1

تأملی در مفهوم آزادی

نه آرزويي دارم، نه مي‌ترسم

مهدي دهقان‌منشادي

انسان از زماني كه خود را شناخت و پا در مسير تكامل و پيشرفت گذاشت به‌طور روزافزوني بندهايي را براي خود ايجاد كرد و از آزادي فاصله گرفت و سپس با انديشه و كوشش براي رهايي از قيود خودساخته، ناخواسته در بندِ آزادي قرار گرفت.انسان‌ اوليه كه از دانش و آگاهي چنداني درباره محيط پيراموني خود و فرآيندهاي طبيعي برخوردار نبود در مواجهه با حوادث و پديده‌هاي رعب‌آور، خود را بي‌پناه يافت و براي تسلي خاطر خود مجبور به پذيرش نيروهاي فوق بشري و ناشناخته متنوع و متعددي شد تا با پشتيباني و ياري جستن از آنها از مسير صعب‌ناك زندگاني عبور كند. بدين‌ ترتيب انسانِ رها در طبيعت به واسطه ناآگاهي و ترس خود، با پذيرفتن بندگي نيروهاي ناشناخته متعدد در بند آنها قرار گرفت و نخستين گام‌هاي واپس نهاده از مسير آزادي را تجربه كرد.

در كثرت وجود اين نيروها همين بس كه بدانيم در دوره باستان، آدمي براي هر جزو زندگي خود رب‌النوعي خلق كرده بود چنان‌كه اگر آتش اجاق خود را رو به افول مي‌ديد براي آسودگي خاطر، رب‌النوع نگهبان آتش را به وجود مي‌آورد و اگر خطر خشكسالي را احساس مي‌كرد، رب‌النوع نگهبان آب و باران را به استخدام خود در مي‌آورد و خود در بندش قرار مي‌گرفت. طي روزگاري طولاني، انسان كه درك درستي از خالق و پروردگار خويش نداشت و مفهوم «نحْنُ أقْربُ إِليهِ مِنْ حبْلِ الْوريد» – ما از رگ گردن به مردم نزديك‌تريم- و «أنّ‌الله يحُولُ بين الْمرْءِ و قلْبِهِ» – بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حايل مي‌شود- را درك نمي‌كرد، در بيشتر موارد آسمان را مأواي خدايان خود مي‌دانست و چون تعدي به قلمرو خدايان را گناه مي‌شمرد هرگز اجازه انديشيدن درباره ماهيت و اجزاي آن محدوده يا فكر پرواز و رسيدن به آن فضاي بالايي را به خود نمي‌داد و اين تفكر چون قيدي او را از رسيدن به آسمان و شناخت هستي بازداشته بود.

رنسانس و انقلاب علمي و پيدايش روزنه‌هاي انديشه و پردازش اطلاعات، چون منجي به ياري انسان شتافت و با گسستن بعضي قيود از ذهن آدميان زمينه ناديده گرفتن قلمروي ارباب انواع و سير در هستي را ممكن ساخت. در روند تكاملي زندگي بشر، «در بند شدن و انديشه براي رهايي از آن» داراي مراتب و اشكال متنوعي بوده است. ايوان كليما، نويسنده بزرگ چك به وجود دو نوع آزادي باور دارد: آزادي بيروني و آزادي دروني. او خاطرنشان مي‌كند حتي در اوضاع و احوال برخوردار از آزادي بيروني نيز مي‌توان با قيد و بند زندگي كرد و در يك شرايط غير آزاد، به‌رغم تمام خطرات متعاقب آن مي‌توان آزادانه به زندگي ادامه داد.

در سراسر ادوار بشري منفعت مادي و اقتصادي و ميل به قدرت، منجر به زايش اقداماتي شده است كه به موجب آن سرزمين‌هايي به وسيله نيروهاي بيگانه تصرف مي‌شود و آزادي مردم آن را با محدوديت مواجه مي‌سازد يا اينكه حاكميت مسلط بر سرزمين خودي -پادشاه يا تفكر حاكم- با قبولاندن يك نوع تفكر يا سبك زندگي مستبدانه موجب در بند كشيدن آزادي‌ مردم آن سرزمين مي‌شود. اين تسلط و اقتدار حاكميت هميشه مستلزم برپايي سياهچال‌ها و زندان‌هايي مخوف بوده است تا ترس از دربند بودن فيزيكي مانع از تحركات براي رهايي از محدوديت‌هاي سياسي شود. در هر صورت مردم يك سرزمين به منظور دست يافتن به آزادي از نوع بيروني، دست به جريانات استقلال‌طلبانه و آزادي‌خواهانه مي‌زنند و به مدد انقلاب‌هايي خونين، در طلب دستيابي به جوهر آزادي تا پاي جان پيش مي‌روند و در اكثر موارد چنان‌كه ويكتور هوگو در كتاب بينوايان خاطرنشان كرده يا در انقلاب‌ 1917 روسيه و بسياري از كشورهاي دنيا به تجربه ثابت شده است مردم قبل از انقلاب براي آزادي مبارزه مي‌كرده‌اند و بعد از انقلاب براي لقمه‌اي نان به تكاپو وادار مي‌شوند.

