1

بنیاد ضد اصلاحات

ناگفته‌هاي احمد زيدآبادي در گفت‌وگو با «اعتماد» از آيت‌الله مصباح

سياسي شدن آقاي مصباح محصول دوم خرداد 76 بود

مهدي بيك اوغلي| ديدگاه‌هاي آيت‌الله مصباح‌يزدي را در حوزه‌هاي سياسي و اجتماعي چگونه مي‌توان تفسير كرد؟ اين پرسش هر چند در ظاهر به نظر ساده مي‌رسد، اما در بطن خود يكي از پيچيده‌ترين مناقشات را در عرصه سياسي و عمومي كشور ايجاد كرده است. شاگردان آيت‌الله مصباح كه در اتمسفر سياسي كشور از آنها ذيل عنوان مصباحيون ياد مي‌شود در پاسخ به اين پرسش، موضوعاتي را مطرح مي‌كنند كه هنوز نشانه‌اي مستند درخصوص آنها وجود ندارد. مصباحيون آيت‌الله مصباح را طرفدار انقلاب اسلامي و يكي از مبارزين جدي در سال‌هاي قبل از انقلاب و يكي از انقلابيون فعال در صحنه طي سال‌هاي بعدي عنوان مي‌كنند. آنها او را طرفدار مردمسالاري، مشاركت فعال مردم و… معرفي مي‌كنند، اين درحالي است كه در آثار مكتوب آيت‌الله مصباح، هرگز نشانه‌اي درخصوص اعتقاد به مردمسالاري و انتخابات مشاهده نمي‌شود. محمود احمدي‌نژاد و جبهه پايداري را شايد بتوان مهم‌ترين ميراث آيت‌الله مصباح در عرصه سياسي قلمداد كرد. چهره‌اي كه بلافاصله پس از كسب كرسي رياست‌جمهوري به مصباحيون پشت كرد و ساز خود را در عرصه مديريت نواخت؛ اما جريان پايداري برخلاف احمدي‌نژاد تلاش كرده تا قرابت خود را با انديشه‌هاي آيت‌الله مصباح حفظ كند. نتيجه اين رويكرد، شكل‌گيري برخي از راديكال‌ترين تصميمات در عرصه سياسي كشور شده است. طرح صيانت، طرح حجاب و عفاف، طرح جواني جمعيت و مخالفت با برجام بخشي از اين رويكردهاي راديكال در حوزه سياسي و اجتماعي است كه چالش‌هاي فراواني را در عرصه عمومي كشور شكل داده است. احمدي زيدآبادي چهره‌اي است كه در بزنگاه‌هاي مختلف درخصوص آرا و انديشه‌هاي آيت‌الله مصباح نظرات خود را بيان كرده است. به بهانه مناظره اخير زيدآبادي با الهي‌راد در شبكه 4، «اعتماد» گفت‌وگويي را با اين فعال سياسي اصلاح‌طلب ترتيب داد تا درباره آرا و انديشه‌هاي اين فقيه صحبت كند. زيدآبادي ضمن بازخواني مهم‌ترين انديشه‌هاي سياسي مصباح، تلاش كرده ردپاي او را در عرصه سياسي و ميراث او را براي دورنماي آينده مورد واكاوي و تحليل قرار دهد.

