1

در ستایش نقد

نقش انديشه انتقادي در تحولات اجتماعي وهنري

نقادي ضروري است

عليرضا كريمي صارمي

شايد به جرأت بتوان گفت كه سده ۲۱ميلادي بيش از هر روزگار ديگري زمان انديشيدن است. انسان خردمند در اين زمانه آشفته به‌دنبال سردرگمي‌ها و در جست‌وجو براي يافتن پاسخي به نادانسته‌هاي خويش است. او بايد بينديشد زيرا انسان براي رسيدن به آگاهي نياز به تفكر دارد. او در امور و پديده‌هاي موجود تأمل مي‌كند. زيرا انديشيدن بالاترين مرحله فرآيندهاي شناختي انسان است.انديشيدن، دانش آدمي را فراتر از آن چيزي كه به صورت عادي مي‌تواند بفهمد گسترش مي‌دهد. به او كمك مي‌كند تا وقايعي را كه بلافاصله آشكار نمي‌شوند و ممكن است در آينده رخ دهند درك كند.انديشيدن يك فرآيند ذهني مهم است؛ و نقش مهمي در انتخاب مسيري كه انسان‌ها در طول زندگي خود مي‌پيمايند ايفا مي‌كند؛ به ما كمك مي‌كند تا تجربيات را تعريف و سازماندهي كنيم، برنامه‌ريزي كنيم، ياد بگيريم، و آن را به سرانجام برسانيم. گوته مي‌گويد: «هر انديشه‌اي كه به عمل منتهي نشود، مرض است. »

انديشيدن قدرت حيرت‌انگيزي در شكل دادن به خط سير زندگي انسان دارد، زيرا افكار و تصورات ما از شرايط موجود به ‌طور مستقيم بر باورها و در نهايت بر اعمال ما تأثير مي‌گذارد.در اين رابطه هنري فورد گفته است: «چه فكر كنيد كه مي‌توانيد و چه فكر كنيد كه نمي‌توانيد، حق شماست؛ اين بدان معنا است كه شما خودتان موفقيت يا شكست خود را تعيين مي‌كنيد.»

بنياد انديشيدن

اما بايد توجه داشت كه بنياد انديشيدن و تفكر بر اساس دانش و آموخته‌هاي هر انساني شكل مي‌گيرد؛ هر چه سطح دانسته‌هاي ما بيشتر باشد توانايي در انديشيدن به مسائل و تحليل آنها بيشتر و تخصصي‌تر خواهد بود به گونه‌اي كه خود را در گستره آن صاحب نظر دانسته و با اميد به تغييردر امور مورد نظر، ديدگاه خود را در قالب انديشه‌اي انتقادي ابراز مي‌نماييم. از اين رو همواره يكي از راه‌هاي بالندگي جوامع پيشرفته داشتن انديشه‌اي انتقادي و انتقاد‌پذيري مردم آن جامعه است.براي رسيدن به يك آرمانشهر كه آرزوي جامعه‌اي خردمند است؛ نياز است ظرفيت انتقاد‌پذيري را درآن ايجاد و تقويت نماييم. اين مهم زماني به شكوفايي مي‌رسد كه فرهنگ انتقاد كردن و انتقاد‌پذيري در روح و جان جامعه ريشه دوانده باشد. اين كار ارزشمند اكتسابي است و لازم است از دوران كودكي به فرزندان‌مان آموزش داده شود تا بتوانند انديشيدن را در وجود خود به رويش رسانند. بنابر اين سيستم آموزش و پرورش در دوره ابتدايي مي‌تواند آن را به عنوان يك امر مهم پذيرفته و سپس آموزش دهد و نقشي اساسي را در آينده فرهنگي جامعه ايفا نمايد.هر‌چند كه آموزش‌دهندگان نيز در مرحله اول بايد اين آموزش را ديده، و خود نيز انتقاد‌پذير باشند. «همچنين براي كمك به دانشجويان در توسعه مهارت‌هاي انديشه انتقادي، دانشگاه‌ها بايد مطمئن باشند كه اين مهم، آموزش و به آن ارزش داده مي‌شود.استادان نيز بايد از مثال‌هاي واقعي كه با زندگي دانشجويان‌شان مرتبط است استفاده كنند و به آنها بياموزند كه موانع زيادي را كه بر سر راه انديشه انتقادي وجود دارد، بشناسند و بر آنها غلبه كنند. »

ضروري است در اين راستا رسانه‌هاي گروهي مانند راديو و تلويزيون، شبكه‌هاي اجتماعي درفضاي مجازي و… نيز مي‌توانند در گسترش و ترويج آن نقشي تأثيرگذار داشته باشند.متأسفانه در جوامع در حال توسعه، واژه انتقاد بار معنايي منفي به‌دنبال دارد و آن را نوعي مخالفت، عيب‌جويي يا سرزنش كردن مي‌دانند و چه‌بسا پذيرش آن براي شخص يا سيستم طرف بحث ، بسيارسخت باشد. به گونه‌اي كه سريعا در مقابل هر نگاه و كلام انتقادي واكنشي منفي نشان داده، بدون آنكه به رويكرد سازنده آن توجه شود.

