1

مدافع بزرگ تجربه‌گرایی

«نظام منطق» جان استيوارت ميل در گفت‌وگو با محمدرضا اسمخاني

محسن آزموده

جان استيوارت ميل (1906-1873) متفكر بزرگ انگليسي، يكي از فلاسفه بزرگ تاريخ و از پدران تجربه‌گرايي محسوب مي‌شود. شهرت ميل در ميان عموم به واسطه انديشه‌هاي آزاديخواهانه و روشنگرانه او در دفاع از آزادي، حقوق زنان، حقوق بشر و … است. اهل فلسفه و منطق البته ميل را به عنوان فيلسوف و منطقي‌داني درجه اول مي‌شناسند كه سنت تجربه‌گرايي در فلسفه را غنا بخشيده و با استدلال‌هايي محكم و آثاري متقن آن را مستحكم ساخته است. كتابخوان‌هاي ايراني عموما آثار سياسي و اجتماعي ميل را مي‌شناسند، كتاب‌هايي چون تاملاتي در حكومت انتخابي (ترجمه علي رامين)، فايده‌گرايي (ترجمه مرتضي مرديها)، درباره آزادي (ترجمه محمود صناعي)، انقياد زنان (ترجمه علاء‌الدين طباطبايي، خسرو ريگي اين كتاب را با عنوان كنيزك كردن زنان ترجمه كرده) و … يكي از رويدادهاي فرهنگي خوشايند در سال جاري انتشار جلد نخست ترجمه مهم‌ترين كتاب فلسفي و منطقي جان استيوارت ميل با عنوان «نظام منطق» با ترجمه محمدرضا اسمخاني توسط انتشارات موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه بود. اين كتاب به نوشته دكتر اسمخاني، در مقدمه جامع و خواندني كه بر آن نوشته، از جايگاه ويژه‌اي هم در نظام فكري ميل و هم در بطن فلسفه سده نوزده برخوردار است و نافذترين شرح شده نوزدهمي از فلسفه علم طبيعت‌گرايانه محسوب مي‌شود. عنوان و حجم كتاب ممكن است بسياري از علاقه‌مندان به كتاب و حتي دوستداران فلسفه را بترساند. به اين مناسبت با دكتر اسمخاني درباره كتاب گفت‌وگو كرديم تا خيلي ساده به ما بگويد كه حرف حساب ميل در اين كتاب چيست و چرا اين كتاب با گذشت بيش از 150 سال از زمان نگارش و انتشار اوليه (1843) همچنان خواندني است و بايد به آن توجه كرد. محمدرضا اسمخاني دانش‌آموخته فلسفه و مولف و مترجم آثار فراواني است كه از آن ميان مي‌توان به اين عناوين اشاره كرد: معنا، معرفت و ديگري در فلسفه ديويدسن، علم كاوشي در محتوا (نوشته استيو وولگار)، جهان فلسفي استنلي كوبريك (نوشته جرالد جي آبرامز) و سير تحول متافيزيك مدرن (معنا بخشيدن به چيزها، نوشته ‌اي. دبليو. مور) .

در ابتدا براي آشنايي عمومي مخاطبان بفرماييد جان استيوارت ميل كيست و در فلسفه چه جايگاهي دارد؟

اول اينكه بايد ذكر كنم بنده مقدمه‌اي نسبتا مفصل به ترجمه فارسي كتاب نگاشته‌ام و دراينجا سعي مي‌كنم نكاتي از آن مقدمه و ملاحظاتي برگرفته از مفسران ميل، ازجمله اسكروپسكي و سايرين ارايه دهم. جان استيوارت ميل، پسر ارشدجيمز ميل، فيلسوف سياسي و اجتماعي اصالتا اسكاتلندي است كه به دست خود او هم آموزش ديد؛ آموزش سختگيرانه‌اي كه به واسطه شرح خواندني‌اي كه ميل از آن در زندگينامه خودنوشتش به دست داد، شهره شد. ميل همچنين در حلقه‌اي از تندروهاي سياسي و فكري كه از دوستان پدرش بودند، پرورش يافت كه چهره‌هايي همچون جرمي بنتام و ديويد ريكاردو در ميان‌شان بودند. ميل در سال1851 با هريت تيلور ازدواج كرد، زني كه به‌ شدت بر فلسفه اجتماعي‌اش اثر گذاشت. دوره كوتاهي هم عضو پارلمان شد و سراسر زندگي‌اش درگير بسياري از كنش‌ها و جنبش‌هاي سياسي راديكال بود؛ ازجمله حمايت مادام‌العمر از حقوق زنان. ميل با نگارش كتاب «نظام منطق» كه در سال 1843چاپ شد، شهرت فلسفي خود را دامن زد. از آثار ديگرش مي‌توان به «اصول اقتصاد سياسي» اشاره كرد كه تاليفي از اقتصاد كلاسيك است و فلسفه اجتماعي او را شامل مي‌شود؛ همچنين در فلسفه اخلاق و سياست مي‌توان به «در باب آزادي» (يكي از آثار برجسته سنت ليبراليسم)، «فايده‌گرايي» (يكي از متون اساسي فلسفه اخلاق) و «انقياد زنان» (مانيفست فمينيسم سده نوزدهم) اشاره داشت، حوزه‌هايي كه بيشتر معرف ميل در فضاي غيردانشگاهي‌اند. از حيث فلسفي نيز چنانكه صحبت خواهيم كرد، مي‌كوشد، در امتداد كارهاي بيكن، لاك و هيوم در سده‌هاي پيش از خود، تقرير منسجم‌تر و به‌روزتري از مباني سنت «تجربه‌گرايي» ارايه دهد كه از قضا محتواي اصلي مباحث كتاب «نظام منطق» را شكل مي‌دهد.