از منظر سياسي، حضور آيت‌الله مصباح‌يزدي را چطور مي‌توان تحليل و تفسير كرد؟

اگر بخواهيم آقاي مصباح‌يزدي را از منظر جريانات حوزوي در يك مقوله خاص يا كتگوري خاص قرار دهيم، مي‌توان از واژه «بنيادگرا» استفاده كرد. به هر حال آقاي مصباح در زمان شاه يك روحاني انقلابي نبود، ذيل روحانيون داراي گرايش دانشگاهي، روشنگري و روشنفكري نيز محسوب نمي‌شد، ضمن اينكه او را نمي‌توان در زمره روحانيون سنتي هم طبقه‌بندي كرد. تنها عنواني كه مي‌توان براي ايشان درنظر گرفت، بنيادگرايي است، به اين معنا كه از مصالح فكري سنتي استفاده مي‌كند براي توجيه قدرت سياسي يك قشر خاص از مذهبي‌ها. وقتي صحبت مي‌كند، (همان‌طور كه الهي‌راد هم در مناظره تلويزيوني شنبه شب مطرح كرد) با ادبيات روحانيون سنتي يا فقه سنتي مبتني بر انديشه‌هاي مرحوم شيخ انصاري و صاحب جواهر است. اما در اين بخش متوقف نمي‌ماند و در ادامه رنگ و لعاب سياسي خاص پيدا مي‌كند به گونه‌اي كه نهايتا قدرت، حفظ قدرت و كسب قدرت در دستگاه فكري آقاي مصباح بسيار پررنگ مي‌شود، به گونه‌اي كه عملا «قدرت» به اندازه‌اي داراي اهميت و بزرگ مي‌شود كه موضوعات بنياديني چون اجراي احكام و مسائل ديني هم تحت‌الشعاع مقوله قدرت و كسب قدرت قرار مي‌گيرد. البته براي بازتوليد قدرت، روي اجراي احكام به صورت اوليه كه در متون آمده تاكيد بسياري مي‌شود.

اما دستگاه قدرتي كه قرار است براساس اين ديدگاه‌هاي فكري ساخته شود، واجد چه ويژگي‌هايي است؟

براي حفاظ و كنترل دستگاه قدرتي كه ساخته مي‌شود از مباني سنتي مثل ارتداد و تكفير استفاده مي‌شود. يعني ايشان برداشت خاصي از اسلام را مطرح كرده و در ادامه اعلام مي‌كند هر كس بخواهد راجع به اين دستگاه تشكيك جدي وارد سازد، آن را زير سوال ببرد، نقد داشته باشد و
به خصوص اعتراض كند، مرتد است! در واقع معترضان و منتقدان را به عنوان نفي ضرورت‌هاي ديني، تهديد به ارتداد مي‌كند، بنابراين زبان‌ها براي نقد اين دستگاه فكري قاصر مي‌شود، چون منتقدان و معترضان با شمشير دموكليس ارتداد مواجه شده و حكم آن را هم اعدام اعلام مي‌كنند. اين مهم‌ترين ويژگي ساختاري است كه قرار است براساس اين ديدگاه برپا شود.

در سال‌هاي پس از رحلت امام (ره)، آيت‌الله مصباح و شاگردان ايشان بيشتر فرصت انتشار ديدگاه‌هاي‌شان را پيدا كردند، اما مهم‌ترين محصولات سياسي آنها كدام افراد و جريانات بودند؟ اين محصول يك فرد است يا يك جريان مثل جبهه پايداري؟