انديشه انتقادي چيست؟

امروزه تعاريف بسياري از انديشه انتقادي وجود دارد. برخي آن را روشي خاص براي مديريت اطلاعات مي‌دانند. برخي آن را مجموعه‌اي از مهارت‌ها و توانايي‌ها مي‌بينند. افراد علاقه‌مند به تغييرات سياسي و اجتماعي آن را چالش‌برانگيز و جايگزيني براي باورها و ارزش‌هاي عمومي پذيرفته شده در ساختار قدرت ديده‌اند. همه اين تعريف‌ها تا حدودي درست است؛ تفكر انتقادي شامل همه اينها و مواردي ديگر است.تفكر انتقادي فرآيند بررسي، تحليل، پرسش و چالش‌برانگيزي موقعيت‌ها، مسائل و اطلاعات از هر نوع مي‌باشد.انديشه انتقادي نوعي تفكر است كه در آن شما درباره آنچه مي‌خوانيد، مي‌شنويد، مي‌گوييد يا مي‌نويسيد سوال، تحليل، تفسير، ارزيابي و قضاوت مي‌كنيد.در اصل، انديشه انتقادي يك فرآيند فكري است كه احتمالات و گزينه‌هاي جايگزين را براي تعيين بهترين راه‌حل يك مشكل خاص ارزيابي مي‌كند.اين شامل تجزيه و تحليل، ارزيابي و استنتاج براي كالبدشكافي يك موضوع است و نتيجه‌گيري‌هايي كه به وجود مي‌آيد منجر به نوآوري‌هايي مي‌شود كه مي‌تواند وضعيت موجود در هر جامعه‌اي را بهبود بخشد. بر اساس فرهنگ لغت آكسفورد، انديشه انتقادي عبارت است از «فرآيند تجزيه و تحليل اطلاعات به منظور تصميم‌گيري منطقي در مورد ميزان اعتقاد شما به درست يا نادرست بودن چيزي است.»

پيدايش انديشه انتقادي

به نظر مي‌رسد خاستگاه تفكر انتقادي در انسان خردمند را مي‌توان در تكامل مغز انسان و توسعه ساختارهاي اجتماعي پيچيده جست‌وجو كرد. بايد توجه داشت كه ريشه تفكر انتقادي در انديشه انسان‌هاست.مغز انسان بسيار سازگار و قادر به يادگيري و حل مسائل است كه به ما مزيت منحصر به فردي در قلمرو جانداران داده است.اصطلاح انديشه انتقادي توسط جان ديويي فيلسوف و مربي امريكايي درسال ۱۹۱۰م، در كتاب «چگونه فكر مي‌كنيم» ابداع و مطرح شد كه توسط جنبش آموزش مترقي به عنوان يك هدف آموزشي اصلي پذيرفته و جايگزيني مدرن و پويا به‌جاي روش‌هاي آموزشي سنتي گرديد.

امروزه جوامعي كه اكثر مردمان آن با سواد هستند و همواره به پايداري تمدن، قوام فرهنگي و هنري و پيشرفت‌جامعه خويش مي‌انديشند و مسائل اجتماعي، اقتصادي، سياسي بخشي از دغدغه‌هاي روزمره آنهاست؛ جامعه‌اي آگاه ناميده مي‌شود. آنها از بيكاري، نبودن هوايي سالم، گراني مسكن و درمان، عدم وجود استاندارد‌هاي جهاني در توليد محصولات كشاورزي و مواد غذايي و… تا كمبود كتاب و كتابخانه، سالن‌هاي سينما و تئاتر و عدم توليد محصولات فرهنگي هنري روشنگرانه، ورشكستگي صنعت نشر و به تبع آن پايين بودن تعداد عناوين كتاب‌هاي منتشر شده، و نبودن قدرت خريد كتاب، بي‌تفاوتي مردم به انتشارروزنامه‌ها و سياست‌هاي غلط اقتصادي در تأمين نيازهاي مردم و عملكرد نابخردانه برخي مسوولان و… نگران هستند؛ آنها بخشي از جامعه‌اي آگاه و منتقد بوده كه داراي صداقت و صراحت در بيان، براي رسيدن به جامعه‌اي سالم و امن ابراز نظر مي‌كنند؛ زيرا در مقابل هر ناهنجاري، علامت سوالي در ذهن آنها نقش مي‌بندد كه چرا؟