همان‌طور كه در مقدمه اشاره شده، تاكنون آثاري عمدتا سياسي و اجتماعي از ميل به فارسي ترجمه شده بود و آثاري نيز درباره اين وجوه فكري او به فارسي تاليف و ترجمه شده بود. چرا سراغ نظام منطق رفتيد و آن را براي ترجمه انتخاب كرديد؟

بنا بر مقتضيات دوره تحصيلات تكميلي ‌درگير مباحث فلسفه و تاريخ علم و روش‌شناسي و منطق علم بودم؛ از طرف ديگر، علاقه‎‌اي هميشگي به سنت تجربه‌گرايي و پراگماتيسم داشتم، از اين حيث كه وزن بالايي به «تجربه» در برساخت معرفت مي‌دهند و هميشه هم مترصد در دست‌ گرفتن ترجمه يك «اثر بزرگ» بودم تا مدت‌هاي مديد با آن كلنجار داشته باشم و در همنشيني با آن به دانش فلسفي‌ام بيفزايم. مطالعه‌اي فصلي از كتاب در آن زمان جرقه ترجمه اين كتاب را در ذهنم زد. همچنين اين نكته مطرح بود كه به قول شما، آثار فلسفه عملي ميل منتشر شده است بدون حضور اثري از او در فلسفه نظري؛ در حالي كه منطق امور حكم مي‌كند كه هميشه يك فيلسوف به‌طور نظام‌مند و در كليت تفكرش معرفي شود. جمع اين نكات مرا به سمت گزينش و ترجمه اين اثر گرانسنگ سوق داد.

نظام منطق را اثري مهم در زمينه «طبيعت‌گرايي» معرفي كرده‌ايد، منظور از طبيعت‌گرايي چيست و ميل به چه معنا از طبيعت‌گرايي دفاع مي‌كند؟

همان‌طور كه دانش‌پژوهان فلسفه مي‌دانند، فلسفه مدرن از ابتدا بين دو طيف تفكر و مكتب فلسفي تقسيم شد: «عقل‌گرايان» كه مي‌كوشيدند كل نظام معرفتي‌مان را از دل مجموعه‌اي ممتاز از گزاره‌هاي ضروري، يقيني يا ترديدناپذير استخراج كنند و «تجربه‌گرايان» كه ذهن را لوح سفيدي مي‌انگاشتند كه «تجربه» حاصل از اندام‌هاي مختلف‌مان روي آن شناخت را مي‌نگارد. لُب جدال و تفاوت ايشان نيز به اين امر باز مي‌گشت كه آيا ذهن ما مستقل از «تجربه» واجد و حامل پاره‌اي حقايق و گزاره‌هاي كلي-ضروري است يا همه ‌چيز و كل شناخت را از كانال تجربه كسب مي‌كند. مضاف بر اين، در سده نوزدهم، با سوق يافتن جريان نخست به سمت اشكال راديكالش، مثل «ايدئاليسم»هاي آلماني، از سويي و ظهور رشته‌هاي علمي مختلف كه بر عنصر «تجربه» تاكيد داشتند، از سوي ديگر، تنش بين اين دو جريان شديدتر شد و به نزاعي بين دو نظرگاه انجاميد كه به نظر مي‌رسد تا همين الان هم ادامه دارد: «طبيعت‌گرايي» كه قائل به اين است كه يا هويتي مجزا از هستنده‌هاي طبيعي وجود ندارند (طبيعت‌گرايي هستي‌شناختي) و/يا روش‌هاي شناخت ما بايد از الگوي علوم طبيعي تبعيت كنند و شناخت ما همانا «شناخت طبيعي» است (طبيعت‌گرايي معرفت‌شناختي و روش‌شناختي) و «ضد/ناطبيعت‌گرايان» كه يا در قلمرو هستي‌شناختي به هويت‌هاي «فراطبيعي» قائلند يا روش كسب شناخت را محدود به روش‌هاي علوم طبيعي نمي‌كنند و مثلا قائل به استدلال‌هاي «استعلايي» به عنوان يكي از شاخصه‌هاي نگرش‌هاي ناطبيعت‌گرايانه‌اند.