مهم‌ترين محصول سياسي اين جريان در دهه 80 محمود احمدي‌نژاد بود كه با اتكاي به اين افكار، بخشي از نيروهاي مرتبط با پايگاه اجتماعي مصباحيون را بسيج كرد، او توانست قاليباف را به حاشيه برده و خودش را در شمايل حافظ و مجري اين انديشه‌ها و ارزش‌ها معرفي كند. احمدي‌نژاد زماني كه قدرت را به دست گرفت باعث خوشحالي فراوان آقاي مصباح و دوستان‌شان شد. اما از آنجا كه در راس قدرت اجرايي قرار گرفتن، ملزومات خود را دارد و نمي‌توان به يك چنين افكاري، مردم را جذب كرده و آنها را راضي كرد، محمود احمدي‌نژاد هم آرام آرام چرخشي پيدا كرد و باعث رنجش مصباح و مصباحيون شد. يعني تلاش‌هاي اين حلقه فكري و اجرايي، نتيجه عكس داد، چراكه اين افراد و گروه‌ها مي‌خواستند احمدي‌نژاد قدرت را به دست بگيرد و شرعيات و محدوديت‌هاي مورد نظر اين جريان را اجرايي كند. اما احمدي‌نژاد آمد و در اغلب موارد زيراب آنها و مطالبات‌شان را زد و ارزش‌هاي‌شان را زير سوال برد. موضوع مهمي كه مصباحيون را بسيار ناراحت كرد، بحث حضور زنان در ورزشگاه‌ها بود كه احمدي‌نژاد با انتشار نامه‌اي از آن خبر داد. وقتي بين احمدي‌نژاد و مصباحيون فاصله‌اي افتاد، فاصله مدام بيشتر و بيشتر شد و زاويه‌اي بعيد پيدا كرد تا جايي كه امروز عملا ديگر نسبتي بين اين دو طيف نمي‌توان پيدا كرد. اين طرز فكر پس از احمدي‌نژاد پايان نيافت و طرفداراني داشت. در ادامه اين جريانات در قالب جبهه پايداري فعاليت‌هاي خود را ادامه دادند. در چارچوب جبهه پايداري به راحتي مي‌توان آثار و عوارض آموزه‌هاي آقاي مصباح را ديد. اگر نگوييم همه، اما اغلب چهره‌هاي مرتبط با جبهه پايداري، جزو ‌نيروهاي تندرو محسوب مي‌شوند. آنها اساسا هيچ‌گونه عادي‌سازي روابط با جهان بيروني را برنمي‌تابند. به افكار عمومي اعتمادي نداشته و اصرار به سخت‌گيري در همه حوزه‌ها از جمله حجاب و ساير احكام دارند. حتي امري كه توسط آقاي خميني با عنوان مصلحت مطرح شده و براساس آن حفظ نظام از اوجب واجبات عنوان شد توسط اين جريان فاقد اهميت تلقي شده است. در قضاياي مربوط به غزه مشخص شد براي اين جريان مقوله مصلحت هم فاقد اهميت است و اين جريان به دنبال ماجراجويي‌هايي با هر نوع سرانجامي خواهد رفت. اين موضوع بيش از همه كل سيستم را با مخاطرات پايان‌ناپذيري مواجه مي‌كند. در برنامه تلويزيوني (شنبه شب) فرصت نشد توضيح دهم كه آقاي مصباح تابعيت ملي را بي‌ارج و ارزش مي‌داند. ايشان معتقد است افراد بايد تابعيت اسلامي داشته باشند. تابعيت ملي در داخل يك نظام nation state (دولت ملي) معنا پيدا مي‌كند. ايشان اما اساسا مرزهايي به نام ايران را فاقد اصالت مي‌دانست. مي‌گفت مجبوريم اين مرزها را بپذيريم نه به اين دليل كه صلاح ما در اين است يا اين سرزمين ملتي به نام ايران دارد و… بلكه به اين دليل كه ولي فقيه اين مرزها را امضا كرده است. اگر امضا برداشته شود اين مرزها اهميتي ندارد. يعني بحث‌هايي چون وطن و خاك و ميهن و… براي ايشان در حاشيه بود. همان‌طور كه گرايش زيادي به امت‌گرايي داشت، طبيعي است كه در خارج از ايران به افراد همفكر خود پول، موقعيت و امكاناتي دهد، به داخل كشور منتقل كرده و آنها را بزرگ كنند و در نقطه مقابل اتباع ايران را بي‌اهميت و جزو دشمنان حساب كنند، اين شيوه‌اي است كه متاسفانه در بطن اين جريان ريشه دارد.

شما اشاره كرديد در دكترين آيت‌الله مصباح كسب قدرت واجد اهميت بنيادين است. اما زماني كه به سال‌هاي ابتدايي انقلاب باز مي‌گرديم، حضور آقاي مصباح را در فرآيند شكل‌گيري مبارزه و انقلاب بسيار كمرنگ مي‌بينيم. حتي برخي روايت‌ها به نقل از برخي ياران امام (ره) شنيده شده كه ايشان در سال‌هاي قبل از انقلاب حاضر به امضاي نامه حمايت از امام (ره) هم نشده بودند. اين دوگانگي را چطور مي‌شود تفسير كرد؟

به هر حال آقاي مصباح هم در روند حيات خود دچار تحولات و تطوراتي شده‌اند. نيروهايي كه آن دوران به دنبال مبارزه و سرنگوني حكومت وقت بودند از نظر ايشان نيروهاي موجه و نابي نبودند. احتمالا نگران سر كار آمدن آنها بوده است. مثلا چهره‌هايي چون علي شريعتي، نيروهاي سازمان مجاهدين خلق و حتي روحانيون درگير امر سياست مثل آيت‌الله طالقاني و… با متر و معيارهاي ايشان مسلمانان به درد بخوري نبودند. يك چنين نگراني‌هايي داشتند.