اما در اينجا سوالي نيزمطرح مي‌شود: آيا هر انساني مي‌تواند درباره موضوعات مختلف جامعه، نگاهي انتقادي داشته باشد؟

پروفسور علوم، دكتر نورمن هر، معتقد است: انديشه انتقادي، يك مهارت است و مي‌توان آن را به عناصر متوالي كليدي خلاصه كرد:

۱- شناسايي مقدمات و نتيجه‌گيري؛ كه بايد استدلال‌ها را به عبارات منطقي تقسيم كرد.

۲- توضيح استدلال؛ كه لازم است ابهام در ادعاهاي بيان شده را شناسايي نمود.

۳- تثبيت حقايق؛ بايد تضادها را جست‌وجو كرد تا مشخص شود آيا يك استدلال يا نظريه، كامل و معقول است يا خير.

۴- ارزيابي منطقي؛ بايسته است از استدلال استقرايي يا قياسي براي دست‌يابي به نتايج به دست آمده استفاده نمود.

۵- ارزيابي نهايي؛ لازم است استدلال‌ها در مقابل شواهد ارايه شده در پايان به دقت سنجيده شوند. بنابر اين در جوامع پيشرفته و آموزش‌ديده، افراد صاحب‌نظر بر اساس سطح سواد، دانش و تخصص، اين اجازه را به خود مي‌دهند كه ابراز نظر كنند و انتظار دارند تا طرف مقابل پاسخگو باشد. بنابر اين هر فرد آگاهي مي‌تواند بر اساس شناخت و سطح دانش خود انتقاد نمايد. زيرا هدف از انتقاد، سازندگي و رفع نارسايي‌ها در سطوح مختلف جامعه است.

دكتر جفري نال۱۰ نوامبر ۲۰۲۳ م در مقاله‌اي تحت عنوان «‌زندگي‌خوب و هنر‌انديشه انتقادي »مي‌نويسد: انسان براي زنده ماندن نياز به غذا، آب، مسكن و مراقبت‌هاي بهداشتي دارد.بنابراين قابل درك است كه بسياري از ما براي داشتن يك زندگي خوب، تلاش مي‌كنيم تا درآمد و ثروت بيشتري كسب نماييم. اما هرازگاهي اين واقعيت را ناديده مي‌گيريم كه خوب بودن – انسان خوب بودن، شاد بودن و زندگي كردن با حداكثر توان انساني‌مان به چيزي فراتر از آن نياز دارد.يك زندگي خوب نياز به انديشه خوب دارد. خوب فكر كردن هدف انديشه انتقادي است.تفكر انتقادي فقط سطحي فكر كردن نيست.خوب فكر كردن وانتقادي انديشيدن يك هنر است. يك مهارت، كه براي تسلط به آن نياز به مطالعه، تمرين و تلاش آگاهانه دارد.همان‌گونه كه ما نبايد انتظار داشته باشيم كه توانايي هدايت يك هواپيما، نواختن يك ساز يا انجام يك عمل جراحي را بدون فرا گرفتن آن مهارت‌ها داشته باشيم، نبايد انتظار داشت كه بدون كوشش و تلاش بر هنرِانديشيدن مسلط شويم.البته مشكل اين است كه فكر كردن براي ما انسان‌ها امري طبيعي است.

جفري نالمي گويد: اگرچه عبارت «انديشه انتقادي» به‌طور زياد مورد استفاده قرار مي‌گيرد، اما به ندرت فراتر از كليشه‌هايي مانند «فكر كردن خارج از چارچوب»، «پرسيدن سوال» يا «تفكر عميق» تعريف مي‌شود.هرچند اين توصيفات لزوما اشتباه نيستند، اما به اصل مفهوم نمي‌رسند.تفكر انتقادي فقط «سخت» يا «زياد فكر كردن» نيست. كسي كه زمان زيادي را صرف تفكر غير ماهرانه با ذهني بسته مي‌كند، انتقادي فكر نمي‌كند.انديشه انتقادي نيز اساسا درباره «هوشمند بودن» يا «داشتن مدرك تحصيلي بالا» نيست.درك معناي تفكر انتقادي به ما اين امكان را مي‌دهد كه اين واقعيت گيج‌كننده را درك كنيم كه برخي از افراد نسبتا باهوش مي‌توانند نابخردانه فكر و زندگي كنند. در اصل انديشه انتقادي به معناي پذيرفتن مسووليت تفكر است.بنابر اين تمركز بر زندگي، با نشان دادن حقيقت از طريق ژرف‌نگري، تحقيق و استدلال امكان‌پذير است.به‌طور مشخص، تفكر انتقادي يك تفكر خودآگاه و مستدل است كه با صراحت، به سوي انصاف، ثبات منطقي، فروتني، شجاعت، خلاقيت و شفقت هدايت مي‌شود.