حال با نظر به اين تقسيم‌بندي، ميل يكي از نخستين و راديكال‌ترين صور «طبيعت‌گرايي» را در سده نوزدهم تقرير كرد و همان‌طور كه كل اثرش نشان مي‌دهد، مي‌كوشد آخرين سنگر‌هاي «شهودگرايان» و «پيشيني‌گرايان» را از ايشان پس بگيرد كه قائل‌ بودند بنيان نظام معرفتي‌مان به برخي گزاره‌هاي «شهودي» يا «پيشيني» مي‌رسد كه «عقل»مان آنها را با بازانديشي «مستقل ‌از تجربه» كشف يا اثبات مي‌كند. «تجربه‌گرايي» طبيعت‌گرايانه ميل كه بر آن است «همه» شناخت ما برآمده از تجربه است، بر اين مبنا پيش‌ مي‌رود كه «دريافت‌هاي حسي» ماده خام شناخت‌مان است و آنچه ما از «ماده» و «اشيا» مي‌دانيم در واقع همان حس‌هايي است كه ماده به ما اعطا مي‌كند و ترتيب و توالي وقوع‌شان. درهم‌تنيده با اين موضوع ايجابي، اين موضع سلبي در تجربه‌گرايي وجود دارد كه منكر آن است كه مي‌توانيم به هيچ گزاره «كلي» مستقل از داده‌هاي تجربي و شواهد آزمايشي و به طريق «پيشيني» شناخت داشته باشيم؛ ازجمله، مساله چالشي شناخت ما به كبراي قياس منطقي، و مثال معروف تاريخي‌اش، «همه انسان‌ها فاني‌اند.»

ماحصل كار دستيابي به نظرگاهي طبيعت‌گرايانه است كه حتي به گزاره‌هاي پايه منطق و رياضي (هندسه و حساب) نيز بسط مي‌يابد؛ به عنوان نمونه، حتي حساب، همچون منطق و هندسه، «علم طبيعي» محسوب مي‌شود كه راجع به دسته‌اي خاص از قوانين طبيعت (ناظر به «مجموع»ها يا «گردايه»ها) است. به عبارت ديگر، برخلاف سنت ديرينه مجزا كردن علوم رياضي از ساير علوم و ممتاز شمردن آنكه شاخصه ديدگاه‌هاي عقل‌گرايانه از افلاطون تا دكارت است، در نظر ميل، اصول بنيادين هندسه و حساب و نيز خود منطق، «واقعي»اند و تن به تحليل «تجربي» مي‌دهند. شدت و قدرت استدلال‌هاي ميل به حدي بود كه دو تن از فلاسفه اروپايي-هوسرل و فرگه- كه بعدها باني دو سنت فلسفي اصلي سده بيستم شدند، خود را مجبور به واكنش به آنها ديدند، چراكه براي ايشان نيز همسو با نگرش «ضدطبيعت‌گرايي» و همنوا با درك «صوري» يا «محض» از منطق، «منطق» و نيز «رياضيات» نمي‌توانند علم تجربي باشند؛ امري كه تقرير و اثباتش به سطح تحليل بنياديني نياز دارد كه در يكي تبديل به «پديدارشناسي» [توصيف «شهود ذوات»] شد و در ديگري «فلسفه زبان» [تحليل «منطقي-زباني»]. براي مثال، فرگه به ‌شدت عليه اين راي ميل كه علم حساب مبتني است بر استقراهاي برخاسته از امور واقع مرتبط با دسته‌هاي خاص اشيا و بنابراين قوانين عام حساب «حقايق استقرايي»اند، واكنش شديد نشان داد و كوشيد بنيان‌هاي علم حساب را با دفاع از ماهيت «پيشيني» آن پي ريزد.

