفكري راست‌گرا و ليبرال و گرايش سرمايه‌داري دمكراتيك و بورژوازي ملي و اسلامي و … چپ يا ماركسيست شدند. در بستر همين تحليل سطحي و ساده از ماركسيسم از دهه 20 تاكنون، موجي از كتاب‌هاي ضدماركسيستي در نقد ماترياليسم ديالكتيكي و اقتصاد سوسياليستي، اصالت نظام توليد به مثابه زيربنا و دين و فرهنگ به مثابه روبنا و … از جانب علماي حوزه و روشنفكران ديني و ملي و مذهبي همپاي نهادهاي فكري رژيم شاه آن زمان منتشر شدند و برخي‌ها هم جايزه كتاب سال شاهنشاهي را از آن خود كردند. اما نتيجه و ثمره آن چي بود؟ اين نقدها نتوانست بر اين موج چپ‌گرايي فايق آيد يا حتي بر گرايش چپ‌ نقدي جدي و سازنده ارايه دهد و اين صدا خيلي شنيده نشد؛ چرا؟ زيرا اين رابطه علت و معلولي وارونه نظرورزي شده و معرفت‌شناسي تفسير و تحليل چپ‌گرايي بر مبناي دركي ناراست و نادرست استوار شده بود. مساله چپ‌گرايي در ايران، صرفا مساله فقر و ضعف فكري و فرهنگي و انديشه‌اي نبود، چپ در ايران همانند آن در جهان، «وضعيت» بود نه «انديشه». وضعيت چپ‌گرايي از وضعيت سرمايه‌داري استثمارگر و استعماري و وجود فقر و تبعيض و نابرابريي و ظلم و ستمي كه بر ديگري روا مي‌داشت و مي‌پروانيد، سرچشمه مي‌گرفت نه از كتاب‌هاي ماركس و لنين و تقي اراني و ديگران. زيستن در وضعيت ستم و ظلم و بي‌عدالتي خودش آگاهي است. هر وضعيتي پادوضعيت خود را به دست خود مي‌پروراند و سامان مي‌بخشد. وضعيت بي‌عدالتي و ظلم و ستم ريشه و علت بود و انديشه چپ معلول آن. در ايران اين وضعيت با امر ديگري هم آميخته شده بود؛ ظلم و ستم ديكتاتوري فردي شاه قوام يافته از كودتاي سياسي امريكا بر ضد دولت ملي مصدق. تقليل وضعيت ستمگرانه و ظالمانه و ناعادلانه به انديشه چپ و فقدان تمايز نهادن ميان انديشه و وضعيت، انحراف ايدئولوژيك مخاطره‌آميز و دهشتناكي بوده است كه امروز هم گرفتار آنيم؛ مانند تمايز ننهادن ميان فرهنگ مدرنيته با وضعيت فرهنگي مدرن. وضعيت مدرن انتخابي نيست كه كسي با آن بتواند موافقت يا مخالفت كند زيرا همه از پير و جوان، زن و مرد، روحاني و روشنفكر، حوزه و دانشگاه درون آن به سر مي‌برند و زندگي مي‌كنند. مي‌توان به مدد تفكر خودآگاه و عقلانيت اصيل به نقد آن پرداخت اما نمي‌توان سر زير برف ناآگاهي و آن را انكار كرد، همانند انكار فضاي مجازي يا شبكه‌هاي اجتماعي كه همه منكران و ستيزه‌جويان آن خود يا كاربر يا كارپرداز آن هستند. به عنوان نمونه، حوزوياني كه تصور مي‌كنند به دليل آنكه آنها جز قرآن و منابع روايي و سنتي مطالعه منابع ديگري ندارند و فقط اين منابع را مي‌خوانند و تدريس مي‌كنند بنابراين از جهان مدرنيته و تفكر و فرهنگي مدرن بري و مصونند و مي‌توانند ميان دين و عقل مدرن تفكيك قائل شوند، در همين وضعيت مدرن گرفتارند. زيرا انديشيدن درباره دين و عقل در وضعيت مدرن نمي‌تواند بيرون از اين وضعيت رخ دهد و هر قدر در نفي عقل مدرنيته بكوشند، دين را مدرن‌ مي‌كنند يا ميان دين و اقتضائات زمينه و زمانه تفكيكي انتزاعي مي‌كنند و آن را بي‌تاثير مي‌سازند. بنابراين فقدان تمايزگذاري ميان وضعيت و انديشه سوءتفاهم و درك سطحي است كه نقادان نو چپ‌گرايي گرفتار آن شده‌‌اند. حق با مهندس بازرگان؛ اين شخصيت صادق و اسوه راستين ملي/مذهبي بود كه