از اين رو جامعه‌اي كه از منتقدين خود قدرداني مي‌كند، داراي ذهنيتي رشد يافته است و مي‌داند كه وجود انديشه انتقادي و بازتاب آن موجبات پيشرفت آن جامعه خواهد شد. آنها انتقاد را فرصتي براي كشف نقاط ناديده، شناسايي ضعف‌ها و توسعه راهبردهايي براي بهبود امور مي‌دانند‌. اين طرز فكر باعث رشد شخصيتي افراد آن جامعه نيز مي‌شود.

نقد اجتماعي

بايد توجه داشت، نقد اجتماعي نوعي انتقاد آكادميك يا ژورناليستي است كه بر مسائل اجتماعي جامعه مدرن، به ويژه بي‌عدالتي‌ها و روابط قدرت به‌طور كلي تمركز دارد. نقد اجتماعي ساختارهاي جامعه را كه ناقص تلقي مي‌شوند تحليل مي‌كند و بر راه‌حل‌هاي عملي وتغييرات بنيادي يا حتي تغييرات انقلابي تمركز مي‌كند.

نقد اجتماعي مي‌تواند با كمك به شناسايي علل ريشه‌اي نابرابري و بي‌عدالتي اجتماعي به امور توسعه جامعه كمك كند. سپس مي‌تواند راه‌حل‌هايي مبتني بر برابري جهت بر طرف نمودن مشكلات و ايجاد تعادل درجامعه نيز ارايه نمايد. به عنوان مثال، انتقادات اجتماعي با ارايه راهكارهايي مشكل‌گشا مي‌تواند يك جامعه كم درآمد و به حاشيه رانده شده، كه از ركود دستمزدها يا نبود مسكن ارزان قيمت دچار فقر گرديده است را كمك، تا مسوولان بتوانند بر اساس نقدي سازنده سيستم كاري خود را اصلاح و مشكلات را برطرف نمايند. سپس اين درك مي‌تواند به توسعه راه‌حل‌هاي مبتني بر جامعه، مانند برنامه‌هاي آموزش شغلي، طرح‌هاي مسكن مقرون‌به‌صرفه، يا مدل‌هاي اقتصادي جايگزين كمك كند. افزون بر اين، نقد اجتماعي مي‌تواند با ترويج آگاهي و درك بيشتر از نيازها و تجربيات جوامع حاشيه‌نشين، در توسعه جامعه نقش داشته باشد.با برجسته كردن ديدگاه‌ها و تجربيات اين جوامع، نقد اجتماعي مي‌تواند به ايجاد پل‌هايي بين گروه‌هاي مختلف و ترويج همدلي و همكاري بيشتر كمك كند.در نتيجه، انتقاد اجتماعي و توسعه جامعه ارتباط تنگاتنگي با يكديگر دارند، زيرا انتقاد اجتماعي مي‌تواند فرآيند ايجاد جوامع قوي‌تر و عادلانه‌تر را سرعت ببخشد. همچنين نقد اجتماعي مي‌تواند با بررسي علل ريشه‌اي نابرابري‌هاي اجتماعي و ارتقاي آگاهي و درك بيشتر مردم و مسوولان، به ايجاد شرايط لازم براي راه‌حل‌هاي مبتني بر جامعه و تغيير پايدار كمك كند. وينستون چرچيل نيزمعتقد بود: «انتقاد ممكن است قابل قبول نباشد، اما ضروري است؛ زيرا مانند عملكرد درد در بدن انسان است؛ درد، توجه ما را به وضعيت ناسالم ازديگر بخش‌هاي بدن جلب مي‌كند.»