اشاره كرديد كه نظام منطق اثري مهم نه فقط در مجموعه آثار ميل كه در ميان آثار فلسفي قرن نوزدهم است؛ ايده كلي و حرف مهم اين اثر چنانكه در مقدمه اشاره كرديد، درباره «اثبات» است و از «استقرا» دفاع مي‌كند. منظور از استقرا چيست؟

به‌طور سنتي و از زمان صورتبندي منطقي ارسطو، روند «اثبات» قضايا و انواع «استدلال»ها به دو دسته اصلي تقسيم شد: قياس و استقرا. به بيان تقريبي، اولي استنتاج از گزاره‌هاي كلي به نتايج جزيي است و دومي استنتاج از گزاره‌هاي جزيي به كلي است. اما نكته مهم‌تر اينكه، به دليل نفوذ و اثرگذاري تقرير ارسطو كه وزن بيشتري به «قياس منطقي» داد، اين قسم استدلال مورد عنايت ويژه منطقيون قرار گرفت، چراكه عملا تنها نتيجه اين نوع دليل‌ورزي را ضروري و يقيني مي‌دانستند و در نتيجه در طول سده‌ها نوع دوم استدلال‌ورزي، يعني استقرا، به محاق نسيان رفت، بر مبناي اين ايده كه نتايج كلي، قطعي، ضروري يا يقيني به بار نمي‌آورد. در آثار فارسي‌مان نيز كافي است نگاهي به كتاب منطقي بيندازيد، براي مثال، «منطق صوري» خوانساري كه در آن دو، سه‌ صفحه بيشتر بدان پرداخته نشده است.

ولي در عصر مدرن، با اهميت يافتن علم تجربي و آزمايش‌بنيان، توجه به روشي كه از قضا به ‌واسطه‌اش از جزيي‌ها و نمونه‌هاي منفرد به قضاياي كلي [قوانين و اصول‌موضوع] مي‌رسند، اهميت بيشتري يافت. در اين زمينه، يكي از مهم‌ترين صورتبندي‌ها از منطق استقرايي را اول‌بار فرانسيس بيكن در «ارغنون نو» خود به انجام رساند كه به صراحت مدعي كنار گذاشتن منطق قياسي ارسطويي و جايگزيني آن با منطقي بود كه بيشتر آن را فراخور «روش علم» مي‌دانست. اما در امتداد كار بيكن و در واكنش به هجمه فلاسفه عقل‌گرا و پيشيني‌گرا كه گويي دوباره ورق را به نفع استدلال‌هاي قياسي برگردانده‌اند، ميل در سده نوزدهم كوشيد از نسخه‌اي قوي از استقراگرايي (inductivism) دفاع كند و جان تازه‌اي به تفكر استقرايي به عنوان تنها شكل معتبر استدلال‌ورزي بدهد. به بياني، ميل مي‌كوشد نشان دهد كه برخلاف تصور رايج، در عين اينكه دليل‌ورزي قياسي هيچ‌گونه «شناخت جديدي» توليد نمي‌كند، خود «منطق» شناخت جديد توليد مي‌كند و بنابراين بايد حاوي استدلال‌هاي «واقعي» باشد كه طبق تحليل او، همانا استدلال‌هاي «استقرايي»اند. به عبارت ديگر، به تفسير او، كل استنتاج‌هاي معتبر ما از جزيي‌ها به جزيي‌هاست و گزاره‌هاي كلي چيزي به نيروي استدلال نمي‌افزايند، چراكه نتايج جزيي هميشه مي‌توانند به نحو استقرايي مستقيما از مقدمه‌هاي جزيي استخراج شوند. از اين روي، گزاره‌هاي كلي براي ميل نه ارزش «معرفت‌شناختي»، بلكه صرفا كاركرد «روان‌شناختي» دارند، همچون تذكارها و نشانه‌هاي مختصر شده‌اي‌اند كه زنجيره‌هاي طولاني دليل‌ورزي را تسهيل مي‌كنند و قدرت استدلالي‌مان را افزايش مي‌دهند.

بر اين اساس، در مهم‌ترين و مفصل‌ترين دفتر كتاب، دفتر سوم، شاهد تلاش همه‌جانبه و قابل ‌تحسين ميل براي صورتبندي دقيق اين شيوه استدلال و تقرير مباني و اصولش هستيم. پرسش اصلي او اين است كه پس از پذيرش اينكه «قياس منطقي» از حيث معرفت‌شناختي تهي است و «استقرا» شكل اصيل و اطلاع‌بخش استدلال است، «دليل‌ورزي استقرايي چگونه ممكن است؟» يا «تحت چه شرايطي، استدلال‌هاي استقرايي معتبرند؟» به عظمت كار ميل زماني پي مي‌بريم كه توجه داشته باشيم كه او هم آگاهانه مي‌كوشد تقرير ديگرگونه و تجربه‌گرايانه‌اي از «مقولات» ارسطويي ارايه دهد و هم درصدد ارائه نظام منطقي بديل براي «نظام منطق» ارسطو است و همان كاري را براي استقرا، به منزله عمليات «كشف» و «اثبات» گزاره‌هاي عام يا فرآيند «تعميم از روي تجربه» انجام مي‌دهد كه ارسطو براي «قياس منطقي» به انجام رسانيد؛ يعني صورتبندي مجموعه‌اي از قواعد كه به ‌واسطه‌شان مي‌توانيم استنتاج‌هاي استقرايي را بيازماييم و اثبات كنيم.

