پادشاهیهای خلیجفارس توسعه اقتصادیشان را قربانی رویارویی ایران و اسراییل نمیکنند
رحمان قهرمانپور:
قهرمانپور در پاسخ به این سوال «اعتماد» که اساسا سناریوی بیطرف ماندن کشورهای شورای همکاری خلیجفارس در صورت رویارویی احتمالی ایران و اسراییل چقدر قابل اعتنا است و آیا دریافت چنین تضمینی یکی از اهداف سفر آقای پزشکیان به دوحه بوده است یا خیر، گفت: تمامی این گمانهزنیها در حد سناریوسازی است. اینک این مساله که در صورت رویارویی مستقیم ایران و اسراییل کشورهای عرب خلیجفارس چه مواضعی اتخاذ میکنند یا در مراحل بعدی بیطرف میمانند یا خیر صرفا فرضیه است. ممکن است این گروه از بازیگران بیطرف نباشند. معنای ضمنی آن این است که ایران به این موضوع در حد یک سناریو فکر میکند. اما اگر بخواهیم از مرحله سناریوسازی عبور کنیم، باید گفت درواقع ایران بعد از عملیات 7 اکتبر و آغاز جنگ غزه به دنبال آتشبس بوده است؛ البته که در این زمینه تلاشهایی نیز انجام شده است. امریکا هم در برقراری آرامش و آتش بس در غزه تلاشهایی کرده اما تلاشها بینتیجه مانده است و عملا آتش بسی برقرار نشده است. به باور قهرمانپور، در میانه تلاشها قطر نقش ویژهای ایفا کرده است. این کشور هم میزبان حماس بود و هم به این جنبش به لحاظ مالی بسیار کمک کرد. به گونهای که در روزهای ابتدایی آغاز جنگ غزه جروزالم پست در گزارشی نوشت که حمله حماس به اسراییل طرح قطر بوده با این هدف که سناریوی روی کار آمدن طالبان در افغانستان اینبار در غزه تکرار شود و حماس بتواند هم در غزه و هم در کرانه باختری به عنوان نیروی سیاسی اصلی حضور داشته باشد. این نشان از نقش مهم و قابلتوجه قطر دارد. بنابراین ایران از ابتدا با قطر از نزدیک رایزنی داشته و مباحثی را در این زمینه مطرح کرده است. از سوی دیگر و در همان ابتدا ایران با عربستان مذاکراتی داشت. واقعیت این است که در یک طرف خواست ایران یعنی برقراری آتشبس مطرح است، اما در طرف دیگر کشورهای عربی قرار دارند که هرکدام از رویکردهای متفاوتی پیروی میکنند. کشورهایی مانند مصر و اردن که با اسراییل توافق صلح رسمی دارند، نمیتوانند در مناقشات ایران و اسراییل جانب ایران را نگاه دارند و شاید بتوان این ادعا را داشت که حتی نمیتوانند بیطرف بمانند، چراکه با اسراییل دارای مرز مشترک هستند و متعاقبا نگرانیهای مشترکی دارند. کمااینکه در این زمینه اردن در رهگیری موشکهای ایرانی نقش داشته است.
گروهی دیگر کشورهایی هستند که تا پیش از عملیات 7 اکتبر به نوعی تلاش کردند درگیر تنشها نشوند مانند مراکش که از دهه 1990 خود را از هرگونه رویارویی کنار کشید. بعد از حملات حوثیها به تاسیسات نفتی آرامکو، عربستان و امارات و تاحدودی پادشاهی عمان نیز به تدریج خود را از تنشهای میان ایران و اسراییل کنار کشیدند. بنابراین کشورهای حوزه خلیجفارس به دنبال این نیستند که در این مناقشه ورود کنند؛ هر چند که گزارشهای تاییدنشدهای وجود دارد مبنی بر اینکه عربستان موشکهای حوثیها را رهگیری میکند اما در عمل عربستان و امارات و عمان از ابتدا رویکرد بیطرفانهای اتخاذ کردهاند.