نقد هنري

همان‌گونه كه مي‌دانيم هنر بخشي ضروري و جدايي‌ناپذير از تجربه انساني در يك سيستم اجتماعي است. بيان انديشه از طريق هنر، بخش اصلي انسان‌بودن است. توليد اثر هنري يكي از ابزارهاي بياني بسيار قدرتمند هنرمندان است كه براي درك و تفسير دنياي اطراف خود از آن بهره مي‌برند.بايد توجه داشت كه تحليل و ارزيابي آثار هنري يا نقد هنري اغلب با نظريه گره خورده است.نقد هنري تفسيري است كه شامل تلاش براي درك يك اثر هنري خاص از ديدگاه نظري و تثبيت اهميت آن در تاريخ هنر است. بسياري از فرهنگ‌ها سنت‌هاي قوي در ارزيابي هنري دارند.به عنوان مثال، فرهنگ‌هاي آفريقايي سنت‌هاي ارزشي واغلب شفاهي دارند كه يك اثر هنري را به‌خاطر زيبايي، نظم و شكل يا ويژگي‌هاي ثمربخش آن و نقشي كه در فعاليت‌هاي اجتماعي و معنوي ايفا مي‌كند، ارج مي‌نهند. نقد هنري عبارت است از ارزيابي و تفسير متفكرانه هنر معاصر، كاوش در معنا، تكنيك‌ها و زمينه اجتماعي آن. از اين رو منتقدان نقشي محوري در شكل دادن به درك هنري، تقويت گفت‌وگو، و كمك به درك عميق‌ترِ تأثير هنر بر جامعه و فرهنگ دارند.منتقدان هنري امروزه براي رسانه‌هاي چاپي، پلتفرم‌هاي آنلاين و برنامه‌هاي تلويزيوني نقد مي‌نويسند و از طريق رسانه‌هاي مختلف با مخاطبان ارتباط برقرار مي‌كنند. نقد هنري شامل جنبه‌هاي توصيفي، تجزيه و تحليل تكنيك‌ها و مواد مورد استفاده در يك اثر هنري است.همچنين ممكن است شامل تفسير، كندوكاو در معنا و بافت اجتماعي اثر هنري نيز باشد.

در اين خصوص منتقدان، يك اثرهنري را در سه مرحله مورد كنكاش قرار مي‌دهند.۱- نقد توصيفي كه به تجزيه و تحليل يك اثر هنري مي‌پردازند و تكنيك‌ها و مواد مورد استفاده در آن را بررسي مي‌كنند.۲- نقد تفسيري كه به عمق معنا و بافت اجتماعي اثر توجه مي‌كند. ۳- نقد ارزشي كه به ارزيابي كيفيت و اهميت اثر هنري مي‌پردازد.بايد توجه داشت كه نقد هنري نقشي حياتي در تقويت گفت‌وگو، تشويق به تفكر و برانگيختن بحث‌ها در مورد زيبايي‌شناسي، سياست، نژاد، مذهب و جنسيت دارد. بينندگان را قادر مي‌سازد تا از نظر احساسي با هنر درگير شوند و تأثير آن را بر جامعه و فرهنگ درك كنند. با بررسي انتقادي آثار هنري، نقد هنري مي‌تواند موضوعات اجتماعي را نيز برجسته كند، درك را تقويت و به فهم عميق‌تر هنر معاصر كمك كند.نقد هنري به عنوان يك كنش چند وجهي، پيچيدگي‌هاي هنر معاصر را بررسي و ارزيابي مي‌كند. از طريق ريشه‌هاي تاريخي و مباني فلسفي، منتقدان نقشي محوري در شكل دادن به فهم هنري و ادراكات اجتماعي ايفا مي‌كنند. تحليل‌ها و ارزيابي‌هاي آنها گفت‌وگو را تشويق مي‌كند، قدرداني را نيرو بخشيده و معاني عميق‌تري ازتأثير اجتماعي هنر را آشكار مي‌سازد. همان‌گونه كه دنياي هنر در حال تكامل است، نقد هنري نيز به هم ترازي خود با آن ادامه مي‌دهد و بينش‌هاي ارزشمندي را در گستره‌اي پويا و در حال تغيير هنر معاصر ارايه مي‌دهد. بنابراين با اين نگرش، انديشه انتقادي منتقدان هنري، انگيزه‌اي براي رشد و پيشرفت هنري يك جامعه خواهد شد.

بايد توجه داشت كه وجود تفكر انتقادي در انديشه هنرمندان، براي خلق آثارهنري وتاثيرگذار، نيز اجتناب‌ناپذير است.پس مي‌توان گفت اصلي مهم براي خلاقيت در هنراست.