مي‌گفت اعضاي سازمان مجاهدين خلق فرزندان من هستند، زيرا در جهان بي‌عدالتي و استثمار و استعمار و ديكتاتوري، انديشه ملي/مذهبي تواني نداشت كه نسل اول اين فرزندان عدالت‌خواه و ظلم‌ستيز و ضدستم را زير آشيانه كنش التقاطي ميان ليبراليسم و دين خود حفظ كند و پرو بال دهد و به اين تشنگان عدالت و آزادي آبي دهد. به همين دليل، ماركسيست‌هاي ايراني فرزندان جريان‌هايي مانند مكتب تفكيك و انجمن حجتيه و اسلام بي‌درد و ظلم‌پذيري بودند كه از مدارس علوي و تبليغات اسلامي برخاستند و سرخورده از دستگاه اسلامي كه دين را به آيين و مناسك تنزل داده بودند و سكوت و دم‌ نزدن در برابر ستم و ظلم و كودتاي امريكايي را عين ديانت برمي‌شمردند و تبليغ مي‌كردند، به جانب همان سويي گرويدند كه آنها نفي مي‌كردند. كم‌شمارند چهره‌هايي از اين جريان مانند محمدرضا حكيمي كه زمانه و زمينه و وضعيت را مي‌شناخت و جوهره دين را در عدل يافته بود و بر اين پايه، تبيين و روايت مي‌كرد، اما او هم، به توصيه استادش، ناگريز شد خرقه محفل تفكيكي از تن درآيد و با همان روشنفكران كم‌وبيش چپ حشر و نشر يابد و راه دين عادلانه و عدالت ديني را خود تنهايي سير كند؛ تنهاترين چهره مكتب تفكيك. بنابراين در آن زمينه و زمانه و وضعيت ظلم و ستم و بي‌عدالتي، مكتب و ايدئولوژي كه دستگاه توجيه و تفسير ظلم‌ و ستم‌ نباشد، در دسترس جوانان نبود مگر شريعتي و طالقاني و… و البته مكتب ماركسيسم و به خصوص سوسياليسم كه راست يا ناراست، با ادبيات غني و نقادانه جدي و منسجم خود، راه نفي و مبارزه با جهان امپرياليستي و سرمايه‌داري و بي‌عدالتي و ظلم را معرفي مي‌كردند و در دسترس بودند. بنابراين، مساله جريان چپ‌گرايي و ماركسيسم‌گرايي مساله فقر و ضعف معرفت‌شناسي و شناخت‌شناسي يا اختيار و انتخاب نبود، مساله وضعيت نابرابري و بي‌عدالتي اجتماعي و سياسي بود كه نظام ديكتاتوري از يك طرف و دينداران ضد چپ، از سوي ديگر، در همدستي نانوشته‌اي آن را توجيه و تفسير مي‌كردند يا مانند انديشه نهضت آزادي با تمامي قصد خيرخواهانه‌اش، براي مبارزه با بي‌عدالتي و نابرابري و براي حل و فصل اين نياز و ضرورت وضعيتي تواني و نظام فكري منسجمي در چنته نداشت، همچنان كه ملي‌گرايي در دهه 40، هم ديگر در زمينه و زمانه داخلي و جهاني سير زوال و افول خود را سپري مي‌كرد. 
امروز هم موج نوين ضد چپ، با از دست دادن حافظه دراز مدت و فراموشي ياد ايام ظلم و ستم ديكتاتوري در ايران، زمينه و زمانه و وضعيت ساختاري گذشته را از ذهن خود پاك و محو مي‌كند تا بتواند در دستگاه منطقي علت و معلولي تك‌عاملي و تك‌محوري فهميدن و فهماندن همه رويدادهاي فكري و سياسي، خطابه‌هاي پرشور و پراحساسي از تاريخ و ريشه‌هاي انقلاب، آن هم پراكنده و نصفه و نيمه، از مصائب چپ‌زدگي در ايران سردهد. اگر تاريخ مي‌تواند محل عبرت باشد بايد به اين پرسش پاسخ داد كه چرا آن همه كوشش روشنفكران راست و ليبرال دولتي و هوادار شبه‌سرمايه‌داري و ليبرال اسلامي و ديني؛ از ملي‌گرايي تا انجمن حجتيه كه بيش از 20 هزار كادر ورزيده و آموزش‌ديده براي مبارزه با ماركسيسم سامان داده بود، راه به جايي نبردند و به قولي انقلاب از متن چپ‌گرايي سربرآورد؟ مگر اينكه به تقدير و جبر تاريخ بتوان متوسل شد. 