این کارشناس مسائل سیاست خارجی در پاسخ به دیگر سوال «اعتماد» در باب اینکه استراتژی و مواضع کشورهای عرب خلیجفارس در قبال رویارویی احتمالی ایران و اسراییل چه خواهد بود گفت: یکی از اهداف حاصله از عادیسازی روابط ایران و عربستان این است که تهران در امور ریاض دخالتی نداشته باشد و در واقع چالشی برای این کشور ایجاد نکند. از طرفی دیگر فرآیند ریاض فرآیند عادیسازی با اسراییل را کلید زد تا بتواند در مسیر روابط خود با تلآویو چالشها را به حداقل برساند. کشورهای حوزه خلیجفارس اینگونه استدلال میکنند که کشورهای کوچک و ضعیفی هستند که در برابر دو قدرت منطقه یعنی ایران و اسراییل قرار دارند؛ بنابراین استراتژی آنها این است که نباید وارد مناقشه این دو قدرت شد. در عین حال این امکان وجود دارد رفتارهای تاکتیکی متفاوتی را حین رویارویی از خود نشان دهند؛ به عنوان مثال ایران به امارات فشار بیاورد با این هدف که ابوظبی تحریمها را اعمال نکند یا از سویی دیگر اسراییل به عربستان فشار بیاورد و این کشور مجبور شود فضای هوایی خود را دراختیار اسراییل قرار دهد. اما از منظر استراتژی در بلندمدت به نظر میرسد که این کشورها به این جمعبندی رسیدهاند که خودشان را درگیر مناقشات خاورمیانه نکنند و به مساله اصلی خود یعنی توسعه اقتصادی بپردازند. به عبارتی بهتر نمیخواهند منافع خود را صرف مناقشهای کنند که پایانی نامعلوم دارد. این سیاست را مدتها پیش در امارات شاهد بودیم و اکنون نیز در عربستان این استراتژی دنبال میشود. عربستان سعی کرد حتی در یمن مداخلات خود را کاهش دهد و به این جمعبندی رسید برای اینکه به قدرتی منطقهای تبدیل شود و مسیر توسعه اقتصادی را طی کند باید دخالتهایش را به حداقل برساند. علاوه بر این، بازیگران عرب حاکمیت و دولتهای مستقلی هم دارند و براساس منشور سازمان ملل اجباری مبنی بر دخالت مستقیم آنها وجود ندارد. تجربه بهار عربی از 2011 تا 2017 یعنی زمانی که عربستان در یمن و سوریه و لبنان وارد مناقشه شد و از طرفی رویاروی ایران و ترکیه قرار گرفت، پیش روی این کشور قرار دارد. بنابراین پادشاهی درنهایت به این نتیجه رسید که دخالت در درگیریهای منطقه هدر دادن منابع اقتصادی خواهد بود. عقیده من این سیاست در مناقشات کنونی همچنان ادامه خواهد داشت. پادشاهیها و بازیگران عرب نه دنبال تشدید تنش با ایران هستند و نه به دنبال درگیری با اسراییل. از همین رو آنها هم با اسراییل در زمینه عادیسازی مذاکره میکنند و هم با ایران و ترکیه رایزنی دارند. اساسا کشورهای شورای همکاری خلیجفارس به دنبال سرمایهگذاری بر همگرایی منطقه توسعه اقتصادی بلندمدت هستند و تمایل ندارند به مناقشات نظامی و سیاسی منطقه وارد شوند. به نظر میرسد این سیاست در شرایط کنونی منطقه نیز ادامه خواهد یافت.
قهرمانپور در تحلیل استراتژی دولتهای خلیجفارس در قبال تشدید مناقشات منطقه گفت: عنوانی که میشود برای توصیف موضعگیری اعراب در حوزه مطالعات منطقهای لحاظ کرد، کنارکشیدن از مناقشات منطقهای است. به نوعی این گروه از بازیگران به لحاظ تخصصی و فنی در خلیجفارس به دنبال ساخت یک زیر منطقه امنیتی هستند
(sub regional security complex)؛ مانند مدیترانه و شامات و استدلال میکنند که خواهان دوری از تنشهای خاورمیانه میباشند. به عنوان نمونه مراکش در دهه 1990 چنین سیاستی را در پیش گرفت. این بازیگر به تدریج در شمال آفریقا مستقر شد و در آن نقطه برای خود منطقه تعریف کرد. نام این سیاست را تمرکز بر توسعه اقتصادی با دوری از مناقشات مینامیم. این گروه از کشورها به این جمعبندی رسیدهاند که مناقشات نظامی و امنیتی میتواند فرآیند توسعهشان را به تاخیر بیندازد. از طرفی دیگر به این نتیجه رسیدهاند که دوران اهمیت نفت در سیاست بینالملل و اقتصاد سیاسی جهان رو به پایان است، بنابراین برای اینکه بتوانند قدرت خود را حفظ کنند در حال یافتن جایگزینی برای نفت هستند و آن جایگزین سرمایهگذاری اقتصادی و هوش مصنوعی و انرژیهای تجدیدپذیر و… است. در واقع به دنبال برنامههای بلندمدتی هستند که کشورهای آسیا و روسیه