انديشه انتقادي در هنر مي‌تواند مجموعه‌اي از مهارت‌هايي را كه به خوبي توسط هنرمند توسعه يافته است، توانمند و اعتماد به نفس را در او ايجاد ‌كند. او را قادر مي‌سازد تا به‌طور موثر و با نگاهي جست‌وجوگر، موضوعات را مشخص و به سرعت در ذهن خود پردازش كند. پرورش تفكر انتقادي در هنر، ذهن خلاق هنرمندان را درهنگام توليد آثار خلاقانه و تفسيرهاي انتقادي و تاريخي درگير مي‌كند.همچنين ابزاري براي رشد باورهاي هنري و قضاوت در هنر است.بايد توجه داشت كه مضامين، مفاهيم و ايده‌ها نقشي اساسي در خلق و تفسير هنر دارند.آنها به عنوان لنگر عمل مي‌كنند و از سطحي‌نگري فراتر مي‌روند تا معاني ژرف‌تري را در آثار هنري كشف كنند.

نظراتي بر نقد

قابل ذكر است نقد هنري به موازات نظريه زيبايي‌شناسي غربي توسعه يافته و از يونان باستان آغاز و در سده هاي۱۷ و ۱۸م كاملا شكل گرفته است. فيلسوفان آن مقطع زماني، درباره هنر به نظريه‌پردازي و نقد مي‌پرداختند. براي مثال، افلاطون هنر را شكلي پايين‌تر از دانش و در واقع، آن را يك توهُمي دانسته است. او در كتاب جمهوري، نقاش را «خالق ظواهر» توصيف مي‌كند و بيان مي‌كند كه «آنچه مي‌آفريند نادرست است»، «شبيه وجود» به جاي « وجود واقعي ». او يك اثر نقاشي را در بهترين حالت «بياني نامشخص ازحقيقت» مي‌دانست و معتقد بود هنر، فريب است. به گفته افلاطون هنر در بهترين حالت راهي براي ساده‌سازي و انتقال ايده‌هاي پيچيده و حقايق فلسفي به جاهلان است، او از ديدگاه حقيقت مطلق، هنرمند را عميقا نادان مي‌دانست.اما ارسطو نظر ديگري داشت. از نظر او، هنر درسي در زندگي است و ارزشي اجتماعي و به‌طور گسترده، انساني دارد. او اولين منتقد روان‌شناختي بود كه ايده‌اش درباره جدايي‌ناپذيري هنر و اخلاق و هنر در خدمت آموزه‌هاي اخلاقي، در دوره مدرن تأثيرگذار باقي ماند. ارسطو رويكردي متفاوت در مورد هنر داشت، اگرچه او هنر را نيز نوعي تقليد مي‌دانست؛ اما در كتاب بوطيقا « فن شعر»به روشني بيان مي‌كند كه هنر يك موضوع اخلاقي است، زيرا به شخصيتِ انسان مي‌پردازد.او معتقد است كه تقليد يك غريزه انساني است و هنر تقليدي، در هر رشته‌اي كه باشد، انسان را عميقا به حركت و‌مي‌دارد؛ و اينگونه آثار هنري تحسين برانگيزند.مخاطب اثر هنري، انسان‌ها و موقعيت‌هاي انساني را كه در آن به تصوير كشيده يا روايت شده است را شناسايي و با آنها همدلي مي‌كند، آنچه را كه آنها احساس مي‌كنند، احساس مي‌كند و از تجربيات آنها مي‌آموزد.او براي شخصيت‌هايي كه در يك اثر هنري تاثيرگذار رنج مي‌برند، نا‌خواسته در يك همذات‌پنداري خود را در جايگاه آنها مي‌بيند و رنج مي‌كشد، زيرا به گمان او قهرمان تراژيك، نوع بهتري از انسان به نظر مي‌رسد.فلوطين، فيلسوف باستاني، هنر را بيشتر عرفاني مي‌دانست تا دنيوي. او بنيانگذار نوافلاطونيسم رومي بود و تفكر او درباره هنر منعكس‌كننده تفكر افلاطون با تفاوت‌هايي مهم و تأثيرگذار است.او اين ايده را مطرح كرد كه هنر مي‌تواند زيبا باشد و زيبايي دنيوي آن بازتاب زيبايي معنوي آن است. بر اساس كتاب «انئيد» فلوطين، با انديشيدن در هنر زيبا، معتقد است مي‌توان به تفكري در خصوص آن دست يافت به‌طوري كه با زيبايي معنوي آن ارتباط برقراركرد و به شكلي عرفاني با آن يكي‌ شد.او هنر را مستقيما با قلمرو ايده‌هايي كه افلاطون آن را كنار گذاشته است، مرتبط مي‌داند و گستره آن را هم معنوي و هم فكري توصيف مي‌كند. براي فلوطين، هنر معمايي ازروح پاك بود، به همين دليل است كه زيبايي در هنر وجهي مقدس و انتزاعي است.