كتاب را در زمينه فلسفه علم اثري كلاسيك و قابل توجه ارزيابي كرده‌ايد. ربط و نسبت كتاب ميل با فلسفه علم چيست؟

«فلسفه علم» به ‌منزله دانش ‌رشته‌اي تخصصي كه به بحث‌ و فحص از مباني و روش‌هاي علوم مي‌پردازد معمولا به سده بيستم خلاصه مي‌شود و نقطه شروع را هم عمدتا جريان «پوزيتيويسم منطقي» معرفي مي‌كنند. ولي حقيقت آن است كه ريشه بيشتر مباحث و ايده‌ها را مي‌توان در سده نوزدهم ردگيري كرد، ازجمله در همين اثر ميل كه تاملات ژرفش بر «روش‌شناسي علم»، به خصوص تقرير و واكاوي روش‌هاي «پژوهش علي» و بنيان‌ نهادن علم بر مباني تجربه‌گرايانه، يكي از ايستگاه‌هاي مهم توسعه تاريخي «فلسفه علم» محسوب مي‌شود. براي نمونه، در عطف به پاسخ به پرسش قبل، ميل اميدوار است نشان داده باشد كه چگونه «منطق استقرايي»اش و فهرست دقيقش از «روش‌هاي استقرايي» (توافق، تفاوت، باقيمانده‌ها و تغييرهاي ملازم) مي‌توانند به يكي از دشوارترين مسائل فلسفه علم پاسخ دهند: تثبيت تفاوت «قوانين علمي» حقيقي با «قوانين تجربي» صرف و همبسته با آن، تمييز يكنواختي‌هاي ‌تصادفي از «قوانين طبيعت» كه ميل در نهايت آنها را«قوي‌ترين استقراها»يي مي‌انگارد كه تكيه‌گاه همه استقراهاي ضعيف‌ترند.

به‌ علاوه مي‌توان به مباحثه پردامنه و مهم بين ميل و ويليام هيوول اشاره داشت كه به اعتقاد بسياري چكيده‌اي است از بسياري از مباحث اصلي فلسفه علم و فصلي مهم از تاريخ «فلسفه علم» را شكل مي‌دهد؛ ازجمله چيستي و نقش«استقرا» در علم‌ورزي، «اهداف» پژوهش علمي، «معرفت‌شناسي» علم و نقش «تاريخ علوم» در تكوين فلسفه علم. در اين خصوص در نزاعي تاريخي-مفهومي كه بعدها در سده بيستم به صور مختلف ادامه يافت، ميل با قائل ‌شدن به «استقراگرايي»، با اين مضمون كه استقرا، به خصوص استقراي شمارشي، يگانه روش استنتاجِ موثق و منتهي‌شونده به «حقايق جديد» است، در نقطه مقابل هيوول قرار گرفت، فيلسوفي كه به سياق كانت اعتقاد داشت كانون استنتاج علمي همانا طرح و ابداع يك «ايده تاليف‌كننده» است و روش بنيادين در پژوهش علمي همانا «روش فرضيه‌اي» است.

همچنين جداي از علوم طبيعي، ميل نظري نيز به فلسفه و روش‌شناسي علوم اجتماعي-انساني دارد و در ششمين و آخرين دفتر «نظام منطق» گزارشي كلاسيك از روش‌شناسي«علوم اخلاقي» (يا همان علوم انساني) ارايه مي‌دهد. بحث‌هاي اين دفتر از اين جهت نيز اهميت دارند كه ميل در كنار مقام فيلسوفي در كليت حيطه اين علوم (اقتصاد سياسي، روانشناسي و علم نوظهور جامعه‌شناسي) نيز دستي داشت. مدعاي اصلي ميل در اين دفتر آن است كه پديده‌هاي ذهني-رواني و اجتماعي هم مثل ديگر رويدادها فرآيندهاي علي‌اند و بنابراين الگوي «تبيين»پيشنهاديِ‌اش در دفترهاي پيشين كه مطابقش امور واقع ذيلِ قوانيني مي‌گنجند كه آنها را به مقدمه‌هاي علي‌شان پيوند مي‌زند، به علوم اخلاقي-انساني نيز اطلاق خواهد شد. به عبارت ديگر، پديده‌هاي موجود در علوم انساني، با همه پيش‌بيني‌ناپذيري و عدم ‌قطعيت‌شان، در همان ميداني قرار دارند كه پديده‌هاي طبيعي و عليت‌بنياد ديگر و معضل معرفت‌شناختي ويژه‌اي براي روش‌شناسي اين فيلسوف علم ايجاد نمي‌كنند. همچنين يكي از اهرم‌هاي ميل در اين دفتر براي تقرير «منطق علوم اخلاقي»، ارائه تركيب معقولي از [قوانين] روانشناسي «تداعي‌گرا» و جامعه‌شناسي تاريخي «كنتي» است تا اين ايده را موجه سازد كه بافت‌هاي اجتماعي-تاريخي متفاوت ممكن است «الگوهاي تداعي» متفاوتي به بار نشانند. اما يكي از نوآوري‌هاي ميل در اينجا طرح علم جديدي به نام «شخصيت‌شناسي»به معناي عام (ethology) است كه همچون پلي بين اين دو عمل مي‌كند و كارش مطالعه صور متفاوت «شخصيت انساني» ظاهرشونده در بافت‌هاي اجتماعي متفاوت است.