آزادي از نوع دروني مفهومي متفاوت با آزادي بيروني دارد به‌طوري كه آزادي به معناي كامل در جامعه گاهي بستر مناسبي را براي شرارت‌ها فراهم مي‌كند، اما آزادي كامل دروني، خود موجب دفع شرارت بوده و منتهي به آن چيزي مي‌شود كه در عرفان آن را رستگاري مي‌خوانند. آزادي دروني از گسستن بندهاي ذهني و فكري حاصل خواهد شد همان‌طور كه فردريش نيچه باور داردكسي كه دلش را به بند بكشد جانش را آزاد كرده است. انديشمندان و فلاسفه، موارد متعددي از بندهاي ذهني و محدود‌كننده آزادي را، از عشق و مالكيت و حسد و كينه گرفته تا تعصب و وسواس‌هاي فكري و اعتياد، برشمرده‌اند و ادبيات جهان مملو از نمونه‌هايي است كه در قالب داستان، اين بندها را به تصوير مي‌كشد.

سامرست موام در كتاب لبه تيغ، حذر كردن «لري» از عشق را به منظور دستيابي به خردمندي و نائل آمدن به رستگاري داستان‌وار شرح مي‌دهد و در ديگر كتابش به نام پايبندهاي انساني، بر باد رفتن آرزوهاي فراوان «فيليپ» را نمايش مي‌دهد كه مدام در بند عشق گرفتار مي‌شود و عشق چون پابندي مانع گام برداشتن او به سوي اهدافش مي‌شود.

اروين يالوم نيز در كتاب وقتي نيچه گريست، عكسي تاريخي را جلوي چشم ما قرار مي‌دهد كه در آن دو مرد (پل ري و نيچه) در جلوي يك گاري ايستاده‌اند و در داخل گاري، زن زيبايي به نام لو سالومه تازيانه به دست زانو زده است. اين عكس نشان مي‌دهد چگونه دو غول احساساتي دل بسته به زني جوان و زيبا، توسط او به زنجير و بند عشق گرفتار آمده‌اند. ادبيات جهان آكنده از شخصيت‌هاي مردي است كه افسون زنان زيادي شده‌اند و اين مردان گرفتار آمده در دام عشق، بي‌اعتنا به آمال‌هاي دنيوي و اخروي خود، معشوقه‌هاي خود را بزرگ‌تر از زندگي قلمداد كرده و به اسارت روح خود در پاي آنان رضايت مي‌دهند. شيخ صنعان در ادبيات ايران نمونه روشني از مرداني است كه با افتادن در كمند گيسوان دختري، آمال اخروي خود را فنا رفته مي‌يابد.

حسد، كينه، وسواس و تعصب نيز همچون بند و زنجير ذهني هميشه به انسان‌ها يورش برده‌ و انسان مبتلا به آن را ناخواسته در زندان خود گرفتار ساخته‌اند. در اين ميان تعصب چون جذامي افتاده بر جان مغز، در قرباني كردن اخلاق تبحر والايي دارد چنان‌كه مي‌توان گفت تعصب و اخلاق دو پديده رو‌به‌روي هم‌اند كه مرگ يكي زايش ديگري را به دنبال دارد و تعصب به هر چيزي، از‌جمله ايدئولوژي، مليت، فرد، گروه و تيم ورزشي خاصي، علاوه بر كرخت كردن اخلاق و صلب آزادي، انسان را از مسير رستگاري منحرف مي‌سازد.

رستگاري، اين آزادي حقيقي، همه آن چيزي است كه ذات انسان جست‌وجوگر در درازناي تاريخ در طلبش بي‌قرار بوده است. شايد بندهاي خودساخته و زنجيرهاي خودبافته در اعماق ذهن آدمي باشد كه او را از رهايي متعالي باز داشته و آرزوهاي بي‌انتها و ترس‌هاي بي‌اساس موجبات اسارت روح انساني را فراهم آورده است. در اين راستا پانصد سال پيش از ميلاد سوفسطاييان يوناني با انتقاد از سنن و اصول اخلاقي ابداعِ بشر، باور داشتند با اين كار خود مي‌توانند موجبات آزاد‌سازي بردگان و اسيران فكري را فراهم مي‌سازند.

حدود دو هزار و چهارصد سال بعد از آنان نيز نيكوس كازانتزاكيس، اديب و انديشمند يوناني كه سال‌ها در طلب حقيقت به گرد جهان گشته بود، حقيقت را در آزادي ذهني ‌يافت از اين رو بر سنگ گور او چنين نوشته شده است: «نه آرزويي دارم، نه مي‌ترسم. من آزادم.» و اين نوع آزادي است كه توسط حافظ شيرازي ستوده مي‌شود: «غلامِ همتِ آنم كه زيرِ چرخِ كبود/ز هر چه رنگِ تعلق پذيرد آزادست»

در بلبشو و آشوب دنياي مدرن كه فناوري با بندهايش بي‌محابا بر جوامع انساني يورش آورده و انسان، سرگردان در ورطه هجوم تعصبات مختلف دچار سرگيجه شده وظيفه آدمي، لختي به خود آمدن است تا با گسستن بندهاي ذهني، در مسير آزادي حقيقي يا رستگاري گام بردارد و اين «به خود آيي» شايد منتهي به حقيقت«خُداي» خواهد شد.

منبع: روزنامه اعتماد 10 شهریور 1403 خورشیدی