به‌طور رسمي سياسي شدن آقاي مصباح از چه دوره‌اي عملا اتفاق افتاد؟

سياسي شدن آقاي مصباح محصول دوم خرداد 76 بود. وقتي دوم خرداد شكل گرفت و دولت اصلاحات سر كار آمد، كل جناح راست و بسياري از نهادها بي‌نهايت نگران اين حركت شدند، چرا‌كه اين حركت به لحاظ فكري عمقي داشت، 20ميليون ايراني به آن راي داده بودند و جوانان و زنان و قشرهاي مختلف را به هيجان آورده بود. اينجا بود كه جريان راست احساس كرد كه جدا از مقابله‌هاي فيزيكي، سياسي، قضايي و… به مقابله فكري با جريان دوم خرداد و اصلاحات نياز است. به اين دليل از ايشان (آيت‌الله مصباح) دعوت شد كه در نماز جمعه صحبت كند. ضمن اينكه امكانات وسيعي هم دراختيار ايشان قرار گرفت كه بتواند شاگردان خودش را تربيت كرده و به كار گمارد.

اين تربيت نيروها و امكانات در موسسه امام‌خميني متمركز بود؟

نه فقط اين موسسه بلكه در جايگاه‌هاي مختلف اين امكانات تزريق شد. اما آقاي مصباح هم خود و هم كساني كه او را ترغيب به حضور كردند، دچار مشكلاتي شدند. آنها خود را به عنوان آنتي‌تز اصلاح و اصلاحات مطرح كردند. ايشان به دنبال برساختن نوع خاصي از ايدئولوژي بود كه ضداصلاحات باشد. يك حركت كاملا واكنشي. بنابراين هر حرف و واكنشي كه ازسوي اصلاح‌طلبان مطرح مي‌شد، ايشان عكس آن را درست مي‌دانستند. مثلا اگر گفته مي‌شد، تساهل و تسامح، ايشان آن را كفر مي‌دانست. اگر از آزادي سخن گفته مي‌شد، او نفي مي‌كرد. حقوق برابري شهروندي، آزادي بيان، مردمسالاري و… از سوي ايشان نفي مي‌شد. حتي مذاكره و گفت‌وگو با طرف‌هاي خارجي هم به عنوان امور ضد ارزشي معرفي شد. بنابراين عملا يك ايدئولوژي تدوين شد كه دست هر حكومت و دولتي را براي اداره جامعه مي‌بندد. در واقع ايشان ابزارهاي زمامداري را تك‌تك مطرح كرده و آنها را به عنوان اموري ضد‌ارزشي و ضدديني معرفي كرد. در سال‌هاي بعد كه دولت حسن روحاني زمينگير شد و نتوانست كار را پيش ببرد و اعتبار اجتماعي اصلاحات هم آسيب ديد، اين جريان روي ابراهيم رييسي ائتلاف كرد. جبهه پايداري اما اصرار دارد كه دولت و اساسا مجموعه نظام همان ابزارهاي حكمراني را كه به عنوان ضدارزش معرفي كرده بودند از دستور كار كنار گذاشته و سخت‌گيري و تندروي را در داخل و خارج پيش ببرد.