و سایر کشورها را به نوعی وابسته به تجارت با خود کنند. این رویکرد کلی این گروه از کشورها است. در هر صورت میتوان برای توصیف و تبیین این رویکرد از عبارات متفاوتی استفاده کرد از جمله تمرکز بر توسعه اقتصادی یا کنار کشیدن از مناقشات منطقه شامات یا بیطرفی. البته لازم به ذکر است که تمرکز بر واژه بیطرفی در باب چنین سیاستی چندان درست نیست، چراکه این کشورها در موقعیتی قرار دارند که اگر تحت فشار قرار بگیرند نمیتوانند مقاومت کنند. به عنوان مثال امارات اگر تحت فشار قرار بگیرد قادر نیست بر مواضع خود بایستد. ممکن است به واسطه امتیازهایی تسلیم مواضع یکی از طرفین شوند. کمااینکه امارات قرار بود در چابهار سرمایهگذاری کند. اما این به آن معنا نیست که در مناقشه ایران و اسراییل ابوظبی بخواهد کنار تهران یا تلآویو قرار گرفته و کمکهای نظامی و اقتصادی را دراختیار هر کدام از دو بازیگر قرار دهد؛ این گروه از بازیگران ممکن است به اهرمهای تاکتیکی و کوتاهمدت متوسل شوند، مثلا دوبی تحریمهای مبادلات مالی علیه ایران را اعمال نکرد یا عربستان فضای هوایی خود را برای عبور هواپیمایی اسراییلی دراختیار اسراییل قرار داد. این قبیل اقدامات تاکتیکی است نه استراتژیک؛ به عنوان مثال امارات 300 موشک یا هواپیماهای پیشرفته خود را دراختیار ایران قرار داده کمااینکه این تجهیزات را دراختیار اسراییل هم قرار میدهد.
این تحلیلگر مسائل سیاست خارجی در پاسخ به این سوال «اعتماد» که ذیل مدیریت تنشها، سناریوی توقف اسراییل به واسطه متقاعد کردن اعراب جهت رایزنی با امریکا چقدر محتمل است، گفت: امریکا قصد دارد تحت هر شرایطی حضور خود در منطقه را کاهش دهد. اسراییل میخواهد ولو با راهاندازی جنگی نه چندان گسترده امریکا را به منطقه بازگرداند. اما در درون امریکا چه جمهوریخواهان و چه دموکراتها به این جمعبندی رسیدهاند که امریکا باید به تدریج حضور نظامی خود را در منطقه کاهش دهد. به همین دلیل راهبرد اعمال فشار از طریق هم پیمانان منطقهای جواب نخواهد داد. به این دلیل که منافع استراتژیک امریکا در منطقه کمرنگتر شده است. پیشتر این تحلیل را مطرح میکردیم که امریکا دو منفعت استراتژیک در منطقه دارد؛ امنیت اسراییل و تامین امنیت خطوط انتقال نفت. امریکا در حال حاضر خود تولیدکننده نفت است بنابراین برای این کشور اهمیتی ندارد که امنیت تنگه هرمز را تامین کند با این هدف که چین و ژاپن و هند بخواهند نفت خود را انتقال دهند. از طرفی دیگر درمورد اسراییل برخلاف آن چیزی که ما در درون کشور بدان باور داریم، سیاست امریکا دچار تحولاتی شده است. لابی اسراییلی به میزان گذشته دارای نفوذ نیست. نسل یهودیان ساکن امریکا دیگر ارتباطی با هولوکاست ندارند و اساسا مساله هولوکاست برای آنها خیلی موضوعیتی ندارد. از سویی افکار عمومی امریکا حاضر به پذیرش حمایت بیقید و شرط این کشور از اسراییل نیست. اما این به معنای آن نیست که تصور کنیم روابط امریکا و اسراییل مشابه روابط امریکا و تایلند است؛ اسراییل همچنان دارای نفوذ است اما در مقام مقایسه، این نفوذ به مراتب کمتر شده است. مصداق آن در اعمال فشارهای بایدن به نتانیاهو برای پذیرش آتشبس در غزه است که البته نخستوزیر اسراییل نپذیرفت. بنابر تمامی شواهد و مدارک، بایدن تمام تلاش خود را برای برقراری آتشبس انجام داد اما موفق نشد که اسراییل را در این زمینه راضی کند. آقای نتانیاهو زیر بار نرفت به این دلیل که میخواست اثبات کند و نشان دهد که اسراییل بدون امریکا هم میتواند امنیت خود را تامین کند. بنابراین من معتقدم ایالاتمتحده زمانی به اعمال این فشارها جواب میدهد که خود در منطقه منافع استراتژیک بلندمدت داشته باشد. در حال حاضر منافع امریکا در منطقه کاهش یافته است بنابراین خیلی خود را ملزم نمیبیند که تمام انرژی دیپلماسیاش را برای برقراری صلح در خاورمیانه صرف کند. بالاخص آنکه در اوکراین درگیریها دارد و همزمان امریکا با چین بر سر دریای جنوبی چین درگیر مناقشه است. در چنین شرایطی ایالاتمتحده اولویتهای دیگر برای سیاست خارجی خود قائل است.