در اين مورد حق با ماركس نبود كه گفت: تاريخ دوبار تكرار مي‌شود؛ يك‌بار به صورت تراژدي، بار ديگر به صورت كمدي زيرا مبارزه سطحي و تك‌سونگرانه با انديشه چپ در ايران در هر دو بار كمدي بوده است. راه برون‌رفت از وضعيت ابربحراني كنوني دوباره تيز كردن شمشير ستيز ميان انديشه‌هاي چپ و راست نيست. هر دو مكتب ليبراليسم و ماركسيسم و سرمايه‌داري و سوسياليسم آموزه‌هايي دارند كه مي‌توانند براي انديشه‌ورزي و نقادانه و محققانه، نه جدلي و ستيزه‌جويانه، تجربه‌هاي مفيد و سازنده باشند. اما اين منابع در كنار بسياري منابع ديگر در نقد عالمانه اين دو مكتب تنها منابعي نيستند كه براي فهم و درك وضعيت امروز ايران كارساز باشند. معناي واژه «عبرت» در ادبيات فارسي و ديني خود واژه عبرت‌آموزي است. راغب اصفهاني در مفردات الفاظ القرآن مي‌نويسد: عبرت از ريشه «عبر» به معناي گذر و عبور كردن از حالي به حال ديگر است و عبرت گرفتن حالتي است كه براساس آن از شناخت مطالب مشهود و آشكار، مي‌توان به دريافت مطالب پنهان رسيد. خاقاني يكي از شاعران و حكماي ايراني دادنگر است كه به زيبايي بر اساس همين واژه قصيده حكيمانه‌ و درس‌آموزي را درباره سرنوشت عبرت‌آموز ايوان مداين و كاخ كسري و پايان سلسله شاهنشاني ساساني را با اين مطلع مي‌سرايد: 
هان!‌ اي دلِ عبرت‌بين از ديده عِبر كن هان 
ايوانِ مدائن را آيينه عبرت دان 
اين دل ‌آگاهي عبرت‌بين، كاخ كسري را از يك مكان تاريخي به نماد حكمت ژرف‌نگري مبدل و داستان ستم و دادگري از زبان پادشاه را بيان مي‌كند. 
ما بارگهِ داديم اين رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمكاران تا خود چه رسد خِذلان
گويي كه نگون كرده ا‌ست ايوانِ فلك‌وش را
حكمِ فلك گردان؟ يا حكمِ فلك‌گردان؟
بر ديده من خندي كاينجا ز چه مي‌گريد؟
خندند بر آن ديده كاين‌جا نشود گريان
عبرت گذر از سطح ظاهري يك مكان، پديده و وضعيت براي نيل به معني و حقيقت مكان و وضعيت و پديده و برفراز آن ايستادن است كه نه اين است و نه آن و هم اين است و هم آن. عبرت بازگويي مكرر رويدادها و جريان‌ها و بازخواني اسناد نيست، بلكه نقد و نفي آن در عين پذيرش و هضم و جذب آن در درون خود و گذر كردن از آنها است. نقد چپ، نقد وضعيت و بافت استبدادي و ستمگري و ظلم‌پروري و بازخواني داد و عدالت است. 
داد يا عدالت به قدمت تاريخ فرهنگي ايران پيشينه دارد. در نظام شاهنشاهي هخامنشيان ميان فهم و درك جهان هستي و جهان مينوي با عنوان اشه يا آرته و داد و دادگري در جهان گيتوي يعني وضعيت حكمراني و انساني و اجتماعي تناسبي و هماهنگي وجود داشت كه در پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك و تعامل و در دادوستد با اديان و فرهنگ‌هاي جهان تعين مي‌يافت. همين گرايش و خاطره دراز آهنگ و حافظه ريشه‌دار از داد در سنت و جهان‌بيني ايرانيان در دوره ايران باستان بود كه در مواجهه با كلام و قول مسلمانان به ويژه اصل تشيع براي آنها طنين داد داشت و تجديد عهد و خاطره ديرپاي خود و آن را با پندار و گفتار نيك خود همسان يافتند و مسلمان شدند. داد در انديشه و سنت ايرانيان ديروز و امروز همچون نوروز و شب يلدا منزلت و قدر دارد و هر نوع ستيزي با آن تكرار تاريخ به صورت كمدي است. هر جريان فكري و سياسي در قدم نخست بايد موضع خود را نه با وضع امروز بلكه با فرهنگ و تاريخ بيش از 2500 ساله در مورد وضعيت عادلانه و دادگرانه و وضعيت بي‌دادي و ظالمانه و ستمگرانه مشخص كند. بازخواني اين داد در وضعيت كنوني و گذر به توسعه در ايران، نه الزاما سرمايه‌داري، از نهادين كردن داد و عدالت يعني آزادي كسب‌وكارهاي خرد و به رسميت شناختن مالكيت و شكل‌گيري ارگانيك و طبيعي اتحاديه‌ها و اصناف و نهادهاي مدني و احزاب نماينده واقعي طبقه يا گروه اجتماعي مشخص آغاز مي‌شود. در فقدان جامعه مدني طبيعي نه دستوري و آمرانه، دستور حزبي و شبه‌دولتي دادن براي تحقق ليبراليسم و بورژوازي اسلامي بيشتر به رشد كارخانه‌هاي بدلي و چپاول سرمايه‌هاي دولت و تقويت رانتخواري به اسم بورژوازي اسلامي و به واقع كسب‌وكار دلالي شبيه كارخانه معظم دبش است.

منبع: روزنامه اعتماد 20 دی ماه 1402 خورشیدی