آيا امكان اجراي يك چنين ديدگاه‌هايي از منظر حاكميتي وجود دارد؟

اگر قرار باشد حكومتي اين خواسته‌ها را اجرايي كند به مخاطره مي‌افتد. يعني هم نارضايتي مردم به يك نقطه خطرناك مي‌رسد و هم در حوزه بيروني هم ادامه اين سياست‌ها احتمالا با حملات متقابلي روبه‌رو مي‌شوند. اساسا به دليل اين رويكرد است كه سيستم در يك موقعيت بغرنج قرار گرفته است. البته بخشي از نيروهاي اين جريان كه وارد قدرت شده‌اند، متوجه اين تناقضات مي‌شوند. مي‌دانند كه هدف اصلي حفظ نظام است، اين گزاره را دوست دارند اما از‌سوي ديگر دلبستگي به ديدگاه‌هاي افراطي دارند. بنابراين ناچار به گرفتار شدن با تناقضات جدي هستند. اينكه امروز حاكميت تصميم گرفته در غزه دخالت نكند و افراد نزديك به جريان آن را انفعال مي‌دانند، بيانگر اين تناقضات است. در زمان هاشمي و خاتمي و روحاني مي‌توانستند بگويند ما مي‌خواهيم ارزش‌ها را حاكم كنيم، اينها نمي‌گذارند، اما امروز دولت و ساختارهاي حاكميتي دربست دراختيار آنهاست و نمي‌توانند از زير بار مسووليت شانه خالي كنند. در عين حال بايد پاسخگوي قشر جواني باشند كه اينها با چارچوب‌هاي ضد حكمراني ذهن آنها را پُر كرده‌اند. اين وضعيت براي آنها دردسرهاي فراواني را ايجاد كرده است.

پس از مشخص شدن ردصلاحيت‌ها بسياري از تحليلگران معتقدند جبهه پايداري با حذف رقبا برنده اصلي ردصلاحيت‌ها شده است. به نظر شما تشكيل مجلسي با اكثريت جبهه پايداري چه سرانجامي دارد؟

گمان نمي‌كنم شرايط به اين سادگي‌ها باشد. فكر مي‌كنم گرفتن مجلس به اين سادگي نيست. اگر سيستم مي‌خواست به آن سمت برود پيشاپيش بايد برخي زمينه‌ها را فراهم كرد. اما اين جريان تقلاهاي خود را مي‌كند. به هر حال اينكه مي‌گويم قدرت براي آقاي مصباح اصالت داشت، ناشي از اين است كه ايشان فكر مي‌كند حكومت بايد تشكيل شود، اين حاكميت براي اجراي احكام شرع بايد تشكيل شود. اين حكومت اگر قدرت سياسي نداشته باشد و ابزارهاي دولتي دراختيار نداشته باشد، نمي‌تواند اهداف مورد‌نظر را محقق كند. بنابراين در اين بينش قدرت اصالت دارد. وقتي از قدرت صحبت مي‌شود، منظور قدرت نرم نيست. آنها تصور مي‌كنند اگر يك ذهن را تحت‌تاثير قرار دهيد، خود به خود عمل فرد، مطابق با ذهنيت مي‌شود، اما در حوزه سياسي معتقدند بايد قدرت خود را بسط دهند. اساسا در بنيادگرايي، قدرت به اندازه‌اي اصالت پيدا مي‌كند كه ارزش‌هاي ديني كه قرار بود قدرت دراختيار آنها قرار بگيرد، تحت سيطره قدرت قرار مي‌گيرند. ناگهان با افرادي مواجه مي‌شويد كه مي‌بينيد موازين اخلاقي، اسلامي و ديني را رعايت نمي‌كنند. موازيني چون پرهيز از بدزباني، پرهيز از تهمت، افترا و… براي اين جريان عادي است كه افراد مانع را با اين حربه‌ها بدنام كرده و از ميدان خارج سازند.


   گرفتن مجلس برای جبهه پایداری به این سادگی نیست، اما این جریان تقلاهای خود را می کند.
   حقوق برابری شهروندی، آزادی بیان، مردمسالاری و…از سوی آقای مصباح  نفی می شد، حتی مذاکره و گفت‌وگو با طرف‌های خارجی هم به عنوان امور ضد ارزشی معرفی شد.
   از نظر آقای مصباح چهره‌هایی چون علی شریعتی، نیروهای سازمان مجاهدین خلق و حتی روحانیون درگیر امر سیاست مثل آیت‌الله طالقانی و…به درد بخور نبودند.

منبع: روزنامه اعتماد 25 دی ماه 1402 خورشیدی