در بخشي از مقدمه به متفكران و انديشمنداني كه ميل با آنها در ارتباط بوده و به آثارشان ارجاع داده، مثل ويليام هيوول، جيمز ميل، آگوست كنت، الكساندر ويتلي، هربرت اسپنسر و سر ويليام هميلتون اشاره كرديد. داد و ستد فكري ميل با معاصرانش از چه حيث است؟

همان‌طور كه در مقدمه اشاره كرده‌ام، حجم تعاملات فكري ميل در اين كتاب با متفكران معاصر و گذشته‌اش از حيث كمي و كيفي شگفت‌انگيز است. اين نكته را بايد به ياد داشته باشيم كه سده نوزدهم عمدتا اكثر فلاسفه مي‌كوشيدند «روش» درست شناخت و «منطق»اي براي علم صورتبندي كنند و ميل كه مدعي عرضه «نظام منطق»اي براي علوم است، بايد پاسخي بسنده به رقبايش بدهد و مرزبندي‌اش را با سايرين مشخص سازد. از اين‌رو است كه در كتاب شاهد وسواس فوق‌العاده ميل هستيم كه چگونه خط ‌فكري‌اش را از متفكراني كه در اين حيطه صاحب‌نظرند جدا مي‌كند، ازجمله هيوول، هميلتون، اسپنسر و كنت.مهم‌ترين چهره كه قطعا هيوول است كه او را نماينده شاخص مكتب «شهودگرا»ها در برابر «تجربي ‌مسلك» مي‌دانست و احساس مي‌كرد بايد پاسخي بسنده بدان دهد، چراكه در مجموع اين مكتب فلسفي را به قول معروفش «پشتوانه فكري عظيم آموزه‌هاي كاذب و نهادهاي نامطلوب» مي‌انگاشت؛ همچنين كوشش زيادي مي‌كند پاسخي رضايتبخش به مدعيات اسپنسر در خصوص ارزش «قياس منطقي» و نيز سرشت «ضرورت» و رابطه‌اش با «تصورناپذيري» به عنوان امري روان‌شناختي و لذا طبيعي دهد؛ به‌علاوه در بخش تقرير منطق‌ خود در سه دفتر نخست، غير از ارسطو كه ادعاي جايگزيني‌اش را دارد، مباحثه‌اي دايمي با منطق‌دان‌هاي پيش از خود و هم‌عصرش، ازجمله ويتلي، هميلتون و دمورگان دارد كه هر يك مدعي ابداع نظام منطقي جديدي يا صورتبندي جديدي از قواعد منطقي بودند و در آخر، از آگوست كنت بايد ياد كرد از چهره‌هاي كانوني براي ميل است كه در تحكيم هر چه بيشتر روح «علمي» يا «تحصلي»، مانند تقدم مشاهده و تجربه و پرهيز از پژوهش در باب علل غايي، در ميل اثرگذار واقع شد. با كنت هم اين زاويه‌گيري را دارد كه مي‌كوشد، برخلاف كنت، نقش بايسته‌اي به «روانشناسي» [تداعي‌گرايانه] در طرح كلي علم اجتماعي‌اش بدهد.

انديشه‌هاي فلسفي و منطقي ميل چگونه بر انديشه‌هاي اخلاقي و سياسي-اجتماعي او و دفاعش از مقولاتي چون ليبراليسم اثر گذاشته است؟