وقايع‌نگار فرانسوي آندره فليبين (۱۶۸۸-۱۶۶۶م) يكي ديگر از افرادي است كه با انتشاركتاب ۱۰ جلدي تحت عنوان «گفت‌وگو درباره زندگي و آثار برجسته‌ترين نقاشان باستاني و مدرن»كوشيد تا نقد نظري يعني نقدي كه يك برنامه هنري را بر مبناي عقلاني پايه‌ريزي مي‌كند و هنر را مصداق و تجسم ايده‌ها مي‌داند مطرح نمايد. اما برخي منتقدان حرفه‌اي معاصر، نظري منفي نسبت به تأثيرات نقد هنري ارايه نمودند. براي مثال سوزان سونتاگ در مقاله‌اي با عنوان « در ردّ بر تفسير » كه در سال ۱۹۶۴م در مجله اورگرين ريويو چاپ كرد، آشكارا بر اغلب انواع نقد رايج كه به اعتقاد او عملا جاي اثر هنري را غصب كرده‌اند خرده مي‌گيرد. سونتاگ ادعا مي‌كند كه تحليل انتقادي، اثر هنري را آلوده مي‌كند. او معتقد است هنر روحي است خلاق و رها كه فعال و نيرومند وسرشار از احساس است. به نظر او نقد يا دست‌كم بخش بزرگي از آن عملياتي ذهني است كه به خشكي يك تكه چوب مي‌ماند و قصدش مهار و سلطه بر هنر و روشش تقليل اثر هنري به محتوا و سپس تفسير است.فيليپ وايزمن در مقاله «روانشناسي نقد و نقد روانشناختي » نوشت، منتقد هنري «به دانش هنري نياز دارد تاكارآزموده » شود، به اين معني كه او بايد «دانش كامل » از تاريخ هنر داشته باشد. «گام برداشتن از كارآزموده به منتقد شدن، حاكي از پيشرفت از دانش به قضاوت است. » منتقد بايد قضاوت كند، زيرا اثرهنري كه به آن پرداخته مي‌شود عموما جديد و ناآشنا است مگر اينكه منتقد بخواهد يك اثرهنري قديمي را با درك تازه‌اي از آن ارزيابي كند. بنابراين ارزش زيبايي‌شناختي و فرهنگي نامشخص دارد.منتقد اغلب با يك انتخاب مواجه مي‌شود: دفاع از معيارها، ارزش‌ها و سلسله مراتب قديمي در برابر معيارهاي جديد يا دفاع از جديد در برابر كهنه.از اين رو، منتقدان پيشتازاني هستند كه از هنجارها و قراردادهاي رايج دور شده و آنها را دگرگون يا حتي بي‌ثبات مي‌كنند. بزرگ‌ترين تهديد براي نقد هنرتوسعه كليشه‌هاي تدافعي، انتظارات ثابت و پيش‌فرض‌هاي بي‌چون‌ و چرا درباره هنر است. بنابراين، منتقد قدرت تعيين‌كننده‌اي بر تاريخ هنر يا حداقل تأثير زيادي در ايجاد قانون هنر دارد.به‌طور مثال مي‌توان از راجر فراي، منتقد بريتانيايي، كه نام «پُست امپرسيونيسم» را خلق كرد و به طرز درخشان و متقاعدكننده‌اي در مورد پل سزان نوشت، به عنوان يك نمونه كلاسيك نام برد.نقد هنري ممكن است تاريخ‌نگاري را نيز در بر گيرد.در حالي كه اغلب از «تاريخ هنر» به عنوان يك حوزه عيني ياد مي‌شود، اما اول ويت مورخان هنر را نمي‌توان هميشه از قضاوت‌ها و انتخاب‌هاي تأكيدي آنها جدا كرد و اين امر بسياري از روايت‌هاي تاريخي هنر را به شكل ظريف‌تري از نقد هنري تبديل مي‌كند.

در سده‌هاي۲۰ و ۲۱م، مباني نظري مانند ماركسيسم و فمينيسم غالبا مستقيم‌تر وارد نقد هنري شده‌اند و باعث گرديدندكه درك منتقد از نيازهاي اجتماعي به‌طور واضح‌تر در ارزيابي‌هاي هنري اعمال شود.وابستگي‌هاي ذهني و علايق شناختي منتقد هرچند به صورت ناخودآگاه، ادراك منتقد از نيازهاي اجتماعي، ناگزير بر محتواي نقد او تاثير مي‌گذارد.