قهرمانپور در پاسخ به سوال پایانی «اعتماد» در این باب که راهبرد دستگاه دیپلماسی برای مدیریت تنشها در صورت نتیجهبخش نبودن تمسک به همسایگان باید بر چه مبنایی باشد، گفت: واقعیت امر این است که نگاه ما به نظام بینالملل و منطقه باید براساس واقعیتهای جدیدی که در حال شکلگیری است باشد. اصلیترین واقعیتی که اکنون با آن مواجه هستیم این است که اهمیت خاورمیانه هم برای امریکا و هم در سیاست جهانی در حال کمتر شدن است. اما ما همچنان فکر میکنیم که خاورمیانه قلب جهان است و این تصور را داریم که بایدن و چین و ژاپن باید به مناقشات منطقه ورود کنند و چالشهای موجود در منطقه را مدیریت کنند. تجربه یک سال گذشته و اینکه اسراییل توانست بیمهابا و بدون هیچ محدودیتی این حجم از کشتار را انجام دهد نشان میدهد که متاسفانه اهمیت منطقه خاورمیانه در دنیا کاهش یافته است. یکی از دلایل کاهش محبوبیت خاورمیانه بیاهمیت شدن مساله نفت است. دلیل دوم این است که دولتهای منطقه در آستانه ورشکستگی قرار دارند؛ از لبنان و سوریه و عراق و یمن و لیبی گرفته تا مصر. این کشورها وزنی در سیاست جهانی ندارند. اکنون مرکز ثقل خاورمیانه و نقطهای که همچنان اهمیت دارد کشورهای حوزه خلیجفارس هستند که دو سه هزار میلیارد دلار ذخیره ارزی دارند. از همین رو دو دلیل اصلی کاهش اهمیت خاورمیانه مرتبط میشود به کاهش اهمیت نفت و ظهور دولتهای ورشکسته که منطقه را به تدریج تبدیل به منطقه منازعه خیز جنگزده بحران خیز کرده است. این موضوع باعث میشود حتی کشوری مانند فرانسه هزینه نقشآفرینی در لبنان را نپردازد؛ چراکه افکار عمومی این کشور حاضر به پذیرش چنین هزینهای نیست. فرانسه نیز خود مشکلات اقتصادی دارد بنابراین در این زمینه فرانسه نمیتواند لبنان و تحولات این بازیگر را در اولویت خود قرار دهد. درباره امریکا نیز مساله اصلی و کنونی امروز این کشور چین است. دیگر ایالاتمتحده به مانند 11 سپتامبر دغدغه مبارزه با تروریسم را ندارد که با راهبرد مبارزه با تروریسم به خاورمیانه به عنوان قلب جهان وارد شود. مساله اصلی امریکا مهار چین و دریای جنوبی و شرقی این کشور است یا حتی همکاری با فیلیپین و ژاپن و این قبیل کشورها. وقتی به سیاست خارجی امریکا نگاه میکنیم میبینیم که بیشترین توافقهایی که در سه سال اخیر امضا کرده است با کره جنوبی و ژاپن و فیلیپین و استرالیا و ویتنام بوده است. بایدن فقط یکبار به خاورمیانه و به ریاض سفر کرده است که آن هم خیلی اهمیتی نداشت. دیپلماسی ما دیگر نمیتواند با این پیشفرض جلو برود که خاورمیانه همچنان دارای اهمیت است. همین فضای محدودی نیز که وجود دارد و تعامل با کشورهای منطقه شاید بتواند گزینهای معقول باشد. شرایط برای دستگاه دیپلماسی سخت است. آقای عراقچی هم در این زمینه گفتند که ما پیشنهادی برای برقراری صلح ارایه دادهایم منتظر هستیم که به نتیجهای خواهد رسید یا خیر. واقعیت امر این است که شرایط منطقه و نظام بینالملل قدرت مانور ما را در حوزه دیپلماسی محدود کرده است. بنابراین باید انتظارات خود را براساس این واقعیت تنظیم کنیم. به این معنا که ارزیابی داشته باشیم که با کدام کشورها میتوانیم وارد تعامل شویم. مساله اصلی را در این موضوع میبینم که دستگاه فکری و مفروضات باورهای حاکم بر دستگاه سیاست خارجی و دیپلماسی باید خود را با شرایط جدید تطبیق دهد.
منبع؛ روزنامه اعتماد 17 شهریور 1403 خورشیدی