اول بايد به نكته مهمي در خصوص رابطه بين فلسفه نظري و عملي او اشاره كنيم كه باز روح طبيعت‌گرايي و تجربه‌گرايي بر آن حاكم است. همان‌طور كه مشهود است، فلسفه نظري ميل بر يك اصل بنيادين كه در اين كتاب مباني‌اش تقرير و از نتايجش دفاع مي‌شود، استوار است: «استقرا»، آن ‌هم «استقراي شمارشي» (enumerative induction) -همان گرايش ساده ولي قدرتمندمان به استنتاج‌ كردن اينكه همه الف‌ها ب‌اند بر پايه مشاهده تعدادي از الف‌ها كه جملگي ب‌اند- كه شكل بنيادين دليل‌ورزي و از اين‌رو معيار نهايي «عقل نظري» محسوب مي‌شود. موازي با اين، معيار نهايي او براي «عقل عملي» اصلي موسوم به «اصل فايده‌مندي» (principle of utility) است كه خود آن در نهايت به «خير همگان» ارتباط مي‌يابد. حال نكته نظرگير اين است كه ميل براي اثبات اينكه «امر خير»[براي همگان] چيست (براي ميل، «خوشبختي» به معناي «لذت و رهايي از درد»)، از همان رويه‌اي استفاده مي‌كند كه مي‌كوشد ثابت كند استقراي شمارشي هنجار نهايي دليل‌ورزي است: استناد به واقعيت تجربي امور و «روال‌ عمل بازانديشانه»؛ به بيان ديگر، درست همان‌طور كه «يگانه شواهد» ما براي دومي اين است كه ما انسان‌ها به خودي خود به آن «در نظر و در عمل» اذعان داريم، «يگانه شواهد»مان بر اينكه بگوييم چيزي مثل «خوشبختي» مطلوب/خواستني است اين است كه آدميان واقعا و در عمل بدان ميل دارند و آن را «غايت» در نظر مي‌گيرند.

دوم اينكه، به نظرم در نظام انديشه فيلسوفي كه قائل به «آزادي» به معناي سياسي (liberty) است بايد رابطه‌اي روشن با «آزادي» به معناي متافيزيكي (freedom) وجود داشته باشد. حال يكي از اقدامات مهم ميل در اين كتاب، فراهم ‌كردن مبنايي مستحكم براي معناي دوم آزادي است تا راه براي طرح و بسط معناي اول هموارتر شود. از طبيعت‌گرايي ميل برمي‌آيد كه ذهن و جامعه نيز تابع همان «نظم علي» امورند كه ديگر پديده‌ها از آن تبعيت مي‌كنند و با فرض اين ديدگاه طبيعت‌گرايانه، سوالي بي‌اندازه مهم براي ميل پيش مي‌آيد: «آيا موجودات انساني مي‌توانند «آزاد» باشند؟»

ميل نتيجه‌اي را كه برخي از آموزه «موجبيت‌گرايي» (determinism) مي‌گرفتند و مي‌گيرند، نمي‌تواند بپذيرد، يعني، اينكه ما قدرت«خودتكويني» يا خودپروري» نداريم (چيزي معادل با «خودتعين‌بخشي») و حقيقتا «مسوول» كنش‌ها يا «شخصيت‌»مان نيستيم؛ چون اين ايده نافي انگاره اخلاقي-سياسي او است. دليلش هم اين است كه خودپروري تكيه‌گاه ايدئال ميل از زندگي اصيل است و «آزادي اخلاقي»، يعني توانايي تحت كنترل قرار دادن انگيزه‌ها و اميال‌مان ذيل يك«هدف عقلاني» راستين، يكي از شروط آن است. از اين‌رو ميل ناگزير بود نشان دهد چگونه اشياي طبيعي «از حيث علي مشروط» (causally conditioned) مي‌توانند در عين ‌حال كنشگران «از حيث اخلاقي آزاد» (morally free agents) باشند: يكي از غامض‌ترين مسائل فلسفه.

فصل دوم از دفتر ششم «نظام منطق»، با عنوان «آزادي و ضرورت» كه ميل از جهاتي بهترين فصل كتابش مي‌انگارد، طرحي مختصر براي پاسخ به اين پرسش مهم ارايه مي‌دهد.به‌طور كلي و با نظر به كليت انديشه ميل، لب مطلب به رابطه بين «آزادي» (اخلاقي) و داشتن قدرت «مقاومت»ورزي در برابر انگيزه‌ها كه در نهايت به توانايي‌مان در بازشناسي و پاسخگويي به «دلايل» به معناي عام تحليل مي‌شود، باز مي‌گردد: من تا حدي آزادم كه بتوانم انگيزه‌هايم را موشكافي كنم، «دلايل خوب» له/عليه عمل طبق اين انگيزه‌ها و نيز اجتناب از آنها را حلاجي كنم و بر مبناي نتيجه اين تحليل عمل كنم كه روشن است امكان پرورش و بسط «شخصيت» مطابق با تحقق ميزان اين آزادي را ميسر مي‌سازد. طبق تحليل ميل، شخص زماني واجد «آزاديِ اخلاقي» است كه احساس كند عادت‌ها و وسوسه‌هايش بر او كنترلي ندارند، بلكه او سرور و مسلط بر آنهاست و مي‌داند كه حتي زماني ‌كه تسليم آنهاست، مي‌تواند در برابرشان «مقاومت» كند. از اينجاست تعريف و تمجيد ميل از شخص واجد «فضيلتِ با ثبات و بادوام» (confirmed virtue) كه براي او همتراز است با فرد داراي آزاديِ اخلاقي.