هانس روبرت ياوس، نظريه‌پرداز آلماني گفته است در هر اثر هنري يك «افق انتظار» اجتماعي و تاريخي وجود دارد.پاسخ زيبايي‌شناختي حاصل از اثر اغلب به اين بستگي دارد كه چقدر با انتظارات اجتماعي مطابقت دارد يا ندارد.

بايد در نظر داشت هر اثر هنري نياز به ديده شدن و نقد دارد. به نظر مي‌رسد كه تكامل يك اثر هنري نه فقط توسط خالق آن بلكه توسط مخاطبين نيزصورت مي‌گيرد. بنابر اين شايسته است هنرمندان با اشتياق منتظر شنيدن نظرات منتقدان و مخاطبين خود باشند؛ زيرا هر مخاطبي تلاش مي‌كند تا بر اساس دانش خود با آن اثر ارتباط وسپس ابراز نظر كند. نقد، بخشي مهم از فرآيند هنري است و در نهايت براي پيشرفت يك هنرمند حياتي است. هنرمندان تنها از طريق نقد صادقانه مي‌توانند گام‌هاي ترقي را با سرعت بيشتري بردارند.

در پايان قابل بيان است كه نقد و وجود انديشه انتقادي درتمامي ابعاد هر جامعه‌اي، ابزاري قدرتمند براي رشد و پويايي است. آزادي انديشه و بيان، بسان نور است براي پيشرفت، انتظار رشد و بالندگي در تاريكي، تصوري بيهوده است؛ زيرا وجود نقد و نقدپذيري سرمايه‌اي گرانبها در يك جامعه مترقي است كه همواره پيام‌آور صراحت و صداقت جهت روشنگري در يك سيستم شفاف و رشد‌يافته براي اصلاح امور خواهد بود.

عكاس – مدرس دانشگاه علم و صنعت ايران

منابع در دفتر روزنامه موجود است

مخاطرات پرسيدن

محسن آزموده

تيتر اين يادداشت كوتاه احتمالا خيلي كليشه‌اي است. با هر كس صحبت كنيد، ساعت‌ها در مزايا و فوايد سوال كردن و پرسش، داد سخن سر مي‌دهد. اصلا كسي را مي‌شناسيد كه با سوال كردن مخالف باشد؟ حالا سر كلاس درس برويد. كافي است سوالي داشته باشيد. شما را نمي‌دانم، اما من در طول دوران تحصيلي‌ام يعني دست‌كم نيمي از عمر چهل و سه ساله‌ام، اصلا تجربيات خوبي از سوال كردن در مدرسه و دانشگاه و آموزشگاه‌ها نداشتم. ربطي هم به خصوصي يا دولتي بودن آن آموزشگاه نداشت. بارها به خاطر پرسشي كه مطرح كردم، مسخره يا توبيخ شدم كه چرا خوب گوش نكردي؟ اين را كه توضيح دادم! حرف من را متوجه نشدي. سوالت ربطي به آنچه گفتم، ندارد. اينكه سوال نبود، اظهار فضل بود. چو داني و پرسي سوالت خطاست و… 
در كلاس‌هاي ما جو كلاس و نحوه قرار گرفتن افراد، به گونه‌اي بود كه گفت‌وگو را كه پيشكش، سوال پرسيدن را هم سخت -اگر نگوييم محال- مي‌كرد. معمولا اول كلاس معلم يا استاد معمولا خيلي سفت و سخت مي‌گفت، سوال براي آخر جلسه، اگر وقت اضافه بود، وسط حرف من نپريد، سوال بي‌ربط نپرسيد و… پرسشگر معمولا به عنوان كسي بود كه چيزي را نمي‌داند، نه اينكه خداي نكرده انتقادي دارد يا كاستي و نقصي در بيان گوينده يافته يا مي‌خواهد موضوع را از زاويه ديگري بنگرد. گوينده نيز در مقام داناي كلي كه مي‌خواهد دست غريق در ظلمات را بگيرد و او را بالا -جايي كه خودش ايستاده- بكشد. قبول داريد در چنين وضعيتي سوال پرسيدن كار خطرناكي بود؟ منظورم از مخاطرات پرسيدن، همين‌ها است، نه آن بحث‌هاي تكراري -و احتمالا درست- فلسفي كه پرسش آغاز تفكر است و تا سوال نباشد، فكر جديد پديد نمي‌آيد و… الخ. 

منبع؛ روزنامه اعتماد 9 مهر 1403خورشیدی