كتاب ميل امروز چقدر اهميت دارد و مخاطب آن چه كساني هستند؟

اول اينكه، اين متن اثري «كلاسيك» در فلسفه به‌طور كلي و فلسفه علم به‌طور خاص تلقي مي‌شود و مي‌توان آن را در كنار ساير آثار بزرگ فلسفي، مثل «منطق» ارسطو يا «نقد عقل محض» كانت مطالعه كرد و از كاوش‌هاي فلسفي-منطقي آن بهره فلسفي برد. دوم اينكه، در اين كتاب با يكي از قوي‌ترين تقريرها از «تجربه‌گرايي» مواجهيم كه حتي از بسياري جهات از نسخه هيومي تجربه‌گرايي نيز پيشي مي‌گيرد. از اين‌رو، مي‌تواند ما را به درك بهتري از مباني اين سنت فلسفي برساند. سوم اينكه، بسياري از مباحث ميل در اين كتاب، ازجمله بحث‌هايش درباب فلسفه منطق، فلسفه زبان، فلسفه علم، معرفت‌شناسي، روانشناسي‌گرايي و منطق علوم انساني، حامل ايده‌هايي است كه مبنا يا نقطه شروع مباحثات فلسفي در فلسفه معاصر واقع شده است. ازجمله مي‌توان به نظريه‌اش در باب «دلالت نام‌ها» اشاره كرد كه امروزه به نام «نظريه ميلي» (Millian theory) معروف است يا اينكه نظريه خاصش در باب «عليت» و شرايط لازم و كافي شناسايي علل كه مقدمه بحث‌هاي فلسفي معاصر از عليت است؛ همچنين نگرش «طبيعت‌گرايانه‌»اش در باب رياضيات كه امروزه مدافعاني دارد و ناگفته نماند بحث مهم و ماندگارش در دفتر ششم و آخر در باب منطق «علوم اجتماعي» كه به عنوان يك نمونه برجسته از الگوي تبيين «علل‌محور» در برابر علوم اجتماعي «تفسيري» يا «دليل‌محور» از آن ذكر مي‌شود.

ربط و نسبت كتاب نظام منطق با فضاي فكري و دانشگاهي فلسفي در ايران چيست و چه بايد باشد؟

يكي از حفره‌هاي مطالعات فلسفي در اكثر گروه‌هاي فلسفي در دانشگاه‌هاي ايران، به خصوص آنها كه رويكرد «تاريخ فلسفه»اي دارند، همين كمرنگ بودن وزن و اعتباردهي به سنت «تجربه‌گرايي» و در ادامه آن «پراگماتيسم» است. عمدتا گريزي به فلسفه هيوم، آن هم به شكل پراكنده و تا جايي كه به فلسفه كانت مرتبط باشد، دارند و نه به‌طور جدي از پيشينيان ميل، مثل بيكن و هابز و لاك و نه از پسينيان او، ازجمله راسل و اِير، خبري و اثري هست. به نظرم اين كتاب كه مدعي ارائه «نظام منطق» بر پايه اصول تجربه‌گرايانه و طبيعت‌گرايانه است، مي‌تواند تا حد زيادي كمك كند اين خلأ جبران شود و اگر در كنار ساير آثار مهم اين سنت كه به فارسي ترجمه شده‌اند- ازجمله آثار ترجمه‌ شده ديگر ميل به فارسي كه ذكر كرديد همراه با آثاري ازقبيل «جستاري در باب اصول اخلاق»، «رساله‌اي درباره طبيعت بشري» و «كاوشي در خصوص فهم بشري» هيوم، «جستاري در خصوص فاهمه بشري» لاك، «لوياتان» هابز و آثار ديگر- به گونه‌اي منسجم تقرير و تدريس شوند، كمك مي‌كند سنت فلسفي‌اي احيا شود كه مساهمت‌هايش در عرصه فلسفه نظري و عملي در فضاي فكري ما كمرنگ جلوه داده شده است. بگذريم از اينكه در اين سنت مباني مفهومي و نظري بسياري از ايده‌هايي تقرير و مبرهن شده است كه در كلام و فضاي سياسي‌مان به درك روشن‌شان نيازمنديم: دموكراسي، آزادي، ليبراليسم، تساهل و رواداري، آزادي بيان و مانند اينها.

منبع: روزنامه اعتماد 5 شهریور 1403 خورشیدی